ناگهان صدای تقی بلند شد و اگن از حرکت باز ایستاد .
سر گروه : صدای چی بود ؟
یه نفر از زیر دست و پا گفت : یه سنگ زیر چرخ های واگن گیر کرده و جلوی حرکتش رو گرفته !
اما : هی نگاه کنید اژدها داره نزدیک میشه .
آماندا : چه عالی ! واقعا عالیه !!!
سر گروه : به جای این حرف ها یکی بره و اون سنگ رو از سر راه برداره و الا همگی مون توسط اون اژدها کباب میشیم !
لارتن : چه پایان غم انگیزی !!
و با این حرفش همه را به گریه فرا خواند .
ملت : ااااااااااااا ووووووووو اوهو اوهو اوهو
آماندا : شیون نکنید . ما یه دو تا راه داریم . اولی اینه که فرار کنیم ،
دومی هم اینه که ... اینه که ...خب فرار کنیم !!!
سرگروه : راه دوم از اولیه بهتره همه موافقید ؟
جمعیت به طور یکصدا :
ببببببببببببعلللله !
پس همه از واگون پیاده شدند و مثل گوسپند های قحطی زده فرار کردند .
در این میان بورگین برای اینکه جو را گله مانند تر بکند سر داد : بعععع بععع بعععع !!! :yclown:
همه دویدند و دویدند و دویدند تا به خزانه ای رسیدند .
آماندا : هی صبر کنید !!! من این خزانه رو میشناسم . این باید ماله هری باشه .
با این حرف همه از جمله اما و سرگروه به طرف خزانه یورش برده و در صدد بر آمدند تا در آن را ببازند !
سر گروه : صبر کنید اینطوری نمیشه .
بعد عربده کشید : خزانیوس ضایعیوس !(همون صندوقیوس ضایعیوس منتها با اندکی تلخیص !)
وقتی در خزانه باز شد همه ی نو جوانان مدیر و مدرسه پرست هاگوارتز اینشکلی شدند :
.
و بعد از اینکه بورگین ابراز وجود کرد دیگران نیز به تقلید از او داخل خزانه شدند و درون سکه شیرجه میزدند . همه اینکار رو کردند به جز ... ریموس .
وقتی همه وارد شدند (البته که جز ریموس !) در خزانه محکم بسته شد و همه (باز هم جز ریموس !!!) در خزانه زندانی شدند .
همه (جز ریموس ) : جیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییغ !
ریموس (جز همه !) :
و کمی بعد صدای جریان آب از لوله هایی که زیر زمین خزانه شنیده شد . درست یه دقیقه بعدش زیر پای ...* خیس شد !
...*:
به جون عمه جان عمه جا عمه جانم من نبودم !!!
همه : آره جون خودت !
سر گروه : نه دوستان اگه دقت کنید میبینید که آب کف زمین پخش شده . در این صورت ...* گناهی نداره !
...*:
آماندا : اجازه آقا ؟
سرگروه : بله جانم ؟
آماندا : پس یعنی ما هر لحظه ممکنه غرق بشیم ؟
سرگروه احسنتم جانم !حدس شما درسته . عالیست 1 گل قالیست ! الان جون همه ی ما ... توخطره ! تو خطره ؟ نههههههه!!!
لارتن : ولی در نا امیدی بسی امیدی است ! حالا حال کنید !
مرلینیوس آفتابیوس ! حال ما در پناه آفتابه ی مرلین شانس بیشتری خواهیم داشت !
در آن سوی خزانه دو نفر از خانم ها مشغول صحبت با یکدیگر بودند :
- : ببینم این چندمین مانعیه که بهش برخوردیم ؟
-: نمیدونم برای چی میپرسی ؟
-: میخواستم بدونم که چند خان دیگه مونده تا هفت خان رستم رو به پایان برسونیم !
-----------------------------
...* ---> به دلیل حمایت از آبروی این شخصیت از نوشتن نام معذوریم !
-----------------------------
پست ها دنباله دارن دیگه درسته ؟