هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۲:۵۳ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۵

اریکا زادینگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۷ دوشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۲ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۸
از يه جايي نزديك خدا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 570
آفلاین
دوستان ... امشب ، فردا شب همون شبي هست كه همه مثل بچه ي خوب سرشون رو گذاشتن رو متكا و خوابيدن . ولي از اونجايي كه اسپي زد توي كاسه كوزه مون ، ملت همه دمغ شده ن . انگاري با كله خوردن زمين از بس حالشون گرفته س.

اريكا در حالي كه دستش رو مثل ميكروفون جلوش گرفته داره اين توضيحات سازنده و روشن گر رو ادا مي كنه .

لودو در راستاي دابل شفاف سازي ادامه ميده : بله ... و امشب تصميم داريم كه برنامه ي شبانه مون رو ادامه بديم . امشب ميخواهيم با هم وسط بازي كنيم .
اين شما و اين هم * وسط بازي *
يه دفعه همه ي بروبچز هافلي مي پرن وسط خوابگاه و يه جا كپه ميشن .
اريكا و لودو كه هنوز سر جاشون كنار هم واستادن به اين حالت در ميان :
دنيس : خب پاشين بيايين ديگه . مثل ماست واستادن اونجا ما رو نيگا مي كنن .
لودو : آخه اين كارا چيه شما مي كنين ؟ مگه خل شدين ؟ اي خدا ... ما رو ببين كه يه مشت ( ... ) ما رو مچل و كچل كردن . ( اين قسمت به علت بي ادبي لودو حذف شد . ويرايش اريكا )
اريكا : پاشين بيايين اينجا تا براتون بگيم كه اين بازي چطوريه .

پنج مين بعد

اريكا : خب ... فهميدين ؟
ملت : چي ؟ ها ؟ خب ... آره .
لودو : حالا بايد ياركشي كنيم . كيا مي خوان با من باشن ؟
بروبچز :
لودو : كيا مي خوان با اريكا باشن ؟
بروبچز:
لودو : كيا مي خوان نخودي باشن ؟
بروبچز:
لودو : كيا مي خوان بازي نكنن ؟
بروبچز :
لودو كه حالا قيافه ش اينجوري شده : كيا مي خوان برن بميرن ؟
ملت :
لودو : چه عجب ! يه عكس العمل جديد نشون دادين.

بالاخره بعد از نيم ساعت هم عمليات خطير ياركشي انجام مي شه .
اما : پس توپ چي ميشه ؟
كوين : چطوره از بلاجر يا كوافل يا اسنيچ اتفاده كنيم ؟
اريكا : نه خير . نميشه . مگه مي خوايم جنازه كشي راه بندازيم ؟ با اسنيچ هم كه همه مون ميريم سر كار . تازه شم ... مگه ماها مي تونيم از اين توپها اونم الان استفاده كنيم ؟

آيدن فورا يه چيزي رو از تو جيبش در آورد و گرفت جلوي همه .ملت همه به يك آن به طور اتوماتيك خفه شدن .
آيدن : مي گم جوراباي من خوبه ؟
لودو : جمع كن بابا خودتو با اين جوراباي خوش بوت .
و بعد با چوبدستيش توپي خوشگل و گل منگلي، كه انواع و اقسام نارنجي ها رو شامل ميشه ، ظاهر مي كنه .
ورونيكا : واي چقدر رنگش جيغه !

بازي با صداي جيغاله ي ماتيلدا آغاز ميشه . در اين ميان بورگين با صداقت تمام اظهار ميكنه كه ماتيلدا هميشه صداش رو با تراش مي تراشه و بعد حرف ميزنه .

نكته كنكوري : پروفسور اسپي توي تختش مراحل عميق خواب رو طي ميكنه . اگه خوابش عميق نبود كه اين آتيش گرفته ها نمي تونستن وسط بازي كنن !

ماتيلدا با همون صداي تراشيده و نوك تيز، در حاليكه مثل فنر ميپره اينور اونور ، از اون وسط گزارش مي كنه :
بازي سه – دو به نفع ياران اريكاست . اريكايي ها تونستن سه تا بل بگيرن ( كمكي: با ضمه خوانده شود ) منظورا از بل اينه كه سه بار به جاي اينكه توپ بهشون بخوره و از بازي به در بشن ، تونستن اونو رو هوا قاپ بزنن . ( شفاف سازي )


يه ربع بعد
ماتيلدا از گوشه ي زمين ( ! ) : حالا همه ي ياران اريكا افتادن بيرون . فقط خودش مونده و سه تا بلش . حالا كي پشت توپ لودو ايناس ؟ اين دنيس مرباس . دنيس هم كه دلش نمياد توپ رو بزنه به اريكا . به خاطر همين ... نه
...محض رضاي خدا ... اين بار همه مون كله پا ميشيم ...
بله ... دنيس به جاي اينكه اريكا رو هدف بگيره يه دفعه توپ رو محكم پرتاب ميكنه سمت يكي از پنجره هاي خوابگاه و...
شترق


خوب، نقدي مختصر بر پست خانم اريكا؛

اريكا جان بايد بگم كه خوشحالم كه تونستي شكلك ها رو پبدا كني بالاخره!

خوب حالا جدي؛

اريكا جان بايد بگم كه خوشحالم كه به خوبي از شكلك ها استفاده كردي!
البته بايد بگم كه ميتونستي خيلي بهتر از شكلكها استفاده كني! تا پستت جذابيت و خنده بيشتري رو به همراه داشته باشه!

پاراگراف بندي و شروع و همچنين پايان پستت هم بسيار خوب بود!

طنز و ايده ي پستت هم بسيار خوب بود! (فقط توصيه ميكنم روي ديالوگ هايي كه انتخاب ميكني بيشتر دقت كن... چون يه پست طنز اكثرآ ديالوگهاي خنده دارشه كه جذابش ميكنه! هرچند در پست تو چيزاي خنده دار ديگه هم كم نبود! )

در مورد رنگ سبزي هم كه استفاده كردي؛ بابا به فكر ملتي كه از تِم ققنوس سايت استفاده ميكنند هم باش! من سلكتش كردم تا بتونم بخونمش!

در كل پست خوبي بود!


*راستي يه مطلب ديگه اين كه قبل از علائم نگارشي فاصله لازم نيست! و تنها بعدش بايد فاصله باشه!
در ضمن بعد از اصوات هم " ! " نياز هست.
شترق!
يا بهترش: شترق!!!


موفق باشي
لودو؛

راستي يه مطلب ديگه! خوب سبك من داره رواج پيدا ميكنه ها!!!


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۴ ۴:۳۱:۳۶
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۴ ۴:۳۴:۱۳

The power behind you is much greater than the task ahead of yo

JUST JUST HUFFELPUFF !


خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۱:۱۹ جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵

ماتیلدا(طلا.م)


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۹ دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۰۱ چهارشنبه ۳ فروردین ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 271
آفلاین
ببین بورگین جان،از من و خودت و بقیه هم استفاده کن در داستان!!!!این لودو و اما بسشونه زیادی معروف شدن حالا داستانو میبریم رو بقیه!!!!
(راستی نفهمیدم تو پست قبلیتون با من بودین یا با لودو!!!!)
---------------------------------------------------------------------------
اریکا بلند میشه و میره اون ور تر میشینه پیش دنیس(وا غیرتا )ماتیلدا که اون طرف تر از لودو نیشسته بود رو به اسپراوت کرد گفت:ممنون پروفسور حالشو گرفتین!

اسپروات با بد اخلاقی گفت:واسه تو نکردم پرو!!!واسه اریکا کردم!!

ماتیلدا بهش بر میخوره و روشو میکنه اون وری!!!!(چشماش پر از اشک میشه!)لودو که هنوز گوه گیجه داشت چشمش افتاده بود تو چشم ماتیلدا (مرتیکه همین طوری خیره شده بود)ماتیلدا با یه حالت افاده ای روشو برگردوند اون وری ویه صدایی که شبیه به "ایش" بود از خودش در آورد.
اما یه چشم قره ی درست حسابی به ماتیلدا رفت و رفت پیش لودو نیشست و گفت:اونو ولش کن،دختره ی تازه وارد پررو فکر کرده کیه.....به خودم نیگاه کن عزیزم!

در همین حین:

اووووووووووووووووققققققققققق


یهو اما رو فرش بالا میاره و فرش گند زده میشه بهش!!!!یه سری موش له شده میاد بیرون از دهنش!!!
بورگین میگه:ای خدا نکشدت تازه اتاق رو تمیز کرده بودم....اه این دیگه چیه؟
ماتیلدا:همون موشس که خورده بوده....خاک تو سرش!!!!اه ...اه....اه(به عرضتون برسونم من ماتیلدا رو شخصی افاده ای معرفی کردم!!!!!!!)
لودو:اما خوبی؟؟؟اما ...اما...
اما که از هوش رفته بود ییهو بلند میشه و رو به لودو میکنه و میپره بقلش....(مگه این خودش ناموس نداره؟؟؟!!!حالا چرا بعد از استفراغ پریده بغل این یارو؟!)
یهو همه حالشون بهم میخوره و حالا اوق نزن کی بزن!!!!!

ماتیلدا به بورگین میگه:حالا باید یه سری بالا آورده ی دیگه هم جمع کنی!!!!

بورگین بیچاره از تیکه انداختن ماتیلدا ناراحت میشه و میره رو تخات خودش میخوابه!!!!

اسپروات با بد اخلاقی:خوب دیگه لاو بازی بسه برید بیفتید بخوابید...زود ....زود...

ملت همه میرن تو تختاشون و ماشالا همگی:

خخخخخخخخخخخخررررررررررررررررررررپپپپپپپپپپپپپپپپپففففففففف


خوب،
اين پستت بهتر از قبلي بود!
---
نقد پست قبليت رو حتمآ بخون...
---
هر چند آدم در ادامه دادن رول دستش بازه ولي سعي كن پيوند داستان رو حفظ كني!
منظورم اينه كه مثلآ خشم اسپروات در پست قبلي، الان اينجا چي شد؟!!!

بعضي قسمتاي رولت ميشه گفت كه خوب و قشنگ بود!
من از اين قسمت پستت خوشم اومد:

ماتیلدا بهش بر میخوره و روشو میکنه اون وری!!!!(چشماش پر از اشک میشه!)لودو که هنوز گوه گیجه داشت چشمش افتاده بود تو چشم ماتیلدا (مرتیکه همین طوری خیره شده بود)ماتیلدا با یه حالت افاده ای روشو برگردوند اون وری ویه صدایی که شبیه به "ایش" بود از خودش در آورد.
اما یه چشم قره ی درست حسابی به ماتیلدا رفت و رفت پیش لودو نیشست و گفت:اونو ولش کن،دختره ی تازه وارد پررو فکر کرده کیه.....به خودم نیگاه کن عزیزم!


ولي در مورد قسمتهاي ديگه بايد بيشتر فكر ميكردي و بهتر از اينها مينوشتي...
اين از سرعت بالا و عجله در ارسال ناشي ميشه!

پاراگراف بنديت هم خوب بود!

در ضمن هيچ وقت سعي نكن خودت رو يهو شخصيت اول داستان بكني! چون اين بر كيفيت رولت تاثير ميزاره و كيفيت اون رو ناخواسته پايين ميارش!


در كل به عنوان پست دومت خوب بود!
ولي سعي كن پيشرفت كني و در همين سطح نموني!


موفق باشي
لودو؛


ویرایش شده توسط ماتیلدا استیونز در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۰ ۱۱:۲۲:۱۵
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۰ ۲۰:۴۱:۰۱


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۰:۴۳ جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵

بورگینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۸ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از دژ مرگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 518
آفلاین
آخه من چه گناهی کرده بودم که نباید پستتون رو از پست من ادامه میدادید؟
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

ناگهان همه از خواب میپرند و جلوتر از هر کاری به پروفسور نگاه کردند...
لودو خیلی آروم از رو تخت اش بلند شد و به طرف پروفسور رفت و پروفسور را اینگونه دید:
ملت:
سپس لودو بار دیگر به طرف تخت اما رفت.
لودو: اما جوون ، اما جووون ، قربونت بشم ، چی شده!؟ :mama:
اما در حالی که هق هق میکرد بقایای یک موش رو آورد بیرون !
ملت:
ولی در این بین بورگین با صدایی که پروفسور رو بیدار نکند گفت : من میدونم! یک شب که داشتم طبق معمول اتاق رو مرتب میکردم ( دیگه شما ها از اعضای تازه وارد این کار ها رو نخواین ، ازکی میخواین؟ ) و همه هم خواب بودن ، دیدم صدای مچ مچ می آد!
یکم صدا رو دنبال کردم ، به طرف تخت اما رفتم دیدم از زیر پتر صدای مچ مچ میاد
به طرف تخت لودو رفتم دیدم خوابه
پس کار لودو نبود ، بعد طی یک عملیات انتحاری به طرف تخت اما رفتم و پتو رو خیلی آروم کنار زدم و دیدم داره انگشت وسطیش رو میخوره
لودو:ای بی ناموس ، پست فطرته ، بی همه چیز ، پتو ناموس منو میزنی کنار؟
اما که با شنیدن این حرف ها عرق از پیشنویش سرازیر میشد نمیدانست جلوی آن همه هافلپافی که با هم از قدیم دوست بودن چجوری حرف بزنه ...
بورگین ادامه داد: لودو جوون ، یک بار دیگه اینجوری حرف بزنی ییهو بلندت میکنم میندازمت رو شکم اسپی !
و ادامه داد : و حالا هم احتمالا اما موش رو به جای دستش خورده !
ملت:
لودو در حالی که با خود فکر میکرد این کار توسط چه کسی ممکن است صورت بگیرد ، یاد قضیه ی ظهر ، افتاد ، یعنی موقعی که اریکا و اما با هم برای پز دادن به دامن هاشون دعواشون شده بود...
لودو ناگهان اختیارش را از دست داد ، خون جلوی چشم هایش را گرفته بود ( بیشین بابا ، حیف که داستانه ) به طرف تخت اریکا رفت و نعره زد: بلند شو !
و تازه متوجه اشتباهی که انجام داده بود شد...
ملت:
صدای اسپراوت آمد که میگفت: لودو ، با اریکا کار نداشته باش !
اسپراوت که بیست متر از لودو دور بود ، یک چک آبدار با شکمش زد تو سر لودو
و ادامه داد: فکر نکنم یک تنبیه کوچو ، براتون بد باشه!

_____________________

دوستان عزیز ! من فقط با اختلاف 3 دقیقا پستم رو از جناب ماتیلدا عزیز دیرتر زدم و از این بابت خیلی ناراحت شدم ! هر جور که میلتونه میتونین ادامه بدین!


بورگين جان پست خوبي بود!

فقط پيوند قسمت هاي مختلف پستت زياد جالب نبود، شايد از طرز بيانت ناشي شده باشه!
منظورم اينه كه خواننده بعضي جاها كمي گيج ميشه و متوجه ارتباط بعضي صحنه ها نميشه! و بعضي از اتفاقات هم كاملآ بي ربط جلو ميكنند!

اين مشكل رو ميشه با چند بار خوندن پست رفع كرد! بنابراين حتمآ چند بار پستت رو بخون و مشكلات رو رفع كن و مجددآ بخونش تا ايرادي نمونده باشه!

پايان پستت خوب بود و دست نفر بعدي رو باز ميزاره!

در ضمن مراقب رفتارت با لودو در رولهات باش! ()

نسبت به پست قبليت در همين تاپيك خيلي بهتر بود!
ولي بايد بهتر هم بشه!

موفق باشي
لودو؛


ویرایش شده توسط بورگین در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۰ ۱۵:۴۲:۴۸
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۰ ۲۰:۳۷:۰۷
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۰ ۲۰:۴۹:۱۰


خوابگاه....
پیام زده شده در: ۱۰:۴۰ جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵

ماتیلدا(طلا.م)


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۹ دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۰۱ چهارشنبه ۳ فروردین ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 271
آفلاین
والا این طوری که من فهمیدم باید داستان لودوی عزیز رو ادامه بدم!!!
حالا اگر بد شد به بزرگی خدتون ببخشید!!!!
راستی من از خودم همک استفاده میکنم!!!چون اصلا"من در پست های شما نیستم!بی ادبها!!!! :chomagh: :slap: :poser:
شاید هم این قانونه که نباید از عضو های جدیدی استفاده بشه هان؟! :bat:
--------------------------------------------------------------------------
اما در حالی که از تخت میپره پایین داد میکشه:اه...لوس بی ادب بی نزاکت ......بی فرهنگ....(به قول لودو:اما داره از حرص میترکه)

اریکا از زیر پتوش میاد بیرون و یه طوری که انگاری خواب بوده و همین که میاد که حرف بزنه صورت اما رو در 3 سانیمتری صورت خودش مبینه که ازحرص قرمز شده و دست به کمر و با اخم داره به اون نگاه میکنه ----->:چیزی شده اما؟!
-این چه کاری بود که کردی؟!

از اون ورتر لودو سرش رو از زیر پتو میاره بیرون و با موهای بهم ریخته میگه:چی شده بگیرید بخوابید....عجب گیری کردیما....یه خواب راحتم نداریم تو این خوابگاه.....
اما:آخه لودو ببین چی کار میکنه....برداشته 7-8 تا سوسک مرده انداخته تو جای خواب من...یه چیزی بهش بگو!!!!
لودو با چشمای ور قلمبیده به اریکا نگاه میکنه میگه:تو این کارو ردی اریکا؟
-نه...مگه حالم خرابه.....

ماتیلدا از چهارتا تخت اون طرف تر(من بیچاره تختم چسبیده به تخت اسپراوت...!!!)میگه:
-بابا برید بگیری بخوابید حالا انداخته یا ننداخته اما تو اون سوسکارو بردار بنداز بیرون از تختت بگیر بخواب.....اه

اما با بد خلقی و با یه حالت دل به هم خوردگی سوسکها رو بر میداره و میندازه از تختش بیرون و میره میخوابه تو تختش...پتوشم تا ته میکشه رو سرش!!!
لودو دوباره خودشو پرت میکنه رو تخت و به نوعی از هوش میره!
از اون ور تر ارنی که بعد از سه سال تازه دریافت موضوع چیه پا میشه و میگه:چی شده؟!

لودو حرصش در میاد و داد میکشه:بابا هیچی بگیر بخواب......مردم تو این خوابگاهاز بی خوابی......


(ماشالا این قدر خواب هافلبا سنگینه که هیچکی بیدار نشد و ارنی و لودو هم دوباره فرتی افتادن و دوباره انگاری از هوش رفتند...)

------------------------
(همینی که هست دوست داری بخونید دوست ندارید پاکش کنید!!!)




سلام ماتيلدا عزيز...

نقدي مختصر بر پستت مينويستم! اين نكارت رو رعايت كن، تا ببينيم پستاي بعديت چطوره!

اول از همه بايد بگم پاراگراف بندي پستت خيلي عالي بود!

ايده ي پستت بد نبود! اما بهتره يكم بيشتر در مورد پستات فكر كني و بيشتر روش پرداخت كني.

سعي كن هميشه چند بار پستت رو قبل از ارسال بخوني تا اشكالاتي كه به نظر خودت ميرسه برطرف كني.

در ضمن غلط هاي تايپي پستت هم كم نبود! بيشتر دقت كن!

سعي كن از شكلك ها خيلي بهتر استفاده كني و از اونا در راستاي خنده دارتر كردن پستت بهره كافي رو ببري! ياد آوري ميكنم كه به هيچ عنوان استفاده بيش از حد از شكلك نكنيد... چون باعث ميشه ظاهر پستتون خيلي سبك جلوه كنه و همونطور كه بارها هم گفتم ظاهر نوشته هم به اندازه ي محتواي اون مهمه! ولي در كل در پست هاي طنز استفاده بهينه از شكلك خيلي مهمه!


فعلآ همينا...
تا پستهاي بعدي!

------------------------
در مورد مطلبي هم كه اول پستت نوشتي، بايد عرض كنم كه شما تازه به جمع ما پيوستي و اين اولين رولت هست در تالار، بنابراين ما چطور ميتونستيم از اسم شما در رول هاي قبلي استفاده كنيم؟!
اينجا هر كس يكي دوتا رول بزنه، به طور اتوماتيك اسمش مياد تو داستانا، نگران نباش!

-------------
در ضمن در مورد لحن صحبت كردنتون خارچ از رول هم بيشتر دقت كنيد!!!


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۰ ۲۰:۲۹:۲۵
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۰ ۲۰:۴۱:۴۹


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۳:۲۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۵ سه شنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۴۷ جمعه ۶ فروردین ۱۴۰۰
از ته چاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 730
آفلاین
با سلام(!) آقا من پست قبلي رو همچين يه نموره ناديد گرفتم!
-------------------

لودو در حالي كه دنيس رو كه چهره اي خونين و مالين داشت رو رو زمين ميگشيد، وارد تالار شد... و جسد دنيس رو انداخت تو بغل اريكا.
اريكا در حالي كه شروع به اشك ريختن ميكنه سعي داره جنازه رو به هوش بياره: دنيس... دنيس خوبم... دنيس قشنگم... !
و اريكا داره صورتش رو به صورت دنيس نزديك ميگنه...
ملت: ()
اريكا با لحني غمگون(!): دنيش جان بيدار شو...
(الان لباشون به هم رسيده!!!)
ملت كه چشماشون داشت از حدقه در ميرفت! چهار چشمي اريكا و دنيس رو زير نظر گرفته بودند!
اريكا يهو از اون حال و هوا در مياد و با لحني متفاوت رو به ملت ميگه: ها... چتونه! مگه خودتون ناموس نداريد؟ اونورو نگا كنيد ببينم!
و ملت همه با بي ميلي طي يك حركت هماهنگ پشتشون رو به اريكا و جسد دنيس() ميكنند!
:bigkiss:
ملت دوباره طي يك حركت بسيار هماهنگتر از قبل، خيلي سريع برميگردن به سمت صدا... (نكته: خوب صدا داره ديگه...)

و دنيس به هوش مياد... (مثل تو فيلما...!)
(نكته: دو ديالوگ بعدي در فضايي بسيار رونانتيك و با لحني بسيار شاعرانه ادا ميشن! (فضا سازي نوين!!!))
دنيس: اريكا...
اريكا: دنيس...
ملت هافلي پلاستيكاشون رو در ميارن ميگيرن جلو دهنشون و به صورت ناخواسته شروع ميكنند به اوق زدن!
دنيس و اريكا يهو از اون فضا خارج ميشن و رو به ملت در حالي كه اخماشون تو همه، انگشتان يك دستشون رو با ريتمي هماهنگ به زمين يا جايي شبيه به اون ميزنند!!! (توضيحات: در راستاي زياد نشدن شكلك!!!)
بورگين: نه... راحت باشيد... تو رو خدا ادامه بديد... من خيلي دوست دارم! ()*
ارني: باب من هي ميگم يه تاپيك بزنيم ملت برن اونجا راحت باشن ميگيد نه! اين ميشه آخر عاقبتش ديگه! ()*

---------
پاورقي:
*: اين دو تاي آخري كه تو پرانتز بود، عكس العمل نويسنده هسته!
---------



شب هنگام... خوابگاه هافلپاف؛

اريكا دامن پليسه اي جديدش رو تنش كرده و رو تختش نشسته و داره باهاش ور ميره...
اما: اريكا جون، دامن جديد مبارك!
اريكا: مرسي...
اما: ولي اريكا اصلآ خوش سليقه نيستي ها!
اريكا با لحني ذوق زده، در حالي كه سعي داره اما رو متقاعد كنه كه دامنش قشنگه(!) ميگه: تو كه منجوق دروزي هاش رو نديدي... ببين چه قشنگه!
اما يه نگاه چندش ناك ميكنه و ميگه: آخه دهاتي... كجاش قشنگه اونا... ببين پليسه هاي دامن منو.(و اِما در اين صحنه يك چرخ رومانيك ميزنه!) به اين ميگن دامن... اون چيه تو پوشيدي؟!
اريكا: اما داري خيلي پرو بازي در مياري ها...
در همين لحظه لودو وارد خوابگاه ميشه: ببينم اينجا چه خبره؟ چرا اينقدر سر صدا ميكنيد؟! خوابگاه رو گذاشتيد رو سرتون...
اريكا زير لب طوري كه اما بشنوه: حيف كه اين لودو اومد، مگرنه همچين...
لودو: اِ...، اِما جون تو اينجايي، دلم تنگ شده بود واست...
اما در اين صحنه پشت چشم نازك ميكنه! (توضيحات: در راستاي همون عدم استفاده بيش از حد از شكلك!!! (چكش!))
اريكا در اين صحنه حالت تحوع شديدي بهش دست داده...! (دليلش احتمالآ از شاميه كه خورده! غذاي خوب كه نميدن آدم بخوره تو اين هاگوارتز!!!)
اما با لحني لوس ادامه ميده...: لودو جون اين اريكا اصلآ منو درك نميكنه!
اريكا تو دلش در حالي كه داره سعي ميكنه محتويات معدش بيرون نريزه (): چه ربطي داشت به درك كردن...! عجب ها...!!!
لودو: عزيزم خودم دركت ميكنم...
اما: لودووو...
و در اين لحظه ارني مك ميلان ميپره تو خوابگاه... و اِما و لودو سريع بساتشون رو جمع ميكنن(!).
ارني: بيا... ميگم اون تاپيكه لازمه، نگو نه! آخه مگه خوابگاه جاي اين كاراست؟!
لودو: يه بار ديگه وسط كار ديگران(!!!) بپري، ميدم اسپروات بخورتت!


ساعتي بعد، خوابگاه؛
همه ملت نشستند دور هم و جمعي بس ارزشي تشكيل دادند و به فكر برنامه ي ارزشي امشب هستند...
در همين لحظه تمام چراغهاي خوابگاه خاموش ميشه!
اسپروات با همون صداي زمخت هميشگي كه از ته چاه در مياد شروع به صحبت ميكنه: بگيريد بخوابيد، ساعت نه ه. قضيه ديشب رو هم همتون فراموش ميكنيد، ببينم كسي بويي برده با من طرفيد!
لودو: چشم پروفسور، خاطرتون جمع.
اسپي: لودو با تو نبودم. ميدونم تو دهنت قرصه! با بقيه بودم...
لودو:
اسپي: ببند نيشتو! حالم بهم خورد... پاشو برو بگو يكي برات مسواك بزنه!
لودو: خودم مگه چلاغم پروفسور. من كه دارم هرشب ميزنم!
اسپي: واسه همين ميگم بگو يكي ديگه واست بزنه! اه، اه... ببند ديگه نيشو...
و اسپروات ميره رو تختش دراز ميكشه و مثل هميشه صداي قيژ و قيژ پايه هاي تخت بلند ميشه و كمر تخت ميرسه به زمين!
اسپي پتو رو تا وسط شكمش ميكشه بالا (نكته: پتوهاي تالار اصلآ حجم اسپي رو جواب نميدن! يعني الان پتو از روي زانوهاي اسپي تا وسط شكمش هست!!!) و ادامه ميده: ديگه هم نبينم كسي شب بيدار باشه. در ضمن هر مشكل ديگه اي هم پيش بياد، نه من نه شما! حالا تا 10 ميشمرم، خواب نباشيد، پا ميشم قورتتون ميدم! (ملت: ) 1...2...3...
و آنگاه ملت همه ميرن تو جاهاشون و بلافاصله بعد از اتمام 10 شماره صداي خر و پف اسپي بلند ميشه!

نيم ساعت بعد در حالي كه همه خوابند...
اََ...................... (توضيحات: صداي جيغ اِما...)
اريكا زير پتوش:

---------------------------
به ملت:
ها... ببخشيد كه يه خورده طولاني شد!

حالا همون به ملت تازه وارد:
ها... ببخشيد كه يه خورده طولاني شد!
ولي عوضش لازم نيست پستاي قبلي رو هم بخونيد!
البت بخونيد كه خيلي خيلي خيلي بهتره...



خب. نوبتي هم كه باشه نوبت منه كه پستت رو نقد كنم .
سبك جديد نويسندگيت جالبه . ولي در همين حد. منظورم اينه كه اگه بيشتر از اين بشه ممكنه باعث بشه از جذابيت سوژه ت كاسته بشه . پس در همين حد نگهش دار .
سوژه ت هم جالب بود . يعني دست نفر بعدي رو باز ميذاره براي پست زدن . من كه خودم وقتي خوندم فورا مي خواستم ادامه ش بدم كه نشد .

فضاسازي و ديالوگ هاي افراد هم قشنگ و به جا بود . از شكلك ها در جاي مورد نياز خودش به خوبي استفاده شده بود . پاراگراف بندي هم مشكل آنچناني اي نداشت كه لازم باشه بگم .

درسته كه پست طولاني اي بود ، اما به خاطر جذابيتش خواننده رو خسته نمي كرد .
قسمت هاي قشنگ زيادي توي پستت بود كه اينها سر آمد اين قسمت ها هستن :

* ملت كه چشماشون داشت از حدقه در ميرفت! چهار چشمي اريكا و دنيس رو زير نظر گرفته بودند! *

*يه بار ديگه وسط كار ديگران(!!!) بپري، ميدم اسپروات بخورتت! *


و ايرادهاي پستت .

بزرگترين ايرادت غلط هاي نوشتاري بود . فكر مي كنم فرصت نكردي كه درست و حسابي از روي پستت بخوني ، وگرنه مطمئنا متوجه اونها مي شدي.
اينجا رو ببين :[/color

[color=660000]لودو در حالي كه دنيس رو كه چهره اي خونين و مالين داشت رو رو زمين ميگشيد، وارد تالار شد... و جسد دنيس رو انداخت تو بغل اريكا.


جمله ي درست اينه :

( لودو در حالي كه دنيس رو كه چهره اي خونين و مالين داشت ، رو زمين ميكشيد، وارد تالار شد و جسد دنيس رو انداخت تو بغل اريكا.)

سه ايراد عمده داشت : 1) استفاده از علامت مفعولي ( را) در دو جا براي يك مفعول . 2) ميگشيد ( ميكشيد ) . 3) استفداه ي نابجا از سه نقطه ( ... )

و ديگري اينكه سعي كن افراد بيشتري رو وارد پستت بكني .
اينم يه نقد سازنده . ولي بايد يه بار ديگه بگم كه برخلاف اينكه پستت ديالوگ هاي زيادي داشت ، ولي يه پست جهت دهنده بود .

موفق باشي.


ویرایش شده توسط اريكا زادينگ در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۰ ۲۲:۴۶:۵۸

ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۶:۵۴:۳۰ پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۶
[size=small]


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۲:۲۷ چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۸۵

بورگینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۸ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از دژ مرگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 518
آفلاین
اما همچون غولی هیکل گنده با لبخندی از بناگوش باز شده به پهنای صورت دنیس میخندید...
دنیس: امممم ، چه لباس قشنگی ، از کجا خریدی؟
اما همچنان بدون جواب به دنیس لبخند میزد...
سپس یقه دنیس را گرفت و بلندش کرد و با صدایی خش دار گفت:عزیزم ، باید چند دقیقه وقتتو بگیرم ، مثل اینکه کور رنگی گرفتی!
سپس اون رو میکشونه به طرف اتاق زیر شیروونی !
دنیس در حالی که جیغ میزد التماس کنان میگفت: نهههههه ، خواهش میکنم ، لودو ، کمک!!!!
لودو: برو ، برو ، اما جان خدا خیرت بده!
ناگهان بورگین طی یک حرکت بی ناموسی میپره بغل لودو و میگه : لودو دارم بهت میگم دووووست دارم ، لوووووووووودو ، بی تو من بی زورم
ملت:
لودو در حالی که از بوی دهن بورگین حالش به هم میخورد گفت: برو گمشو پایین ، مرتیکه بو گندوی خیک گنده!
ناگهان پروفسور میاد رو منبر و میگه : خو بچه ها ، میخوام یک کاری بکنم ، ته خنده! الان شما شاهد یک صحنه دروماتیک هستید ! بیناموسی یک مذکر با یک مذکر اونم از نوع تنفس مصنوعی
لودو: نه جون مادرت نهههه
پروفسور گفت: خوب بچه ها وقتو تلف نکنین ، تا وقی که اما بر نگشته وقت داریم ، لودو ، همون کاری که کردم انجام بدهو اگرنه
بورگین تو بغل لودو:
لودو:
ناگهان پروفسور یک قدم به لودو نزدیک میشه....
لودو که عرق از پیشونیش سرازیر میشه ، انگار که تسلیم شده ، آهی کوتاهی کشید و به طرف بورگین خم شد!
و در این بین بورگین ، پیش دستی کرد!
:bigkiss:
ملت: و
پروفسور که از شدت خنده دلش رو گرفته بود قهقه های وحشتناکی سر میداد!
ناگهان تالار در سکوت عمیقی فرو رفت! البته به جز خنده های وحشتناکی که پروفسور سر میداد و هنوز متوجه اتفاقات نشده بود!
اما در آستانه در ایستاده بود و داشت اتفاقات داخل تالار را مشاهده میکرد ، در دستش ، دنیس لت و پار و بی حال داشت له له میکرد...
سپس اما دنیس را پرت کرد و تازه اون وقع بود که پروفسور متوجه اوضاع شد!
پروفسور:
اما:
سپس اما به طرف بورگین و لودو رفت که هنوز در بغل یکدیگر بودند و اونهارو با یک دست بلند کرد و تو گوش لودو زمزمه کرد : ای ضعیفه !
سپس به طرف پروفسور رفت و کمی زور زد ، ولی متاسفانه نتوانست او را از کمر بلند کند ، ولی راه چاره ای اندیشید و خیک گنده اسپراوت رو گرفت و بلند کرد و دوباره به طرف اتاق زیر شیروانی رفت!


بورگين جان!

چرا اينطوري آخه برادر من!
ديگه قرار نبود ارزشي بشه ديگه!!!

نسبت به پست قبليت تو تالار خيلي افت داشت!

نقد نميكنم، فقط منتظرم تا پستاي بعديت رو ببينم!!!

از تو بيشتر از اينها انتظار ميره!


مرسي
لودو؛


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۱۹ ۲۱:۱۸:۳۰


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۸:۳۶ چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۸۵

اما دابزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۹ یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ سه شنبه ۹ دی ۱۳۹۳
از تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 457
آفلاین
چند لحظه شکم پروفسور مثل ژله تکون تکون خورد و دنيس هم عين توت­فرنگی نوک ژله قرمز شد. وقتی بالاخره شکم پروفسور از حرکت ايستاد دنيس خيلی يواش پاهاشو پايين آورد که خودشو نجات بده اما يهو پروفسور بيدار شد و صاف نشست... صورتش در چند سانتيمتری صورت دنيس قرار داشت.
دنيس يه ماچ انداخت گوشه لپ پروفسور و بعد با نيش تا بناگوش در رفته گفت:
- سلام پروفسور، خوب خوابيدين؟
- تو توی ملک خصوصی من چيکار مي­کنی، هان؟
و بعد با يک حرکت دنيس رو از روی شکمش ميندازه پايين و از تختش پا ميشه؛ با فرود اومدن پاهای پروفسور روی زمين، خوابگاه به لرزه در مياد.
اون که با لباس خواب گل منگلی، چشم­های پف کرده و موهای شاخ شده از هميشه ترسناک­تر شده بود دست به کمر ايستاد و با لحن تهديدآميزی گفت:
- هيچ معلوم هست چرا اين وقت شب شلوغ بازی درآوردين؟
بچه­ها که در حقيقت داشتن سکته مي­کردن خودشونو زدن به کوچه علی چپ و جواب دادن:
- ما و شلوغ بازی؟!! ... نه!
پروفسور ابروهاش رو بالا انداخت و به اونا نگاه کرد؛ حتی اگه در حال شلوغ­بازی ديده بودشون هم وقتی الان قيافه­هاي معصومشونو مي­ديد بيشتر به چشم­هاي خودش شک مي­کرد.
کم­کم پروفسور داشت به اين نتيجه مي­رسيد که بچه­ها کاری نکردن و يواش يواش خواب به چشمهاش برمي­گشت که کوين جلو رفت و قبل از آنکه لودو جلوش رو بگيره شروع به حرف زدن کرد.
- پروفسور، ما داشتيم گرگی بازي مي­کرديم... انقدر باحاله!
همه خودشونو واسه يه انفجار بزرگ آماده کردند و همونطور که انتظار مي­رفت پروفسور فرياد زد:
- گرگی؟!
کوين احمقانه سرش را به نشانه­ی تأييد تکون داد اما بقيه خيلی آروم عقب عقب مي­رفتند تا خودشونو از شکم پروفسور دور نگاه دارن.
اما اين دفعه بر خلاف انتظار حالت چهره­ی پروفسور صد و هشتاد درجه چرخيد و مثل کودکی که موقع بازی ذوق­زده ميشه روی پنجه­ی پاهاش بالا و پايين پريد و گفت:
- پس چرا منو بيدار نکردين؟ من گرگی خيلی دوست دارم!
ملت:
- خب، اشکالی نداره! حالا منم ميام بازی. البته گفته باشم من فقط گرگی رنگی بازی ميکنما!
بعد از اينکه بچه­ها از شوک بيرون اومدن پروفسور قواعد گرگی رنگی رو براشون توضيح داد و بازی شروع شد.
بيخود نبود که پروفسور فقط گرگی رنگی رو دوست داشت چون قبل از اينکه بقيه به رنگ مورد نظر برسن و در حالی که خودش هم يک متر با رنگه فاصله داشت، شکمشو مي­چسبوند به اون و برنده ميشد.

- بنفش!
لودو تو دور چهلم اين کلمه رو فرياد زد و گذاشت دنبال بچه­ها... اما تو خوابگاه هيچ چيزی به رنگ بنفش پيدا نميشد به جز جوراب­هاي گوله شده­ی ادوارد. دخترا ترجيح دادن لودو بگيرتشون اما به جوراب­های ادوارد دست نزنن و در نتيجه دور بعد اريکا گرگ شد.
- صورتی!
دنيس که مي­خواست جلوی اريکا کم نياره دور و برشو نگاه کرد و يه چيز صورتی ديد. با بيشترين سرعتی که مي­تونست به سمتش دويد و گرفتش اما...
- دنيــــس! غزل خداحافظيتو بخون!
اين صدای فرياد لودو بود که با مشت­هاي گره کرده به طرف دنيس مي­رفت.
دنيس به بلوز صورتی رنگی که گرفته بود نگاه کرد، سرشو بالا آورد و صاحبشو ديد... او اِما بود.
دنيس:

----------------------------------------------------------------
فقط اميدوارم سوژه­تونو خراب نکرده باشم، ببخشيد!


من اول يه توضيح بدم:

اِما جان، سوژتون يعني چي؟!! اين سوژمونه!
دوم اين كه، يه بار ديگه از اين چيزا زير پستت ببينم...

عزيز من سوژه رو افرادي كه ادامه ميدن پيش ميبرند و دست اون افراد بازه، واسه همين اسمش رو گذاشتند رول پليينگ و اصلآ تمام جذابيتش به همينه كه هر كس آزاده سوژه رو هر طور كه فكر ميكنه بهتره پيش ببره و جذابترش اينه كه آدم نميتونه داستان رو حدس بزنه! و اصلآ يه داستان كه شروع ميشه، هيچ خط مشي ديكته شده اي براي اون وجود نداره. فقط يه نكته كه وجود داره اينه كه سوژه نبايد مورد تهاجم حركات انتحاري و ارزشي قرار بگيره و يا اين كه شهيد شه! فقط همين! و هر نوع ادامه ي ديگه اي كه از لحاظ محتوي پوچ نباشه، قابل قبوله!

حالا نقد پستت؛؛؛

اول از همه در مورد پاراگراف بندي پست بايد بگم كه پاراگراف بندي خوبي بود، ولي بايد بهتر ميبود. يعني هنوز هم نوعي فشردگي در پست ديده ميشه. در بعضي جاها از پستت، بايد يك فاصله ي اضافه تر هم ميدادي، تا نوشتت شكل بهتري به خودش بگيره. (ولي اين رو هم بگم، يه وقت زياده روي نشه!)

توصيفات قشنگي در پستت ديدم،
مثلآ ژله و توت فرنگي... كه خيلي زيبا بود!

طنز پستت هم قشنگ و جذاب بود، ولي بايد بيشتر روش كار ميكردي و خنده دار ترش ميكردي.

راستي، خيلي خوبه كه اون نكته اي كه در مورد تايپ علائم نگارشي گفتم رو به خوبي رعايت كرده بودي...

علائم نگارشي رو هم خيلي خوب به كار برده بودي، منتها در بعضي موارد كم كاري شده بود و چند تا كاما كم داشت نوشتت!

ايده ي پستت هم قشنگ و دلنشين بود.
فقط آخرش ايده ي گرفتن اِما توسط دنيس ميشه گفت شباهت زيادي به پست اريكا داشت، ولي خوب، زيبا به كار رفته بود و باحال بود.


در كل پست خوبي بود؛

موفق باشي
لودو؛


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۱۸ ۲۰:۵۲:۰۵


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۲:۲۰ سه شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۸۵

اریکا زادینگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۷ دوشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۲ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۸
از يه جايي نزديك خدا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 570
آفلاین
لودو كه توجه همه رو به خودش مي ديد فورا لباشو غنچه كرد و شروع كرد به ناز كردن كه يه دفعه سدريك محكم خوابوند پس كله ش و تو فاصله ي نيم سانتي گوشش داد زد : بالاخره مي گي يا نه ؟
ملت : هيسسسسسسسسسس ...
و بعد همه به اسپي اشاره كردن .
لودو كه حساب كار اومده بود دستش ، مثل بچه هاي خوب فورا گفت : قراره كه امشب همه با هم گرگم به هوا بازي كنيم .
همه به جز اريكا : چـــــــــــــــــــــي ؟

اريكا : گرگم به هوا . يه جور بازي ماگلي هست . مگه يادتون نيست ديروز پروفسور * بود * توي كلاس ماگل شناسي گفت . تازه اضافه كرد خودش هم عاشق اين بازيه !

كوين : يعني بايد يه گرگ داشته باشيم و بندازيمش هوا ؟
با اين حرف كوين ، لودو و اريكا از خنده ريسه رفتن .
ورونيكا كه از گوشاش دود ميزد بيرون گفت : مگه چيه ؟ خب بچه سوال كرد ؟ جواب بدين ديگه .
و بعد لودو شروع كرد به تعريف كردن قوانين بازي .

ده دقيقه بعد .

لودو ... خب . حالا كي گرگ ميشه ؟
همه طي يه حركت هماهنگ برگشتن و به دنيس زل زدن . دنيس بيچاره هم كه ديد همه موافقن، تسليم قضا و قدر شد.
خلاصه خوابگاه هافلپاف ديدني بود . و از همه جالبتر اين بود كه توي اون آشفته بازار، اسپي هنوز غرق در خواب بود .

...در گير و دار بازي ...

ادوارد : بدو بدوووووو لودو بدو هي هي .... ( با آهنگ خوانده شود )
اما درست همين موقع پاي لودو گير كرد به دمپايي هاي ورونيكا كه وسط خوابگاه افتاده بود و مثل شير برنج نقش زمين شد و دنيس هم يه جهش بزرگ زد روش و اونو گرفت و هوار كشيد :هورااااااا ... من گرفتمش . حالا لودو گرگه !

لودو فوري از جاش بلند شد و همونطور كه شست پاشو چسبيده بود ، يه لنگ پا شروع كرد به ايفاي نقش گرگي .
همه مثل فرفره سعي داشتن از دست لودو فرار كنن . لودو كه ديد اريكا از همه كله ش داغتره اونو هدف قرار داد و جهيد طرفش.

- ايست. بهت مي گم بايست .

لودو در حالي كه در فاصه ي دو متري اريكا بود فورا مثل مجسمه سر جاش خشك شد و به سمت صدا برگشت .

دنيس كه غيرت داشت مي كشتش داد زد : تو به چه جراتي مي خواي به اريكا دست بزني ؟ كي بهت اجازه داده ؟ هان ؟ مگه من به * اما *كاري داشتم كه مي خواي اينجوري به من خيانت كني ؟ هان ؟

لودو كه ديد چاره اي نداره اين بار دوئيد دنبال خود دنيس . دنيس هم پريد روي تختش و بدو بدو يكي يكي از روي يه تخت به روي ديگري مي پريد . حالا دنيس بدو لودو بدو .( چه قافيه دار شد )
اما ناگهان توي يه حركت كاملا اسلوموشن ، دنيس رسيد به تخت اسپي و نتونست خودشو كنترل كنه و جفت پا فرود اومد روي شكم اسپي.....



نقديوس؛؛؛

ها... اريكا جان نقدي هر چند مختصر ميزنيم...

پست جالبي بود...

اول معايب و بعد محاسن رو يه مرور كلي ميكنيم!

بزرگترين عيب پستت اين بود كه از شكلك استفاده نكرده بودي! اين رو من تو چند تا پست ديگت هم ديدم! آخه چرا؟!!!
((به قول يكي از بزرگان: رول طنز بدون شكلك مثل جوراب سوراخ ميمونه!))
استفاده ي بجا و صحيح و به اندازه از شكلك، يك رول طنز رو خيلي خيلي خيلي زيباتر و جذابتر ميكنه.
پس ازت ميخوام كه در پستهاي طنز بعديت حتمآ از شكلك ها استفاده كني... يادت نره!!! شكلك!

فقط يه نكته ديگه: بهتره براي زيبا تر شدن ظاهر نوشتت براي مشخص كردن اسم هاي خاص از گيومه( "اِما" ) استفاده كني به جاي ستاره.


اما محاسن،

طنز زيبا و روان...

پاراگراف بندي بسيار خوب.

ايده ي بسيار عالي و جذاب. (من كه قافلگير شدم... ) خيلي ايده ي نابي بود. فقط اين كه ميتونستي روي ايده ي خوبت، بيشتر پرداخت كني و خيلي خنده دار ترش كني...

پايان داستان هم مناسب بود!


پس يه جمع بندي كوچيك:
ايده ي پستت خيلي عالي بود. طنز زيبايي هم در پستت وجود داشت. پاراگراف بنديت هم خيلي خوب بود.
با توجه به ايده هاي قشنگي كه هميشه داري، سعي كن بيشتر رو موضوع پرداخت كني و حتمآ از شكلك هم استفاده كن در پست طنز... واجبه! يادت نره!
در كل پست خوب و قشنگي بود.



مثل هميشه موفق باشي
لودو؛


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۱۸ ۴:۳۵:۴۷
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۱۸ ۴:۴۳:۳۲

The power behind you is much greater than the task ahead of yo

JUST JUST HUFFELPUFF !


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۸:۱۳ سه شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۸۵

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۵ سه شنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۴۷ جمعه ۶ فروردین ۱۴۰۰
از ته چاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 730
آفلاین
(نكته: اين پست هيچ ارتباطي به پست هاي قبلي اين تاپيك نداره و به منظور فعال سازي مجدد تاپيك زده شد... پس بخونيد حال كنيد، بپستيد بيشتر حال كنيد... در كل حال كنيد و چيز ديگه اي نكنيد...)

=======

هههههههههههههههههههه... هههههههههههههههههه... هووووووووووم م... هِممممممممممممممم... (نكته حال به هم زني: صداي زور زدن...)
هاه... (نكته بيشتر حال به هم زني: صداي خلاصي از زور زدن... )
فيشششش............ (نكته بهداشتي: صداي سيفون...!)
قيژژژژژژژژژژژژژژژ... (نكته كمكي: صداي باز و بسته شدن در...! براي صرف جويي در مصرف كلمات يه بار بيشتر ننوشتيم! الان هم باز شد هم بسته شد...!!!)
تق... توق... تيق... تاق... (راهنمايي: صداي راه رفتن نامتقارن يك فرد نامتوازن!)

- مگه نميبيني همه خوابن! بگير بخواب ديگه...
- ببخشيد پروفسور... چشم...
- كجا بودي؟؟
- ها؟!... هيچ جا!
-
- مرلينگاه بودم پروفسور داشتم زور ميزدم يكم زورم زياد شه!
- تو نميتوني هر وقت ميري اونجا توصيف نكي واسه همه؟! (اطلاعات بيشتر: فرد مجهول الحال علاقه زيادي به، به هم زدن حال افراد داره!)
- خودت پرسيدي به من چه!
- بگير بخواب ببينم...
و ادوارد (اينجا يهو شكه شديد، نه! ) مثل هميشه ميره زير تختش تا بخوابه!

خر و پف اسپروات مثل هميشه به عرش ميره... و با بلند شدن صداي خر و پف اسپي همه بيدار ميشن ميشينن! انگار نه انگار كه غرق خواب بودن!!!
ملت همه خيلي آروم از روي تخت ها طي يك حركت هماهنگ به تخت لودو نزديك ميشن و همه دور تخت لودو جمع ميشن...

لودو: خوب بچه ها امشب قراره چيكار كنيم؟
ملت:
دنيس: ادي نزديك بود برنامه امشب رو به هم بزني ها! آخه چه وقت مرلينگاه رفتن بود!
ادي: بابا فشارش زده بود بالا... داشت ميزد بيرون.. تازه يهو...
- اَ................ (توصيف: صداي فرياد اِما و چندي ديگر كه از حرفاي ادي داشت حالشون بهم ميخورد!)
- هيسسس... چه خبره، نزديك بود بيدارش كنيد! (و لودو با گوشه چشم به اسپروات كه خيكش رو مثل گوني سيب زميني در بغل گرفته و به خواب مليحي فرو رفته، اشاره ميكنه!) اگر اسپي بيدار شه دخلمون اومدس ها! (راهنمايي نكته اي! يا نكته ي راهنمايي! يا هر چي ديگه كه حال ميكنيد! ميتونه مثلآ اطلاعات بيشتر باشه يا مثلآ... آها بسه ديگه! . خوب همون: به دليل شلوغ كارهاي زياد بروبچز هافل در تالار، و مخصوصآ همين نشست هاي شبانه در خوابگاه كه در اكثر موارد به اعمال خلاف قانون و حتي خلاف شرع() زيادي منتهي ميشود، به دستور رياست مدرسه، اسپروات در خوابگاه پيش بچه ها به سر ميبره و حتي ميخوابه! ولي ناراحت نشيد، چون بود و نبودش زياد فرقي نداره! ما بالاخره كار خودمون رو ميكنيم.)
ادي: لودي حال كردي؟
لودو:
ادي: من يه طرح خوب دارم. من ميگم براي امشب، بيايم موهاي اسپي رو آتيش بزنيم(!) يهو از خواب بيدا شه ببينه داره ميسوزه! خيلي حال ميده ها! كلي ميخنديم!
ملت:
بورگين: ادي جون، به نظر من تو امشب برو بگير بخواب!
ارني: من ميگم، بشينيد من واستون داستان تعريف كنم!
ملت: بروو بابا... تو هم با اين داستانات، يه بار تعريف كردي بسمونه!
اِما: حالا اگه لودو تعريف كنه يه چيزي... لودو داستان تعريف ميكني؟
لودو:
ملت: وبيشتر
ورونيكا: من ميگم پاشيم درس بخونيم.
ملت:
دنيس: بچه ها به نظر من، من برم يه تاپيك بزنم، شما بريد اونجا بپستيد، چطوره؟
ملت:
دنيس:
اريكا: بابا... ملت...... لودو، برنامه اي كه با هم ريختيم يادت رفت! بگو به بچه ها... بچه ها امشب يه برنامه توپ ريختيم با لودو، كلي حال كنيم امشب! لودو بگو...
و همه ملت رفتند تو كف برنامه امشب كه قراره تا چند لحظه ديگه توسط لودو بيان بشه... (پيوست: ملت: )

شما هم تو كفش بمونيد تا پست بعدي...

--------------------------------
درسته ارزشي شد، ولي...
ارزشي ادامه نديد!


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۱۷ ۱۸:۲۷:۴۱

ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۶:۵۴:۳۰ پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۶
[size=small]


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۲:۴۸ سه شنبه ۱۹ دی ۱۳۸۵

اریکا زادینگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۷ دوشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۲ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۸
از يه جايي نزديك خدا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 570
آفلاین
يه دفعه اين وسطه سامانتا مثل يه زير نويس به طرف پروفسور شلنگ برداشت و خودش رو انداخت توي بغل پروفسور (!) و سه ساعت تلاش كرد دستاشو دور اون حلقه كنه كه در نهايت وقتي ديد دستاش داره مثل آدامس كش مياد و در شرف كنده شدنه همونطور كه لباس پروفسور رو چسبيده بود با حالتي بس سيريشانه گفت :
پروفسور اسپراوت ما مي خوايم تحقيق هامونو شروع كنيم ولي اين پروفسور مك گونگال اجازه نمي ده.
پروفسور كه حسابي متاثر شده بود همونطور كه موهاي سامانتا رو نوازش مي كرد پرسيد : چرا عزيزم ؟
ملت هافلي :
سامانتا زير چشمي يه نگاهي به بقيه ي بچه ها كرد . يعني كارها رو بسپريد به من : اجازه نميده اريكا و دنيس با هم باشن . دنيس هم فقط و فقط يه كلام ميگه * اريكا * . ميگه كه بايد كوين با اريكا باشه . به خاطر همين هم كوين الان آزكابانه ...
پروفسور: چـــــــــــــــــــــــــــــي ؟ آزكابان ؟!؟! به خاطر اينكه كوين بايد با اريكا باشه فرستادنش آزكابان ؟ مگه ميشه ؟
برو بچز : آره . سامانتا راس ميگه پروفسور.
اسپي : خب . پاشين راه بيفتين بريم آزكابان . من بايد كوين رو بيارم بيرون .بدوئين.
ادوارد : چمدونامونم بياريم پروفسور؟
اسپي : آخخخخخخخخخ ! ما داريم ميريم كوين رو بياريم نه اينكه بريم خودمون هم بمونيم .


*** يك ساعت بعد . دفتر پروفسور مك گونگال.***

فضاسازي:
پروفسور مك گونگال با حالتي بس فيلسوفانه نشسته پشت ميزش . پروفسور اسپراوت هم دقيقا روبروش روي يه صندلي به قاعده ي دو متر نشسته و بر و بچز هافلي هم مثل بچه هاش دورش رو گرفته بودن . البته يه لنگ پا . چون كسي به اونا تعارف نكرده بشينن .

ديالوگ ها :
اسپي : خب . پروفسور مك گونگال ... شنيدم كه به اين بچه ها اجازه نمي دين تحقيق هاشونو شروع كنن . درسته ؟
پروفسور مك گونگال در حالي كه چيزي نمونده بود شاخ در بياره : كي ؟ من ؟
بعد يه دو ثانيه اي به فكر فرو رفت و يه دفعه انگار كه همه چيز دستگيرش شده باشه نگاهي خشمگينانه به بچه ها كرد و بعد با بدجنسي گفت :
اينا قرار بود يه تحقيقي رو به صورت گروهي انجام بدن . بعد سر انتخاب هم گروهي هاشون با هم مشكل داشت . بعد كه مشكل حل شد سر و كله ي كوين پيدا شد . بعد به خاطر يه سري مسائلي كه پيش اومد من گفتم كوين با اريكا باشه .بعد دنيس راضي نشد و يه نقشه ي ناجوانمردانه ريختن. بعد طي يه عمليات شيطاني آفتابه ي مرلين رو كش رفتن تا اونو راضي كنن . چون اونم توي اين قضيه پاش كشده شد وسط . بعد هم بماند كه چقدر خرابي براي مرلينگاه بوجود آوردن . به هر حال قسر در رفتن . بعد هم مرلين مي خواست دنيس رو به خاطر اين جرم سنگين دستگير كنه . ولي نمي دونم چرا كوين به جاش رفت آزكابان . حالا هم كه كوين جلوي رومونه . بعد حالا من بايد بپرسم تصير منه يا اينا ؟

پروفسور اسپراوت در حالي كه حالا قيافه ش اينجوري شده بود : حالا همه تون رو بفرستم آزكابان ؟


The power behind you is much greater than the task ahead of yo

JUST JUST HUFFELPUFF !







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.