هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۲۰ چهارشنبه ۶ تیر ۱۳۸۶
#76

آماندا لانگ باتمold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۵۷ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۸
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
ناگهان صدای تقی بلند شد و اگن از حرکت باز ایستاد .
سر گروه : صدای چی بود ؟
یه نفر از زیر دست و پا گفت : یه سنگ زیر چرخ های واگن گیر کرده و جلوی حرکتش رو گرفته !
اما : هی نگاه کنید اژدها داره نزدیک میشه .
آماندا : چه عالی ! واقعا عالیه !!!
سر گروه : به جای این حرف ها یکی بره و اون سنگ رو از سر راه برداره و الا همگی مون توسط اون اژدها کباب میشیم !
لارتن : چه پایان غم انگیزی !!
و با این حرفش همه را به گریه فرا خواند .
ملت : ااااااااااااا ووووووووو اوهو اوهو اوهو
آماندا : شیون نکنید . ما یه دو تا راه داریم . اولی اینه که فرار کنیم ،
دومی هم اینه که ... اینه که ...خب فرار کنیم !!!
سرگروه : راه دوم از اولیه بهتره همه موافقید ؟
جمعیت به طور یکصدا :
ببببببببببببعلللله !
پس همه از واگون پیاده شدند و مثل گوسپند های قحطی زده فرار کردند .
در این میان بورگین برای اینکه جو را گله مانند تر بکند سر داد : بعععع بععع بعععع !!! :yclown:
همه دویدند و دویدند و دویدند تا به خزانه ای رسیدند .
آماندا : هی صبر کنید !!! من این خزانه رو میشناسم . این باید ماله هری باشه .
با این حرف همه از جمله اما و سرگروه به طرف خزانه یورش برده و در صدد بر آمدند تا در آن را ببازند !
سر گروه : صبر کنید اینطوری نمیشه .
بعد عربده کشید : خزانیوس ضایعیوس !(همون صندوقیوس ضایعیوس منتها با اندکی تلخیص !)
وقتی در خزانه باز شد همه ی نو جوانان مدیر و مدرسه پرست هاگوارتز اینشکلی شدند : .
و بعد از اینکه بورگین ابراز وجود کرد دیگران نیز به تقلید از او داخل خزانه شدند و درون سکه شیرجه میزدند . همه اینکار رو کردند به جز ... ریموس .
وقتی همه وارد شدند (البته که جز ریموس !) در خزانه محکم بسته شد و همه (باز هم جز ریموس !!!) در خزانه زندانی شدند .
همه (جز ریموس ) : جیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییغ !
ریموس (جز همه !) :
و کمی بعد صدای جریان آب از لوله هایی که زیر زمین خزانه شنیده شد . درست یه دقیقه بعدش زیر پای ...* خیس شد !
...*: به جون عمه جان عمه جا عمه جانم من نبودم !!!
همه : آره جون خودت !
سر گروه : نه دوستان اگه دقت کنید میبینید که آب کف زمین پخش شده . در این صورت ...* گناهی نداره !
...*:
آماندا : اجازه آقا ؟
سرگروه : بله جانم ؟
آماندا : پس یعنی ما هر لحظه ممکنه غرق بشیم ؟
سرگروه احسنتم جانم !حدس شما درسته . عالیست 1 گل قالیست ! الان جون همه ی ما ... توخطره ! تو خطره ؟ نههههههه!!!
لارتن : ولی در نا امیدی بسی امیدی است ! حالا حال کنید !
مرلینیوس آفتابیوس ! حال ما در پناه آفتابه ی مرلین شانس بیشتری خواهیم داشت !
در آن سوی خزانه دو نفر از خانم ها مشغول صحبت با یکدیگر بودند :
- : ببینم این چندمین مانعیه که بهش برخوردیم ؟
-: نمیدونم برای چی میپرسی ؟
-: میخواستم بدونم که چند خان دیگه مونده تا هفت خان رستم رو به پایان برسونیم !
-----------------------------
...* ---> به دلیل حمایت از آبروی این شخصیت از نوشتن نام معذوریم !
-----------------------------
پست ها دنباله دارن دیگه درسته ؟


تصویر کوچک شده


Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۴:۰۴ چهارشنبه ۶ تیر ۱۳۸۶
#75

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
حدود هزار گالیون در آنجا بود. تمام بچه ها به این حالت وارد شدند. سرگروه بلافاصله به سمت گالیون ها حمله برد و مشتش را بر روی آنها گذارد و کشید.
- ا... ا.... این چرا انقدر سفته... آهان در اومد.
با در آمدن گالیون ها موجی از نفس گرم در فضا پیچید. از محلی که قبلا گالیون ها در آنجا بودند خون بیرون میزد.
سرگروه در حالی که به این حالت به محل گالیون ها نگاه میکرد گفت: لارتن تو چرا اونجا...
اما با دیدن نور نارنجی رنگ که با اختلاف یک سانتیمتر از بالای مویش گذشت و قسمتی از آن را سوزاند حرفش را خود. دعا میکرد حدسش درست نبود اما بر روی تابلوی بزرگی بر بالای صندوق نوشته شده بود:
خوابگاه اژدهای اصلی

هنگامی که سرگروه این جمله را با صدای بلند خواند بچه ها در حالی که سرعت اسنیچ را به دست آورده بودند، از آنجا دور شدند و با هربار دور شدن سرعت چرخش سرگروه که جلوی در ایستاده بود بیشتر میشد.
سر انجام زمانی که سرگروه از حرکت ایستاد به این حالت در آمد و به همین سبب اژدها را برای مدت کوتاهی کور و خود فرار کرد.
سرانجام زمانی که به درون واگنی پرید که اعضای گروه در آنجا بودند نفس آسوده ای کشید.
اما گفت: اصلا دزدی به ما نیومده. امتیاز نخواستیم بیاید برگردیم.
سرگروه دست یکی دیگر از اعضا که زن نیز بود را بلند کرد و با آن به در گوش اما نواخت. سپس در حالی که به این حالت آخرین تارهای مویش را میکند گفت: این همه راه اومدیم حالا برگردیم؟؟
ناگهان صدای تقی بلند شد و واگن از حرکت باز ایستاد


تصویر کوچک شده


Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۰۷ چهارشنبه ۶ تیر ۱۳۸۶
#74

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۴۷ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲
از هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 809
آفلاین
بچه ها در حالي كه جيغ ميزدند به سمت واگونها دويدند. با هر قدمي كه برميداشتند از جيبها، كلاه و بند شلوار و هر جايي رو كه فكرشو بكنيد گاليونها بيرون ميريخت. بچه ها به اولين واگوني كه رسيدند همگي باهم ده بيستايي روي كله هاي هم سوار شدند و واگون شروع به حركت كرد. پشت سر واگون گاليونها در هوا ميچرخيدند و بر شكم اژدها ميخورد. اژدها هر لحظه به واگون نزديك تر ميشد و بچه ها وحشت زده بر روي يكديگر تقلا ميكردند. واگون سنگين شده بود و آهسته تر ميرفت.
سرگروه كف واگون، در حالي كه زير وزن بچه ها در حال خفه شدن بود فرياد زد: بچه ها...ور...ورد جورابو... رو اژدها اجرا كنيد!
بچه ها چوبدستيهاشونو به سمت صورت خود گرفتند وفرياد زدند: آناتو ميافونرا .
سرگروه كه داشت اشهدشو ميخوند گفت: نــــــــه...رو...رو..روي...اژ..اژدها....اجـ...اجرا...كنـ...كنيد.
سرگروه اينو و گفت و مرد. اژدها دهنشو باز كرده بود كه آتيش بريزه رو سر بچه ها؛ اما بچه ها قبل از اينكه اژدها كاري بكنه چوبدستيهاشونو به سمتش گرفتن وفرياد زدن: آناتو ميافونرا.
نيروي چوبدستيها به هم پيوستند و جورابي زخيم به ابعاد پاي يك غول روي سر اژدها كشيده شد. اژدها كه گيج شده بود سر پيچ با كله رفت تو ديوار.تصویر کوچک شده
بچه ها از خوشحالي جيغ كشيدند و در همون لحظه بود كه واگون از حركت ايستاد. اونها روبروي در يكي ديگر از گاو صندوق ها بودند.
دنيس: همه ي سكه هاي من ريختن زمين. بيايد اين گاوصندوق را هم بزنيم.
سپس چوبدستيشو به سمت در گاو صندوق گرفت وگفت: صندوقيوس ضايعيوس .
و در يك چشم به هم زدن در گاو صندوق به بوق تبديل شد.
بچه ها:


ویرایش شده توسط دنیس در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۶ ۱۳:۳۵:۳۳

قدرت رولو ببين توي سبك من، تعظيم كرد توي دست من
پس تو هم بيا رول بزن با سبكم، ميخوام شاخ جوجه رولرا رو بشكنم




Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۰:۵۲ چهارشنبه ۶ تیر ۱۳۸۶
#73

اما دابزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۹ یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ سه شنبه ۹ دی ۱۳۹۳
از تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 457
آفلاین
جايي در ميان راهرو کوهي از گاليون به چشم مي­خورد. سر گروه با حالت جلوتر رفت و نگاهي به اطراف انداخت.
- هيچ موجود زنده­ای اينجا نيست... هر کي تا اندازه­ای که جا داره گاليون برداره!
ملت: تصویر کوچک شده
و همگي به سمت سکه­هاي طلايي که چشمک­زنان آن­ها را فرا مي­خواندند هجوم بردند. سرگروه که گاليون­هاي درخشان را مشت مشت در جيب­هايش مي­چپاند با خوشحالی گفت:
- اينجوری هيچ جرمي هم مرتکب نشديم! فقط همه­شون رو جمع نکنيد که اگر گرفتنمون بگيم مي­خواستيم اطلاع بديم محتويات يه صندوق وسط راهروها خالی شده اگر هم سه نشد که خيلی عادی از بانک خارج ميشيم !
بچه­ها همانطور که گاليون­ها را علاوه بر جيبشان در کفش، جوراب و پارگي لباس­ها جا ميدادند تا مقداری نيز نصيب خودشان گردد با حرکت سر، موافقت خود را اعلام نمودند.
بورگين: پيوز دوباره داری به پشت من فوت ميکني ؟ ... عجب نفس داغی پيدا کردي پسر، سوختم!
اما پيوز از چند متر آنطرف­تر فرياد زد: "من نيستم!"
بورگين با چهره­ی صد و هشتاد درجه چرخيد و...
- اژدها!
سرگروه: بچه­ها آرامش خودتونو حفظ کنيد! ... آروم باشيد...
اژدها که تا آن لحظه به آن­ها خيره شده بود در حالی که از بيني­اش دود بيرون ميداد دهانش را باز کرد.
- خيلي خب، ديگه آروم نباشيد! ... فرار کنيـــد!


ویرایش شده توسط اما دابز در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۶ ۱۱:۲۷:۵۳
ویرایش شده توسط اما دابز در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۶ ۱۱:۴۰:۴۳


Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۲۰ سه شنبه ۵ تیر ۱۳۸۶
#72

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
من جدی می نویسم !
<><><><><><><><><><><><><><>
سر انجام آنها به سرداب ها و راهرو های زیر زمینی بانک رسیدند. راهرو ها پیچ در پیچ بود و هرگز بدون نقشه نمی شد در آن راه رفت. بچه همچنان با ناراحتی به مسیر پیچ در پیچ روبرویشان نگاه می کردند که پیوز گفت : « بسپارینش به من ! »
او به سرعت به راهرو های مختلف می رفت و سرش را از دیوار رد م کرد و طرف دیگر آن را می دید . در این میان همه ساکت بودند تا اینکه صدای فریاد پیوز بلند شد : « خودشه ! »
همه به آن سمت حرکت کردند. پیوز به دیواری اشاره کرد و گفت : « پشت اینجاست » سپس جلوتر از همه به راه افتاد و به درون راهرویی که سمت راست دیوار مورد نظر بود رفت. سرگروه بعد از او بدنبالش رفت و بقیه هم به دنبال آندو به راه افتادند !
آنها راهرو های پیچ در پیچ را پشت سر می گذاشتند : اول به یک دو راهی رسیدند و به راه سمت چپ رفتند. بعد از مدتی راه رفتن در مسیر یک فرعی در سمت چپ خود دیدند. وارد آن شدند. فرعی تاریک و باریک بود و همه مجبور شدند ورد « لوموس » را زمزمه کنند. دیوار ها نمور بود و بوی نا میداد . زیر پایشان به جای سنگ های دیگر راهرو ها خاکی نمناک احساس می کردند.
حدود ده دقیقه در راهروی تنگ و تار که سقف کوتاهی داشت با پشت خمیده حرکت کردند تا اینکه ناگهان فریاد شادی پیوز و سرگروه که جلوتر از بقیه بودند بلند شد !
همه دانش آموزان مشتاق به سمت آنها رفتند تا بفهمند چه چیز آنها را اینطور شاد کرده است ؟!


ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۵ ۲۱:۵۰:۱۰
ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۵ ۲۱:۵۲:۲۴

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۲۰ سه شنبه ۵ تیر ۱۳۸۶
#71

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
هر چه بيشتر فكر مي كردند، متوجه مي شدند كه اشتباه بزرگي كرده اند! اصلا مگر گرينگوتز از اين بانك هاي الكي بود كه به اين راحتي بشود پول هايش را زد! آن ها مشكلاتي داشتند.

اول اينكه بايد با واگن هاي مخصوص، وارد زيرزمين هاي تو در تو و مخوف مي شدند! آنجا هم حتما اژدها هايي انتظارشان را مي كشيدند كه احتمالا طلسم هاي استادشان فقط براي قلقلك دادن آن ها مناسب بود!

اما آن ها مرد عمل بودند! بعضي هايشان هم زن عمل بودند!

پس دو نكته را سرلوحه كار خود قرار دادند. يكي اينكه ديگر جوراب را بر سرشان نكشند! چون جن ها كه چكش شده بودند و در زير زمين گرينگوتز هم كسي آن ها را نمي ديد! دوم اينكه تا پو ل ها برنداشته اند از آنجا خارج نشوند و بعد از سرلوحه قرار دادن اين چيزها كلي حس گرفتند و دست هاشان هم روي هم گذاشتند و خلاصه كلي فضا شبيه اين فيلم هاي هاليوودي-كوماندويي شد!

پس چهار تا چهار تا سوار واگن ها شدند و از بس جو آن ها را گرفته بود به هم سلام نظامي دادند و به سمت پول ها و اژدها ها روانه شدند! و در مسير هم تمام اوراد را هي تند تند تمرين مي كردند و از در همان حال هم موهايشان در اثر سرعت واگن ها، به پرواز در آمده بود و كلا فضا فضاي فضاسازي الكي بود! (جوزف گفته هر كي اين جمله رو فهميد امتياز اضافي داره!)

و بلاخره در سر يك چند راهي واگن ها از هم جدا شدند و همه در حالي كه قلبشون تالاپ تالاپ مي زد، به سمت سرنوشت و از اين حرفا رفتند!


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۵ ۲۰:۰۳:۱۷

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۸:۲۳ سه شنبه ۵ تیر ۱۳۸۶
#70

سلسیتنا واربکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۷ دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱:۰۶ شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۲
از قبرستون!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 125
آفلاین
سرگروه: بگو
آرتور:این جورابا رو از سرمون در بیاریم من دارم مسموم میشم!
ملت بدون توجه به سرگروه که داره موهاش رو از ریشه میکنه تایید میکنن که همه دارن خفه میشن ولی الیور گفت:پس من چرا هیچ بویی رو حس نمیکنم؟
پرسی جلو رفت تا جورابه رو بو کنه و همین لحظه بر اثر مسمومیت هوایی بر روی زمین افتاد!
باب با رعایت فاصله قانونی جوراب الیور رو در آورد و بعد به این حالت به سوراخ های دماغ الیور خیره شدند.
الیور:چیه؟
آرتور:ای شگفتی آفرینش خداوند!آخه جای چوبدستی تا شو توی سوراخ دماغه؟
الیور یهو متوجه مشکل کوچولوش میشه و چوبدستی رو از تو دماغش در میاره که با مشاهده نوک چوبدستی همه نیازمند یک عدد آفتابه مرلین میشن تا این بار بالا بیارن!
لارتن:سرگروه وردش چی بود؟
الیور:مرلینیوس آفتابیوس!
همین لحظه یک آفتابه به همراه یک انسان که بهش آویزونه پیدا میشه.اون انسانه که خیلی شبیه حاج کالینه فریاد میزنه:همانا بوق باید بر شما باشد که همی نماد ما را میدزدید...
ملت:
..........................................................................


[url=http://i18.tinypic.com/62gd2fc.gif]عضو تیم پ


Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۲۸ سه شنبه ۵ تیر ۱۳۸۶
#69

آرتور ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۳ پنجشنبه ۵ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۵:۲۳ جمعه ۲۹ بهمن ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 390
آفلاین
سرگروه چوبش را به سمت در میگیره و میگه الوهومورا.
ناگهان در باز میشه!!!!
همه فریادی از خوشحال میکشند.
سرگروه مشکوک میشه که چرا در باز شد
سرگروه: پرسی برو پولا رو بیار
پرسی با خوشحالی میره پولارو بیاره.
درو باز میکنه میره تو.
هوووووووووووووووع
پرسی با حالت تهوع میاد بیرون.
سرگروه: پولا رو بیا بالا.
پرسی: کدوم پول؟؟؟؟؟ اون اتاق جارو هاست.
بچه ها از خنده روده بر شدند.
سرگروه(تو ذهنش): گفتم چرا اینقدر راحت باز شد
ریموس: گرفتم چی کار کنیم.
آرتور: من بگم چی کار کنیم؟
سرگروه: بگو


ویرایش شده توسط آرتور ویزلی در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۵ ۱۷:۰۳:۵۹

عاقلان دانند...


Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۳۵ سه شنبه ۵ تیر ۱۳۸۶
#68

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
پرسی به الاغش دستور داد که به طرف کلید بره.
پرسی:حمله.....یوووو
کتپو کتپو کتپو(صدای پای الاغ)
پرسی با چوبش کلید رو میگیره و برمیگرده
کتپو کتپو کتپو(صدای پای الاغ)
پرسی از رو الاغ پیاده شد
کتپو کتپو کتپو(اشتباه کردید این صدای پای پرسی بود)
پرسی به طرف صندوق میره..کلیدو داخل قفل میکنه و میچرخونه.
ریموس:الان باز میشه...الان باز میشه..
باب:یوهووو
ولی باز نشد...نه در باز نشد.
پرسی:این دیگه چیه،در چرا باز نمیشه؟؟
بعد هم روی دسته کلید رو میخونه:کلید دستشویی مردانه.
ریموس:پس برای همین درش باز نشد:hammer
سرگروه:شما آخه چرا منو زجر میدین.....شما مگه جادوگر نیستین؟؟؟
با یک آلوهمورا باز میشه.
وبعد فریاد میزنه:
آلوهمورااا..
باب:یعنی در باز میشه؟؟


ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۵ ۱۵:۴۸:۵۶



Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۴:۵۱ سه شنبه ۵ تیر ۱۳۸۶
#67

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
سرگروه با صدای نسبتا بلندی فریاد زد : همه برید عقب ، ملت ما خیلی خطرناکیم ملت ! و در حالیکه زیر لب به اعضای گروهش دستور میداد گفت : باید به سرعت به سمت صندوق ها بریم ، نمیشه به این مردم اعتماد کرد و از طرفی ممکنه هر لحظه آرورهای وزارت برسند .

پرسی که خوشحال بود که میتوانست از نگاه خیره مردم دور بماند فریاد زد : دانکیوس ! یکی از الاغ های زیبا و پشمالو مقابل بچه ها ظاهر شد ، پرسی با خوشحالی سوارش شد و همانطور که چوبدستی اش را مقابلش گرفته بود با سرعت به بخش صندوقداری هجوم برد .

بقیه بچه ها به علاوه سرگروه به پیروی از کار او الاغی ظاهر کردند و به سمت بخش صندوق داری که تمام صندوق های ملت در آنجا موجود بود حمله بردند .

بالاخره بعد از دقایقی به انتهای بخش صندوق داری رسیده بودند ، بورگین در حالی که از خوشحالی سر از پا نمیشناخت ، دستانش را روی هم مالید و به سمت یکی از صندوق ها رفت ؛ بعد از مدت کوتاهی با ناراحتی فریاد زد که وای ! ما که کلید نداریم !

ایگور که بیش از پیش آماده بود چوبدستی اش را بالا گرفت و گفت : مرلینیوس آفتابیوس ! آفتابه مرلین در جا ظاهر شد و به سمت ایگور پرواز کرد ، پرسی دومین کسی بود که از فرط شادی فریاد کشید ، بله ! آفتاب مرلین کار خود را به خوبی انجام داده بود ، یک دسته کلید طلایی رنگ در گوشه ای از آن راهروی طویل صندوقداری آویزان شده بودند !

دیگر با فریاد مسرورانه سرگروه کسی از جایش نپرید !


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.