هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱:۰۷ سه شنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۵
#16

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
وزیر تو اتاقش نشسته و داره چای می خوره و همان طور که به غروب خورشید خیره شده داره به مسافرت فردا فکر می کنه!در همین توهمات غوطه ور بود که ناگهان صدای تق تق در او را از آن خیالات بیرون کشید!
_بفرمایید!
در باز می شود و استرجس در حالی که دست به سینه ست وارد میشه! بعد از یه احترام کوچیک(از هر نوعی که بخوای!) شروع می کنه به صحبت:
_خب جناب وزیر همون طور که فرمودین من اجرا کردم! البته فکر می کنم انتخابم مناسب باشه!
و بعد میره بیرون و یه دادی می زنه و دوباره میاد تو در حالی که یه دختر هم بعد از اون وارد اتاق میشه!
_خانم سارا اوانز!
وزیر:
بعد از جا بلند میشه و به طرف سارا می ره و میگه:
_چه سعادتی ! خیلی خوش آمدید! بفرمایید!
و به یکی از صندلی ها اشاره می کنه تا بشینه! سارا بعد از نشستن و تشکر کردن میگه:
_خیلی ممنون جناب وزیر! ببخشید ولی من عجله دارم! میشه بگید صبح ساعت چند راه خواهیم افتاد؟
وزیر در اصل سارا را در لیست کاراگاهانش دیده بود اما تا حالا نشده بود که او را در اتاقش ببیند! بنابراین دوست داشت اطلاعاتی از زیر زبون سارا بکشه بیرون! چون سارا عضو بیش تر جاها بود و خب میشد گفت که باید بچه با اطلاعاتی می بود!
_بیل قبلنا از شما خیلی تعریف می کرد! ولی خب باعث خوش حالیه منه که در این سفر با شما همراه میشم!
سارا:
_من هم به هم چنین! راستی یه سوال؟ آنیتا جان هم میان؟ یا طبق معمول کارا ریخته رو سرش و مشغوله؟
با به زبان آوردن نام آنیتا مانند آن بود که یه پارچ آب یخ بروی دراکو ریخته باشن! یه دختر همران آنان می شد. به طور حتم عمرش به فردا صبح هم نمی کشید! اما این را هم می دانست که آنیتا و سارا دوستان خوبی هستند و همین به او قوت قلب می داد که آنیتا از کنار این مسئله به راحتی رد خواهد شد! آب دهانش را غورت داد و گفت:
_ نه متاسفانه! خیلی کار داره!
سارا گفت:
_ خوب باشه! خوش حال میشدم باهامون می بود!
و از جاش بلند شد و گفت:
_صبح ساعت چند؟
دراکو نیز برخاست و گفت:
_ساعت 5 اینجا باشید! 6 حرکت می کنیم!
سارا بعد از یک خداحافظی کوتاه اتاق را ترک کرد! دراکو بار دیگر بروی همان صندلی که چند لحظه قبل بروی آن نشسته بود خود را رها کرد و دوباره تکرار کرد:
_یه دختر همراه ماست!
و سپس قیافه آنیتا را تصور کرد!



Re: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱۱:۵۷ چهارشنبه ۷ تیر ۱۳۸۵
#15

سوسک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۲ پنجشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۴۰ پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۱
از چاه فاضلاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 93
آفلاین
سوسك: گيلدوري! گيلدوري! دست من رو هم بگير! اين سوراخ اش خيلي تنگه! من نمي تونم رد بشم!
گيلدوري كه خودش از سوراخ عبور كرده دست اش رو دراز مي كنه و با يك حركت سوسك رو مي كشه بيرون!
- هي! گيلدوري! تو خيلي حرفه اي هستي! بايد به من هم ياد بدي چه طوري از اين سوراخ تنگ ها رد بشم!
- باشه رفيق! نگران نباش! خودم ترتيب اش رو ميدم! يعني ترتيب آموزش دادن رو!
- خب حالا اينجا كجاست اومديم؟
- نمي دونم!
- جان؟ نمي دوني؟ بعله! خب پس براي چي ما رو آوردي؟
- آخه سوراخ اش وسوسه انگيز بود! خب حالا كه چيزي نشده! من از چپ مي رم تو از راست برو! مي گرديم ببينيم اينجا كجاست!
و سوسك و گيلدوري از هم جدا شدن! سوسك در حال عبور از راهروهاي پر پيچ و خم اين مكان عجيب و غريب بود به استرجس پادمور برخورد مي كنه كه در حال نصب كردن يك اعلاميه بر روي ديواره!
« اطلاعيه:
وزارت سحر و جادو بدين وسيله اعلام مي دارد، براي تقويت روحيه ي كارمندان و آشنايي آنها با فرهنگ ملل مختلف قصد برگذاري يك سفر به دور دنيا دارد. ثبت نام محدود است و از همين الآن در دفتر وزير (انتهاي راهرو) آغاز مي شود! بشتابيد! بيتابيد!»
سوسك براي اينكه كسي نوبت اش رو نگيره دوون دوون به راه مي افته...
- ! اينها كي اومدن اينجا!
يك صف پونصد متري جلوي دفتر وزير ايجاد شده و گيلدوري از همه جلوتر منتظر راهيابي به دفتر وزيره!
- خب! پس كه اين طور! حالا كه اين طور شد... ! بسيار خب! مجبورم از سوراخ مخفي وارد دفتر وزير بشم!
و در اولين سوراخ مخفي مقابل اش شيرجه مي زنه... !

پنج دقيقه ي بعد دفتر وزير
وزير در حال مصاحبه با يكي از داوطلبانه كه سوسك به سرعت از سوراخ مخفي خارج ميشه و با حركت جانانه داوطلب رو نقش بر زمين مي كنه!
- ققنوس!! ققنوس... يك... يك... ســــــــــــــــــــــــوسك! ســـــــــــــــــــــــــوسك!
وزير مي پره بالاي ميزه!
- ققنوس! خفه اش كن!
اما ققنوس زودتر از وزير پريده روي ميز!
- اهم اهم! اگه قول بدين با من همكاري كنين من هم در عوض قول ميدم كه شما رو نخورم!! بايد اسم من رو در سفر به دور دنيا بنويسين!
- چش... چش... چشم آقاي سوسك! اسم شما اول از همه نوشته ميشه!
- پس من ديگه مزاحم نميشم! لطف عالي مستدام!
سوسك با يك شيرجه جانانه دوباره از راه سوراخ مخفي خارج ميشه و وزير و ققنوس هاج و واج رو به حال خودشون رها مي كنه!
--
نمايشنامه رو داشتين! ورود يكهويي رو داشتين! از اون نمايشنامه هاي اند جوات بود هاا!


پستتون قابل قبول بود ولي لطفا از الفاظ اول پستتان ديگر استفاده نكنيد!!!
ممنون(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۷ ۱۵:۰۶:۰۲

پس از هجده سال حبس به سبب ارتکاب جرائم جنسی، به میان شما بازگشته‌ام...


Re: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱۶:۰۱ دوشنبه ۵ تیر ۱۳۸۵
#14

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
*داستان جديد وزارت سحر و جادو*

روزي ديگر در وزارت شروع شده بود...همه در تكاپو بودن كه زودتر كارهاي خودشون رو انجام بدن و از زمان جلو بيفتن!!!
در قسمت ورودي باز شد و وزير داخل شد...با آن كلاه زيبايش از همه جدا ميشد!!!
اون آرام در حالي كه به كاركنانش سر تكان ميداد و لبخند ميزد به سمت دفترش حركت كرد...تقريبا نزديك دفترش شده بود كه استرجس پادمور با سرعت به نزد آو آمد...
وزير به صورت عرق كرده ي او نگاهي انداخت و گفت:
چي شده؟؟
استرجس نفسي تازه كرد و گفت:
وزير جان يك كاري بايد بكنيم وزارت خوابيده!!!
وزير سري تكون داد و گفت:
ميدونم پس تو اينجا چي كار ميكني؟؟
_من اينجا دارم كار ميكنم ولي شما هم بايد منو حمايت كني!!!
وزير دستشو تكون داد ... به نظر مي آمد كه به اون اشاره ميكند به دنبال برود و در حين راه رفتن صحبت كند!!!
آنها كم كم به دفتر وزير نزديك شدن!!!
استرجس در را براي وزير باز كرد و قبل از آن كه وزير به داخل دفترش برود گفت:
وزير جان من با معاون صحبت ميكنم و خبر را به شما ميدهم!!!
وزير هم سري تكون داد و به داخل دفترش رفت و در را آرام بست!!!
در بيرون در استرجس دستاشو به هم ميزد و ميگفت:
جانم!!!

....
وزير در داخل دفترش نشسته بود و به پنجره ي بيرون دفترش نگاه ميكرد !!!
آفتاب در حال غروب كردن بود !!! اين اتفاق نشان ميداد كه كم كم به شب نزديك ميشدن !!!
تق...
در دفتر او با شدت باز شد و ققي وارد شد!!!
او در حالي كه بال بال ميزد گفت:
وزير جان همه چيز آمادس!!!
وزير سري تكون داد و گفت:
بسيار خب اعلاميه رو بزنيد!!!
ققي سري تكون داد و گفت:
بله جناب وزير راستي استرجس اعلاميه رو آورده اجازه ميخواد بياد تو كه به شما نشان بده!!!
وزير دستي تكان داد. كه نشان ميداد اجازه را صادر كرده است...ققي به سمت درب خروج رفت ولي ....
بوم!!!
با استرجس برخورد شاخ به شاخ كرد.... اونا از جاشون پا ميشن و ميگن:
تقصير تو بود چرا ترمز نميگيري !!! چرا دستي ميكشي چرا....
بسه
صداي وزير هر دوي آنها را ساكت كرد....
وزير گفت:
بسه ديگه هر دوتاتون تقصير داشتين پس بنابراين جريمشو بريزين به حسابم...در ضمن تو استرجس اون اعلاميه ها رو بده ببينم !!!
كاملا مشخص بود وزير قاطي كرده ولي ميخواست خود را خونسرد نشان دهد!!!
استرجس نگاهي به ققي كرد و به سمت وزير رفت و گفت:
بفرماييد!!!
وزير اعلاميه رو گرفت و مشغول خواندن شد و چيزي نگفت...سرانجام آنها را به دست استرجس داد و گفت:
برو بزن بيا!!!
سپس رو به ققي كرد و گفت:
تو هم برو چمدانهاي منو با خودت و استرجس رو ببند !!!
ققي:چشم!!!
اون هم از دفتر بيرون رفت و وزير را تنها گذاشت ...وزير با صدايي بلند فرياد زد:
سفر به دور دنيا چه حالي ميده!!!

ادامه دارد.....
=================================================
همان طور كه شاهد بوديد وزارت ميخواد به دور دنيا سفر كنه و با همه ي دنيا آشنا بشه...اميدواريم ما رو در اين سفر خنده دار و پر از حادثه همارهي كنيد!!!
براي اينكه خودتان رو با ما همسفر كنيد پستي بزنيد و خودتان رو يك جور وارد داستان كنيد...تا پست بعدي من فرصت داريد كه خودتان رو با وزير همسفر كنيد....
براي عزيزاني كه نميخوان با وزير همسفر بشن ولي ميخوان در داستان خنده دار ما شركت كنن هم فكري دارم كه در پست بعدي به اطلاع شما عزيزان ميرسانم!!!


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۳:۱۱ چهارشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۸۵
#13

بلرویچ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۰ یکشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
از گاراژ ابی تیزی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 264
آفلاین
دراکو و توماس به بسرعت به جمع محفلی های اندوهگین پیوستند . کسی چیزی نمی گفت . هیچکس نمی دانست چه بر سر رومسا آمده است . آنها نمی دانستند چه چیز یا کسی مصوب این اتفاقات است . تنها دراکو از ماجرا با خبر بود . ولی او هنوز طریقه از بین بردن طلسم رومسا را نمی دانست . ولی بدون شک درون کتاب در مورد از بین بردن طلسم هم مطلبی نوشته بود ، بهمین خاطر ترجیح داد چیزی نگوید و اعضای محفل را به حال خود تنها بگذارد .

بعد از گذشت یک ساعت ، دیگر کسی بجز وزیر و معاونینش در ساختمان وزارت نبود . وزیر در پشت میزش نشسته بود و تمام صفحه های کتاب را با دقت می خواند . بلیز و ققی هم مشغول کار همیشگیشان بودند .

ققی : بلیز میگم . چرا یه جن خونگی باید وب مستر باشه ولی یه کفتر خوشگلی مثل من عمرشو توی این خراب شده هدر بده .
بلیز : نمی دونم ققی . اینا همه توطعه استکباره . همش نژادپرستیه . همش قدرت طلبی ابرقدرتهاست . این ظلم . این دیکتاتوریه .
بلیز جوگیر میشه .

- انرژیه هسته ای حق مسلم ماست ... مرگ بر آمریکا ... مرگ بر ولدی و مرگخواراش . مرگ بر وبمسترهای ظالم .

ققی رو که دیگه نگو از اتمسفر هم رد میشه و عربده زنان میگه :

ققی : مرگ بر کریچر ظالم ... ولم کن بلیز ..ولم کن ... بزار برم با استکبار مبارزه کنم ... ولم کن .
بلیز : من که نگرفتمت . اگه خواستی برو .
ققی : من ... ها ... نه باب . اون تریپ جوادیه . از جواد محلمون ، بلرویچ یاد گرفتم .

دراکو هیچ توجهی به بلیز و ققی نداشت . تمام حواسش روی جملات کتاب بود تا مبادا چیزی را از قلم بی اندازد .

-----------------------------------

دوستان جادوگر ، لطفا کسی بجز خود وزیر ادامه نده .


دلبستگی من به پیکان جوانان گوجه ایم [size=large][color=000066]و[/color


Re: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۸۵
#12

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ چهارشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۲۶ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۶
از وزارت سحر و جادو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1028
آفلاین
- مگه بهتون نگفتم کسی داخل اتاق نشه !!!
ققنوس که در جلو بلیز قرار داشت دو سه قدمی عقب رفت و پشت بلیز مخفی شد .
بلیز : وزير جان کل وزارتخونه داشت میلرزيد !! نور بارون راه انداختید ؟؟
سیريوس با حیرت به بلیز خیره شد .
- چی ؟؟؟
دراکو مهربون شد : خوب بعدش ؟؟ بفرماييد بشینید ببینم !!
بلیز با غرور جلوتر رفت و در کنار دراکو نشست و ققنوس هم پشت مبل اون دو ایستاد .
- تا ده مایلی اطراف وزارتخونه مثل روز روشن شده بود ! کل طبقات وزارتخونه داشت میلرزيد .
سیريوس : عجیبه واقعا ...
بلیز : هیچ معلومه اینجا چه غلطی میکنید ؟؟
دراکو : پاشو برو بیرون ببینم ... پر رو شد باز !!
بلیز با ترس از جای خودش بلند شد و ققنوس درحالی که لبخند شومی به لب داشت در جای بلیز در کنار وزير نشست .
ققی : سلام چه طوری ؟؟؟
سیريوس : دراکو چی فکر میکنی ؟! چرا این طور شده ؟
دراکو نگاهی به سنگها انداخت ... از سنگی که در دستانش بود دود سفید رنگی خارج میشد .
استرجس یک دفعه وارد اتاق شد .
- سیريوس ... سیريوس ...
دراکو و سیريوس در جا از سر جاشون بلند شدند .
- چی شده ؟
استر که نفس نفس میزد لحظه ای مکث کرد .
- تو اینجایی ؟؟ یه چیز عجیب ... اتفاق افتاد .
نفسی تازه کرد و ادامه داد "
- رومسا ! محفل !!
سیريوس به محض اینکه این کلمات رو شنید ناخوداگاه سنگ از دستانش رها شد ولی ققی سريع پرهای خودش رو باز کرد و قبل از برخورد به زمین از هوا قاپید .
سیريوس و استر در حال گفتگو با یکدیگر بودند و بلیز و ققی هم به سنگ خیره شده بودند .
استر : تو محفل نشسته ... نشسته بودیم ! رومسا چوبدستی تو رو تمیز میکرد .
سیريوس دستی به ردای خود کشید ... صبح قبل از ورودش اون رو جا گذاشته بود .
استر : یک دفعه چوبدستی داغ شد و صدای فرياد رومسا رو شنیدیم ... وقتی بهش رسیدیم دیدیم بیهوش یک طرف افتاده .
ققی به آهستگی با بلیز گفتگو میکرد .
ققی : بلیز بیا بريم یه هفت سنگ بزنیم
دراکو بدون هیچ حرفی دستانش رو دراز کرد و در حالی که استر رو مخاطب قرار داده بود گفت :
- خوب ... بعدش ؟؟
ققی با اخم سنگ رو به وزير داد .
استر : محفل ... یه دفعه شروع به لرزيدن کرد ! تقريبا همه چیز خراب شد ... میدونستیم سیريوس اومده اینجا ، برای همین همگی اومدیم اینجا !
سیريوس : اینجا ؟؟
صدای ناله دختری در راهرو شنیده میشد .
سیريوس نگاهی به راهرو انداخت ... مريدانوس و بیل همراه هلگا در بالای سر رومسا ایستاده بودند و بقیه اعضای محفل هم بر روی صندلیهای راهرو نشسته بودند .
- رومــــــــسا !!
همگی از دفتر خارج شدند و دراکو لحظه ای مکث کرد .
دلیل این اتفاقات چی میتونست باشه ؟! محفل ! وزارت ! رومسا !
در حالی که در فکر فرو رفته بود پشت میز خودش نشست و کتاب رو باز کرد ... همیشه این کتاب جواب سوالاتش رو میداد اما آیا این بار هم جوابگوی سوالات اون بود ؟
انگشتان وزير روی خطوط کتاب حرکت میکرد ... هیچ کدوم از خطوط کتاب شوق نگه داشتن این حرکت رو نداشتند .
بالاخره خطی جادويي انگشتان دراکو رو مجذوب خود کرد .

" .... البته در سال 172 مرلینی سالازار قدرت عجیبی به سنگها اضافه کرد ؛ در جنگ بین مخالفین مدرسه با این چهار نفر ، چوبدستی سالازار مفقود شد و سالازار چهار سنگ رو در کنار یکدیگر قرار داد و قدرت عجیبی به سنگها افزود ... "
دراکو دستانش رو از روی کتاب برداشت تا بهتر خطوط کتاب رو بخونه .

" ... تا مدت سیزده ساعت بعد از استفاده از سنگها ، هیچ کس اجازه دست زدن به چوبدست صاحب سنگها رو نداشت و طلسمی به اون افراد صدمه میزد و در محوطه اطراف محل سکونت اون افراد نیز تخريب میشد ... نورهای اشتاکسیلی بالای اون محل ظاهر میشد که سالازار بدین وسیله توانست محلی که چوبدست در اون قرار دارد رو پیدا ... "

- دراکو تو نمیخوای بیای ؟؟!
دراکو به چهره توماس که در استانه در قرار گرفته بود نگاهی انداخت .
کتاب خود رو بست و از پشت میز خارج شد .


توماس برو ...


ویرایش شده توسط دراکو مالفوی در تاریخ ۱۳۸۵/۱/۱۶ ۱۷:۲۶:۰۸


وزیر مردمی اورجینال اسبق


تک درختم سوخت ، پس بذار جنگل بسوزه


Re: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۲۰:۳۰ دوشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۵
#11

توماس جانسونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۲ سه شنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۲۱ چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۸۵
از قصر كرنوال
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 332
آفلاین
سيريوس که در آنسوی میز کنفرانس دفتر وزیر (نه اون کنفرانسا ) چشماشو بست و دستشو اروم روي سنگ گذاشت،نور ملایم قرمز رنگی از درون سیریوس را سرخ کرد،چنان که به نظر میرسید روحی قرمز رنگ از سیریوس میدید(دراکو)!!

سنگ سبز رنگ با صدای ملایمی روشن شد و شروع به چشمک زدن کرد.دراکو با تردید نگاهی به سنگ انداخت و دستش را با فاصله از سسنگ قرار داد.خطهایی در سنگ شروع به حرکت کردند و سنگ را شفاف نشان دادند.دراکو در همان فاصله چشمایش را بست و ناگهان،پنج شعاع نور سبز به سر پنج انگشت دراکو برخورد کرد،و بعد،دراکو در تارهای باریک نور مانند تار عنکبوتی در بر گرفته شد.

چه چیز عجیبی،دراکو داشت خودش را از زاویه دید سیریوس میدید.اما وسیع تر از زاویه دید انسان ها.باز تر میدید.سیریوس پر رنگ تر درخشید و صدایی در مغز دراکو پیچید:
- خیلی عجیبه!من این شکلیم؟
- نمیدونم

صدای داد بیداد بدی به طور مبهم در مغز هر دوی آنها پیچید و دراکو(از نگاه سیریوس)ققی و بلیز را دید که وارد دفتر شده بودند و پشت او ایستاده بودند.دراکو دستش را از بین تارهای چسبناک نور ازادکرد و اکنون سیریوس را مقابل خود میدید که نور قرمزش رنگ میباخت.


کاهنان مصری سه هزار سال قبل از میلاد این کتیبه قدرت و قهرمانی را پیدا کردند و برای آن محافظانی گذاشتند.تا 3 سال پیش کسی آخرین محافظ ر�


Re: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۸:۵۵ دوشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۵
#10

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
هر دو اتاق رو ترک کردند و سیریوس و دراکو رو در کنار میلیسنت تنها گذاشتند .
وزير بدون هيچ مقدمه اي شروع به صحبت كرد و گفت:
میلیسنت جان صداي منو ميشنوي؟؟؟
اون با حركت سر حرف اونو تاييد كرد....وزير به سيريوس نگاهي انداخت...سيريوس سري تكان داد...وزير هم شروع كرد به صحبت...
_میلیسنت جان ما دو تا سنگ از زمان ساخت هاگوارتز داريم نميدونم يادته يا نه ولي فكر كنم اينها خراب شدن ميخوايم كه تو برامون درستشون كني!!!!
میلیسنت به زور شروع به صحبت كردن كرد... و گفت:
سنگارو بدين ببينم!!!
دراكو سنگ خودشو گذاشت توي دست راست میلیسنت و سيريوس هم سنگشو كذاشت توي دست چپش....
اون سنگارو به همديگر نزديك كرد...گويي اون انتظار داشت اتفاق خاصي بيفتد...ولي هيچ اتفاقي نيفتاد و همين امر باعث شد كه اون حسابي تعجب كنه......
اون سنگارو روي ميز گذاشت و گفت:
جناب وزير و شما!!! اگه ميشه از اين اتاق برين بيرون!!!
وزير از كنار میلیسنت بلند شد و دست سيريوسو گرفت و از اتاق بيرون كشيد.....
اونا از اتاق بيرون رفتند و در اتاق رو هم بستند....
میلیسنت چوب دستي خودش رو از توي جيبش در آورد به سمت سنگا گرفت!!!

*1 ساعت بعد*
سيريوس از سمت چپ به سمت راست ميرفت....وزير هم روي صندلي بيرون دفترش نشسته بود و انتظار ميكشيد....
در طي يك ساعت گذشته از زير در نورهاي عجيبي بيرون ميزد...كه هر دفعه به يك رنگي بود......
وزير توي فكر بود كه...
تق!!!!
در اتاق باز شد.....
سيريوس خودشو سريع انداخت داخل اتاق به میلیسنت نگاهي انداخت گويا ميترسيده كه اون همراه سنگا فرار كنه!!!!
وزير هم پشت سيريوس وارد اتاقش شده بود....
میلیسنت با دست وزيرو فرا خوند ....
دراكو به سمت اون رفت....
میلیسنت خيلي آروم گفت:
دستتو بزار روي اين سنگ...
دراكو دستشو روي سنگ گذاشت...به محض برخورد دست اون با سنگ اسلاترين نوري شديد اونو در بر گرفت.....
به همون سرعت كه نور به وجود اومده بود به همون سرعت هم از بين رفت.....
دراكو با اشاره میلیسنت از جاش بلند شد و جاشو به سيريوس داد
سيريوس هم با اشاره ي اون دستشو به سنگ گريفيندور چسبوند...بالافاصله همان نور با همان سرعت به وجود و از بين رفت...
میلیسنت آروم گفت:
سنگ ها آمادن...با من كاري نداريد؟؟؟
وزير سري تكون داد و ققنوس و بليز رو صدا كرد....
هر دو نفر اونها با داخل اتاق پرت شدن.....چون وزير خواست اونها رو صدا كنه درو باز كرد و اونها هم به داخل اتاق پرت شدن......
هر دوي اونها:
وزير به اونها نگاهي انداخت و گفت:بعدا بهتون ميگم فعلا جناب میلیسنت رو به خونشون برسونيد!!!
هر دوي اونها بالافاصله میلیسنت رو از اتاق خارج كردن....دراكو تا آخرين لحظه اونها رو تماشا ميكرد تا اينكه در اتاق بسته شد!!!
تق...
دراكو به سمت سيريوس برگشت و ديد كه اون سنگ گريفيندور رو برداشته و داره برسيش ميكنه....
دراكو با سرعت به سمت اون اومد و گفت:
حالا بايد امتحانش كنيم!!!...
اون هم سنگ اسلاترين رو برداشت و به سيريوس گفت:
فرض كن الان خطري شما رو تهديد ميكنه!!!
سيريوس چشماشو بست و دستشو اروم روي سنگ گذاشت....

ادامه دارد...........
----------------------------------------------------------------------------------
آيا سنگ كار كرد؟؟؟


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۲۲:۵۹ یکشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۸۵
#9

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ چهارشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۲۶ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۶
از وزارت سحر و جادو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1028
آفلاین
دراکو که سخت با پرونده ها خودش رو مشغول کرده بود به احترام سیریوس از جای خودش بلند شد .
- آووو ... توئی سیريوس ! بیا تو خواهش میکنم .
سیريوس ردای خودش رو مرتب کرد و روی مبلی در کنار شومینه نشست .
وزير : خوب ... بالاخره موفق شدی پیداش کنی ؟!
سیریوس سری به نشانه تایید تکون داد و از جیب ردای خودش چیزی رو خارج کرد .

دراکو به سنگ سبزی که در دستان سیريوس خودنمایی میکرد نگاهی انداخت .
- این خودشه ؟؟ مطمئنی ؟!
- آره باب ... از آلبوس گرفتمش .
دراکو به شعله های شومینه خیره شده و ادامه داد :
- یعنی این همه سال این سنگ دوووم اورده ؟
- هوووم ... ولی فکر میکنم خاصیت خودش رو از دست داده باشه .
سیريوس به محض اینکه تعجب دراکو رو دید حرف خودش رو تکمیل کرد .
- البته در اینکه این سنگ خودش باشه که شکی نیست چون علامت گريفندور روش درج شده و روی سنگی که دیروز تو نشون دادی هم عکس سالازار حک شده بود اما فکر میکنم دیگه اون قدرت گذشته رو نداشته باشه .
دراکو به مبل خودش تکیه داد .
- پس با این حساب اصلا نمیتونیم روش حساب کنیم ... شاید موقع حمله لرد جواب نده ! اون وقت چی ؟؟
سیریوس : خوب میتونیم امتحانش کنیم که ببینیم سالمه یا نه !
دراکو ناخوداگاه از جای خودش بلند شد و به سمت میز کارش رفت و کتابی رو باز کرد .
- سیريوس اینجا رو ببین !
سیريوس در حالی که سنگ در دستانش عرق کرده بود از جای خودش بلند شد .

" چهار موسس مدرسه هاگوارتز در گذشته های دور از این سنگها استفاده میکردند تا در مواقع بحرانی یکدیگر را خبر کنند "

دراکو به چشمان سیريوس زل زده بود .
- سیريوس این نشون میده که از این سنگ باید چهار نمونه موجود باشه !
سیريوس با تعجب نگاهی به دراکو انداخت .
- ببین تو کتاب تاريخ هاگوارتز نوشته شده که هر چهار نفرشون برای ارتباط با همدیگه از این سنگها استفاده میکردند پس باید چهار سنگ موجود باشه پس دو سنگ دیگه چی ؟؟
سیریوس مجددا روی مبل روبروی وزير نشست .
- خوب دوتاش که دست ماست ... سنگ هافل پاف هم که سالها قبل دزدیده شد که وزارتخونه پیداش کرد و اشتباهی نابود شد .
دراکو به یاد حادثه تلخ چندین سال قبل افتاد که مامورين وزارتخونه به دلیل اینکه ارزش سنگ رو نمیدونستند اشتباها نابودش کرده بودند .
- خوب پس سنگ چهارم چی ؟؟!
سیریوس با شک و تردید نگاهی به سنگ انداخت .
- البته یه افسانه بود که میگفتن خود راونکلاو سنگش رو نابود کرده تا به دست کسی نرسه .
دراکو حرف سیریوس رو قطع کرد .
- راستی یه جایی تو همون کتاب خوندم که از هر سنگ تنها کسی میتونه استفاده کنه که متعلق به همون تالار بوده باشه .
سیریوس : یعنی چی دراک ؟
دراکو مشغول قدم زدن در اتاق شد .
- یعنی اینکه از سنگ مخصوص سالازار تنها یه اسلیترينی میتونه استفاده کنه و از سنگ گريفندور هم یک گريفندوری و به همین ترتیب .
پیچیدگی موضوع سیریوس رو هم به فکر فرو برد .
- اگر این طور باشه مشکلی نداريم دراکو ... چون سنگ سالازار الان دست تو هستش و سنگ گریفندور دست من ! سنگ هافل پاف هم که نابود شده و میمونه سنگ راونکلاو که به هر حال لرد به دلیل اسليترينی بودن نمیتونه ازش استفاده کنه .
- دقیقا ... یعنی موقعی که لرد به شما حمله کرد به وسیله این سنگ که یکیش دست من هست و اون یکی دست تو ، با هم در ارتباط هستیم تا وزارت هم برای کمک به شما وارد جنگ بشه .
سیریوس : اما این سنگها برای چی ساخته شدن ؟!
دراکو هر لحظه گنگ تر میشد .
- برای اینکه موقع تاسیس هاگوارتز یه عده مخالف این کار بودن و میخواستن به مدرسه حمله کنن و اون چهار نفر هم این سنگها رو ساختند که مواقع خطر به همدیگه اطلاع بدن و در کنار همدیگه بجنگن .

سیریوس : هوووم ... ولی چه طوری کار میکنن ؟
دراکو نگاهی به کتاب قطور تاريخ هاگوارتز انداخت .
- اون طور که من خوندم اگر این سنگها درست کار کنند موقع خطر اگر اون فرد دست خودش رو سنگ بذاره ، سنگهای دیگه نور سبزی از خودشون تولید میکنند و علامت خطر رو نشون میدند .
سیریوس به سنگ سبزی که در دستانش بود خیره موند .
- پس با این حساب باید سنگ همیشه گردنمون باشه که جایی فراموشش نکنیم .
- دقیقا سیریوس !! فقط مونده امتحان کردن این سنگها ! من با میلیسنت بگنولد تماس گرفتم که بیاد اینجا !
سیریوس : میلیسنت ؟؟؟؟ مدیر قبلی هاگوارتز ؟! اون چرا ؟
دراکو به ساعت نگاهی کرد که هفت بعداز ظهر رو نشون میداد .
- برای اینکه تنها اون میتونه در صورت از کار افتادن این سنگها بعد از این همه مدت ، درستشون کنه .
سیریوس : فکر میکنم بیشتر کارش با آتیش باشه ... باید قدرت سنگ رو بهش برگردونه .

دراکو از پنجره به بیرون وزارتخونه نگاهی انداخت .
پیرمردی هفتاد ساله در حالی که کاملا فرسوده شده با کمک بلیز و ققنوس وارد اتاق شد .
بلیز : دراک این کیه ورداشتی اوردی ؟!
ققنوس : باب کل پرهای منو از جاش در اورد این یارو .
دراکو لبخندی به هر دو زد و در کنار میلیسنت نشست .
- خوب شما بهتره بیرون منتظر باشید تا کارمون تموم بشه .
ققنوس و بلیز نگاه بدی به وزير انداختند .
بلیز : غلط نکنم میخواد خواستگاری کنه !
ققنوس :
هر دو اتاق رو ترک کردند و سیریوس و دراکو رو در کنار میلیسنت تنها گذاشتند .



وزیر مردمی اورجینال اسبق


تک درختم سوخت ، پس بذار جنگل بسوزه


Re: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱۹:۲۷ یکشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۸۵
#8

رومسا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۹ چهارشنبه ۷ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۵۰ جمعه ۲۵ دی ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 138
آفلاین
بلیز : دراکو یه تلفن داری !
- سیریوس بلکه...رئیس محفل ققنوس !
ققنونس نگاه متعجبی به بلیز و وزیر که داشت آهسته با تلفن صحبت می کرد، به طوری که صدایش به دیگران نرسد، انداخت و گفت:
-هی بلیز بیا اینجا...
- چیه ؟!چی شده؟
ققنوس دوباره نگاهی به وزیر که اکنون پشتش را نیز به آنها کرده بود انداخت و پرسید:
- گفتی سیریوس بود؟ رئیس محفل ققنوس؟
بلیز که اصلا متوجه نمی شد ققنوس چرا انقدر مشکوک رفتار می کند ، با سر درگمی پرسید:
- آره ...خوب مگه چیه؟؟
ققنوس نگاهش را از روی وزیر که اکنون با هیجان دستانش را تکان می داد برداشت و رو به بلیز کرد و گفت:
- اه...یعنی به نظر تو این اصلا عجیب نیست...رئیس محفل با وزیر چی کار داره؟
بلیز که معلوم بود همچنان دوزاریش نیافتاده و رفتارهای وزیر هم اصلا به نظرش عجیب نمی رسد گفت:
- خوب مگه چیه؟ فکر کنم وزیر خودش قبلا زنگ زده بود...ولی مثل اینکه سیریوس نبوده...
لحظه ای سکوت کرد و بعد دوباره گفت:
- این به نظر تو عجیبه؟
ققنوس که معلوم بود این بار دیگر از دست بلیز کلافه شده است با صدای آرام اما در عین حال خشمگینی گفت:
- اه...نگاش کن...چرا انقدر مشکوک رفتار می کنه؟؟ در ضمن باید یه اتفاقی افتاده باشه که وزیر بخواد با رئیس محفل صحبت کنه...
در همین لحظه وزیر گوشی تلفن را گذاشت و آن دو ساکت شدند. دراکو که از هیجان صورتش سرخ شده بود به معاونانش گفت:
- خوب...سیریوس بلک تا نیم ساعت دیگه میاد اینجا !یه جلسه ی خیلی مهم داریم...
ققنوس که نزدیک بود از کنجکاوی پرهای خود را بکند نگاه پرمعنایی به بلیز کرد و از وزیر که خود را با پرونده های روی میزش مشغول کرده بود، پرسید:
- قربان ...اتفاقی افتاده که شما رئیس محفل رو خواستید؟
دراکو نگاهی به او و بلیز کرد و بعد از چند لحظه گفت:
- اتفاق...اتفاق خاصی نیافتاده. ولی باید هر چه زودتر در مورد مسئله ی مهمی با رئیس محفل صحبت کنم!
بلیز که همچنان چیزی دستگیرش نشده بود ، پرسید:
- مسئله مهم؟؟
وزیر در حالی که دوباره خود را با پرونده هایش مشغول می کرد جواب داد:
- در این مورد وقتی سیریوس اومد صحبت می کنیم!
بلیز و ققنوس که فهمیده بودند این حرف به منزله ی این است که باید اتاق را ترک کنند با هم گفتند:
- بله قربان!
و اتاق را ترک کردند.
نیم ساعت بعد جلوی وزارت خانه
صدای پاق خفیف ظاهر شدن فردی شنل پوش در شلوغی خیابان گم شد.
مرد بدون اتلاف وقت وارد ساختمان شد و بعد از اینکه مجبور شد چند لحظه صبر کند تا آسانسور به طبقه ی همکف برسد، همراه با چند نفر دیگر سوار آن شد.
"طبقه ی دوم ، دفتر وزیر سحر و جادو"
به محض قطع شدن صدای بی احساس زن، که طبقه را اعلام کرده بود ، در آسانسور باز شد و مرد شنل پوش از آن خارج شد.
ضربه ی آرامی به در اتاق وزیر خورد.
- بفرمایید!
سیریوس بلک ، در حالی که شنلی سرمه ای رنگ به تن داشت وارد اتاق شد و به عنوان سلام گفت:
- با من کاری داشتی دراکو؟


ویرایش شده توسط رومسا در تاریخ ۱۳۸۵/۱/۱۳ ۲۳:۳۱:۰۷
ویرایش شده توسط رومسا در تاریخ ۱۳۸۵/۱/۱۳ ۲۳:۳۱:۴۵


Re: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱۶:۳۹ چهارشنبه ۳ اسفند ۱۳۸۴
#7

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ چهارشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۲۶ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۶
از وزارت سحر و جادو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1028
آفلاین
بلیز : چی ؟!
ققنوس لحظه ای سکوت کرد .
- میگم بهشون بگوو که یه هفته بهت مهلت بدن ... تا اون موقع یه فکری میکنیم دیگه !
دراکو : یک هفته ؟! اینا تا همین الان منو اسموت نکن ول کن نیستن ... تو میگی یه هفته ؟!
بلیز : یادم افتاد ... یه بهونه خیلی خوب !! ببین دراک ، تو برو بهشون بگو همین الان یه نامه به اون کسی که کله کینگزلی رو اسموت کرده بود فرستادی و اونم برای یه هفته دیگه بهت وقت داده !
دراکو در فکر فرو رفته بود ؛ فکر بدی نبود اما مردم حرفش رو قبول میکردند ؟! ... دراکو مدتی در اتاق قدم زد تا بالاخره تصمیمش رو گرفت .
- خوب ... بد نیست ! لااقل یه هفته وقت داريم که به این بهونه فکر کنیم !
بلیز مشغول نظاره کله اسموت شده خودش در آيينه بود و از درون آیینه نگاهش به سالی افتاد که نوک درخت مشغول هدایت مردم بود .
دراکو : من میرم اما امیدوارم که با کله جدید منو نبینید !
جمعیت ملیونی مردم در بیرون وزارتخونه در حال شعار دادن بودند ؛ عده ای عکسهای اون رو آتیش میزدند ؛ عده ای دیگه پلاکاردهای خودشون رو تکون میدادند ؛ عده ای هم کینگزلی نشانهای خودشون رو بالاگرفته بودند و علیه دراکو شعار میدادند .
دراکو با ترس دستهای خودش رو بالا برد و همه ساکت شدند .
- دوستان ... دوستان خواهش میکنم ! اجازه بدید ...
سالی در حالی که خودش رو نوک درخت به سختی نگه میداشت حرف دراکو رو قطع کرد .
- ببین دراک ... ما وزير اسموت شده میخوایم ! حالا مثل بچه آدم خودت بیا کلت رو صفا بدیم ! قول میدم که خیلی درد نکشی ...
دراکو : ببینم این کینگزلی چی شد که اسموت کرد ؟!
سالی : تو یه سفر تجاری رفته بود کینگستان که اسموت شده برگشت .
دراکو امیدهایی به موفقیت پیدا کرده بود .
- قربون آدم چیز فهم ! خوب منم همینو میگم دیگه ... زشت نیست فردا بگن ملت سر وزير رو اسموت کردن ؟!
برادر حمید : یعنی چی؟
دراکو لبخندی از رضایت زد و با اطمینان جواب داد .
- خوب من همین الان یه نامه میفرستم به اون سرزمین که یکی بیاد از همونجا تا کله منو اسموت کنه !
سالی : هوومک ... یعنی حاضری بسموتی ؟
دراکو : چرا که نه ؟!
برادر حمید : خوب از کینگستان تا اینجا یه هفته راهه ، این مدت رو چی کار میکنی ؟! اون نجاست رو که نمیتونی روی سرت داشته باشی ؟
دراکو نگاهی به مردم انداخت که مشتاقانه اونها رو نظاره میکردند .
- خوب هر حکمی که شما بدید من حاضرم انجام بدم !
برادر نگاهی به دفترچه خودش انداخت ...
- خوب طبق حکم 2531 آیین شرعی آسلام تو باید در این مدت روزی سه بار حموم بری و اون نجاست سرت رو بشوری ، هفت بار در روز باید سرت رو بکنی توی فاضلاب اصلی شهر ، روزی چهل بار هم سرت رو بکوبی زمین !
دراکو :
سالی : یعنی نمیخوای این کارو کنی ؟! بچه اون تیغو بده ببینم !
دراکو : نه ... نه ... نه !! حتما این کارا رو میکنم ...
برادر حمید لبخند شومی زد و از بالای درخت پایین اومد .
- خوب دیگه بچه ها ... بهتره بريم خونمون !
دراکو : پس منم برم نامه بفرستم به کینگستان !
مردم در حالی که شعارهای خودشون رو ادامه میدادن از اونجا دور میشدن ... دراکو لحظه ای در هوای آزاد به فکر فرو رفت ! بعد از یک هفته باید چی کار میکرد ... به دفتر خودش برگشت .
بلیز : دراکو یه تلفن داری !


ویرایش شده توسط دراکو مالفوی در تاریخ ۱۳۸۵/۱/۱۳ ۱۸:۱۷:۵۵


وزیر مردمی اورجینال اسبق


تک درختم سوخت ، پس بذار جنگل بسوزه







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.