دراکو که سخت با پرونده ها خودش رو مشغول کرده بود به احترام سیریوس از جای خودش بلند شد .
- آووو ... توئی سیريوس ! بیا تو خواهش میکنم .
سیريوس ردای خودش رو مرتب کرد و روی مبلی در کنار شومینه نشست .
وزير : خوب ... بالاخره موفق شدی پیداش کنی ؟!
سیریوس سری به نشانه تایید تکون داد و از جیب ردای خودش چیزی رو خارج کرد .
دراکو به سنگ سبزی که در دستان سیريوس خودنمایی میکرد نگاهی انداخت .
- این خودشه ؟؟ مطمئنی ؟!
- آره باب ... از آلبوس گرفتمش .
دراکو به شعله های شومینه خیره شده و ادامه داد :
- یعنی این همه سال این سنگ دوووم اورده ؟
- هوووم ... ولی فکر میکنم خاصیت خودش رو از دست داده باشه .
سیريوس به محض اینکه تعجب دراکو رو دید حرف خودش رو تکمیل کرد .
- البته در اینکه این سنگ خودش باشه که شکی نیست چون علامت گريفندور روش درج شده و روی سنگی که دیروز تو نشون دادی هم عکس سالازار حک شده بود اما فکر میکنم دیگه اون قدرت گذشته رو نداشته باشه .
دراکو به مبل خودش تکیه داد .
- پس با این حساب اصلا نمیتونیم روش حساب کنیم ... شاید موقع حمله لرد جواب نده ! اون وقت چی ؟؟
سیریوس : خوب میتونیم امتحانش کنیم که ببینیم سالمه یا نه !
دراکو ناخوداگاه از جای خودش بلند شد و به سمت میز کارش رفت و کتابی رو باز کرد .
- سیريوس اینجا رو ببین !
سیريوس در حالی که سنگ در دستانش عرق کرده بود از جای خودش بلند شد .
" چهار موسس مدرسه هاگوارتز در گذشته های دور از این سنگها استفاده میکردند تا در مواقع بحرانی یکدیگر را خبر کنند "
دراکو به چشمان سیريوس زل زده بود .
- سیريوس این نشون میده که از این سنگ باید چهار نمونه موجود باشه !
سیريوس با تعجب نگاهی به دراکو انداخت .
- ببین تو کتاب تاريخ هاگوارتز نوشته شده که هر چهار نفرشون برای ارتباط با همدیگه از این سنگها استفاده میکردند پس باید چهار سنگ موجود باشه پس دو سنگ دیگه چی ؟؟
سیریوس مجددا روی مبل روبروی وزير نشست .
- خوب دوتاش که دست ماست ... سنگ هافل پاف هم که سالها قبل دزدیده شد که وزارتخونه پیداش کرد و اشتباهی نابود شد .
دراکو به یاد حادثه تلخ چندین سال قبل افتاد که مامورين وزارتخونه به دلیل اینکه ارزش سنگ رو نمیدونستند اشتباها نابودش کرده بودند .
- خوب پس سنگ چهارم چی ؟؟!
سیریوس با شک و تردید نگاهی به سنگ انداخت .
- البته یه افسانه بود که میگفتن خود راونکلاو سنگش رو نابود کرده تا به دست کسی نرسه .
دراکو حرف سیریوس رو قطع کرد .
- راستی یه جایی تو همون کتاب خوندم که از هر سنگ تنها کسی میتونه استفاده کنه که متعلق به همون تالار بوده باشه .
سیریوس : یعنی چی دراک ؟
دراکو مشغول قدم زدن در اتاق شد .
- یعنی اینکه از سنگ مخصوص سالازار تنها یه اسلیترينی میتونه استفاده کنه و از سنگ گريفندور هم یک گريفندوری و به همین ترتیب .
پیچیدگی موضوع سیریوس رو هم به فکر فرو برد .
- اگر این طور باشه مشکلی نداريم دراکو ... چون سنگ سالازار الان دست تو هستش و سنگ گریفندور دست من ! سنگ هافل پاف هم که نابود شده و میمونه سنگ راونکلاو که به هر حال لرد به دلیل اسليترينی بودن نمیتونه ازش استفاده کنه .
- دقیقا ... یعنی موقعی که لرد به شما حمله کرد به وسیله این سنگ که یکیش دست من هست و اون یکی دست تو ، با هم در ارتباط هستیم تا وزارت هم برای کمک به شما وارد جنگ بشه .
سیریوس : اما این سنگها برای چی ساخته شدن ؟!
دراکو هر لحظه گنگ تر میشد .
- برای اینکه موقع تاسیس هاگوارتز یه عده مخالف این کار بودن و میخواستن به مدرسه حمله کنن و اون چهار نفر هم این سنگها رو ساختند که مواقع خطر به همدیگه اطلاع بدن و در کنار همدیگه بجنگن .
سیریوس : هوووم ... ولی چه طوری کار میکنن ؟
دراکو نگاهی به کتاب قطور تاريخ هاگوارتز انداخت .
- اون طور که من خوندم اگر این سنگها درست کار کنند موقع خطر اگر اون فرد دست خودش رو سنگ بذاره ، سنگهای دیگه نور سبزی از خودشون تولید میکنند و علامت خطر رو نشون میدند .
سیریوس به سنگ سبزی که در دستانش بود خیره موند .
- پس با این حساب باید سنگ همیشه گردنمون باشه که جایی فراموشش نکنیم .
- دقیقا سیریوس !! فقط مونده امتحان کردن این سنگها ! من با میلیسنت بگنولد تماس گرفتم که بیاد اینجا !
سیریوس : میلیسنت ؟؟؟؟ مدیر قبلی هاگوارتز ؟! اون چرا ؟
دراکو به ساعت نگاهی کرد که هفت بعداز ظهر رو نشون میداد .
- برای اینکه تنها اون میتونه در صورت از کار افتادن این سنگها بعد از این همه مدت ، درستشون کنه .
سیریوس : فکر میکنم بیشتر کارش با آتیش باشه ... باید قدرت سنگ رو بهش برگردونه .
دراکو از پنجره به بیرون وزارتخونه نگاهی انداخت .
پیرمردی هفتاد ساله در حالی که کاملا فرسوده شده با کمک بلیز و ققنوس وارد اتاق شد .
بلیز : دراک این کیه ورداشتی اوردی ؟!
ققنوس : باب کل پرهای منو از جاش در اورد این یارو .
دراکو لبخندی به هر دو زد و در کنار میلیسنت نشست .
- خوب شما بهتره بیرون منتظر باشید تا کارمون تموم بشه .
ققنوس و بلیز نگاه بدی به وزير انداختند .
بلیز : غلط نکنم میخواد خواستگاری کنه !
ققنوس :
هر دو اتاق رو ترک کردند و سیریوس و دراکو رو در کنار میلیسنت تنها گذاشتند .