هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۴:۳۶ پنجشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۳

گلرت گریندل والد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۱ چهارشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۶:۱۲ شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۳
از عقلت استفاده کن، لعنتی!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 513
آفلاین
ارشد ریونکلاو!

1-پست تدریس نمونه یک پست سردستی درب و داغون سرشار از غلط می باشه. در حدی که جادوکاران ویزنگاموت نویسنده ش رو از سردر کلاس آویزون خواهند کرد. چرا اونوخ؟ (با توجه به هوش سرشار عده ای از شاگردان، ترجمه سوال اینه که لطف بفرمایید ایراد های پست رو تشریح نمایید!)
---------------------------------------------
* شما به جای فضاسازی، بخش اعظم پستتون رو به دیالوگ ها اختصاص دادین که کار اصلاً درستی نیست!
---------------------------------------------
** به اینجا دقت کن:

نقل قول:
-یوهان کریسُستُُموس ولفگانگوس تئوفیلوس موتسارت استاد


به قول جیمز: "شکلک جای علامت آخر جمله رو نمیگیره!" و اینجا به یه علامت تعجب نیاز داشت.
------------------------------------------------------
*** استفاده ی بی رویه از شکلک ها: مثلاً در اینجا:

نقل قول:
ادامه تدریس از سر گرفته شد.


اینجا:

نقل قول:
-مشنگ ها از دیرباز با جادوگر ها ارتباط داشتن، بدون اینکه خودشون بدونن چطور!


اینجاها اصلاً به شکلک احتیاجی نداشتن و این شکلک ها صرفاً سرعت خونده شدن پست شما رو کم میکنن و میتونستید به جای استفاده از (-) با کمی توصیف شروع کنی و بعد به حرف الا بپردازی.
-----------------------------------------------------
**** استفاده ی نا درست از علامت (!) در اینجا:

نقل قول:
خیلی از پیشرفت های دنیای مشنگی با کمک جادوگر های خائنی مثل همین بودلر!!!! صورت گرفته.


اینجا اصلاً نیاز به علامت تعجب نداشت؛ چه برسه به چهار تا علامت تعجب!

برای اینکه تاکید گوینده رو روی بودلر مشخص کنی میتونی از بولد استفاده کنی و جملاتی که یه جورایی دارای احساس هستن (هرگونه حسی مانند خشم، عشق و...) به (!) ختم میشن تا بتونن حسی که در بر دارن رو به خوبی به خواننده منتقل کنن.

من به شخصه اگه جای شما بودم، جمله ی بالا رو اینجوری مینوشتم:

نقل قول:
خیلی از پیشرفت های دنیای مشنگی با کمک جادوگر های خائنی مثل همین بودلر صورت گرفته!

---------------------------------------------------------
***** شکلک وسط جمله؟! اونم شکلک بی ربط؟!

نقل قول:
دانش آموز ها مطیعانه به رادیویی که جلوی استاد توی هوا ظاهر شده بود نگاه کردن.


من یه سوال دارم! اون شکلک () اون وسط چکار میکنه؟!

اولندش که شکلک باید همیشه آخر جمله بیاد، ولی در مواقع خاص که نویسنده میخواد احساسات خودش در مورد یک کلمه رو به تصویر بکشه، میتونه شکلک رو درون پرانتز بعد از کلمه ی مورد نظرش به این شکل استفاده کنه:

نقل قول:
آلبوس دامبلدور در حالی که برای تفکر بهتر، ریش های نازنینش را از تنبان مُد روزش () خارج میکرد رو به تدی گفت: "راستش درست نمیدونم..."


البته متن بالا رو به شکل زیر هم میشه نوشت:

نقل قول:
آلبوس دامبلدور در حالی که برای تفکر بهتر، ریش های نازنینش را از تنبان مُد روزش (!) خارج میکرد رو به تدی گفت: "راستش شماها رو نمیدونم..."

-------------------------------------------------
****** نقطه بعد از شکلک؟!

نقل قول:
رادیوی مشنگ ها به شکل احمقانه ای تعدادی موج رادیویی با امواج مشخص رو که توی هوا جریان دارن میگیره و به صورت اصوات قابل شنیدن پخش میکنه .


اینجا دوتا مشکل وجود داره:
1. نقطه بعد از شکلک! همیشه علامت های دستوری مثل (؟!.) قبل از شکلک قار دارن و وقتی جمله ای تموم میشه اول باید حداقل یکی از این علامت های دستوری قرار داده بشه و بعد اگر لازم دونستی و خواستی شکلک!
2. این شکلک اینجا به چه معنیه؟! یعنی خسته شدی؟ یعنی از نوشتن حوصلت سر رفته؟! راستش این اون حسیه که این شکلک به من به عنوان یه خواننده میده... اگر هم منظورت از این شکلک، حالت الا یا شاگرداشه (که اصلاً معلوم نیست کدوم یکی منظورت بوده!)، میتونستی به جای شکلک توصیف کنی صحنه رو!
--------------------------------------
نقل قول:
تکلیفی که ایزلا داده بود انجام داده بودن، و همه شون توسط الا به عصر ژوراسیک تبعید شده بودن


*******اینجا (،) لازم نداشت.
-------------------------------------------
نقل قول:
- با توجه به استقبال شدید کلاس از ارتباط با خون لجنی ها و موجودات پستی مثل مشنگ ها، تکلیف این دفعه غیرعملیه!


********استفاده ی بی رویه از شکلکها!
---------------------------------------
2-شرح اختراع شدن یکی از فناوری های مشنگی، با دخالت یک جادوگر(که لزوما خودتون نیستید!) رو شرح بدید. بابت تک تک ایراد های پست تدریس، که توی پست شما مشاهده بشه، دوبرابر نمره کم می کنم

گراهام بل با چشمانی گشوده از تعجب به تردستی توماس نگاه میکرد و به دیده ی تحسین او را مینگریست. مدتی طول کشید تا از شک خارج شده و دهان خود را که هنوز باز مانده بود، ببندد. توماس چرخی به دور اختراع جدید واتسون زد و رو به او گفت: "ما انجامش دادیم توماس! ما تونستیم! توماس آگستوس واتسون، تو یه نابغه ای!"

"راستش در واقع قرار نیست که من نقش نابغه رو بازی کنم؛ من این نقش رو برای تو کنار گذاشتم! " توماس واتسون در حالیکه لبخند مرموزی بر لب داشت، این سخن را بر زبان آورد و ادامه داد:"من میخوام که تو این اختراع رو به نام خودت ثبت کنی و اسمت برای همیشه در تاریخ جاودانه بشه!"

"تو چرا باید بخوای که من جاودانه بشم؟!" الکساندر گراهام بل که گیج شده بود، این سوال را پرسید ولی به سرعت از گفته ی خود پشیمان شد و سخن خود را اینگونه اصلاح کرد:"مـ-منـ-منظورم اینه که چه کار باید بکنم که این افتخار نصیبم بشه؟!"

"بسیار ساده! فقط به خبرنگارها بگو که خودت ساختیش و برای این که مشکلی پیش نیاد، من میتونم به عنوان دستیارت اونجا باشم تا اشتباهی رخ نده..." پس از گفتن این جمله لبخند واتسون بر روی صورتش پهن تر شد و زمانی که از اتاق مطالعه ی الکساندر گراهام بل که آیندگان او را مخترع تلفن نامیدند خارج شد، به سمت محل خلوتی در حاشیه ی جنگل به راه افتاد.

توماس در جنگل نشسته بود و دستان خود را با آتش آبی رنگی که "زنگوله ی آبی" نام داشت و به هیچ سوختی برای روشن ماندن نیاز نداشت، گرم میکرد که با صدای "پاق" شخص رداپوشی در آن محل حاظر شد.
-----------------------------------------------------------------
پ.ن: آتش زنگوله ی آبی (Blue bell fire) نام آتشی است که به وسیله ی طلسمی به همین نام به وجود می آید.


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

Elder با نام علمی Sambucus از خانواده Adoxaceae به معنای درخت آقطی است؛ در حالی که یاس کبود جزو خانواده ی Oleaceae (زیتونیان) میباشد؛ کلمه ی Elder در Elder wand به جنس چوب اشاره میکند و صرفا بدین معنا نیست که این چوب قدیمی ترین چوب باشد.

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۴:۱۲ دوشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۳

آرتور ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۶ سه شنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۱:۲۱ جمعه ۲۶ تیر ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 23
آفلاین
تکالیف:
1-پست تدریس نمونه یک پست سردستی درب و داغون سرشار از غلط می باشه. در حدی که جادوکاران ویزنگاموت نویسنده ش رو از سردر کلاس آویزون خواهند کرد. چرا اونوخ؟ (با توجه به هوش سرشار عده ای از شاگردان، ترجمه سوال اینه که لطف بفرمایید ایراد های پست رو تشریح نمایید!)

الا...خواهر؟
پستت خوب بود همون چیزی که میخواستم اما
واقعا که از تو انتظار نداشتم!
این چیه؟ اینو بدون که هیچ وقت شکلک جای نقطه رو نمیگیره
نقل قول:
-یوهان کریسُستُُموس ولفگانگوس تئوفیلوس موتسارت استاد

بعضی جاها هم باید دوتا اینتر میزدی اما نزدی واقعا که
خیلی رولت کوتاه بود،به نظر من باید اول کلاسو توصیف میکردی نظرت؟
مثلا اینجوری
نقل قول:
کلاس ساکت بود جیمز داشت یویو بازی میکرد ویولت هم داشت کتاب میخواند که ناگهان الا گفت:

حتی یک خط هم کافیه مثلا بگی کلاس ساکتو ازی این حرفا اما من اول فکر کردم ما رفتیم تو تاریخ که یه نگاهی به اختراعات این بابا ها بندازیم
یه خوبیی که پستت داشت این بود که رولت هم طنز بود هم اینکه با شکلک به طنزت کمک کردی خیلی جالب بود
2-شرح اختراع شدن یکی از فناوری های مشنگی، با دخالت یک جادوگر(که لزوما خودتون نیستید!) رو شرح بدید. بابت تک تک ایراد های پست تدریس، که توی پست شما مشاهده بشه، دوبرابر نمره کم می کنم!
گراهامبل داشت در اتاقش سیگار میکشید که سپتیموس ویزلی (پدر آرتور ویزلی) وارد اتاق گراهم شد و گفت:

-گری جون بابا! فهمیدم!
-جانم؟چیو فهمیدی؟
-این که چطوری میشه از راه دور با فردی که میخوایم تماس برقرار کنیم
-چطوری؟
-ریپارو!

سپس چند تا وسیله(سیم،سنگ،ساعت و ...) به هم متصل شدند و شکل عجیبی به خود گرفتند.

-دیدی؟ این اسمش تلفنه!
-کروشیو!

سپس سپتیموس روی زمین افتاد و غلطید از درد به خود مینالید.

-اااااااااا ... کمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــک.
-این باید به نام من بشه فهمیدی؟
-آآآآآآآآآره ف... ف...ف...فهمیدم.
-آواداکداورا!

و سپتیموس اینگونه شد که مرد بیچاره آرتور هم بی پدر ماند.



پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۰:۵۳ دوشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۳

باری ادوارد رایان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۴ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۰:۵۵ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
از چی بگم؟
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 274
آفلاین
تکالیف:
1-پست تدریس نمونه یک پست سردستی درب و داغون سرشار از غلط می باشه. در حدی که جادوکاران ویزنگاموت نویسنده ش رو از سردر کلاس آویزون خواهند کرد. چرا اونوخ؟ (با توجه به هوش سرشار عده ای از شاگردان، ترجمه سوال اینه که لطف بفرمایید ایراد های پست رو تشریح نمایید!)


هوووم؟نقد کنیم؟باشه باو.


.
.
.
خب...

اولا...

نقل قول:
ناچاراً ادامه کل کلش با الا رو با اسمایلی مخصوص خودش ادامه داد.


ادامه کل کلش؟ اولا که فارسی را پاس بدارید و این حرفا...دوما اون کل اولی چی بود؟کل کلش؟ cell clash؟ من انگلیسیم خرابه یا اون کل اضافه ست واقعا؟

دوما...

# فضاسازی ناقص. دیالوگ های پینگ پونگی بدون فضاسازی که حتی گاهی گوینده شون معلوم نیست. مثلا: (انتقام شیرینه مثل کیک تولد! )

نقل قول:
.
-چه کسی تلفن را اختراع کرد؟
-چیز استاد...الکساندر گراهام بل استاد!
-چه کسی تلویزیون را اختراع کرد؟
-چیز استاد....جان لوگی برد استاد!
-چه کسی رادیو را اختراع کرد؟ :pretty:


یادت نره که ما اصلا نفهمیدیم اولش که تو کلاسیم یا خارجش؟

سوما...

نقل قول:
سه تا شکلک میزنی؟اینو نیگا...

-با توجه به استقبال شدید کلاس از ارتباط با خون لجنی ها و موجودات پستی مثل مشنگ ها، تکلیف این دفعه غیرعملیه!


نچ نچ نچ...


نکات مثبت:0
نکات منفی:3




2-شرح اختراع شدن یکی از فناوری های مشنگی، با دخالت یک جادوگر(که لزوما خودتون نیستید!) رو شرح بدید. بابت تک تک ایراد های پست تدریس، که توی پست شما مشاهده بشه، دوبرابر نمره کم می کنم!

این داستان مربوط به چنــــدین سال پیشه!

احتمالا تنها چیزی که در این دخمه کوچک و تاریک که با آرم های فراوان چشم تزئین شده بود، میشد دید یک ویولت بود که چیز سفید رنگی را که همین الان از تنور اختراعاتش بیرون کشیده بود،مثل مهر میتی کومان جلوی چشم برادرش تکان میداد و می گفت:
-بیا...اینو ساختم...ببین چقدر خوبه!

کلاوس که سرش در کتابی با عنوان: «شتاعارتخا و نیلکنارف نب» فرو رفته بود...-اوه نه ببخشید اسم کتاب بن فرانکلین و اختراعاتش بود - طبیعتا شاهکار ویولت را ندید اما وقتی سانی سروصدا کرد و «اوشارو اوشارو نکا پلاذر» گویان به ویولت اشاره کرد، سرش را بالا گرفت و به ویولت و اختراعش نگاه کرد.
-اسمش چیه؟
-لپ تاپ...
-چرا اونوخ؟
-چون وقتی داشتم می ساختمش لبم بریده شد...

و به لکه های خون که شبیه یک مارک تجاری روی لپ تاپ بودند اشاره کرد و ادامه داد:
-و البته تاپ ترین چیزی هست که تاحالا ساختمش!

کلاوس دوباره سرش را در کتاب کرد و با صدای خرخر مانندی گفت:
-ب من چ؟

ویولت لپ تاپ را سفت چسبید و گفت:
-چی؟
کلاوس درحالیکه سعی داشت لبخندش را پنهان کند گفت:
-به من چه؟

ویولت لپ تاپ را محکمتر چسبید و گفت:
-حالا که این طور شد من اینو میفروشم تا بهت ثابت کنم چقــــــــــــدر خوبه!

-------------
چند ماه بعد...یه جایی...


ویولت دست کلاوس را محکمتر کشید و گفت:
-بیا ببین...نگاه چقدر پرفروش شده!قیمتش شده چیزی حدود 17 گالیون!

کلاوس چشمانش را تنگ کرد و از پشت ویترین مغازه به اپ تاپ نگاه کرد و گفت:
-ها؟ولی اینکه رنگش سیاهه.تازه مارکش هم سونی ــه!

ویولت دست کلاوس را محکمتر کشید و او را به زور به داخل مغازه برد.فروشنده پشت صندوق بزرگی نشسته بود و پف فیل میخورد.
ویو گفت:
-هی باو.اونی که پشت ویترینه اسمش چیه؟

فروشنده ابتدا با تعجب به زبان بیرون آمده ویو و بعد به ویترین با تعجب نگاه کرد و گفت:
-کدوم؟اون لب تابه؟

ویو گفت:
-لب تاب یا لپ تاپ؟
-هرچی آبجی...اون سونی وایو هستش...کار اصل کره!

کلاوس نیشخندی زد و گفت:
-کره؟سونی وایو؟

ویو اخم هایش را در هم کشید و گفت:
-ولی من مخترعشم!
-تخفیف نمیدم آبجی...حتی اگه تو مخترعش باشی باید 50 دلار بدی!

و این گونه بود که ویو مجبور شد اختراع خودش را بخرد! :hyp:



خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۸:۴۸ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳

رکسان ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۹ دوشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۰:۴۳ یکشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۸
از پسش برمیام!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 141
آفلاین
سوال اول


بریم سراغ اشکالات رول:

نقل قول:
-یوهان کریسُستُُموس ولفگانگوس تئوفیلوس موتسارت استاد


قبل از تموم شدن جمله باید یه علامتی چیزی باشه!

نقل قول:
خیلی از پیشرفت های دنیای مشنگی با کمک جادوگر های خائنی مثل همین بودلر!!!! صورت گرفته. مثلا همین رادیو رو نگاه کنید!


استفاده زیاد از علمت تعجب! بعد از "بودلر" تعجب نمی خوایم و بعد از "نگاه کنید" هم نقطه کافیه.

نقل قول:
دانش آموز ها مطیعانه به رادیویی که جلوی استاد توی هوا ظاهر شده بود نگاه کردن.


اون همر وسط جمله چیکار می کنه؟ جمله اصلا به همر نیاز نداره!

نقل قول:
به صورت اصوات قابل شنیدن پخش میکنه .


اول نقطه بعد شکلک!

نقل قول:
با توجه به استقبال شدید کلاس از ارتباط با خون لجنی ها و موجودات پستی مثل مشنگ ها، تکلیف این دفعه غیرعملیه!


سه تا شکلک پشت سر هم یعنی چی اصن؟!

سوال دوم


دامبلدور کوچه های محله ماگلی رو پشت سر می‌گذاشت و زیرلب زمزمه هایی با خودش داشت که از دور یه نفر هل هله کنان نزدیک شد:
- اون چیه؟ اون چیه می گم!
- چی فرزندم؟
- همونی که تو دستته! مثل شمع داره نور میده!

دامبلدور نگاهی به چوبدستیش و نور کمی که ازش ساطع می شد انداخت. همین چند دقیقه پیش ورد "لوموس" رو روش اجرا کرده بود.
- ها، فرزندم اینو میگی؟ چیزی نیست، هدیه یه دوسته!

و زیر لب زمزمه کرد "دروغی که مانع از شکستن قانون بشه، مصلحتیه!"
- از کجا خریدی؟ می تونی واسه منم درست کنی؟

دامبلدور که لای منگنه مونده بود، نگاهی به کوچه های تاریک انداخت و تصمیم گرفت از روی خیرخواهی کاری برای این مشنگا انجام بده.
- اسمت چیه فرزندم؟
- توماس، توماس ادیسون!

دو هفته بعد


- تموم شد، فرزندم!

توماس دوون دوون از اون سر آشپزخونه خودشو به دامبلدور می رسونه و خیلی با احتیاط، لامپ رو از دستش بیرون می کشه.
- ایتس واندرفول دامبِلدور!
- زبونت چرا تغییر کرد فرزندم؟

همزمان که توماس لامپو زیر و و رو می کرد، دامبلدور شنلشو برداشت و به سمت در راه افتاد.
- هی آلبوس وایستا، منم برات یه چیزی درست کردم.

دامبلدور بی حوصله چیزی رو که در کف دستش قرار گرفت، در جیب شنلش گذاشت و به سمت در راه افتاد. چند دقیقه بعد بیرون شهر یادش افتاد که چیزی رو فراموش کرده، دستشو تو جیبش کرد و هدیه توماس رو بیرون آورد.
- فقط یه فندک عزیزکم؟ عیبی نداره فرزندم، هرچه از دوست رسد نکوست!


ها؟!


پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۲:۳۱ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳

گيديون پريوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲:۵۳ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹
از ش دور بمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 533
آفلاین
موسیقیدان گریف

1-پست تدریس نمونه یک پست سردستی درب و داغون سرشار از غلط می باشه. در حدی که جادوکاران ویزنگاموت نویسنده ش رو از سردر کلاس آویزون خواهند کرد. چرا اونوخ؟ (با توجه به هوش سرشار عده ای از شاگردان، ترجمه سوال اینه که لطف بفرمایید ایراد های پست رو تشریح نمایید!)

نقد کردن استاد چه قدر کیف داره. با اجازه ی جادوکاران ویزن ما به سبک آنان نقد میکنیم.

X نقد پست شماره ی 999 کلاس ماگل شناسی - الادورا بلک X


.
.
.
سلام الادورا، احوالات؟ خب بریم سر نقدت بدون مقدمه.

خب الادورا من واقعا تعجب کردم از پستت، از تو که نویسنده ی خوبی هستی بعیده. ( هرچند میدونم از قصد پر از غلط نوشتی، صرفا" جهت طبیعی بودن نقده. ) اشکالات زیادی داشتی.

یکی از اشکالاتی که من از هر تازه واردی انتظار دارم نوشتن یه رول پر از دیالوگه. اما تو که تازه وارد نیستی، فضا سازیات کو بلک؟ صحنه رو خب توصیف نکرده بودی فقط دیالوگ نوشته بودی. تو یه ارشدی ازت بیشتر انتظار میره.

دومین مشکلت اینکه نصف رولت فقط شکلکه. همه ی بار طنز با شکلک منتقل نمیشه، بعضی وقت ها دیالوگ های خوب میتونن بهتر از 4 تا شکلک این طنزو انتقال بدن. نمیگم شکلک نزار ولی از شکلک توی یه بخش هایی از رولت استفاده کن نه همه جاش. بعضی از شکلک ها ممکنه خیلی باحال و بامزه باشن ولی باید دربرابر وسوسه ی گذاشتن شکلک مقاومت کنی. یا مثلا مثل این جمله 3 تا شکلک پشت هم نذاری:

نقل قول:
-با توجه به استقبال شدید کلاس از ارتباط با خون لجنی ها و موجودات پستی مثل مشنگ ها، تکلیف این دفعه غیرعملیه!


وسط جمله شکلک نمیذارن، اینم باید بگم؟ فقط و فقط آخر جمله باید شکلک بزاری.
سومین مشکل؟
نقل قول:
بعد از شت و پت شدن ویولت و کلاوس-که به حمایت از خواهرش قیام کرده بود! -ادامه تدریس از سر گرفته شد.


این ( - ) چیه وسط جمله؟ به جان خودم یه ساعت داشتم به این نگاه میکردم. به جاش از ویرگول استفاده میکردی بهتر نبود؟ علامت های نگارشی شاید تو رول نویسی چیز خیلی کوچکی به نظر بیان، ولی مهمن. نذاشتنشون باعث میشه خواننده نتونه جمله رو راحت تر بفهمه. پس تو گذاشتن علامت های نگارشی دقت کن.

نقل قول:
-یوهان کریسُستُُموس ولفگانگوس تئوفیلوس موتسارت استاد


به نظرت اینجا کجاش غلط داره؟ هوم؟ اگه تیز بین باشی متوجه میشی آخر جملت نقطه نداره الادورا، همیشه یادت باشه:

>> شکلک جای نقطه رو نمی گیره. <<


و در آخر چرارولت انقدر کوتاه بود الا؟ میتونستی طولانی تر بنویسی و بیشتردرباره ی موقعیت ها توضیح بدی، هوم؟ رول بلند باشه اشکال نداره اما اگه کوتاه باشه اشکال داره. پس از ادامه دادن رول نترس.

موفق باشی الادورا بلک.


2-شرح اختراع شدن یکی از فناوری های مشنگی، با دخالت یک جادوگر(که لزوما خودتون نیستید!) رو شرح بدید. بابت تک تک ایراد های پست تدریس، که توی پست شما مشاهده بشه، دوبرابر نمره کم می کنم!

- نه نه، این جاش درست نیست.

ژوزف گیوتین نگاهی به وسیله ای که درست کرده بود، انداخت. کمی کج به نظر میرسید، اما نمیتوان از کارایی آن دستگاه بزرگ مطمئن بود. به دستیار جوانش نگاهی انداخت، به نظر میرسید جوان کم سن و سال کمی ترسیده است. به آرامی به او گفت:
- شارل، دوست جوان من، نظرت درباره ی این اختراع چیه؟

شارل سانسون، نگاهی به گیوتین بزرگ انداخت، به وضوح نقص هایی به چشم میخورد، اما قابل تعمیر بود. بعد از دقایقی نگاه کردن، به سوی دکتر فرانسوی برگشت و به آرامی گفت:
- دکتر، یکم ایراد داره، به نظرم تیغه اش نمیتونه خیلی خوب سرو جدا کنه.

دکتر با قیافه ای متفکرانه گفت:
- اینطور فکر میکنی؟ بزار امتحان کنیم.

گیوتین ( اینجا منظور انسان است ) بشکنی زد، چند نفر در حالی که گوسفندی را گرفته بودند، وارد شدند و او را به طرف دستگاه اختراعی او بردند. شاگرد رویش را به طرفی برگرداند تا شاهد این صحنه نباشد.

- بــــــــــــــــــــــــــــــــع.

دقایقی در سکوت سپری شد، ژوزف گیوتین درحالی که دستی به چانه اش میکشید گفت:
- هوممممم ... فکر کنم حق با توئه شارل، باید دوباره این تیغه اش رو درست کنیم.

پاق!

لرد ولدمورت با چشمان قرمز بی روحش به دکتر و شاگردش نگاهی انداخت. چوبدستی اش را در دستانش میفشرد و آماده ی کشتن دو مشنگ دیگر بود. دکتر با بیخیالی نگاهی به لرد تاریکی انداخت و گفت:
- هی کچل، بیا کمک کن این تیغه رو جا به جا کنیم. یه بار خواستیم یه وسیله ی اعدام بسازیما.

جمله ی آخر کافی بود تا لرد لحظه ای تردید کند، شاید با کمک کردن به مرد میتوانست غیر مستقیم تعدادی مشنگ را از بین ببرد. تا زمانی که این وسایل اعدام بود و مشنگ ها خود یکدیگر را میکشتند، دیگر نیازی به اقدام خودش نبود. به آرامی گفت:
- کروشیو!

دکتر گیوتین از درد جیغ کشید و روی زمین افتاد، به خودش میپیچید، دردی را تجربه میکرد که تا به حال نظیرش را ندیده بود. شارل بی نهایت ترسیده بود، با چشمان پر از ترسش به مرد شنل پوش نگاه میکرد. لرد ولدمورت به آرامی به دستگاه بزرگ نزدیک شد.

- این دستگاه مشکلش چیه؟

دکتر گیوتین به آرامی از جایش بلند شد و به سوی دستگاهش رفت. نگاهی به مرد شنل پوش انداخت، تا به حال چشمانی مثل او ندیده بود. با لحن ملایمی گفت:
- تیغش یکم مشکل داره، بَدَنَشَم نا صافه.

لرد سری تکان داد، سپس دستانش را در هوا تکان داد، اجزای گیوتین جدا شدند و به آرامی، اجزای آن متصل شد. دکتر فرانسوی با تعجب نگاهی به لردولدمورت انداخت، چیزی در آن مرد کچل عجیب می آمد. لرد چوبدستی اش را به طرف دکتر و شاگردش گرفت و آماده ی پاک کردن ذهن آنان شد.

- ابلیوی ات!

نوری پدیدار شد، قسمتی که جلوی آن ها جادو کرده بود را از ذهن آنان پاک کرد، سپس چوبدستی اش را در ردایش گذاشت و از آنجا دور شد، پس از چند دقیقه فریاد " عمل کرد! عمل کرد! " ژوزف گیوتین به هوا بلند شد. نیشخندی زد و به سوی خانه ی ریدل آپارات کرد.

او نمیدانست با این کار خود، تاریخ ترسناکی برای فرانسه رقم زده است.


ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۲۱:۲۸ پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۳

الادورا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۲ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۵ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
از مد افتاد ساطور، الان تبرزین رو بورسه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 572
آفلاین
شرح نمره ها:

باری رایان:
اولا که کمترین نمره رو نگرفتی و کمترین نمره رون ویزلی بود با 13. بعد از اون هم 23، 24.

#فضاسازی ناقص. دیالوگ های پینگ پونگی بدون فضاسازی که حتی گاهی گوینده شون معلوم نیست. مثلا:

نقل قول:
دخترک با صدایش که احتمالا آن را هم با معجون تغییر داده بود، گفت:
-بله کارگردان.نمیشه که تو یه فیلم رومانس مثل این شبیه وزغ بود!من درحقیقت یه جادوگر در هیبت مشنگم!
-هیبت چیه؟
-هیچی پسرم.تو به کارت برس.


#اگه میخواستم صرفا به یکی ابراز علاقه کنید، ذکر نمیکردم که حتما یارو مشنگ باشه. درسته؟ خب what's the point?!
# استفاده از کارگردان به عنوان سوژه طنز جانبی بیشتر رواله، تا به عنوان کلیت سوژه. حضور خشک و خالیش فقط پست رو لوس میکنه، میدونی؟
# پاراگراف بندی هات بالاخره دارن شکل درست خودشون رو پیدا میکنن. تیکه های طنز جالبت هم دارن برمیگردن.

گیدیون پریوت
# دو تا اینتر بین دیالوگ ها، تعدد دیالوگ های بدون توضیح. فضاسازی ناقص...اوف، چقدر خوب نمره دادم!
#کارگردان! چرا وقتی یه نفر یه چیزی میگه تا n پست بعدی همه همونو تکرار میکنن؟! خلاقیت کجا میره؟!
# قرار بود به یه مشنگ ابراز علاقه کنید نه برعکس. اصلا چه دلیلی داشت دختره یهو بهت ابراز علاقه کنه؟

فرد ویزلی:
تمام چیزایی که بالا نوشتم بخون!

آرامنیتا ملی فوآ:
توضیحات گیدیون رو بخون!

نیمفادورا تانکس:
توضیحات گیدیون رو بخون!

دابی:
قاعدتا باید 30 میگرفت، اون لحظه که کم کردم یه ایرادی پیدا کرده بودم ولی الان حافظه م یاری نمیده. به هر حال 30 گرفتی در کل و خلاقیتت برای 5 نمره اضافی خیلی خوب بود.

رون ویزلی:
#چیز خاصی ننوشته بودی که نقد بخواد. خیلی کوتاه، خیلی سرهم بندی شده و خیلی فاقد محتوا بود. مثل خلاصه یه سکانس کوتاه. سعی کن بیشتر توضیح بدی چی میخوای بگی. چرا 13 دادم من اونوقت؟!:|

مارکوس بلبی:
#مارکوس گفت، دختر گفت، مارکوس گفت، دختر گفت، همینطوری وایساده بودین روبروی هم حرف می زدین؟ تغییر پوزیشنی، تغییر لحن صدایی، حالت صورتی، هوم؟

بتی بیسکوییت:
#روند پرداختنت به سوژه رو دوست نداشتم، یه کم ناگهانی و یه جوری ای از صبح روز اول به صبح روز دوم پریدی.
# دیالوگ نویسیات رو دوست دارم.

پاپاتونده:
#پاپای شعبده باز! جالب بود!
# وقتی یه نفر داره از بلندی به پایین میفته، قاعدتا منتظر ری اکشن شدید تری از طرف عاشقش هستم. چیزی فرا تر از نه و آهنگ فرانسوی. شاید مثلا یخ کردن، بهت، یه حسی باید پشت اون آهنگ باشه، هوم؟
# بین دیالوگ و توضیحش اینتر نمیزنیم. ذلیل مرده این همه پاراگراف بندیات درسته این یدونه رو هم درست میکردی دیگه!(آیکن دنبال کردن پاپا با جارو!)
#توصیف هات رو دوست داشتم. برای جلوگیری از تکرار کلمه هایی مثل پاپا و جولیت، با توجه به محدودیت کاراکتر های شرکت کننده، میتونی از کلمه هایی مثل «مرد»، «شعبده باز مشهور»، «دخترک»، یا جایگزین هایی مثل اینا استفاده کنی. البته صرفا پیشنهاده و اونقدری تو ذوق نمیزد.

ملت:
شما که میخواین بدونین چرا نمره تون کم شده خب بیاین یه استفاده مفیدی هم از اون دونسته ها بکنین، مثلا دفعه دیگه اشتباه این سری رو تکرارش نکنین، هوم؟ چطوره؟




پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۵:۵۸ چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۳

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۸ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۱:۱۱ دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۱
از
گروه:
کاربران عضو
پیام: 742
آفلاین
من حوصله ي نوشتن دارم اما حوصله ي تايپ كردن ندارم براي همين هم نصف داستانام كامل نيست اما ديگه تكرار نميشه قووووووووووول


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۴:۳۷ چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۳

الادورا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۲ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۵ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
از مد افتاد ساطور، الان تبرزین رو بورسه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 572
آفلاین
نکته ای که مایل به یاد آوریش هستم اینه که تکلیف جدید داده م و تکلیف قبلی تا ساعت 24 سه شنبه مهلت داشت نه بیشتر!
و ضمنا اینکه دانگ گفت دیگه نمره ندیم به تکلیف های بعد از پست تدریس. من از سری بعد تدریسم رو آخر شب ارسال میکنم ولی این سری رو چون عدم هماهنگی پیش اومد و دانگ دیر خبر داد و جلسه قبل هم من همینجوری نمره دادم و کی بود کی بود من نبودم حالا با اغماض!!!! به پاپا نمره میدم. تکلیف سارا و فلورانس نمره نمیگیره.

به ترتیب اولین شرکت کننده هر گروه:

هافلپاف:
باری رایان:26+1=27
نیمفادورا بلک نی تانکس: 27+1=28(ابتکار جالبی بود. منو دور میزنی حالا؟! که بابات مشنگه هان؟!)
ارشد با ارفاق هافلپاف،پاپاشون:29+1=30.(معمولا میگیم «قاصر از» نه «قاصر برای». البته اینو صرفا خواستم یادآوری کرده باشم)

گریفندور:
گیتار پریوت: 26+3=29
فرد ویزلی:23
جن نفرت انگیز:29+5->30
رون ویزلی: 13:| (اگه حوصله نوشتن نداری پسرم، ننویس خب مجبوری مگه؟!)
بتی بیسکوییت:27(دیالوگ نویس خوبی هستی، موقعیت نویس خوبی هم اگه بودی چه میشد!)

اسلیترین:
آرامینتا ملی فوآ:24(bff چیه راستی؟)

راونکلاو:
مارکوس بلبی:28 (عجب زبون بازی! و عجب زبونِ آویزون درازی! با ویولت بودلرشون نسبتی داری؟!)(به قضیه تکالیف روی تخته اشاره شده بود قبل از شما!)


نکته دیگه اینکه کسی اصلا توضیحایی که برای نمره ش نوشته م رو میخونه؟! من تغییری مبنی بر ایراد هایی که ازتون گرفته شد حس نمیکنم :|

اگه براتون مهمه بگین توضیح نمره هاتون رو هم بنویسم براتون، اگه نه که خب هیچی دیگه!


ویرایش شده توسط الادورا بلک در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۲۹ ۱۴:۴۶:۱۲



پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۰:۴۰ چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۳

فلورانسو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۰ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۴ چهارشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 350
آفلاین
به يه مشنگ ابراز علاقه كنيد:
فلورانسو در اخرين بارى که غيب شد،ناگهان خود را ميان عده اي مشنگ ديد.
يكي از انها پليس بود و ديگرى يك پسر قدبلندوچهار شانه و موهايي كه نسيم ان ها را تكان ميداد و او را شبيه قهرمان ها مي كرد.فلو محو صحنه شده بود نمي دانست در كجاست.
پليس كلت خود را بيرون اورد و به سمت قهرمان گرفت.فلو-اين قسمت صحنه اهسته مي شود-فرياد زد:ن------ه.اما دير شده بود پليس پنج تيربه قهرمان زد و بدن اورا سوراخ سوراخ كرد.
فلورانسو به سمت قهرمان دويد.خون از همه جاي او جاري بود.قهرمان درحالي كه نفس نفس ميزد گفت:من دارم مى ميرم راج...
-اما اسم من فلورانسو است!!
-اه فلو
-نه تو نبايد بميري.قهرمان سرش را روى دست فلو گذاشت و گفت:ديگر کسى مرا دوست ندارد من به ديار باقي مي شتافم.
فلو در چشمان قهرمان خيره شد وگفت: اما...من تو رو دوست دارم و بدون تو زنده نمى مانم.
-اه امان از درد دورى.وبعد چشمانش را بست.فلو از با ناراحتي بلند شدو به سمت پليس رفت.چوب دستى اش رابيرون كشيد و گفت:ليموس.پليس به روي زمين افتاد.فلو گفت:تو عشق من رو کشتى.
پليس چشمانش را باز کرد و گفت:اون يه جانيه.
فلو با تعجب گفت :تو مگه نمردى؟
-نه بابا اينجا هنده،اون قهرمان هم زنده است فقط بايد ببريش بيمارستان،البته اونجا يكم جو ميدن ولي بعد دكتر از اتاق عمل مياد بيرون يه نگاه به تو مى کنه بعد تو يه نگاه
به اون مى کنى بعد دکتر ,ميگه:عمل با موفقيت انجام شد.
فلو دست پليس رو گرفت و از زمين بلند كرد و گفت:مرسى راج.
-اما اسم من اميتا هستش!!
-اخ ببخشيد تاثير هندوستانه.
فلو قهرمان را روي دستانش به بيما ستان برد-دويدن او به سمت بيمارستان هم صحنه اهسته ميشه-و بعد اونا به خوبي و خوشي باهم زندگى مى کنن.


تصویر کوچک شده


I'm James.


پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۲۳:۱۲ سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۳

سارا کلن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۷ شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۲۹ دوشنبه ۱ تیر ۱۳۹۴
از همین دور و برا...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 355
آفلاین
تکلیف اول



سارا روی چمدانش پرید تا درش بسته شود.
نیمفادورا در حالی که مشغول چپاندن وسایلش در چمدانش بود گفت:
-تو به کی ابراز علاقه می کنی؟
سارا کلافه گفت:
-نمی دونم.
رز زلر دستی به موهایش کشید و گفت:
-سه روز وقت خیلی کمیه. سه روز به ما اجازه دادن که از هاگ برای اجرای تکلیفمون بریم.
-درسته رز. الان میریم و بعد از ظهر می رسیم باید استراحت کنیم و بعد فقط دو روز فرصت داریم.
رز در تایید حرف سارا سری تکان داد وگفت:
-بهتره‌بریم وگرنه از قطار جا می مونیم.
همه از خوابگاه بیرون اومدن و بعد از خداحافظی از الاوهلگا و دانگ سوار قطار شدن.

**************************************************


سارا زنگ خانه را فشرد. اما انگار زنگ خراب بود چون صدای پای کسی را شنید که برای باز کردن در آمد.
در باز شد و زنی زیبا با موها و چشمانی مشکی بیرون آمد.زن، شارلوتا مادر سارا بود.
با دیدن سارا جیغی از شادی کشید و سارا را محکم به آغوش کشید و گریه را سر داد.
سارا هم در آغوش مادرش کمی گریه کرد.
-اوه! سارا!

این صدای پدر سارا بود که پس از جیغ همسرش دوان دوان از طبقه ی بالا پایین آمده بود.
پدرش پس از مدتی سارا را از همسرش گرفت و به آغوش کشید و پیشانیش را بوسید.
بعد هم داخل خانه شدند و پدرش گفت:
-چرا بهمون نگفتی که می خوای بیای؟
سارا با خنده گفت:
-می خواستم سوپرایزتون کنم.
مادرش اشک هایش را پاک کرد و با لبخند گفت:
-که کردی.
بعد هم با بغض اضافه کرد:
-اوه،عزیزم سارا، نمی دونی چقدر دلم برات تنگ شده بود.
-
سارا بقل مادرش که روی کاناپه نشسته بود پرید و گفت:
-منم همین طور ماما. خوب حالا بیاید خاطره هامو براتون تعریف کنم.
و مشغول تعریف کردن اتفاقاتی که در هاگ اتفاق افتاده بود شد.

چند ساعت بعد سارا داخل اتاقش شد و روی تخت خواب بنفش و مشکی رنگش پرید و خوابید.

*************************************************

سارا از خواب بیدار شد و دوشی گرفت و وقتی به طبقه ی پایین رفت متوجه شد که پدر و مادرش برای کار مهمی بیرون رفتند.
روی کاناپه ی جلوی تلویزیون پرید و مشغول بالا و پایین کردن کانال های تلویزیون شد تا بالاخره جایی نگه داشت که آهنگی از سریال آمریکایی «دهان لیمونادی» پخش میکرد. شروع به همخوانی و همراهی یعنی همون حرکات موزون کرد.

بعد از اتمام آهنگ به اتاقش رفت و لباسش را عوض کرد تا به خونه ی دوستش جولیا برود. هم دلش برای او تنگ شده بود و هم شاید او می توانست راهی مقابل سارا بگذارد. چون دیشب سارا چیزی از تکلیف ماگل شناسی اش به پدر و مادرش نگفت.

خانه ی جولیا یک کوچه پایین تر از‌خانه ی کلن ها قرار داشت. طبق معمول جولیا در حیاط بود و داشت با آب پاش سر به سر رهگذران یا همسایه هاشان می گذاشت.

سارا پشت سر جولیا ایستاد و گفت:
-تو درس نداری دختر؟
جول جیغی کشید و به سمت سارا برگشت در کسری از ثانیه با آب پاش کمی آب روی لباس سارا ریخت و او را بقل کرد و گفت:
-کی اومدی؟
-دیروز.
-چرا بهم نگفتی می خوای بیای؟ حالا اینا رو ولش کن بیا که کلی کار دارم باهات.

سارا و جولیا تمام روز با هم بودند. جولیا دختر شادی بود و مدام با حرف هایش آدم را به خنده می انداخت.
عصر، سارا موضوع تکلیف ماگل شناسیش را به جولیا گفت و او هم گفت:
-اووووه! خداجون داشت یادم میرفت. ما فردا یه مهمونی داریم. اونجا یکیو پیدا کن و بهش ابراز علاقه کن.
بعد هم غش غش زد زیرخنده و گفت:
-وای فکرشو بکن! سارا به یه پسر ابراز علاقه کنه. سارایی که همیشه وقتی باپسرا دعواش میشد حالشونو می گرفت.

بعد سارا از جولیا خداحافظی کرد و به خانه رفت.

*************************************************

توی آینه ی اتاق جولیا نگاهی به خودش مرد و وقتی از خودش مطمئن شد به طبقه ی پایین رفت.
همه برای خود جفتی داشتند و سارا تا موقع شام هیچ پسر تنهایی را ندید.
بعد شام جولیا به سمت سارا اومد و با خنده گفت:
-یکیو واست پیدا کردم.
سارا هیجان زده گفت:
-کی?
دلیل هیجانش این بود که امشب فرصت آخر بود و فردا به هاگوارتز بر می گشت.
جولیا گفت:
-یکی از دوستای مکسه که برای تعطیلات اومده. بهم گفت که از اول جشن چشش به تو بوده اما خجالت می کشیده.
-اه اینا رو ول کن جولیا. بریم پیشش.

جولیا سارا را پیش پسری برد با موهایی مشکی و چشمانی خاکستری.
روی هم رفته ی قیافه ی زیبایی داشت و تیپی عالی.
جولیا سارا و پسر را تنها گذاشت و رفت.
پسر جلوی سارا تعظیمی کرد و گفت:
-اسم من الکسه دوشیزه ی زیبا.
-اوه. اسم منم سارا هست.
-از آشناییتون بسیار خوشوقتم. راستش از اول میهمانی شما نظر منو جلب کردید. اگه یه چیز بگم ناراحت نمی شید?
-اوه نه.
-راستش من... من احساسمی کنم که... احساس می کنم که به شما علاقه پیدا کردم.
سارا با لبخند گفت:
-اوه خوب منم به شما علاقه پیدا کردم.
الکس خندید و مشغول حرف زدن یا سارا شد. بعد از مدتی گفت:
-یه چیز بگم بازم قول میدی دوستم داشته باشی?
-وا! خوب اول بگو.
الکس بعد از مکثی طولانی گفت:
-خوب... خوب راستش...
-بگید دیگه.
-باشه. راستش من یه جادوگرمو توی مدرسه ی بوباتون درس می خونمو....
سارا فریاد زد:
-چی؟

************★********************★*************

چون پسرا داشتن با علاقه به آسمون نگاه می کردن که هیچی توش نبود


۳-
سخت نبود
خوب بود

ولی واسه من سخت بود چون با موبایل نوشتم و نمی تونستم شکلک بذارم. به بزرگی خودتون ببخشید-








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.