هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۵:۳۰ سه شنبه ۸ اسفند ۱۳۸۵

ادوارد جکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۹ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۰۴ سه شنبه ۶ شهریور ۱۳۸۶
از وسط سبيلاي هوريس كنار نيكي پلنگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 356
آفلاین
کمپانی جنمار تقدیم میکند

بازیگران:

اش ویندر

پروفسور بینز

و با حضور مارکوس فیلینت

سیاهی لشکر:

سرژ-ققی-نیک بی سر


تیتراژ ابتدایی فیلم:


بعضي ها تو اين سايت ويرايش ميکنن کمبوداشونو هاشونو اينجوري خالي ميکنن


قدرتاي رول سايتو با این کاراشون خیلی سریع فراري ميکنن


ميان ميگن جادوگران کرده رولش چه افتي نميگه به خودش با رفتارش از دست داده اسطوره ها رو به مفتی

دوربین در آسمون ابی رنگ خدا که درش هیچ کس و هیچ موجودی نمیتونه ادعای مالکیت کنه بالای شهر قشنگ لندن در حال نمایان کردن خونه ها و مغازه های نو ساختش هست که به زیبایی های این شهر افزوده.

خیلی کم میشه خونه های قدیمی رو پیدا کرد به قولی انگشت شماره.

راوای شروع به حرف زدن میکنه:
اما توی این شهر قشنگ بالای هالی ویزاردس هفت رنگ..دو کوچه اونور تر سلمونی بود با نام سلمونی مارکوس و شرکا.

همه داستان این فیلم ما از یه روز سرد و خشک شروع میشه.روزی که فرقی نداشت با هیچ روزی اما با یه اشتباه! شدن همه ی مردم به عذاب.

قهرمان داستان فیلم ما پسری بود بینز نام.این پسر تپل مپل موها فکل از مدرسه فراری بود تو کوچه ها روانه بود.

کاری نداشت جایی نداشت دوستی نداشت خونه و اشیونه نداشت.

اما یه روز وقتی که داشت بر میگشت از سینما بعد از یکی از الافی هاش تو روزگار.چشمش افتاد به یه برگه روی در مغازه ای بالای اون نوشته بود.که کسی کارکن میخواد کار کن کارکنا میخواد.

وقتی بینز پاشو تو ی مغازه گذاشت انگار که بد بختیها توی شهر دراز کشید.

بود مارکوس سلمونی خوش نام که به جز اون نبود هیچ خبره ای در این کار از بس که بود مشتری های اون زیاد نتونست بیاد تک نفری از پس کار.

حالا که بینز اومدو به اون گفت که کار میخواد ماکوس خوشحال شد کردو این بچه رو استخدام اما غافل از اون که....!

****************
(در این لحظه راوی سخنشو تموم میکنه و فلیم وارد راستای اصلی خودش میشه)

بینز دم در مغازه وایساده و به دقت به اصلاح کردن مارکوس نگاه میکنه سه روز بود که کارش همین بود مارکوس گفته بود که اگه یه هفته تو کارش دقیق شه بعد یه هفته اولین مشتری رو میده دستش تا سرش رو اصلاح کنه اما بینز حوصلش از این کار سر رفته بود و میخواست که خیلی زود اون یه هفته تموم بشه و بتونه کارشو به صورت رسمی اغاز کنه.!

یک روز قبل از 1 هفته بعد

اش ویندر در خونه نشسته بود و با اشتیاق و عشق ماورای وصف به عکس رو بروش نگاه میکرد و در ذهنش به زیبایی این دختر غبطه میخورد بعد از یک سال رابطه پنهانی بلاخره موضوعو با خانواده در میون گذاشته بود و قرار بود که فردا شب براش برن خواستگاری.

اش:مامان فردا ساعت چند قراره بریم؟!
مامان اش:خسته شدم بچه..چند بار باید بهت بگم ساعت شش..در ضمن صبحم زود بیدار میشی باید بری سلمونی
اش:چشم!

و با اشتیاق سرشو رو متکا گذاشتو خوابید.
1 هفته بعد

صبح روز بعد اش ویندر خیلی زود بیدار شد و رفت بغچشو بست و روونه حموم شد سریع دوشی گرفت و اومد بیرون و بقچه زیر بغل رفت سراغ مرد مغازه سلمونی مارکوس و شرکا.

مغازه مارکوس قبل از رسیدن اش

مارکوس در حالی که با افتخار به بینز نگاه میکنه
_خب پسرم دیگه وقت اونو که نتیجه زحمتتو که کشت کردی برداشت کنی امروز اولین مشتری که اومد میدم تو موهاشو بریزی پایین!

بینز:ایول استاد میخوامت!(حرف زدن این بشر بد اموزی داره با عرض پوزش از دوستاران ادب و کمال)

مغازه مارکوس زمانی که اش بهش رسید

اش خوشحال و شادمان وارد مغازه شد.
_سلام مارکوس میخوام امروز موهامو 1 بزنی که باید برم خواستگاری
_مبارک باشه اش امروز شاگردم موهاتو میزنه باور کن کارش از من خیلی بهتره
_باشه فرقی نداره ما طالب کار خوبیم

اش بیچاره این رو گفت و با ذوق رفت و رو صندلی نشست.

و بینز شروع به کار کرد.

1 ساعت بعد

قرچ قورچ قیرچ قریچ

_خ ر پ ف... خ ر پ ف..آخ..اینجا کجاست اهان!فهمیدم ببینم بینز تموم نشد.

بینز در حالی که داره زود میزنه(قرت)!
_نه یه کم دیگه مونده...

1 ساعت بعد تر

_هوی اش..اش بیدار شو تموم شد
_هان چی کجا!اهان تموم شد خوب اینه رو بده ببینم چی کار کردی!

بینز اینه رو میاره

بینز:
اش:(در حالی که در چشمانش اشک جمع شده و به حال سکته در اومده)ببخشید امروز همش شما کوتاه میکنید موها رو؟!

بینز:نه استادم هم میکنه یه کاری داشتن رفتن ساعت 10 میان

اش پول رو پرداخت کرده و به سرعت مغازه رو به مفصد کلاه فروشی ترک کرده و یه کلاه خریده و روس سرش چپانده!

ساعت 10

اش در حالی که با احتیاط با مغازه نزدیک میشه تا مبادا بینز ببنتش وارد میشه!

خوشبختانه مارکوس اونجا بود کتشو پوشیده بود و رو به اینه کرده بود

اش:بدو بیا موهامو کوتاه کن!
اما متاسفانه اون مارکوس نبود بینز بود که لباس مارکوسو پوشیده بود.
بینز:چی بازم تویی
اش:نه جون من دیگه نه
بینز وایسا الان درستش میکنم.
اش:نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
و بینز با قیچی نزدیک میشود.

1 ساعت بعد

اش همانند یک شجاع دل پش در مغازه داره کشیک میده تا مارکوس بیاد

بلاخره مارکوس اومد.

اش دوید بغلش
اش:ماکوس جون به دادم برس
مارکوس:چی شده!
اش کلاهشو برداشت و زد زیر گریه و ماکوس زد زیر خنده
_بیا تا برات درستش کنم
اش نگاه تشکر امیزی به مارکوس میکنه

اش روی صندلی لم میده و به خیال راحت به خواب فرو میره تقریبا مارکوس سر اشو راست و ریست کرده که بینز وارد میشه
_مارکوس تو خسته شدی بذار من درستش میکنم
مارکوس:ای ول خدا عمرت بده خیلی خستم.
و قیچی رو به دست بینز میده !

1 ساعت بعد

اش بلند میشه و بینزو بالا سرش با کله کل ولی میبینه و داد میزنه:
بابا فهمیدیم تو هم قیچی داری بسه دیگه
و شروع به گریه کردن میکنه

مجبور میشه با همون موها به خواستگاری بره دختره ردش میکنه بعد اش هم برای همیشه از لندن میره

و اسطوره رفت

این داستان واقعیست


روح جنمار قديم ميكند:

[url=http://ww


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۰:۴۵ سه شنبه ۸ اسفند ۱۳۸۵

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
شهری از بالا نمایان می شه .دوربین به سمت زمین حرکت می کنه .لحظه به لحظه سرعتش زیادتر می شه .درست وقتی به آسفالت می رسه نود درجه تغییر مسیر می ده و موازی با زمین توی خیابون حرکت می کنه .مردم رو با سرعت پشت سر می زاره .صدای حرف زدناشون به طور مبهمی شنیده می شه .دوربین توی یه خیابون تنگتر می پیچه .بعد عبور از بین چند رهگذر که از خیابون می گذشتن داخل یه کوچه می شه .بچه هایی که دارن با خنده دنبال همدیگه می دوئن رو رد می کنه .وارد یه بن بست می شه که تهش یه خونه با یه تابلو زهوار در رفته است .دوربین لحظه ای روی تابلو توقف می کنه .
"حذب لیبرات دموکرات جادوگریالیستی"
دوباره به سمت همون در می چرخه و با سرعت وارد سوراخ کلیدش می شه .

تصویر سیاه می شه ...

کمپانی آول کست با همکاری حذب پیکچرز تقدیم می کند :

اثر منفی

با حضور :
جمعی از دوستان و جمعی از دشمنان

با حضور افتخاری بیگانه در نقش عامل خنثی !

طراح دکور صحنه : وینکی
صدابردار : کریچر
تصویربردار زمینی : کالین کریوی
تصویر بردار هوایی : باک بیک
گریم : مونالیزا
تدارکات : اسکاور
تهیه کننده : کمپانی حذب پیکچرز
نویسنده و کارگردان : هدویگ


تصویر روشن می شه .دوربین روی درخت بیرون پنجره زوم کرده .صدای بغ بغ ققنوس و وق وق فنگ و هو هوی هدویگ و چه چه سرژ فضا رو پر کرده .صداها قطع می شه و تصویر به آرومی از زوم خارج می شه و به سمت میز مربعی شکلی می چرخه که هدویگ و ققنوس دو گوشه اون نشستن و فنگ هم وسطش لم داده .سرژ کمی اونورتر روی یه صندلی نشسته و ادی هم بقلشه! و بود هم طبق معمول در حال خوندن روزنامه است.
چند لحظه ای فقط صدای پرنده ها و خش خش ورق های روزنامه شنیده می شه .
بود روزنامه رو تا می کنه و روی میز می زاره .
بود : یه خبر جالب اینجا بود .
همه سرها به سمت بود برمیگرده .
- مثل اینکه دوباره یه سری بر علیه حذب یه حرفایی زدن .
به محض تموم شدن جمله بود همه واکنشی نشون می دن .ققی سریع پراشو می زنه بالا(بر وزن آستیناشو می زنه بالا) ، فنگ پارسی می کنه ، هدویگ می زنه زیر خنده!! ، سرژ دست تو کپه ریشش می کنه و مشغول خاروندن مایحتوی می شه و ادی هم با لفظ "من مامانمو می خوام!" جو رو مورد عنایت قرار می ده !
بود شروع می کنه به تعریف کردن قضایا ...
تصویر به آرومی فید تو بلک می شه .

با بک گراند صدای بوق جاروهای پرنده! تصویر روشن می شه .رهگذری از چپ وارد کادر می شه .پالتوی بلند سیاهی به تن داره .یقه هاش رو صاف کرده و کلاه لبه داری هم سرش گذاشته .رهگذر نگاهی به اطراف می کنه و سریع وارد یه کوچه می شه .
دوربین به دنبال رهگذر وارد کوچه می شه .سه نفر که صورتشون به دلیل تاریکی دیده نمی شه داخل کوچه ایستادن .فردی که پالتو تنشه پشت به تصویر ایستاده .پالتوشو در میاره .شکل یه مار پشت لباسی که زیر پالتو پوشیده بود دیده می شه .چیزهای نامعلومی بین اون سه نفر رد و بدل می شه .سرانجام مرد پالتو پوش و یکی از دو نفر دیگه از همون کوچه ای که پالتو پوش از اون وارد شده بود پا به خیابون می زارن و فردی که آشکارا لنگ می زنه و با عصا راه می ره به سمت دیگه کوچه می ره و توی تاریکی ناپدید می شه .

تصویر سیاه می شه ...

فردای آن روز

دوباره همون میز چهارگوش آشنا و همون دیوارای ترک خورده و داغون ! دوربین به سمت پنجره می چرخه .جمعیت زیادی بیرون پنجره توی کوچه تنگی که ساختمون حذب در اونه تجمع کردن و داد و فریاد می کنن .سران حذب یکی یکی پشت پنجره می رن و نگاهی به جمعیت می اندازن و شروع می کنن به راه رفتن داخل اتاق .
ققی پری رو که از خودش کنده بود روی میز می زاره و بلند می گه :
- نوشتمش ... تموم شد .
همه به سمت ققی برمیگردن و منتظر می شن چیزی رو که روی کاغذ نوشته براشون بخونه .

دوربین به سرعت از پنجره خارج می شه و به میون جمعیت می ره .
بین همهمه ها عباراتی همچون "آسیب" ، "مضر" ، "بی ناموسی" ، "مدیر" ، "احترام" و "رنگین پوستی!" شنیده می شه .
دوربین با گردش بین جمعیت چهره های معترض رو نشون می ده .ناگهان به سرعت به سمت در حذب می چرخه .در باز می شه و ققی در حالی که کاغذی به نوک داره از در ساختمون خارج می شه .کاغذ رو به دست شخصی که عصا به دست در جلوی جمعیت ایستاده می ده و بدون هیچ حرفی به داخل ساختمون می ره و درو می بنده .صدای قفل شدن در شنیده می شه.

مرد عصادار به سمت جمعیت برمیگرده و با نگاه کوتاهی به کاغذ ، نفس عمیقی می کشه و شروع می کنه به بلند اونو می خونه .

آهنگ تایتانیک! پخش می شه .در تصویر دیده می شه که با تموم شدن هر جمله توسط مرد عصادار ، نگاهی به جمعیت می کنه و تعدادی از افراد حاضر در جمیعت رو می بینه که به سمت خونه هاشون برمیگردن و تجمع رو ترک می کنن .

پس از تموم شدن آهنگ ، جمعیت اندکی که مرد عصادار داره انتهای نامه رو براشون می خونه نشون داده می شن .صدایی شنیده می شه :

در نتیجه هیچ دلیلی برای این کار نمی بینم و این سازمان به کار خودش ادامه می ده .

مهر و امضا : هری پاتر


جمعیت اندکی که مونده بودن هم متفرق می شن .
مرد عصادار با خوندن خط آخر روی زمین زانو می زنه و کاغذ رو با خشونت پاره می کنه و موهاشو بین انگشتای دستاش می گیره ...

دوربین به سمت پنجره حذب می چرخه .
حذبی ها : !



تصویر سیاه می شه و تیتراژ پایانی پخش می شه :

کاربر بوقی عجب خطری کردی
حالم خوب بود منو عصبی کردی
رولات رو من داره اثر منفی
تو رو می کشم بعد می رم نفر بعدی(تکرار دو بیت قبل به مقدار لازم!)


با تشکر از :

بیگانه برای حضور مفید در فیلم!
خانواده پرجمعیت ویزلی برای در اختیاز گذاشتن سیاهی لشکر به مقدار لازم
شرکت جاروسازی داداش برادر! برای در اختیاز گذاشتن چند فروند جاروی پرنده بوق دار
خانواده های مالکی ، کاملی ، ملکی و کلمی
اهالی بن بست راز ، محله بنده نواز!
بدلکار معروف گیلدروی لاکهارت به دلیل بازی کردن صحنه تراژدیک پایانی به بهترین نحو
نجاری ممد و دوستان برای ساختن میزی فکستنی برای حذب به حرفه ای ترین شکل ممکن


ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۸ ۰:۴۸:۵۵



Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۲:۳۴ دوشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۵

مده آ مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۹ شنبه ۱۶ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲:۳۲ پنجشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۸
از چاله افتادم تو چاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 99
آفلاین
شرکت فیلمسازی پی پی جوراب بلند؛ شما را به دیدن فیلم:

گرگ و گوساله
دعوت می کند....
برنده ی اسکاچ بهترین بازیگر موش مرده، بهترین بازیگر نقش بیست و هفتم و دارای بوقلمون بلورین از جشنواره ی بین المللی فیلم جوراب، به خاطر بهترین کارگردانی و صدابرداری و کلاهبرداری و کوفت و زهرمار و مرض و به تو چه، به من چه من مهسا رو طلاق نمیدم!
نویسنده، کارگردان، تهیه کننده، مجری طرح و منشی صحنه: مده آ مالفوی
طراح صحنه و لباس: حاجی فیروز
بازیگران: کولانا، پسرک گدا گشنه، ماناسو
اسپانسر: برادران وارنر زاده پور آبی نیا
*باتشکر از سازمان حمایت از حیوانات بیمار که ما را در طراحی بیشتر شخصیتهای این فیلم یاری دادند.*

تیتراژ با مه غلیظ و سردی شروع میشه که احساس سرخوردگی و بدبختی در اون به طور نامحسوسی موج میزنه... دوربین روی بازیگر نقش اول، کولانا زوم می کنه که دستاشو که از سرما یخ زدن رو یه چوب کبریت آخرین سیستم گرم می کنه. و به این فکر می کنه که....:
فلش بک:
ماناسو: من نمی دونم کولانا. یا واسه روز ولنتاین واسه من اون تویوتا کمری صورتی که روش عکس قلبه رو می خری یا من دیگه دوست ندارم...
کولانا: آخه عزیزم...من این همه پول از کجا بیارم؟ کم قیمتی نیست، دو میلیون قرون گالیونه...
ماناسو: من از همون اولم می دونستم که تو به خاطر ثروت بابام عاشقم شدی...همون روزای اول که اومدیم تو کوچتون گدایی، از اون چشای وغت فهمیدم به مال و منال خونواده ی بدبخت من چشم دوختی...حالا هم که اونا یه مدت واسه تعویض آب و هوا رفتن آب خنک بخورند، تو با من میخوای بهم بزنی...از همون روز اول معلوم بود عاشق سارا گلی هستی. برو گمشو، برو خیلی پستی...(موزیک: من اشتباه کردم که بهت فرصت دادم....)
کولانا: اما ماناسو...
ماناسو: برو از پیش من....(موزیک:آره، آره، آره، برو از پیش من....)
یه دفعه یه صدایی به گوش کولانا خورد و اونو از عالم خیال بیرون اورد. پسربچه ی کوچیکی با دستای کبود، جلوش کاسه ی گدایی گرفته بود و نات می خواست:
پسرک گدا: آقا به خدا من مامانم مرده...بابام جانباز صد و پنجاه درصده...چهارتا خواهر برادر قد و نیم قد دارم...چند وقت پیش یکیشون با این ماشین مدل بالاها تصادف کرد، راننده در رفت. من موندم و یه دختر چلاق...به خدا من...
کولانا با چهره ی در هم گرفته، به برفای سفید روی موهای پسرک خیره شد. یاد روزایی افتاده بود که با قرض و قوله، تونسته بود آخرین خواسته ی ماناسو رو براورده کنه و با یه عالم طلبکار، آواره ی کوچه و خیابونای جنوب شهربشه و خودشو و اون رو برای همیشه فراموش کنه...(اینا به صورت فلش بکه)
پسرک: خلاصه این آبجی دوازدهمیم هم افتاد تو جوغ آب و ...
کولانا دستی به سر پسرک کشید. آخرین گالیونی رو که واسش باقی مونده بود داد دستش و گفت:
_بیا پسر کوچولو. مطمئنم که تو و خواهر برادرات بیشتر از من به این گالیون نیاز دارین...بیا برو واسه خودت و خواهر برادرات قاقالی لی بخر...
پسرک قیافش رو تو هم کشید. انگار بهش توهین شده باشه. بعد با یه حالت رنجیده خاطر گفت:
من کار می کنم آقا. دستبند ضد طلسم می فروشم. قیمت هر کدوم یه گالیونه. اگه می خواین به من پول بدین، باید یکی از اینا رو بردارین...
کولانا با چشمهای خیس از اشک، گالیون رو به پسرک داد و یه دستبند برداشت. اونو به دستش بست اما انگار اشکالی پیش اومده بود...دستبند با نور عجیبی می درخشید و حرارت حاصل از اون نور، دست کولانا رو می سوزوند...
کولانا داد زد: آی دستم....آی دستم...
پسرک با پوزخندی شیطانی که قیافش رو از این رو به اون رو می کرد، گفت:
_هه هه هه...این دستبندا ضد طلسم نیستن....خود طلسمن. این نور میره تو چشمات و باعث میشه اون همه کاروتن و ویتامین آیی که از خوردن هویج عایدت شده بود، از بین بره و تو کور میشی. اگه ضد طلسمشو می خوای، باید دو گالیون دیگه اخ کنی...من باید به فکر اون خواهرم که تو راهه هم باشم...
کولانا که دیگه آهی در جیب نداشت چه به برسه به گالیون، با حالتی التماس آمیز به پسرک خیره میشه. دوربین مدام بین اون دو تا در حرکته:
کولانا: اما پسر جون، من دیگه پولی ندارم...من می خواستم به تو کمک کنم. چرا این کارو با من کردی؟
پسرک: چی کار می کردم...؟ زندگی خرج داره. من باید به فکر برادر کوچیکم باشم که باید شهریه ی دانشگاهو بده...
کولانا: ببینم، مگه تو چند سالته؟
پسرک آهی کشید و روی نزدیکترین سنگ نشست. دیگه از اون پوزخند که از آزمندی به وجود اومده بود خبری نبود، بلکه درد و اندوه ذره ذره ی چهره ی پسرک رو پر کرده بود. چشمهای قشنگ و پر از اشکش رو به کولانا دوخت و گفت:
هفت سالم بود که مادرم مرد. من موندم و یه مشت نون خور اضافی. از همون بچگی شروع کردم به کار کردن. مثل جن خونگی خر حمالی می کردم. هاگوارتز هم نرفتم، اگه میرفتم خرج اونا رو کی می داد؟ جون می کندم و هر چی در می آوردم می دادم به اونا...تا اینکه یه روز تو یه شرکت دستبند ضد طلسم سازی استخدام شدم. اون موقع دوازده سالم بود. یارو صابکاره می خواست از قیافه ی معصوم ما بچه ها سواستفاده کنه. واسه همین ما کارکنای اونجا رو با طلسم ضد بزرگ شوندگی جادو کرد و با این دستبندا فرستاد تو خیابون تا مردمو بگولیم(گول بزنیم) منم امروز خوردم به گیر تو و به اشتباهاتم پی بردم...
درسته...من الحخان بیست و یک سالمه و باید خرج داداش کوچیکمو بدم، بابامو دکتر ببرم، آبجیمو ببرم دستشویی و هزار کوفت و زهر مار دیگه. اما دیگه از این زندگی خسته شدم...
کولانا: آه....آه.....میشه این دستبند رو از دستم باز کنی؟
پسرک: آره....دیگه از این زندگی خسته شدم...نمی خوام اینجوری بزیم. می خوام بمیرم...
پسرک به دست کولانا حمله برد. دستبند رو به دست خودش بست و فریاد کشید:
خداحافظ زندگی سگی....
خواست دستبند رو به دست خودش ببنده که کولانا پرید روش. چوبدستیشو بیرون کشید و با اجرای شجاعانه ی یه طلسم غیر لفظی که برای بینندگان قابل درک نیست، دستبندا رو نابود کرد. بعد رو به پسرک کرد و گفت:
بزرگ کوچولو...من مطمئنم یه جایی تو وزارتخونه هست که میتونه به بدبخت بیچاره هایی مثل ما کمک کنه...منم مثل تو فریب خورده ام....بیا با هم بریم وزارتخونه، به سازمان حمایت از جادوگران زخم خورده...اونجا می تونیم مشکلاتمونو حل کنیم...
پسرک لبخندی اعتماد آمیز به کولانا زد.
تصویر قطع میشه و سکانس بعدی کولانا و پسرک رو نشون میده که دست در دست هم به مهر، تو یه جاده ی بی انتها قدم میزنن.
تیتراژ پایانی نمایش داده میشه. اول: THE END و بعد یه نوشته ی طلایی روی صفحه ظاهر میشه:
موسسه ی مالی و اعتباری و احتمالی و ورزشی و ارزشی و کمک دهنده ی برادران وارنر زاده پور آبی نیا، همدم جادوگران زخم خورده...


تا تو نگاه می کنی، کار من آه کردن است...
ای به فدای چشم تو...کوفت! مگه مرض داری نیگا می کنی؟!


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۷:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۸۵

ماندانگاس فلچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۸ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ جمعه ۲ دی ۱۴۰۱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 433
آفلاین
اسپانسر : محصولات کارخانه منو ما در یته ( ma no ma dar iete ) از دهات هری پاتر
« با تشکر ویژه از تمام کسانی که ما را بر ضد بی عدالتی همراهی می کنند »
کارگردان : ماندانگاس فلچر

با هنر نمایی :
ماندانگاس فلچر
هری پاتر
بارون خون آلود
کریچر
ققنوس
اسکاور

شورشی ها شما را به دیدن این برنامه دعوت می کنند .. دینگ دینگ ... دینگ

چسب دست !!

دوربین نمایی از راه روهای هاگوارتز و دانش آموزان را به نمایش میگذارد . دوربین در پشت یکی از روح های خیلی خونی ... خیلی خونی ... خون از همه جاش زده بیرون ... حرکت میکند .

- پیس ... پیش ... کیشته ... نه یعنی بیا ...
هری پاتر از پشت دیوار به بارون اشاره می کند . بارون که در هوا معلق است خیلی آهسته به کنار هری می آید... بارون : خوب بگو ؟

هری پاتر دستش را بالا می آورد : ببین فکر کردی در مورد اون مسئله ... من می ترسم ... طرف بیش از اندازه می دونه .

بارون دستی در جیبش می کند بعد از کمی جستجو یک قوطی چسب در می آورد : عزیزم اینم چسب دهان ساخت دهات خوتون هست .

هری پاتر عین ذرت سرخ شده از خوشحالی بالا پایین می پره : آخ جـــــــــون .

بارون یک ژس درست و حسابی به خودش می گیرد سپس چسب را از دست هری می قاپد و به روی قسمت قرمز رنگ آن اشاره می کند : تازه از محصولات کارخانه منو ما در یته ( ma no ma dar iete )

هری پاتر که در چهره اش خوشحالی موج می زند می گوید : من پس برم به کریچر خبر بدم که این و تو غذای اونا بریزه .... چسب را از بارون می گیرد و میرود

چند طبقه بالاتر – دفتر دامبول

کریچر مشقول تمیز کردن فضله های ققنوس است و هر از گاهی چند تکه از آن را برای مصارف ویژه در جیبش می گذارد . هری به سبک شوخی هاگزمیدی به پشته کریچر میره و با لگد میزنه به کریچر ....
- ها ها ها ... چقدر حالا میده ... ها ها ها

کریچر عین پوستر می چسبه تو دیوار و بعد بر میگرده و به هری پاتر با تمام خشم وجودیش نگاه میکنه و زیر لب به او ناروا می گوید ...

هری پاتر رو به کریچ : چی .. نشنیدم ... یک حرفی زدی ...

کریچر خودش و عین بخت برگشته ها می کند : ارباب پاتر .. تو رو خدا بزارید به کارم برسم ... خواهش میکنم .

هری پاتر : خوب بابا ... بیا این و بریز توی غذای ماندانگاس دبیر جدید دفاع در برابر سیاه که اومده جای مودی .
کریچر رو به هری پاتر : ارباب شما دستمال ندارید ... پس باید برم از اسکاور بگیرم ... اسکاور هم دستمال های خوبی دارد هم روش استفاده دستمال ها را می داند .

ققنوس بال بال زنان : باب تازه گرم شدی ... بیا این زیر من و با همین تمیز کن ...

کریچر سرش را به در و دیوار می کوبد : کریچر دستمال می خواهد ... کریچر دستمال کش خوبی است ... کریچر ارباب دامبلدور را ناراحت نمی کند .

هری پاتر محکم میزنه تو سر کریچر : دستمال و ول کن این و بریز امشب تو غذای ماندی ...

کریچر : پس دستمال چه می شود ... دستمال بدهید ... دستمال ...

هری پاتر دستی در جیبش می کند و یک منوی مدیریت در می آورد ... دوباره دست در جیبش می کند و یک دستمال 90 کیلومتر در می اورد : بیا عزیزم ... با این تمیز کن .

کریچر دستمال را می گیرد و مشقول تمیز کردن زیر ققنوس می شود .... هری پاتر : پس چرا چسب و نمی گیری ...

کریچر : خوب بده یادم رفت ... باید چطوری مصرف کنم ؟

هری یک پوست از توی جیبش در می آورد و مو به مو می نویسد که کریچر باید چکار کند ...

سالن غذا خوری – میز معلمان

آلبوس : ما باز اینجا آمده ایم و دور هم نشسته ایم و خوشحالیم که هستیم ... خیلی با حالیم .... که خواستیم ... هتل هاگوارتز را اداره کنیم و باید بگم ..

ماندی : هوم .. آلبوس ... هیس ... ببند ... گشنمونه ....

آلبوس با خودش : اگر بهت این ماه حقوق دادم .. بی تربیت ...

کریچر غذای معلمان را این بار می آورد و جلویشان میگیرد ... ماندانگاس عزیز این هم غذای شما ... برید باهاش حال کنید ، ویژه است .

ماندانگاس مشقول خوردن مرغ آغشته به چسب خود می شود بی آنکه بداند آن آغشته به چسب است ...

هری پاتر نگاهی نافذ به میز معلمان می کند : لعنتی پس چرا دهانش بهم نمی چسبه ....

همه از جاهایشان بلند می شوند و پی کارشان می روند و ماندانگاس هم بی هیج آسیب جسمانی به اتاق خودش میرود ....

شب – مرلین گاه

آآآآآآآآآآآی ملت به دادم برسید ... نمی تونم دستشویی کنم ... بیایید ... بشتابید ... زور میزنم باز نمیشه ... کمک .. کمک .. نمی تونم ... راش گرفته ....

دامبلدور با ریش و پشم آشفته وارد می شود : چی شده ... کی گرفته ... زور میزنه باز نمیشه ....

ماندی : دامبول چند بار بگم این چاه و درست کن ... گرفته دیگه ... به این ملت هم بگو غذای خوب درست کنن ...معلوم نیست توش چی بود از سر شب دلمون پیچیده به بازی .

دوربین در نهایت چاه گرفته را نشان میدهد و صحنه از دو طرف تاریک می شود ... صحنه تاریک شده دوباره باز می شود و هری پاتر را مشقول خنده های شیطانی نشان میدهد .

آهنگ پایانی :

ولی دیگه بسه وقته انقامه ... وقته سقوطتتون با یه قیامه

وقته بلاکتون در ملاء عامه .... بدون این یک شعار نیست بلکه یک پیامه

ببین پشته ماست رول پلینگ ... فکر نکن ما رو می تونی به حذر کنید

حرف ما رو بشنوید و از بهر کنید .... بجای اینکه بخواید ما رو بلاک کنید


ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۴ ۱۷:۴۲:۵۸
ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۴ ۱۸:۰۷:۲۲
ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۴ ۱۸:۰۷:۲۳


جونم فدای عشقم ، نفسم فدای رفقا ، شناسه ام هم فدای سر آرشام

[color=99


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۱:۱۱ چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۸۵

سالازار اسلیترینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۷ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۳۰ شنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۷
از پایان...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 121
آفلاین
امرالد گرین استارز با همکاری کمپانی روح جنمار تقدیم میکند...

چوپان های بد

با حضور عده ای از چوپان ها
سیاه لشکر:یک مشت گوسفند
با حضور افتخاری دو نفر شتر
و با تشکر از شهرداری قاهره

نام موسیقی:اختلاف II

مرد خسته تنش میخوره زمین||||میذاره که اسمشو از بین ببرین

اما بدونین که من نیستم اون مرد خسته||||اومدم این وسط مث بمب هسته

واسه همین روی شقیت میذارم لوله تفنگ||||له میکنم مختو با چندتا فشنگ

تو با توهینات کردی اعلام جنگ||||اما روح ما نداره تحمل اینهمه ننگ
...


دوربین آسمون شب رو نشون میده و آهنگ ملایم و کلاسیک پخش میشه...بعد دوربین با ریتم تندی به سمت زمین میچرخه و چوپانی رو نشون میده که زیر یه درخت و روبه روی آتش نشسته و داره با یه گیتار درب و داغون شعر می خونه:

من همونم که یه روز،میخواستم خدا باشم||||میخواستم بزرگترین مدیر دنیا باشم
...
زیر نویسی به رنگ قرمز زیر تصویر چوپان میاد و می نویسه:
خدای چوپان ها

دوربین به سمت پایین حرکت میکنه و بیننده متوجه میشه چوپان روی تپه نشسته...نم نم بارون قطراتی رو روی لنز دورین میریزه و همزمان با زدن صاعقه و آتش گرفتن درخت بالای سر چوپان، صدای قهقه ای شیطانی بلند می شود...

دوربین همونطوری که درخت شعله ور بالای تپه رو نشون میده، صبح میشه و تصویر تبدیل به تپه ای خیس با پس زمینه آسمان صبح زود رو نشون میده و درخت سوخته که بالای تپس...

خدای چوپان ها روبه روی چوپان دیگری نشسته و هر دو در حال خوردن پوست ماهی با پنیر هستند.زیر تصویر چوپان دیگری زیر نویسی با این مضمون می آید:
چوپان خون خوار، او چندین بار به علت آزار و اذیت حیوانات و بلوک کردن سر آن ها از وزارت خانه اخطار گرفته است.او بر گوسفندان استکبار وارد میکند.

- خدای چوپان ها...من دیشب یه خواب عجیب دیدم...خواب دیدم زیر اهرام مصر نشستم و با یه لپ تاپ توی اینترنتم و دارم ملت رو آزار و اذیت میکنم...فکر میکنم باید گوسفندا رو بفروشیم و به مصر سفر کنیم.(با برداشتی آزاد از کتاب کیمیاگر)
- چوپان خونخوار...موافقم...بریم همه گوسفند ها رو بفروشیم...
داستان فروش گوسفندان تا سفر به مصر را در فیلم بعدی، منطق چوپانی، بخوانید.

مصر

دو چوپان در حالی که لباس عربی به تن کرده اند، به زیر یکی از اهرام می رسند.آفتاب در بالاترین نقطه خود قرار دارد و سایه دوشتر روی سر آن دو افتاده است.موسیقی با تم شرقی پخش میشه و همزمان با اوج گرفتن موسیقی تصویر خورشید نشون داده میشه که ذرات شن ماسه ها از جلوش عبور میکنند.

بیل چوپان خونخوار به یه جسم سخت میخوره.بعد سایه دو نفر از دور نمایان میشه که در گرمای صحرای بزرگ آفریقا پیچ و تاب میخورد.آن دو کم کم نزدیک می شوند.زیر نویسی زیر نمای هر دوی آنها نوشته می شود:
چوپان های دروغگو

بالای تپه اول فیلم

از بالای تپه چند خیابان باریک رد شده و روی تابلویی نوشته شده:
چوپانان
ولی درخت سوخته هنوز سر جای خود قرار دارد.هر از گاهی چند گوسفند از بالای تپه عبور میکنند و شب ها کنفرانس شبانه می گذارند.
خدای چوپان ها پشت لپ تاپ نشسته و هر از گاهی برای آزار گوسفندان پای خود را بر روی سیم سیاه و کلفت روی زمین میگذارد و تمام علف ها میسوزند و چوپان های بد و چوپان های دروغگو میخندند.
...
پارت دوم موسیقی اختلاف دوباره پخش میشود و صدای قهقه زیر باران دوباره تکرار می شود.


ویرایش شده توسط سالازار اسلیترین در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲ ۲۱:۲۷:۲۳

[b]The sun enter


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۲:۰۴ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵

اش‌ویندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۲ یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲:۵۹ چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 151
آفلاین
شرکت جنمار نقدیم میکندتصویر کوچک شده







چوپان های دروغگو
با حضور عده ای از چوپان ها
سیاه لشکر:یک مشت گوسفند
با حضور افتخاری چند سگ گله

نام موسیقی فیلم:اختلاف
متن قسمتی از شعر:
اینجا جادوگرانه یعنی سایتی که ||||||||هرچی که توش میبینی باعث تحریکه

تحریک روحت تا توی آشغال دونی||||||||میفهمی تو هم کاربر نیستی؛ یه آشغال بودی

اینجا همه گرگند میخوای باشی مثل بره؟||||||||بذار چشم و گوشت رو من باز کنم یه ذره.

اینجا رولپلینگه! لعنتی! شوخی نیستش||||||||خبری از گل و بستنی چوبی نیستش
...


دوربین هم سطح چمن هایی که سراشیبی جنوبی تپه را سبز کرده اند،جلو میره و از لابه لای پای گوسفند ها به حرکت خودش ادامه میده....تا نزدیکی زبان قرمز سگ گله میره و قبل از اینکه سگ دهانش را ببندد؛ مسیرش را تغییر داده و به سمت چوپانی که چوب بلندی را در هوا میچرخاند؛حرکت میکنه.
تصویر بر روی چهره ی چوپان ثابت شده و نوشته ای در زیر آن ظاهر میشه
بچه چوپان

تصویر کم کم تاریک میشه و صحنه ی جدید دیده میشه.

دوربین بدون هیچ دقتی، بر روی درختی نصب شده.از میان شاخه های درخت، گله ی گوسفند دیده میشود که در حال حرکت هستند.سگ گله، جلوتر از همه وق وق کنان سعی میکنه ؛جلوی منحرف شدن جماعت گوسفند رو بگیره.
همین شکلی از زیر دوربین عبور میکنند و در آخر فردی که در یک دستش تفنگ بادی و در دست دیگر چوب نگه داشته ، از زیر دوربین عبور میکنه.
در این لحظه دوربین زوم میشه و تصویر بر روی چهره ی مرد توقف میکنه و نوشته ای در زیر آن ظاهر میشه.
چوپان چوپانان



شروع فیلم
بچه چوپان و چوپان چوپانان در زیر درختی نشسته اند .چوپان چوپانان آواز میخواند.گوسفندان نیز با آرامش در حال چرخش در چراگاه سرسبز اطراف خود هستند.
همچان صدای آهنگ شنیده میشه
-همه کنار همند،کاربره و ناطرای خفن||||||توی اون تاپیک،همه میخوان گزارش ندن

حقیقت روشنه خودت رو به اون راه نزن|||||||روشنترش میکنم؛ پس بمون جا نزن.
...

سگ های گله در کنار هم نشسته اند و طرح نقشه ی خود را کامل میکنند.
پس از مدتی،به جمع گوسفندان حمله کرده و بدون هیچ وق وق اضافه ای، شروع به گاز گرفتن، میکنند.صدای بع بع گوسفندان بلند میشود و امیدوارند که چوپانان این فریاد ها را بشنوند.

دوربین ابتدا گله را نشان میدهد و سپس به سمت چوپانان که زیر درخت نشسته اند بر میگرده.صدای چوپان کم کم در میان انبوه فریاد گوسفندان گم میشه.ناگهان چوپان چوپانان دست از خواندن میکشه و با تفنگ خود به سمت گله تیر اندازی میکنه.دوربین میچرخه و تصویر پنج گوسفند، غرق در خون دیده میشه....دوربین روی آن تصویر ثابت میشه....

در حالیکه صدای گوسفندان در گلو خفه شده است ؛صدای بچه چوپان شنیده میشه:
-ای ول.....خیلی باحال تیر اندازی کردی....صدات هم مثل همیشه خوب بود
تصویر تار میشه و آهنگ اختلاف از اول پخش میشود.




به نظر موضوع خوبی رو انتخاب کرده بودی ولی استفاده کردن از این شعر و به این شکل اصلا به پستت نمیخورد تو میتونستی اصلا اسمی از ناظر و جادوگران و این چیزا نیاری تا پستت خیلی زیباتر بشه چون به اندازه کافی واضح بود ولی استفاده از این اسامی یه دوگانگی تو پستت ایجاد کرده که پستت رو تنزل داده


ویرایش شده توسط اش ویندر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۳۰ ۱۲:۰۶:۳۸
ویرایش شده توسط اش ویندر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۳۰ ۱۲:۱۷:۳۱
ویرایش شده توسط پروفسور بینز در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱ ۱۶:۱۴:۵۵

[b][size=small][color=660000]گریه میکردم که کفش ندارم،یکی را دیدم ، پا نداشت[/c


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۸:۱۹ جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۵ پنجشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۶ دی ۱۴۰۰
از Hogwarts
گروه:
کاربران عضو
پیام: 320
آفلاین
کارخانه معتبر پت گودریک تقدیم می کند:
ورود به هاگوارتز
بازیگرن: هری و دامبلدور و....
کارگردان و فیلنامه نویس:گودریک گریفیندور(رئیس شرکت پت گودریک)

هری آن شب را تقریبا تا صبح بیدار بود.شاید ذهنش ظرفیت اینهمه اطلاعات واتفاقات را نداشت.شاید هم از عذاب وجدان خوابش نمی برد.به کارهایی که به اسنیپ کرده بود فکر میکرد. اگر او زنده بود حتما از او عذر خواهی میکرد.حالا احتیاجی نبود انتقام دامبلدور را از ولدمورت بگیرد ولی در عوض باید انتقام اسنیپ را میگرفت. یاد فیلت ویک افتاد. چقدر به او اعتماد کرده بود... و خوابش برد.
هری بقیه تعطیلات را در گریمولد گذراند و با اینکه اخبار روزنامه پیام روز حاکی از مردن جادوگرهای زیادی از جمله خانواده دیگوری ها بود باز هم هری داشت از تابستانی در کنار دوستانش ودامبلدور لذت میبرد مخصوصا که در امتحان آپارات به راحتی قبول شده بود.ولی سه روز قبل از آغاز سال تحصیلی خبری شنید باعث شد لذت شکست دادن رون را درشطرنجی که بعد از شام بازی کرده بودند فراموش کند. قبل از خوابیدن دامبلدور به سمت هری آمد و گفت: هری امشب باید وسایلت ررو جمع کنی و فردا به هاگوارتز بری.چون معلمها دوروز زودتر باید در مدرسه حاضر باشند و همانطور که میدونی من نمیتونم از این خونه خارج بشم و مدیریت بر عهده پرفسور مکگوناگال است البته با نظارت مستقیم و مخفیانه من.
و قبل از اینکه هری اعتراضی بکند دامبلدور لبخندی زد و گفت: نه هری من نمی تونم این اتفاقات رو برای اسکریم جور شرح بدم. اون اصلا آدم منطقی نیست. و اینکه میتونم برای مدتی در این خونه بمونم؟
هری با اینکه ناراحت بود لبخندی زد و گفت: البته.
هری آن شب وسایلش را بست و فردا صبح با همه خداحافظی کرد. هنگام خداحافظی جینی بوسه ای روی لبهای هری گذاشت و وداع گرمی با او کرد.
هری طبق برنامه جلوی درهای هاگوارتز آپارات کرد.بعد از چند دقیقه هاگرید درها رو برای او باز کرد و او را به سختی به بقل گرفت.
_:سلام هری خیلی دلم برات تنگ شده بود کجا بودی پسر؟
بعد هری بهمراه هاگرید وارد قلعه شد. در آن هنگام بود که پرفسور مکگوناگال به استقبال او آمد.
_:سلام پرفسور پاتر.لطفا بیاید باید سریعتر اتاقتون رو بهتون نشون بدم از شما هم متشکرم پرفسور هاگرید.
هاگرید در حالی که میرفت داد زد:خداحافظ هری. بعدا میبینمت.
پرفسور مکگوناگال در حالی که از عصبانیت سرخ شده بود:وای امان از دست این هاگرید یک بار نشد با لحن درستی صحبت کنه. اخلاقش کاملا مثل بچه هاست بخاطر همین بود که آلبوس نخواست اون چیزی بدونه...!
هری حرف مکگوناگال را قطع کرد:برای چی؟!
مکگوناگال که یک لحظه ایستاده بود و به هری نگاه کرده بود و دوباره راه افتاده بود گفت: خب بخاطر همین اخلاقش آلبوس فکر میکنه شاید از دهنش در بره.هری از تو هم میخوام جلوی بقیه معلم ها چیزی نگی حتما جریان فیلت ویک رو میدونی.
هری گفت: بله پرفسور.
مکگوناگال ادامه داد: و لطفا در امتیاز دادن حق رو رعایت کن و از تدریس چیزهایی که به درد بچه ها نمیخوره پرهیز کن. با معلم های دیگر هم همکاری کن.از این به بعد صبح ها نیم ساعت زودتر از دانش آموزان بیدار میشوی. کلاست هم در جای قبلی برگزار میشه.و همچنین با استفاده از آینه ای که در اتاقت هست میتونی با معلمهای دیگر ارتباط برقرار کنی. درس تغیر شکل هم امسال بر عهده منه.خب رسیدیم.
حالا آنها جایی بودند که قبلا کویرل،لاکهارت،لوپین،مودی،آمبریج و اسلاگهورن در آن بودند.
مکگوناگال گفت: خب هری هر چیزی که غیر قانونی نباشه رو میتونی در اتاقت بگذاری. بقیه معلم ها رو با پیشوند پرفسور صدا میکنی و دانش آموزان را با نام فامیلی.حالا اگر سوالی داری بپرس.
هری پرسید:پرفسور مکگوناگال پس پرفسور اسلاگهورن کجا میرن؟
مکگوناگال که دوباره لحن رسمی پیدا کرده بود گفت: ایشون به اتاق فیلت ویک میرن.و خداحافظ پرفسور پاتر.


آخرین دشمنی که نابود میشود مرگ است


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۲:۱۰ سه شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۸۵

درکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۶ یکشنبه ۳ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۴:۱۱ پنجشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۴
از اون بالا کفتر که هیچ، کرکس هم نمیاد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 299
آفلاین
***جويندگان گنج***
«آهنگ نسبتا ملايم است. با حال و هواي اساطيري و حماسي»
«تيتراژ»
تيغه يك شمشير با سرعت از جلوي دوربين رد شده، برقي مي زند و جواني كه آن را بدست دارد، آن را در غلافش مي گذارد. جوان خوش قد و قامتي است و يك مار خاكستري رنگ، دور بازوي دستي كه با آن شمشير مي زد، پيچيده بود. روي صفحه عبارات "آرشام" و "اش ويندر" هك مي شود.
دستمالي سياه به روي صفحه مي افتد و سپس دستي آن را با يك حركت ناگهاني برمي دارد. لباس فاخري دارد و تاجي روي موهاي بلند اما ژوليده اش است. "ملكه اسكاور"
ملكه اسكاور دوباره دستمالش را روي صفحه مي اندازد. دوربين عقب مي رود. دستمالي كه صفحه را پوشانده بود، به تن پوشي براي موجودي هراس آور تبديل شده است. دندان هاي تيز اما كج و معوج، بيني كشيده و دستهاي استخواني با ناخن هاي سياه خميده. برق شرارت از چشمانش مي بارد. "كريچر"
دوربين از ميان دندان هاي حريص كريچر رد شده، به سياه فرومي رود. سپس در مقابل ديواري بلاكي (اين بلاك نه، اون بلاكي كه باهاش ساختمون مي سازن و بهش مي گن "بلوك") گوينده اعلام مي كند: "با حضور چند تن ديگر از هنرمندان و حضوري افتخاري دِرِك" سپس از ميان بلاك ها رد شده وارد گاراژ بلر سگ كش مي شود و چند تن ديگر از هنرمندان را نشان مي دهد.
«پايان تيتراژ»
«سكانس اول - خارجي - دره گودريك - پاسي پس از نيمه شب»
ابري تيره غم انگيزي آسمان دره گودريك را تار كرده است. ستاره ها به اعماق ابرها فرورفته اند. فقط ماه نقره فام و چندي خرد ستاره اي در اطراف آن هنوز اندك درخششي داشتند. ماه دور تر از هميشه، در حصار صخره هايي كه دره گودريك را محصور كرده بودند، با فروغي رو به خاموشي مي تابيد.
نقطه تيره كوچكي در ميان ماه پديد مي آيد. رفته رفته نقطه سياه رنگ نزديك تر آمده و بزرگ تر مي شود. لكه سياه رنگ از جلوي دوريبن رد مي شود. آرشام، در حالي كه شمشيرش را به كمر دارد، سوار بر اسب بالدار سفيدي مي گذرد. دوربين در حركت مواج شنل آرشام گم مي شود.
«سكانس دوم - داخلي - گاراژ بلر سگ كش - نيمه شب»
آرشام و دوستان قديميش در گاراژ بلر سگ كش جمع شده اند و خاطرات گذشته را مرور مي كنند. ولي شادي و شادابي هميشگي در چهره آرشام نيست. صندلي را روي دو پايه عقبي نگه داشته و غرق در افكارش است. بلر براي شوخي زير پايه صندلي مي زند و آرشام زمين مي خورد. همه مي خندند و آرشام هم لبخندي مي زند و به بهانه آب زدن به دست و صورتش از اتاق خارج مي شود.
نور ضعيف ماه از ميان بلاك ها وارد راهروي گاراژ مي شود. چشم تيزبين آرشام به ماري خاكستري مي افتد كه خود را در سايه پنهان كرده است. بهترين موقعيت براي خالي كردن خشم و اندوهي است كه درونش را گرفته است. دست برده، لوله اي محكم را بر ميدارد و به آرامي به سوي مار گام برميدارد. لوله را بلند مي كند تا با تمام قدرتش - كه كم هم نبود - آن را بر سر مار فرود آورد.
اش ويندر: "تقصير من نيست كه تو دلت گرفته"
ناگهان آرشام متوقف مي شود و دستش كه لوله را بالا برده، در هوا مي ايستد.
آرشام: "تو چطوري با من حرف مي زني؟ اصلا تو از كجا مي دوني من دلم گرفته."
اش ويندر: "هيچ كدوم از سوال هايي كه پرسيدي مهم نبودند. مهم اينه كه تو يه فكري به حالت خودت كني. وگرنه كار دست خودت و ديگرون ميدي."
آرشام: "خب مثلا چي كار كنم."
اش ويندر: "من راهنماييت مي كنم ... هان! دستتو بيار پاينن، بيار پايين ببينم چي تو دستته؟"
آرشام لوله اي را كه در دست داشت آرام پايين مي آورد: "خب لوله است ديگه."
اش ويندر: "لوله؟؟؟ تو هيچ مي دوني اين چيه تو دستت؟ اصلا بگو ببينم تو مي دوني اين چه نوع لوله ايه؟"
آرشام با باحالي مي گويد: "لوله درجه يك ويژه مك كارتي. بهترين لوله موجود در دنيا. خب كه چي؟"
اش ويندر: "آها! بگو ببينم مك كارتي كي بود؟"
آرشام: "من چه مي دونم"
اش ويندر: "مك كارتي جادوگري بود كه مثل تو دچار افسردگي شد ولي بعد از مدتي يه گنج پيدا كرد كه زندگيشو از اين رو به اون رو كرد. نه فقط بهش پول داد، بلكه بهش شهرت، خلاقيت، توانايي و خيلي چيزاي ديگه داد. ساختن همين لوله هم به خاطر همونه. تو بايد اون گنجو پيدا كني!"
آرشام: "گنجو پيدا كنم؟ وقتي مك كارتي اونو پيدا كرده خب خرجش كرده من چي رو پيدا كنم؟"
اش ويندر: "نه! اون گنج ابدي بود و هرگز نابود نميشه. تو بايد اونو پيدا كني."
آرشام: "حالا من كجا اين گنجو پيدا كنم؟"
اش ويندر: "آها! مك كارتي اواخر عمرشو تو تالار ريونكلاو تو مدرسه هاگوارتز زندگي مي كرد. بايد بري اونجا. گنج اونجاست و تو بايد پيداش كني!"
«سكانس سوم - خارجي - دشتي در راه هاگوارتز - پاسي پس از شب»
آرشام و اش ويندر كه دور بازويش پيچيده، از اسب بالدار آرشام پياده مي شوند تا كمي استراحت كنند. هنوز چشمان آنها گرم نشده كه اسب نگون بخت شيهه دردناكي مي كشد. آرشام از خواب مي پرد و به اسبش كه در حال جان دادن است، زل ميزند.
موجودي وحشتناك، با دندان هايي كه از آنها خون مي بارد، بالاي سر اسب ايستاده است. آرشام شمشيرش را كشيده و به طرف او حمله مي كند. موجود كه دستمالي كثيف بر تن داشت، به اندازه كافي سريع جاخالي نداد و شمشير آرشام زخمي بر وي زد. موجود جيغي زد و گفت: "كريچر انتقامشو مي گيره." آرشام دوباره به طرف او حمله كرد ولي موجود بشكني با دستش زد و غيب شد.
«سكانس چهارم - خارجي - زيرزمين مخفي و مخوف خوابگاه مديران - عصر»
كريچر با عصبانيت چيزهايي را ضجه مي زد. ساحره اي مشهور ملكه اسكاور با دستمالي زخم عميق كريچر را مي بست. كريچر با اشاره اي تصويري از آرشام را به آتش كشيد.
كريچر: "مي كشمش. حسابشو مي كشم. نمي ذارم دوباره پاشو بذاره اينجا"
اسكاور: "آروم باش. آروم باش. نبايد اين جوري عصباني باشي. تو كه ضرب شصتشو چشيدي ..."
كريچر: "مي كشمش. من مي كشمش. تو هم اگه راس مي گي كمكم كن حسابشو برسم."
ملكه اسكاور نيشخندي مي زند. اشاره اي به گويي روي ميز مي كند. گرد و خاك در گوي مي چرخد و تصوير درون گوي، آرشام و اش ويندر را نشان مي دهد كه در حال بالا رفتن از صخره اي بلند هستند. خنده اسكاور به قهقهه اي وحشتناك تبديل شد.
«سكانس پنجم - خارجي - صخره هايي صعب العبور - ظهر»
اش ويندر كمي جلوتر از آرشام، از صخره ها بالا مي رود و آرشام هم با جديت و تلاشي كم نظير در حال بالا رفتن از صخره هاست.
ملكه اسكاور و كريچر، در پايين صخره ها ظاهر مي شوند. اسكاور دستمالي به طرف كريچر مي گيرد و مي گويد: "بيا. اين دستمالو بگير و بذارش بالاي اون صخره. اين جلوي آرشام رو مي گيره. يادت باشه، محدوده هاگوارتز بعد از اون صخره شروع ميشه و اگه اون وارد هاگوارتز بشه، ديگه نمي توني جلوشو بگيري."
كريچر دستمال را مي گيرد و با بشكني بالاي صخره ظاهر شد. دستمال را روي صخره پهن كرد و دوباره غيب شد و كنار اسكاور ظاهر شد.
هر دو لبخندي شيطاني زدند و ناگهان انفجاري عظيم رخ داد. صخره ها فرو ريختند. آرشام و اش ويندر سقوط كردند و سنگ هاي بزرگ و كوچك بر سر و روي آنها ريخت.
«سكانس ششم - داخلي - تالار ريونكلاو - صبح»
كريچر و ملكه اسكاور در حال دوئل با هم بودند. طلسم هايشان را به سمت يكديگر مي فرستادند و تمام تلاششان را براي كشتن يكديگر مي كردند.
اسكاور: "توي دروغ گوي پست منو اين همه مدت سركار گذاشتي. براي چيزي كه وجود نداره، كل تالار و هاگوارتزو بهم ريختيم ولي هيچي پيدا نكرديم. مي كشمت كريچر!"
كريچر: "ساكت شو بدجنس آب زير كاه ..."
«سكانس هفتم - خارجي - صخره هاي مدفن آرشام و اش ويندر - سحرگاه»
خورشيد تازه در حال طلوع است. از ميان صخره هاي فروريخته، اش ويندر، خسته و زخمي بيرون مي آيد.
------------------------------------------------------
دوستان بازيگر به دل نگيرن


ویرایش شده توسط درک در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۱۸ ۱۸:۱۸:۲۷
ویرایش شده توسط درک در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۱۸ ۱۸:۳۲:۱۳


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۵:۲۲ یکشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۵

بیگانه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۸ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۵۵ سه شنبه ۱۹ آبان ۱۳۸۸
از بعد از پل, دست راست دومين كوچه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 182
آفلاین
پس از ساعت ها كار و خواندن بيش از 180 فيلم كوتاه و بلند (از اسكار قبلي تا اينجا)
هيئت داوران پس از تاخير نسبي نامزد هاي دريافت جايزه ي اسكار رو اعلام كرد:


نامزد بهترين كارگرداني:
عيادت اسكاور (دامبلدور سابق)
ديكتاتور بزرگ بيگانه
شغل اسكاور (دامبلدور سابق)

نامزد بهترين فيلم نامه:
شغل اسكاور (دامبلدور سابق)
ميان عشق و وظيفه لوسيوس مالفوي
چپ دست كوين ويتباي

نامزد بهترين بازيگر مرد:
سر تانكيان ---- براي حضور اكثر فيلم هايي كه خوندم.
ادي ماكاي --- براي فيلم فرار بزرگ آوريل و يه فيلم ديگه كه خودش قبلنا زده بود.
زاخارياس اسميت --- مستند پس از سالها خاموشي


نامزد بهترين بازيگر زن:
نارسيسا بلك اسم فيلم رو گم كردم ولي مال لوسيوس بود.
آنيتا دامبلدور براي فيلم عشق + 2
هدويگ براي فيلم هدي جغده

نامزد بهترين تيتراژ:
متاسفانه هيچ تيتراژي مورد پسند هيئت داوري قرار نگرفت.
ولي خاطره ي موسيقي "كاسه ات رو بيار ماست بگير" اثر ققي
در ذهن ها فقط! باقي مي مونه.


نامزد لوح زرين جشنواره براي : (جايزه اي ندارد)
مستند هالي ويزارد --- سوروس اسنيپ
پس از سالها خاموشي --- كمپاني اچ او سي
خصوصا فصل اول به كارگرداني ادوارد جك.

اگه دوست داريد
در آكادمي اسكار راي بدين
و بي تاثير هم نيست. و هيئت داوران رو در انتخاب هرچه دقيق تر اثر برتر كمك كنيد.
متشكر از صبر شما.
با نفرت بي پايان.
بيگانه


ویرایش شده توسط بیگانه در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۱۵ ۱۵:۲۴:۵۱


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۲:۰۲ شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۵

کریچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ یکشنبه ۸ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۲۰ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
از خانه ي شماره 12
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1223
آفلاین

بیگانه را بکش دو


با حضور
كوئيرل در نقش استاد

هری پاتر
سارا اونز
برادر بود
آنيتا
بیگانه
بارون خون آلود
چو چانگ
در نقش دانش آموزان

با حضور افتخاري کریچر


محصولی از كريچرز پيكچرز
تامین بودجه از صندوق ذخیره ی ارضی

اين فيلم بازسازي يك اثر موفق قديميست


دوربين از روي جنگل ممنوعه رد ميشه به درياچه ميرسه از روي سطح دريچه هم رد ميشه و به هاگوارتز ميرسه و بعد از عبور از برج گريفندور وارد برج ميشه و بعد از عبور از راهروها جلوي در يكي از كلاسا ميايسته( همه ي اينا با سرعت بالاست)

روي در نوشته
سالن امتحانات دانش آموزان تجديدي

دوربين وارد كلاس ميشه
يك زن در حالي كه يك سري ورقه دستشه داره بين بچه ها قدم ميزنه ( كوئريل در نقش زن بازي كرده)
كوئيرل :خوب از همین الان امتحان شروع میشه جزوه هاتون رو ببندین و با هم صحبت نکنین
و به هر كدوم يك برگه ميده

در رديف اول پسري آذرخشي نشسته

هری سوالاش رو نگاه می کنه
سوال 1) اولین در را چه کسی اختراع کرد
هری زير لب: ای بابا این چیه دیگه بیگانه..... بیگانه....سوال 1
بیگانه به صورت كاملا تابلو : اه نکن
خانوم اجازه این هری ما رو اذیت میکنه
كوئيرل: هری ساکت باش وگر نه ورقت رو میگیرم
هری در حالي كه بيگانه رو سيخونك ميزنه: هوی بیگانه ی نامرد حد اقل ورقت رو این ور تر بگیر تا خودم نگاه کنم
بیگانه:خانوم این هری از رو ما تقلب میکنه
كوئيرل: هری بلند شو برو بیرون کلاس وایسا از امتحان محرومی
هری مي افته به عجز و لابه: خانوم تو رو خدا ببخشید
كوئيرل: نمیشه برو بیرون


آنيتا اون ور تر سوال 1 رو بی خیال شده رفته سوال 2
سوال2) دلایل اعتماد دانبلدور به اسنیپ
هرمیون: یعنی چی؟
آنيتا: خانوم اجازه سوال 2تو کتا ب نیست
بقیه که هنوز سر سوال 1 تو گل گیر کردن: نوچ .... نوچ( صداي اعتراض ملت)
كوئيرل: آنيتا نظم جلسه رو به هم نزن
آنيتا: خانوم به این مطلب هیچ جا اشاره نشده
بقیه: ای بابا خانوم این آنيتا حواس ما رو پرت میکنه
آنيتا: خانوم.....
كوئيرل: آنيتا بلند شو برو بیرون
آنيتا: خانوم تو رو خدا
كوئيرل: زود باش وقت جلسه رو نگیر

بقیه میرسن سوال 2
بقیه: اِ این چیه خانوم این تو کتاب نیست
ما این رو نخوندیم
نوچ.... نیچ... نوچ
كوئيرل: شلوغ نکنین
نوچ .......... نيچ ....
کافیه
نوچ .......... نيچ ....
باشه سوال 2 حذف میشه


بیگانه اون ور تر سوال 1 رو نوشته سوال 2 حذف شده رسیده سوال 3
سوال3) کوئیدیچ چند تا توپ دارد؟
بیگانه: مرده شور این شانس من رو ببرن بارون.....بارون....( در اينجا به صورت سير نويس نوشته ميشه كه بارون قبلا كرام بوده و كوئيديچ حاليشه)
بارون: چی میگی؟
بیگانه: سوال 3 چی میشه
بارون: سوال 1 رو بگی سوال 3 رو میگم
بیگانه: باشه بگو
بارون جواب سوال 3 رو میگه
بارون: حالا بگو سوال 1 چی میشه
بیگانه: خانوم اجازه این کرام گیر داده میگه جواب سوال 1 رو به بگو
كوئيرل:کرام زود بلند شو برو بیرون
بارون: خانوم تو رو خدا
كوئيرل: زود


گیلدی اون ور تر سوال 1 و 3 رو بی خیال شده رسیده سوال 4
سوال4) آب قلیل با آب کر چه فرقی میکنه
گیلدی: ای بابا این چه سوالیه باز برادر بود ....برادر بود ...سوال 4 ( مجددا زير نويس: برادر بود همون برودريك بوده كه قبلا برادر حميد بوده)
برادر بود: تو خجالت نمی کشی این سوال سهل و بس آسان رو بلد نیستی
گیلدی: برادر قاطی کردم وگر نه میدونستم
برادر بود: امکان نداره یادت رفته باشه حتما از اول نمی دونستی
گیلدی: گیر نده بگو
كوئيرل : اونجا چه خبره
بیگانه: خانوم اجازه گیلدی و برادر بود دارن تقلب میکنن
گیلدی: به تو چه خانوم دروغ میگه داشتم پاک کن میگرفتم
برادر بود: استغفر ا ...
كوئيرل: زود باشین برین بیرون

در همين حين کریچر می یاد تو

کریچر: سلام خانوم براتون چایی آوردوم( مثلا عملس )
بیگانه: به ما چایی نمیدی
کریچر: نه چایی فقط برای مراقب هاس
بیگانه: اما من چایی میخوام
کریچر: نمی شه
بیگانه بلند میشه و با کریچر در گیر میشه



چو اون ور تر فقط سوال 3 رو نوشته و رسیده سوال 5

سوال5) سه طلسم نا بخشودنی نام ببرید
چو:
چو يك بار ديگه به سوال نگاه ميكنه و يك نگاه به اطراف ميكنه و از درگيري به وجود اومده استفاده ميكنه

چو: هری....هری
هری از لای در توی کلاس رو نگاه میکنه
چو: هری 3 تا طلسم خفن بگو
همه ی اونایی که بیرونن : نگو....... بهش نگو....... نمرش از ما بیشتر میشه

هری: گناه داره بنویس چو جان
هری: اسکر جیفای , ایم پرویوس, الوهومورا
اونایی که بیرونن :
چو بر میگرده جواب رو بنویسه که میبینه کریچر و بیگانه دعوا رو ول کردن و به همراه كوئيرل دارن اونو نگاه میکنن
کریچر میره بقیه ی چایی ها رو بده
كوئيرل: شما اونجا داشتین چی کار میکردین دوشیزه چانگ ؟
چو: هیچی خانوم هری ازمون پاک کن میخواست
همه:
كوئيرل: بفرمایید بیرون لطفا


بیگانه که به زور چایی كوئيرل رو گرفته و خورده رسیده سوال 9 که كوئيرل میگه وقت تمومه ورقه هاتون رو بگیرین بالا

تصوير سياه ميشه

تصوير روشن ميشه و زير اون نوشته ميشه
روز اعلام نتایج

كوئيرل در حالي كه در طول اتاق قدم ميزنه و همه رو به روش نشستن :نمره هاتون رو میخونم شاید یکم خجالت کشیدین

هری پاتر صفر
بیگانه::lol2:
آنيتا: صفر
بیگانه::lol2:
بارون خون آلود دو
بیگانه:
گیلدروی لاکهارت صفر
بیگانه:
برادر بود دو
بیگانه:
چو چانگ دو
بیگانه:
كوئريل: این ورق مال کیه نه اسم داره نه فامیل ولی همه ی سوال ها رو جواب داده
همه: اووووووووو چی جوری وقت کرده
سارا اونز: مال منه.... من .....منه...
كوئيرل: سارا اونز صفر
بیگانه:
سارا: چرا؟
كوئيرل: برای اینکه برای هر 10 تا سوال یک جواب رو نوشتی که اونم اشتباه بوده
بیگانه: پس ما چی خانوم
كوئيرل: ورقه ی تو گم شده بیگانه دوباره باید امتحان بدی
بیگانه:
همه:


دوربين از كلاس دور ميشه و جمع خندان بچه ها رو ترك ميكنه و تيترا‍ ميياد بالا


ویرایش شده توسط کریچر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۱۴ ۲۳:۲۸:۱۶

كريچر مرد ؛ زنده باد كريچر







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.