یک رول بنویسید که با مرگ پوشه رو به رو شدید. مهم نیست که کجا و توی چه منطقه ای رو به رو شدید. تنها چیزی که برای من مهمه اینکه شخصیت خودتون باشه و صحنه سازیتون خوب باشه. (30 امتیاز)- مسافرین محترم! تقاضا میشود کمربندهای خود رابسته واز جای خود بلند نشوید.
- بلند نشویم؟ مگه میخواد چکار کنه؟
اعضای تیم کوییدیچ هارپی هالی هد به هم نگاه کردند. قانع کردن جینی ویزلی برای اینکه کاری را انجام ندهد، سخت به نظر می رسید.گویندالین نگاهی به ولمای، مهاجم تیمش انداخته و خودش را به خواب زد. ولمای هم در عوض، طوری با خشم به او نگاه کرد که انگار بدش نمی آمد چیز ی را بر سر دختر عمویش بکوبد. اما به هر حال، چاره ای نداشت جز اینکه به طرف جینی بچرخد.
- ببین ویزلی ما الان سوار یه وسیله ماگلی هستیم.برای یه بازی دوستانه. و چون ما بودیم که برای بازی دعوت شدیم، باید به خواسته دوستای آمریکایی مون گوش میکردیم. پس با وسیله ای اومدیم که اونا خواستن. پس غر نزن و اون کوفتی رو گره بزن.
گوناگ جونز در حالی که سعی می کرد خنده خود را مخفی کند، گفت:
- عصبانیت تو خانواده شما ارثیه؟
گویندالین با چشم های بسته گفت:
- کجای من عصبانیه؟
بعد ناگهان صاف نشست و گفت:
- هی! من خواب بودم!
دختران تیم کوییدیچ که همه نزدیک یکدیگر نشسته و شاهد تمام صحبت ها بودند، به خنده افتادند. خود گویندالین هم از خنده سرخ شده بود.
- اگه... کسی... چیزی... بفهمه....
نتوانست حرفش را تمام کند و بلند بلند خندید.وقتی از پله های هواپیما پایین می آمدند، همچنان خنده به لب داشتند. او متوجه شد که دستیار مربی تیم ستاره های آمریکا به استقبالشان آمده است.
- پرواز خوبی داشتید؟
صدای خنده دخترها مجددا به هوا رفت.
- بله خانم! ممنون!
.
.
.
.
- ببخشید اینجا کجاست؟
- رودخانه می سی سی پی! ما اکثر بازی های دوستانه مون رو در زمین های جنگل اشلی برگذار می کنیم. و برای اینکه برای شما راحت باشه، محل سکونتتون نزدیک استادیومه!
اعضای تیم چیزی برای گفتن نداشتند. خانه دارای پنج اتاق و یک لابی و سه حمام بود. و بازیکنان تصمیم گرفتند، به پنج دسته دو نفری تقسیم شوند. گویندالین و ولمای اتاق زیر شیروانی را برای سکونت انتخاب کردند.
.
.
.
چیزی نمانده بود از پنجره پایین بیافتد. فورا خودش را عقب کشیده و از تراس کوچک فاصله گرفت.
- الین؟
نفس نفس نمیزد. اما تنفسش کوتاه شده بود. تند و کوتاه!
- خوبم سیخو!
- دقیقا داشتی چکار می کردی؟
- تماشا... نه ینی منظورم اینه که، خب هوا خیلی خوبه! آدم دلش میخواد پرواز کنه!
- پرواز یا خودکشی؟
گویندالین موهایش را عقب زد.
- نمیدونم.بی خیال.
نیشخندی روی لبش نشانده و روی تخت رها شد.
.
.
.
- سرورم؟
ولدمورت به او نگاه نکرد. در واقع به دست های خودش خیره شده بود. گویندالین هم به دست های سپید اربابش خیره شده بود.
چند ثانیه بیشتر نگذشته بود که گویندالین حس کرد اربابش به جلو خیز برداشته. دست سفید، می رفت تا گلوی او را بگیرد. آنقدر ناگهانی که نتوانست کمک بخواهد... فریاد بزند یا کار دیگری بکند. تنها صداهای نامفهومی از گلویش خارج می شد.ناگهان چشم هایش را بست.
در واقع باید گفت چشمش را باز کرد. وقتی در خواب چشمش را بست، از خواب پرید. اما هنوز وحشت زده بود و هنوز نمیتوانست نفس بکشد.
نور سفیدی جلوی چشمش را گرفت. و کم کم هوای خنک به مشامش رسید.
- دیوونه شدی؟ برای چی پنجره رو باز نگه داشتی.
سرفه های ممتدش کم کم ارام شد.
- میخواستم... هوا...
ولمای یک لیوان آب به او داد.
- هوا؟ زده به سرت؟ آگهی پوشه مرگ رو جلوی در خونه ندیدی؟
آهسته آب را نوشید و با صدایی گرفته گفت:
- پوشه مرگ؟
- اره هشدار داده بودند هیچ دری رو بدون طلسم امنیتی باز نذاریم. شانس اوردی که اومدم آیپدمو بردارم. بهم مدیونی الین! قیافه ات زیر پوشه مرگ عین آرسینوسِ بدون ماسک شده بود. اونا دیگه چی بود می گفتی؟ ابراب؟ ربوب؟
- هی بسه! می تونستی به جای خندیدن زودتر نجاتش بدی. و اربابم مسخره نکن. وگرنه سیخامو می کنم تو چشات
گویندالین مِن مِن کرد.
- باید از خونه ریدل خبر بگیرم!
تپش قلب شدیدی گرفته بود.
ویرایش شده توسط گویندالین مورگن در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۲۳ ۱۵:۰۹:۵۶
ویرایش شده توسط گویندالین مورگن در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۲۳ ۱۵:۱۲:۴۱
ویرایش شده توسط گویندالین مورگن در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۲۳ ۱۵:۲۰:۲۸