هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۰:۰۸ جمعه ۱۰ آبان ۱۳۹۲

پادما پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۱ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۳
از چادر سرخ پوستى
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 271
آفلاین
پست پايانى

ساحره ها:

آيلين گفت : همين حالا مرگخوار ها هم رسيدن.

ساحره ها:

فلور جيغ زد: فرار.

ساحره ها همه با صدا هاى مختلف و بو هاى مختلف آپارات كردن.

آيلين اول به سمت كيك رفت و نوشته ى آن را تغيير داد و بعد آپارات كرد.

در باز شد و محفلى ها و مرگخوار ها به داخل ريختند.

مروپى به سمت كيك رفت و گفت: چه نازنينن اين ساحره ها!

مرگخوار ها :

دامبل هم به سمت كيك رفت و گفت: درسته.

محفلى ها:

كيك:

بلا بلند خواند: تولد فسيل زنده و ورود درخشان مادر لرد سياه مبارك باد.

همه:


آن سوى دنيا

ساحره ها داشتند آفتاب مى گرفتند و خوش ميگذراندند.


ویرایش شده توسط پادما پاتیل در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۱۰ ۹:۴۳:۵۹


به ياد قديما


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۲:۲۶ پنجشنبه ۹ آبان ۱۳۹۲

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
در میدان گریمولد

پاق!
در آن تاریکی ریش بلند و سفیدی که مردی لاغر به آن وصل شده بود ظاهر شد. با این همه ریش مزبور هنوز فرصت پیدا نکرده بود موقعیتش را به درستی تشخیص دهد که صدای مهیبی مثل انفجار بمب اتمی هیروشیما کل میدان و محله های اطرافش را لرزاند و لحظه ای بعد تعداد بیشماری کله سرخ رنگ در منطقه ظاهر شد و ریش را در خود فرو بلعید.
پاق!پاق!پاق!واق!(افکت صدای ظاهر شدن سیریوس!)
اووو!(خوانندگان عزیز دست به گیرنده های خود نزنید.این صدا ناشی از اپارات ریموس می باشد!)
هرمیون با ظرافت از روی تپه کله های سرخ سر خورد. سپس لحظه ای ایستاد و به پیرامونش خیره شد.
- پس دامبلدور کجاست؟نکنه مرگخوارا حمله کردن و از برج پرتش کردن پایین؟رون زود باش... هری باید همین دور و برا باشه زیر شنل نامریی...پیداش کن الان باید دنبال اسنیپ بدوئه.
محفلیون حاضر در صحنه:
رون با بی حوصلگی روی تپه خواهر و برادرانش لم داد و گفت:
- بی خود شلوغش نکن هرمیون.الان تو اون صحنه نیستیم.مگه نمی بینی؟الان جلوی مقریم!
ریموس هم مثل هرمیون از روی تپه ویزلی ها سر خورد و دست دامبلدور را که از زیر تپه ویزلی ها بیرون مانده بود لگد کرد. درحالیکه متفکرانه به خانه شماره دوازده که از میان دو خانه یازده و سیزده آشکار میشد زل زده بود پرسید:
- داشتیم می رفتیم برقارو خاموش نکردیم؟

درون مقر محفل

ساحره ها بدون توجه به اعتراض های آیلین با سر و صدا او را کشان کشان به طرف میزی بردند که زیر تپه ای از کادوها و کیک بزرگی تقریبا مدفون شده بود.آماندا در حالیکه به زور کلاه بوقی را روی موهای سیاه آیلین می گذاشت با شور و شوق گفت:
-بیا هدیه هاتو باز کن
- آخه...
مالی دست دیگر آیلین را گرفت و به سوی خود کشید.
- نه اول کیکشو باید ببره کلی وقت گذاشتم روش..
آماندا با عصبانیت دست دیگر آیلین را محکمتر از مالی کشید.
- اول کادوهاشو باید باز کنه!
- نخیر اول کیکشو باید ببره!
- اول کادوهارو می بره!
- اول کیکشو باز میکنه!
- ولم کنین...به مرلین اشتباه گرفتین تولد من نیست!
با صدای فریاد آیلین سکوت حاکم شد.ظاهرا هضم این قضیه بعد از چند صفحه پست زدن برای ساحره ها سخت بود. لینی اولین کسی بود که سکوت حاکم را شکست.
- یعنی چی تولد تو نیست؟
آیلین دست هایش را که به نظر می رسید یک متری کش آمده باشند تکان داد:
- تولد من سه هفته پیش بود...همون روزیکه داشتین دنبالم میگشتین...
آماندا با حالتی عصبی دست در جیب شنلش کرد.
- امکان نداره من اشتباه کرده باشم...ببین!اینم مدرکش... خودت بهم گفتی.الان میارمش...ایناهاش...عه...این لک چیه؟بذار پاکش کنم.ها؟ام...خب...چیزه...یعنی حالا چه اهمیتی داره تولدت کی باشه...منظورم اینه که این یه جور ابراز علاقه مندی و ایناست...یعنی حالا همه اش سه هفته این ور و اونور شده چه اهمیتی داره...مگه نه بچه ها؟
بچه ها:
مندی:
اما پیش از آنکه بچه ها بتوانند با کمک چوبدستی و چماق و ملاقه اهمیت این موضوع را برسانند کلاغ سیاهی با سروصدا از پنجره وارد شد و روی شانه آیلین نشست و چند بار منقارش را به هم زد.آیلین بدون اینکه به ساحره ها نگاه کند بند کلاه بوقیش را کمی کشید.
- خانوما نمی خوام مزاحم مشاجره اتون بشم ولی باید خدمتتون عرض کنم که همین الان محفلیا رسیدن دم در خونشونو این یه معنی بیشتر نداره جز اینکه بدبخت شدیم!
ساحره ها:


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۹ ۲۲:۳۳:۲۲


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۲:۵۲ جمعه ۳ آبان ۱۳۹۲

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
خانه آیلین

مروپ نگاهی به لیستش انداخت و لحظه ای در فکر فرو رفت. سپس سری تکان داد.
- با این همه مادر ارباب به این نتیجه رسیدن که چون چیزی گیر محفلی ها نیومده احتمالا الان در حال برگشتن به محفلند.پس بلا مادر ارباب تصمیم گرفت شمارو دوباره به صدر لیست ارتقا بده.
بلا:
رز خواست اعتراض کند که این پیشنهاد برای او بوده است اما با مشاهده چوبدستی بلا و چشم غره تهدیدآمیزش تصمیم گرفت سکوت اختیار کند.اما درست در همان لحظه که ملت آماده ی آپارات کردن به سمت مقر محفل بودند مروپ تک سرفه ای کرد تا حواس مرگخواران را به خود جلب کند و با لبخندی به بلا گفت:
- اما متاسفانه شما یه نکته ای رو این وسط فراموش نکردین؟
بلا انبوه موهایش را از روی صورتش کنار زد و با لحنی که می کوشید دلنشین به نظر برسد پرسید:
- چه نکته ای رو بانو؟
- مکان محفل نمودار ناپذیره... در نتیجه شما مجددا به نفر دوم لیست مادر ارباب سقوط می کنین!
بلا:
رز:

میدان گریمولد لندن-شماره دوازده

آیلین با حیرت همراه آماندا به طرف ساختمانی حرکت کرد که شونصد بار از مقابلش عبور کرده و آن را ندیده بود.جای تعجبی هم نداشت چون ساختمان نمودار ناپذیر شده بود.البته او برای یافتن آن تمام تلاشش را به کار گرفته بود. از یکی دوتن از مشنگ های رهگذر در مورد آن سوال پرسیده بود که طبیعتا با مشاهده ردا و شنل سیاه و بلندش و زاغی که روی دست حمل می کرد به جای پاسخ تنها نگاهی از روی تعجب و تمسخر تحویلش داده بودند. حتی یکی از آنها چیزی زیر لب در مورد "دیوانه" و "شفا" گفت و با سرعت بدون اینکه پاسخی بدهد از او دور شد. در آن لحظات که چون دیوانگان اطراف ساختمان سرگردان بود حتی با چوبدستی سوروس تماس گرفته بود تا بلکه بتواند از او در مورد محل محفل سوال بپرسد اما سوروس چوبدستیش را خاموش کرده بود و طبیعتا بعد از پیوستن به محفل نشان شوم روی دستش هم توسط لرد از شبکه خارج شده بود چرا که مرتبا پیغام "مشترک مورد نظر در شبکه موجود نمی باشد لطفا مجددا نشان را فشار ندهید" را برای آیلین می نواخت!اما اکنون ساختمان با همه عظمتش در مقابل چشمانش ظاهر میشد.
آماندا بازوی آیلین را گرفت و او را به زور از پله های سنگی بالا برد. درست همان لحظه که پایشان را روی آخرین پله گذاشتند درب های ساختمان با سر و صدا گشوده شد و اعضای سازمان با ساز و آواز دهل و کاغذ کشی و برف شادی و از این جور قرتی بازی ها بیرون ریختند و با شادی سرگرم خواندن آواز "تولدت مبارک" برای آیلین شدند.
آیلین:
اماندا با خوشحالی در حالیکه کلاه بوقیش روی سرش یکوری شده بود فریاد زد:
- تولدت مبارک ای سیاه زن مبارز راه آزادی زنان!بچه ها معلومه حسابی غافلگیر شده..زبونش بند اومده نمی دونه چی بگه...
آیلین:
مالی در حالیکه به تک تک ساحره ها تنه میزد جلو آمد و دست آیلین را گرفت تا به داخل بکشاند.
- بیا عزیزم...غریبی نکن...اینجا مثل خونه خودته...بیا کیکتو ببر و کادوهاتو باز کن...راستی کیکتو خودم پختما.
ساحره ها همگی گرد آیلین جمع شدند و با سروصدا او را به داخل کشیدند و طبیعی بود صدای زمزمه مبهم آیلین که می گفت"تولد من که گذشته" به گوش کسی نرسید!


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۳ ۱۷:۰۹:۴۸


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۲:۲۹ جمعه ۳ آبان ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
اندرون خانه شماره 12 گریمولد:

همه ی ساحره ها حاضر و آماده تو جایگاهای مخصوص خودشون قرار گرفتن و آماده ی ورود آیلین پرنس و برپایی جشن هستن.

دو تا از ساحره ها، دو طرف در ورودی با نخ شادی تو یک دست و برف شادی تو اون یکی دست، آماده ی تکون خوردن در هستن تا ورود آیلینو اینطوری تبریک بگن.

سه تا از اونا با چهار بادکنکی که به هم گره زدن جلوی جمع و درست جلوی در ورودی وایسادن و سه نفر دیگه با سوزنی بزرگ، تهدید کنان به بادکنک های تپل مپل مینگرن تا به محض ورود آیلین اونارو بترکونن.

دو نفر دیگه دو ور کیک بزرگی که آماده کردن، چوبدستی به دست ایستادن و سعی کردن کیکو رو هوا معلق نگه دارن.

بقیه ی ساحره ها هم پشت همه به صف وایسادن و انواع و اقسام بوق و شیپور و ابزار آلات تولید صدارو حمل میکنن. آماندا هم بعنوان برپا کننده ی این مهمونی، وسط جمع درحالیکه به ساعت مچیش خیره شده، نشسته.

- پس چرا نمیاد؟ زیادی دیر نکرد؟

یکی از دو نفر ِ دو طرف در ورودی، دستاشو که با نخ و برف شادی بالا رفته رو پایین میاره و میگه: بهتر نیس بری دنبالش مندی؟

مدت ها بعد:

آیلین که برای شونصدهزارمین بار میدان گریمولدو دور زده و متر کرده بود، با عصبانیت نگاهی به ساختمونای عظیم میندازه و میگه:

- یعنی واقعا هیشکی اون تو متوجه نشده من دیر کردم؟

آیلین نگاهشو از ساختمونا برمیداره و میخواد برگرده که یهو مندی جلوش ظاهر میشه.

- سلام!

خانه ریدل:

محفلیا که دیگه از بیهوده در انتظار موندن خسته شدن، تصمیم میگیرن که به مقرشون یعنی خانه شماره 12 گریمولد برگردن!




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۱:۱۰ جمعه ۳ آبان ۱۳۹۲

الادورا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۲ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۵ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
از مد افتاد ساطور، الان تبرزین رو بورسه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 572
آفلاین
لب های بلا به لبخندی شیطانی باز شد. مروپ که آشکارا مأیوس شده بود سر تکون داد:
-بلا شما به مقام دوم لیست نرول پیدا میکنید! ما چرا باید بریزیم محفل؟

بلا دسته ای از موهاش رو دور انگشتش پیچوند:
-چرا نریزیم محفل؟

مروپی با کف دست کوبید روی پیشونیش:
-محفلیون که همه شون تو خونه ریدل ان دختر باهوش!!

بلا کمی سرخ و سفید شد و بعد کروشیویی نثار رز کرد که به شکل :دی در اومده بود. کروشیو به تک دندون جلویی رز برخورد کرد که خاصیت آیینه ای خفنی داشت که رز از شوهر عمه ش به ارث برده بود(!!!) و کروشیو به خود بلا برگشت:دی

در نزدیکی میدان گریموالد

آیلین سردرگم دور خودش می چرخید و هرچی فحش موقر اصیل زاده وار بلد بود به روح آماندا میفرستاد.
-دختره هیپوتالاموس چلوسیده فکر نمیکنه مقر محفل نمودار ناپذیره!! ای بوق بر من که چه کسانی رو دور خودم جمع کرده م!:((




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۲:۵۰ دوشنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۲

پادما پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۱ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۳
از چادر سرخ پوستى
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 271
آفلاین


آيلين يواشكى از خانه خارج شد.

اول به پاتيل درزدار آپارات كرد ولى كسى آنجا نبود.

پشت تابلوى اعضاى ساحره ها را نگاه كرد و ياد داشت آماندا را ديد كه نوشته بود :

ما در محفل ققنوس هستيم بيا اوجا.

آماندا


اول قيافه ى آيلين به اين شكل و بعد به اين شكل در اومد

خانه ى محفل

پادما و مينروا كارشان رو درباره ى مبلمان تمام كردن . بقيه هم كارشان رو تمام كردن.

آماندا گفت: بايد ديگه آيلين برسه.

فلور آخرين كار رو هم توى ليست خط زد و پرسيد : از كجا مى دونى؟

آماندا:

خانه ى آيلين

بلا : حالا چى كار كنيم؟

رز: چطوره بريزيم محفل ؟

بلا:



به ياد قديما


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۰:۲۷ دوشنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۲

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
آیلین احساس میکرد که اتفاق عجیبی در حال وقوع است که ناگهان در اتاق با شدت باز شد.آنچنانکه از جا کنده شد و با صدای مهیبی روی سر آیلین فرود آمد.
آیلین:
بلافاصله دسته ای از مرگخواران به داخل خانه ریختند.بلاتریکس که در راس همه وارد شده بود درحالیکه موهایش از همیشه پر حجم تر به نظر می رسید فریاد زد:
- زود این خائنارو پیدا کنین!
مرگخواران با سرعت در گوشه و کنار خانه برای یافتن اعضای سازمان حمایت پراکنده شدند. رز که زیر مبل و صندلی ها را جستجو می کرد از بلا پرسید:
- ممکنه بهشون خبر داده باشن ما میایم؟
بلا که فرط عصبانیت تک تک وسایل دم دستش را منفجر می کرد پاسخ داد:
- کی می دونست ما میایم اینجا که بهشون خبر داده باشه؟
آنتونین درحالیکه داخل گنجه ای پر از مواد اولیه ساخت معجون ها را نگاه می کرد گفت:
- این ساحره هارو من میشناسم...صد جور راه و روش دارن تازه اون زاغ بیریخت سردستشونو دست کم نگیر...فکر میکنی از کجا همه چیو میدونه؟از کجا فهمیده که ایوان قبل خواب جوراباشو میذاره لای کتاباش؟یا لرد هر شب گلاه گیس سرش می ذاره جلوی اینه امتحان میکنه یا بارتی هر شب لباس زنونه های امارو جلوی آینه امتحان میکنه...
بلاتریکس:
چند تار موی بلا مثل فنر از لا به لای انبوه موهای وزدارش بیرون زد.
- یعنی فهمیده من هرشب عکس لردو میذارم زیربالشم و می خوابم؟
مرگخواران:
بلاتریکس:
اما قبل از اینکه کسی چیزی بگوید مروپ با حالتی مشتاق لیستی را از جیب شنلش بیرون کشید.
- اوه بلا! به این ترتیب مادر ارباب تصمیم گرفت شمارو بذاره در صدر لیستش.
بلاتریکس:
لینی:
لیست:
مرگخواران:
نارسیسا که احساس می کرد چیزی نمانده ماموریتشان به یک جنگ و جدال خونین تبدیل شود کوشید دل به هم خوردگیش را از این ابراز احساسات مخفی کند.
- فعلا دنبال پیدا کردن اینا باشین اگه نمی خواین ارباب تک تکمونو به خورد نجینی بده!
مرگخواران از این تصور به خود لرزیدند.بلا که برای ماندن در صدر لیست می کوشید رفتاری موقرانه از خود به نمایش بگذارد پرسید:
- خوب همه جارو گشتین؟چیزی پیدا نکردین؟تو قابلمه ها؟زیر لباسا؟تو ظرفشویی؟تو اتاق تمساحا چی؟اون جارو گشتین؟اه...اینکه مال یه برنامه دیگه بود...
مرگخواران:
رز که در آن لحظه داخل کمد لباس های آیلین را جستجو می کرد گفت:
- آره بلا هیچی نیست اینجا.حتما یه جای دیگه جشن تولد آیلینو گرفتن.احتمالا الان نشستن دارن کیک میخورنو کادوئاشو بهش میدنو و براش دست میزنن داره بهشون خوش می گذره.
آیلین:


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۲۹ ۰:۳۳:۲۶


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۲:۵۲ دوشنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۲

سلستینا واربکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۷ یکشنبه ۷ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ جمعه ۷ شهریور ۱۳۹۹
از کنده شدن تارهای صوتی تا آوای مرگ،فاصله اندک است!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 152
آفلاین
خلاصه:
اعضای سازمان حمایت از ساحره ها تصمیم گرفته اند برای آیلین در خانه ریدل تولد بگیرن آنها بدون اجازه لرد سیاه شروع به آماده کردن خانه میکنند تا اینکه ناگهان لرد از سفری که رفته بود برمیگرده،مالی هم محفلی هارا برای تولد دعوت کرده است بعد از یک دعوای درست و حسابی بین محفلی ها و مرگخوارها اعضای سازمان از آنجا فرار میکنن و به خانه ى دوازده گريموالد که خالی است پناه میبرند،بلا و رز هم در تعقیب اعضا هستن تا یک درس حسابی به آنها بدهند.

پادما و مینروا به دنبال پیدا کردن چوب، از خانه گريموالد به مقصد جنگل ممنوعه آپارات میکنن.
جنگل تاریک بود و پراز صداهای ترسناک از جغد گرفته تا موجودات دیگر!

پادما گفت:آخه مینروا اینجا دیگه کجا بود مارو آوردی چه قدر تاریکه من از تاریکی خوشم نمیاد!؟
مینروا گفت:درسته که یکمی تاریکه اما در عوض پر از درخته و ما را به حدفمون میرسونه خب از کجا شروع کنیم این درخته خوبه؟
ناگهان زیر پای مینروا و پادما خالی شد و آنها درون گودالی عمیق افتادن.
پادما گفت: حالا چی کار کنیم؟

خانه ی آیلین 1 دقیقه بعد


آیلین در اتاق پشت میز کارش نشسته بود و به فکر رسیدگی به کار های عقب مانده ی سازمان و پرونده هایی بود که باید به آنها رسیدگی میکرد صورتش خسته به نظر میرسید به منظره پشت پنجره خیره شده بود هوا روبه سردی بود و برگ های همه ی درختان در حال ریختن...
آیلین احساس میکرد که اتفاق عجیبی در حال وقوع است که ناگهان دراتاق با شدت باز شد.




ویرایش شده توسط سلسیتنا واربک در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۲۳ ۰:۰۶:۰۳
ویرایش شده توسط سلسیتنا واربک در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۲۳ ۰:۰۹:۰۰
ویرایش شده توسط سلسیتنا واربک در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۲۳ ۱۴:۳۰:۳۵

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
اندرون پاتیل درزدار:

- این است مدرک!

بلا به سمت صدا برمیگرده و با دیدن رز و روبانی که تو دستش بود میپرسه: خب؟

- خب به جمالت!

نیشخند رز با دیدن چهره ی کاملا جدی بلا محو میشه و با حالتی موشکافانه ادامه میده:

- اینجارو نگاه کن!

رز خم میشه و با دستش اثر کفش های به جا مونده رو زمینو نشون میده.

وینست که متوجه رز شده بود جلو میاد و میپرسه: این چه ربطی به روبان داشت؟ ... هوی با شمام!

وینست رد نگاه رز و بلارو دنبال میکنه و میبینه که اونا از پنجره به بیرون کافه زل زدن. برق شیطانی ای تو چشمای بلا نمایان میشه.

- پس یعنی اونا چند دقیقه پیش همینجا بودن.

وینست که کاملا گیج شده میپرسه: میشه به منم توضیح بدین چی شده؟

رز از رو زمین بلند میشه و جواب میده: امروز بارون اومده بود. زمینا خیسه و کفشاشون گلی شده. رد کفشاشون نشون میده که اونا دم در پاتیل درزدار آپارات کردن و وارد کافه شدن.

بلا رد کفشارو دنبال میکنه و میگه: ولی هیچ وقت از کافه خارج نشدن.

وینسنت که تازه متوجه ماجرا شده هوشمندانه جواب میده: پس اگه اینجا نیستن و ازش خارج هم نشدن، حتما آپارات کردن!

رز با حرکت سرش حرف وینسنتو تایید میکنه و میگه: حالا مسئله این است! اونا کجا رفتن؟

بلا ربانو از دست رز میکشه و به بررسی اون میپردازه. رز رو به بلا میگه:

- اینم گلی شده! پس یعنی اونا بازم به روبان نیاز داشتن که این یکی متاسفانه جا مونده.

بلا پوزخندی میزنه و میگه: یعنی بازم میخوان هرجور شده براش جشن بگیرن.

وینست شروع به خاروندن سرش میکنه و میگه: ولی ما که نمیدونیم اونا کجا رفتن. پس این فکرا به درد نمیخوره. بهتره بریم سراغ آیلین.

سر رز و بلا به طور ناگهانی به سمت وینست برمیگرده. وینسنت با وحشت به تصحیح حرفش میپردازه:

- چیه خب بابا؟ مگه جشن برای آیلین نیست؟ بالاخره که میان دنبالش. گفتم شاید بشه با زیر نظر گرفتن آیلین جای اونارو پیدا کرد.

و این قهقهه های خوش حالی و شیطانیه رز و بلائه که تو پاتیل درزدار میپیچه.




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۳:۵۸ جمعه ۱۲ مهر ۱۳۹۲

پادما پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۱ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۳
از چادر سرخ پوستى
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 271
آفلاین
خانه ى دوازده گريموالد

ساحره ها با ديدن خالى بودن خانه دهانشان از تعجب باز ماند.

آماندا پرسيد: اين جا چرا هيچ چى نيست؟

الا جيغ زد: با وسايل من چى كار كردين؟

مالى با قيافه ى به ساحره ها زل زد و گفت:بودجه ى محفل ته كشيده . چند تا از وسايل رو فروختيم، و بعضى ها هم خورديم. :grin:

مرگخوار ها :

محفلى ها:

الا پرسيد: چه قدر فروختين؟

پروتى گفت: الان وقت اين حرف ها ست مگه؟

پادما به خواهرش زل زد و گفت: ما با خونه ى خالى چى كار كنيم؟

پروتى : نمى دونم. شايد بتونيم بريم قصرمون تو هند.

پادما:

لينى و فلور يك صدا پرسيدند : شما قصر دارين؟

دوقولو ها:

الا گفت: بى خيال ، ما كه نمى تونيم بريم هند. بايد اين جا رو يجورى درست كنيم.

مينروا گفت: من استاد تغيير شكلم. مى رم از بيرون چوب ميارم و اون ها رو به مبلمان تغيير مى دهم.

پادما گفت: من هم بهت كمك مى كنم.


ویرایش شده توسط پادما پاتیل در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۱۲ ۱۴:۱۷:۰۵


به ياد قديما







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.