هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: ماجراهای دامبل و خانواده!!
پیام زده شده در: ۱۵:۰۲ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۵

هوكيold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹
از مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 269
آفلاین
دراکو می مونه زیر پا و دست و شیکم و کله و انگوشت و چشم ملت. دراکو: آ...آ... پ... پا.. پا شین بابا... آییی. آخ. بابا مردم، بلند شین، بلند... بلند نشین نمی خونما
همه ساکت میشین و خیلی آروم بلند میشن.
دراکو در حالی که استخوان انگشت دوم دست راستش شیکسته و داره از گوشش خون میاد بلند میشه و میگه: خب دیگه، آلبوس جان رو هم دفن کردیم، وقت رفتنه. ممنون از همه تون که همراهی کردین، الان میریم صبحونه همه تون-
همه هجوم میارن رو دارکو که کاغذ وصیت نامه رو ازش بگیرن.
دراکو:مـــــا
و در حالی که لشکر ملت 5 سانت باهاش فاصله داشتن...
جـــــر... ملچ مولوچ ملچ مولوچ
همه در جا خشکشون میزنه.
دراکو نفس راحتی میکشه و دستش رو می ماله رو شیکمش، و میگه: آخ. راحت شدیم.. خب ملت، جمعش کنیم برمی صبحونه همه تون مهمون منین.
ولی برخلاف انتظارش ملت 500 هزار نفری بلندش میکنن و در حالی که هی پرتاب می کننش به هوا، به سمت بیرون قبرستون حرکت میکنن و چون همه دوست داشتن خودشون دراکو رو رو هوا نگه دارن، 200 هزار نفرشون زیر دست و پا و کله و سر و انگوشت و چشم بقیه می مونن و جان به جان آفرین تسلیم می کنن.
دراکو که به شدت جوگیزر شده با چهره‌ای خندان دستاش رو تو هوا به نشان ابراز احساسات تکون میده و لبخند ملیح میزنه.
ملت می ریزن تو خیابون و به سمت مسیر مشخصی حرکت میکنن.
در حالی که فشار جو لحظه به لحظه بیش تر میشه، دراکو داد میزنه: بلند بگو لا وزیر الا دراک
ولی از هیشکی صدایی در نمیاد. دراکو کم کم داره نگران میشه. ملت می ایستن و دراکو تابلو ساختمون روبرو رو می خونه:
بیمارستان؟ نه بابا من چیزیم نیست، فقط یه انگشتم له شده...
در همین حین کریچ یه برچسب میزنه تو دهن وزیر اسبق و اونو از بالای جماعت پایین میکشه و میذاره رو برانکارد و با زنجیر می بنددش.
-: هوکی، بدو بیا
هوکی میدوه و از جلو برانکارد رو میکشه، کریچ هم از عقب هل میده. کریچ به شدت تحت تاثیر هیجانات عصبی قرار میگیره و تخت رو با سرعت ماورالطبیعه حرکت میده که در پی این حرکت جوگیزرانه هوکی میافته رو زمین و زیر برانکارد له میشه! سینه خیز خودش رو میرسونه به یکی از اتاقای بغل و روی یکی از تختا دراز میکشه.
کریچ به پیشخوان! میرسه.
کریچ: آقا بگو دکتر حسن مصطفی بیاد کارش دارم. عمل جراحی اضطراری داریم.
-: چرا حالا دکتر مصطفی؟ ایشون الان کار دارن، تشریف داشته باشین بگم دکتر-
کریچ: نه، من دکتری می خوام که تو کار خلاف... چی؟ نه، دکتری می خوام که حسن مصطفی باشه.
طرف تعجب میکنه، ولی توی بلندگو میگه: جناب دکتر پروفسور حسن مصطفی به اتاق عمل-
کریچ: نه، باید باهاش حرف بزنم، بگین بیاد پیش کریچر
-: جناب دکتر حسن مطفی به پیش کریچر، جناب دکتر حسن مصطفی به پیش کریچر
دکتر در افق رویت میشه و در حالی که به سرعت جلو میاد، پیش کریچر می ایسته: به.. سلام کریچ.
کریچ اونو می گیره و می کشونه کنار دیوار: ببین دکتر جون، قربونت، بیا این وزیر اسبق مارو عمل کن، یه کاغذ خورده، ما اونو می خوایم. خیلی حیاتیه...
دکتر: هووم، چی نصیب من میشه؟
کریچ: حالا تو عمل کن، یه جوری باهم کنار میایم.
و لبخندی شیظانی تحویل دکتر میده.
دکتر: باشه... نهایت تلاشم رو میکنم.
و میره تخت رو هل میده سمت اتاق عمل. در رو می بنده و روش یه تابلو می زنه:
امرجنسی سورجری، پلیز دونت اینتر! ایون داکترز اند نورسز. پلیز دونت اینتر!


ویرایش شده توسط هوكي در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۳۱ ۱۶:۵۶:۲۰

به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


Re: ماجراهای دامبل و خانواده!!
پیام زده شده در: ۱۷:۴۶ دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۵

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۵:۱۳ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
اما در درون تابوت یه تابوت یه هوا کوچیک تر قرار داشت .
ملت : ها ؟ این چرا اینجوری شد ؟
دراکو که از اینکه به جن و روح و گودزیلا و چیزهای مشابه این بر نخورده بود لبخند ملیحی بر روی صورتش ظاهر شده و با ظاهری پیروزمندانه به آنیتا نگریست که به فکر فرو رفته بود .
دراکو : عزیزم ها ها ها ! هیچی توش نیست ! ها ها ها ! چه جالب ! تو این دوره زمونه عجب آدمای شوخ طبعی پیدا میشن !
آنیتا : عزیزم خوب در اون یکی تابوت رو باز کن ببینیم تو اون چیه !
دراکو : ها ؟ کی من ! امممم خوب فکر میکنم بهتر باشه که.....
دراکو به دور و برش نگاه میکنه تا از میان آن همه ازدحام جمعیت یه نفر رو برای این کار پیدا کنه اما در کمال تعجب برای بار دوم غیر از آنیتا کس دیگه ای رو نمیبینه !
دراکو : هوووووم حاضرم به همین ریشای طلاییم قسم بخورم که الان اینجا پر آدم بود ! ای نا مردا !
آنیتا : حرف نباشه ! توی این یکی تابوت رو باز کن ببینیم توش چیه !
دراکو با ترس و لرز در تابوت دوم رو باز کرد . بلافاصله ملت از ناکجا پیدا شده و از سر و کول دراکو بالا میرن تا ببینند در درون تابوت چیه و البته کسی هم توجه نداشت که در همون لحظه دراکو زیر دست و پا له شده بود .
ملت
مینروا : یه تابوت دیگه ؟
آنی : چه مشکوک !

یک ساعت بعد !
همه ملت در حالی که دستاشونو زیر چونه هاشون گذاشتند دارند به دراکو و آنیتا نگاه میکنند . انواع تابوت ها با اندازه های مختلف روی زمین افتاده بودند . با این حال آنیتا هنوز مصر بود که بدونه درون این تابوت ها آخر سر چی مخفی شده !
دراکو در یک تابوت رو که اندازه کف دست بود باز کرد و به درون آن نگاه کرد .
دراکو : بازم یه تابوت کوچیکتر !
ملت : اهههههههههه
آنیتا : آفرین شوهر خوبم به کارت ادامه بده !
ملت

چند لحظه بعد !

دراکو تابوتی رو به اندازه یه بند انگشته در دستش گرفته و با دقت داره بهش نگاه میکنه !
دراکو : تابوت مورچه ندیده بودیم که دیدیم !
آنیتا : بدو بازش کن ببینیم توش چیه ! بدو !
دراکو در تابوت کوچولو رو به وسیله یه موچین باز کرد و از درون ان یه تیکه کاغذ باریک دراورد .
دراکو : اکسیو ذره بین !
ناگهان یه ذره بین از توی کیف آنیتا پرید بیرون یکراست رفت به سمت دست دراکو و دراکو آن را روی هوا قاپ زد .
آنیتا : صد دفعه گفتم بی اجازه دست تو کیفم نکن !
دراکو : باب آنیت زندگی مشترک دیگه دست منو تو نداره دیگه من دستمو بکنم تو کیفت انگار تو دستتو کردی تو کیفت من زن بگیرم انگار تو زن گرفتی هییییییی
آنیتا
دراکو سریع اضافه کرد :
- مثلا یکی منو بزنه انگار یکی تو رو زده .
آنیتا : آره راست میگی

چند لحظه بعد

دراکو با دقت داره با ذره بین روی کاغذ رو میخونه !
- محل وصیت نامه دومبول ! یه وصیت نامه که تو خونه بودش ! آها نوشته این اورژیناله آوووووو چه ارقام بالایی اینجا نوشته ! د... پایینشم ادرس گذاشته ایول !
در همون لحظه صدای آنیتا دراکو رو از جا میپرونه !
- اونجا چی نوشته شوهر خوبم
دراکو : ها ؟ هیچی ! خوب دیگه قضیه این تابوتام به خوبی و خوشی تموم شد حالا به سلامتی بیاین این آلبوس رو خاک کنیم این جنازش بو گرفته دیگه پیف پیف پیف
ملت
آنیتا : دراکو چرا سرخ شدی ؟ تو نامه چی نوشته !
دراکو در حالی که در حال تغییر رنگه !
- چی من ؟ نه نه ... تت پته ... چیزی ننننوشته .... چی چیزه ! تابلوئم نه ؟
بلافاصله ملت میریزن رو سر و کول دراکو تا نامه رو بخونن !
دراکو : نههههههههه !




Re: ماجراهای دامبل و خانواده!!
پیام زده شده در: ۱۵:۴۲ دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۵

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
_ آی نارسی جوووونم!... کجا موندی ببینی پسر دسته گلت قبرکن شده!... اوهو!
دراکو در جلوی ملت 500 هزار نفری داری قبر میکنه و اینقدر ماهرانه انجام میده که یه عمره اینکارست!
خلاصه هی میکنه و میکنه تا اینکه...
تالاق!
دراکو بیل رو چند بار میزنه روی اون قسمتی که داشته قبر میکنده، اما باز هم صدای تاق تاق میداد! بلند داد میزنه:
_ آی ملت! یه تابوتی چیزی این زیره!... یکی بیاد کمک که اینو درآرم!
در همون لحظه ملت 500 هزار نفری به مانند تیر از چله رها شده، فرار رو بر قرار ترجیح میدن و فلنگو میبندن!
دراکو به حاجی و حمید نگاه میکنه، حاجی میگه:
_ همانا بنده پیرمردی بیش نیستم و چون اسلام در خطر است، کمرم خدای نکرده میگیره و ممکنه نرسم کارهام رو انجام بدم و وصیت نامه تنظیم نکرده، بمیرم! حمید جان شما کمک کن!( دلیل از این پیچنده تر؟!)
حمید اول خشکش میزنه، بعد از زیر پاهای حاجی می یاد بیرون و اینجوری میگه:
_ چیزه! امممم... من... آهان!... این فرزندان سیفید میفید بنده در قزوین، منتظرم می باشند! جایز نیست آنها را بیش از معطل گذارم!...
و بدو بدو از محل جنایت(!) دور میشه و فریاد میزنه: شامش خوشمزه بود! ایشالا شام مرگ مینزوا !!!
و اینجا دراکو دست تنها می مونه و تازه می خواد گریه بکنه که همسر فداکارش وارد عمل میشه! چادرش رو میپیچونه دور کمرش، استینا رو میزنه بالا و میره طرف دراکو!
دراکو با دیدن آنیتا میگه:
_ غ .. غ... غلط کردم!... قول میدم دومرتبه همچین کارایی نکنم!... آنیتا منو ببخش! تو رو به جون آندراک نزن!
آنیتا میزنه تو سر دراکو و با خنده میگه:
_ هر هر هر!... چقده به خودت مشکوکی!... بیا ببینیم تو این جعبه چیه!

**** دقایقی بعد*****
_ آروم.. مواظب باش!... دقت کن ممکنه چیز با ارزشی باشه!
دراکو به دقت داشت توصیه های آنیتا رو گوش می داد و بلاخره بعد از باز کردن در، این صدا از دراکو خارج شد!!:
_ مـــــــــــــــااااااااااا ! ( نام آوای تعجب!!)
و همه ریختن سر جعبه که ببینن چی توشه!

-------------
به همه: لطفا دیگه موضوع طلاق و طلاق بازی رو پیش نکشید. اگه خیلی مایل هستید، با یکی نانای نانای کنید و بعد طلاق بگیرید. لطفا سر آنیتا این بلایای آسمانی رو نازل نکنید! با تشکر.


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: ماجراهای دامبل و خانواده!!
پیام زده شده در: ۲:۵۳ یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۵

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ چهارشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۲۶ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۶
از وزارت سحر و جادو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1028
آفلاین
- احضاريـــــــــــــــــه ؟؟
هوکی : بله جناب وزير ؛ احضاريه طل ...
دراکو : نـــــــــــــــــــــه !! ( ارتعکاس صدا رو خودتون بزنید تنگش )

- هووووی چه خبرته ؟ نمیگی من از این بالا میوفتم ؟
دراکو و هوکی به چشم همدیگه زل میزنن اما حاضر بودن روی زندگی ولدی کچل شرط ببندن که هیچ کدوم اونها این جمله رو به زبون نیوردن .
- این بالا عزيزم !
دراکو نگاهی به سقف شیروونی میندازه و آنیتا رو میبینه که با بک گراند غروب خورشید لبخند عاشقانه ای به دراکو میزنه .
آنیتا : میدونستم ... میدونستم که میای دنبالم !
دراکو : ها ؟ آره آره اومدم دنبالت !
هوکی که احساس خیط بالا اوردن میکرد سريع جیم فنگ میشه و آنیتا از همون بالا یک راست شیرجه میزنه تو بغل دراکو و بووووووق ( مگه خودت ناموس نداری ؟ خجالت بکش )

یک ساعت بعد در کوچه شهید بیگانه
جیر جیر جیر جیر (صدای جیرجیرک)
خانه شماره منفی سی "دوپس دوپس "
خانه شماره منفی سی و یک " خوشگلا باید برقصن ... "
پق ( صدای ظاهر شدن دراکو و آنیتا )
- خوب بگو بینم اینجا اومدیم چی کار کنیم ؟ اون ادرس مال کیه ؟
- آنیتا جان برسیم اونجا خودت میفهمی !
- دراکو ؟ دوستی ، محبت ، عشق ( توجه : دراکو خر شد رفت )
دراکو از پنجره باز درون خونه ای رو نگاه کرد که زن در حال کتک زن شوهرش بود !
"اون دختره کی بود تو رستوران؟ هان؟!"

- ها ؟ آنیتا جووون واقعا طاقتش رو داری که بشنوی بابات دو تا زن داشت ؟
آنیتا در حالی که دست دراکو رو محکم گرفته لبخندی میزنه !
- خوب طاقتش رو دارم ... بگو چی شده حالا
دراکو : خره گفتم دیگه ... آیکیوت در حد همون بابا دومبولته
آنیتا : نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه !!

درون خانه شماره منفی سی و دو ( خانه مورد نظر )
- ول کن گیسو ...
- نه تو اول ول کن !
- ول کن دختر موهامو کندی !
موهای آنیتا و مینروا و نانسی عجرم ( زن دوم دومبول ) لای دست همدیگه گره خورده و صدای جیغ و داد هر سه تاشون رفته هوا .
- اجازه بدید من نجاتتون بدم خواهران عزيزتر از جانم
هر سه به پشت سرشون نگاه میکنن و چهره خندان حاجی رو میبینن که آستیناش رو بالا زده و در راه خیر پیش قدم شده .
آنیتا : اوا ... خاک بر سرم ! این حاجی شرم و حیا حالیش نمیشه

دراکو یهو وارد اتاق میشه .
- هوووی بی ناموس چی کار میکنی ؟ درسته این خونواده پسر نداره اما بی کس و کار که نیست !!
برادر حمید که این چند روز در کنار حاجی مداحی مجالس رو به عهده دارن وارد میشه .
- حاجی احساس نمیکنی آسلام در خطره ؟
حاجی : خره این جور جاها هر کاری مباحه ! تو چرا هیچی نوفهمی !
دراکو یقه کرواتش رو شل میکنه و نگاهی به هر دوتاشون میندازه اما در عرض سه سوت جفتشون با کله از در فرار میکنن .

لحظاتی بعد :
نانسی و آنیتا و مینروا به وسیله دراکو موهاشون از همدیگه جدا شده ( فکر بوقی نکن ... داماد به هر سه تاشون محرمه ) و نانسی از دیوار با میخ طويله آويزون شده .
دراکو : خوب من همه چیزو فهمیدم ! این خانوووم دومبول رو دزدیده و امشب مراسم شب سوم براش گرفته تا آبروی ما رو ببره ...
مینروا : ای بوووق به اون ريشات مرد ... آخر عمری واسه من هووو اورده بودی و خبر نداشتیم ؟
آنیتا : مامی خواهش میکنم ؛ بذار این مجلس با آبروداری تموم بشه من خودم حساب این ... این ... ( زور نزن جمله به دلیل مسائل ناموسی سانسور شده )

دراکو : دوستان عزيزی که برای شب سوم اون مرحوم تشريف اوردن واقعا ما رو منور کردن ولی برای شام تشريف ببريد منزل همسر اول ... ببخشید یعنی منزل مینروای عزيز !
هاگريد : هر هر هر کر کر کر( کپی رایت متعلق به کمپانی پشمال)
کینگی : فکر کردی خر هستیم وزير ؟اینجا نانسی خانوم به صرف نوشابه شام دعوتمون کرده ! نقد رو ول نمیکنیم نسیه رو بچسبیم .
آنیتا روی پاشنه پاش بلند میشه و چیزی رو در گوش شوهرش اعلام میکنه .
دراکو : ما اونجا مرغ ...

جمله دراکو هنوز تموم نشده که جمعیت یک مليونی سريع به سمت درهای خروجی حمله ور میشن تا هر چه زودتر به شام برسند .

آنیتا و دراکو مدتی به همدیگه زل میزنند .
- حالا شام از کجا بیاريم ؟
- نمیدونم یه چیز گفتم که از این خراب شده برن بیرون تا آبرومون بیشتر از این نره ولی انگار گند زدم .


ساعت 10 شب منزل اصلی آن مرحوم
ملت که یک مليون دیگه هم وسط راه به تعدادشون اضافه شده تا به شام برسند ، در حال کوبیدن قاشقها به بشقاب ها هستند .

گرووووووووپ ( صدای کوبیده شدن سر دراکو به دیوار )
- من هر چی تو وزارتخونه کار کردم پول خرج این شام کردم ... سی تريلیارد فقط پول مرغهای زبون بسته شد تا بريزم تو شیکم خراب شده این لامصبا !
آنیتا دستی به سر دراکو میکشه .
- عیب نداره ... غصه نخور ... به فکر آندراک باش
- ولمون کن بابا حال داری !

ملت دو ملیونی بعد از صرف شام همون جا لم دادن و در حال هضم غذا هستن ؛ مک بون بیچاره هم هر لنگش زير سر یکی رفته تا به عنوان متکا ازش استفاده بشه و ققنوس کبیر دومبول هم روی سرش نشسته و در حال تعريف کردن از خاطرات خوش اربابش هست .

حاجی در حالی که خلال میکنه میاد پیش دراکو .
- عجب شامی بود ! خیلی حال داد ...
ملچ ملوچ
- خوب حالا طبق رسم جادوگرا باید بريم دومبول رو خاک کنیم ! معمولا بعد از مراسم سوم ، جسد رو خاک میکنن .
دراکو : حاجی الان ساعت 1 نصفه شبه ! بیخیال حاجی
برادر حمید لای پای حاجی قائم شده تا احکام کفن و دفن رو یاد بگیره .
حاجی : نه دیگه نشد ... اگر همین امشب این کارو نکنیم جسد دومبول مورد عنایت مرلین کبیر قرار نمیگیره .
برادر حمید سريع شروع به نوشتن میکنه ولی در حین نوشتن چشمش به کريچر میوفته که یه دستمال به دماغش بسته و در حال فرياد زدنه .
- آآآآآآآآآآای ملت خواهشا دیگه به مستراح مراجعه نکنید چون ظرفیتش تکمیل شده و بوی گندش خونه رو پر کرده .
ملت : یعنی چی !! ما پس کجا خودمونو تخلیه کنیم ؟
دراکو که کم کم داره شاکی میشه یه گالیون میذاره کف دست کريچر و میفرستتش تا به تخلیه کردن لوله چاه مشغول بشه .
سوسک : آخ جوووووووووون ... شام منم بالاخره حاضر شد ! منو و این همه خوشبختی محاله !
هووووووووووشت ( صدای شیرجه زدن سوسک در ... )

دراکو : خوب ملت بلند شید بريم قبرستون بهشت مرلین تا جسد این دومبول رو خاک کنیم .
ملت : هر هر کر کر ! این موقع شب و قبرستون ؟ عمرا ما بلند شیم بريم .
دراکو : من همین جا قول میدم کسانی که در این مراسم شرکت کنند فردا صبحونه ، ناهار و شام و پس فردا صبحونه مهمونشون کنم .


ساعت 3 نصفه شب قبرستون بهشت مرلین !
- جووون آناکین بیخیال شو ! یه روز شام و ناهار نمیارزه ها ...
- خره کباب فردا رو بچسب ! نترس من باهاتم بلیز جون !
ملت یک مليونی ( توجه : یک ملیون دیگه که برای شام اومده بودن برگشتن ) چنان از ترس به همدیگه چسبیدن که صف از سه کیلومتر به یک متر و سی و دو سانت تبديل شده ( خودمم نمیدونم چرا به 32 گیزر دادم )

همه جای قبرستون تاريک تاريک بود و هیچ کس از شدت ترس نمیتونست حرف بزنه ولی کريچر بدبخت خواست ثواب کنه .
کريچر با صدای بلند : بلند بگو لا اله الی المرلین !
ناگهان یک ثانیه بعد کريچر با تمام مختلافش از قبرستون غیب شد .
ملت :
هوکی : بهش گفته بودما ... دیدی چی شد ؟ اشباح سه سوته دخلش رو اوردن !

حاجی : خدایش بیامرزا ... خوب دراکو جون دست به کار شو !
دراکو آب دهنش در عرض سی و دو صدم ثانیه خشک شد .
- ج ... ج ... جان ؟
حاجی : معمولا داماد باید بذاره تو قبر ! نشنیدی مگه ؟ رسمه !
برادر حمید یه چراغ قوه از جیبش در میاره و شروع به نوشتن میکنه .
دراکو نگاهی به دور و برش میندازه و با ترس به آهستگی فرياد میزنه : آی ملت هر کس این کارو بکنه تا یک عمر شام و ناهارش رو تضمین میکنم .
همه ملت پونصد هزار نفری ( توجه : بقیه در قبرستون از ترس شهید شدن ) یک قدم به عقب بر میدارن و دراکو چشمانش رو میبنده و با یک چشم به دومبول که از خونه نانسی عجرم اورده شده بود نگاه میندازه اما در جا از هوش میره .

دراکو در رويا !
دومبول هلی کوپتری زنان در حالی که کفن پوشیده به سمت دراکو میاد .
- بیا ... بیا با هم بريم !
دومبول در حالی که دهنش اصلا تکون نخورده این جمله رو میگه و دستش رو به سمت دراکو دراز میکنه .
- بیا ... بیا با هم بريم !
دراکو با ترس دست دومبول رو میگیره و به دنبال به سمت جای مخوفی حرکت میکنه و ثانیه ای بعد دراکو رو درون یک قبر شوت میشه و صدای خنده های شیطانی دومبول در حالی که روی دامادش خاک میريزه شنیده میشه .


- چی شد وزير ؟
هوکی : فکر کنم وزير اسبق هم گور به گور شد !
دراکو از رويا خارج میشه و میبینه روی جسد دومبول ولو شده و حاجی بیلی رو به سمتش گرفته تا شروع به کندن کنه .

------------
ساعت سه نصفه شب ببین چی نوشتم ؛ حالا خوابم نمیبره که !



وزیر مردمی اورجینال اسبق


تک درختم سوخت ، پس بذار جنگل بسوزه


Re: ماجراهای دامبل و خانواده!!
پیام زده شده در: ۲۰:۴۶ شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۵

هوكيold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹
از مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 269
آفلاین
همه با تعجب به یخچال خالی نگاه می کنن.
مینروا: هوووم. یه اتفاقاتی داره می افته این جا.
دراکو: جدی؟
مینروا: آره...
دراکو خیلی آروم رو به آنیتا: میگم آنیت...
آنیتا: زود تند سریع!
دراکو رنجور میشه.
آنیتا: زود بگو دیگه می خوام برم.
دراکو: کجا؟
آنیتا:مگه کنفرانس نیست؟ الانم مگه شب نیست؟ من می خوام بخوابم. پس باید زود تند سریع حرفت رو بگی من کنفرانس رو ترک کنم.
دراکو: آهان. انیت من میگم تو برو بخواب، من جای تو نظر میدم تو کنفرانس
آنیتا: ایــش. برو بابا! من برم بخوابم شب موش میاد من می ترسم!
دراکو: آهان، پس برو تو اتاق من تو دفتر وزارت بخواب. اون جا موش نداره، فقط چن روزیه نفرتم توش، شاید سوسک داشته باشه!

غیــــژژ
همه سر های موجود در کنفرانس می چرخن سمت منبع صدا. در تابوت بسته شده!
رنگ از صورت همه سر ها می پره.
مینروا: ای وای، انیتا، دخترم؟ رنگت چرا پریده؟ بای تو بغل مامان، چیزی نیستش، پدرت مرده، م... آلبـــوس
شروع می کنه به گریه و آه و ناله.
دراکو: مارد جان شما حالا خودتون رو ناراحت نکنین، بیاین فعلا قضیه این تابوت و اینا رو روشن کنیم
مینروا یه دستمال خال خالی برمیداره و چشاش رو پاک می کنه و آروم میگه: باشه...
انیت خیلی آروم میره در تابوت رو باز می کنه و ...
جیـــــــغ
دستاش رو میکوبه رو صورتش و کماکان جیغ میکشه.
دراکو: آنیت؟ چیه؟ وصیت نامـ... یعنی جنازه آلبوس اون جا نیست؟ نمی تونه بیرون افتاده باشه، میت که رو زمین نمی مونه..
و به مست تابوت میدوه.
جیــــــغ
دراکو: س...س..سوسک!
و سوسک با شنیدم نام خود به سرعت از تابوت پایین میاد و از آنیتا بالا میره و تو گوشش چیزایی میگه...
آنیتا آروم میگه: دراه میگه که یه آدرسی تو تابوت گذاشته، اونو بردارمی چیزای مهمی بهمون میگه.
دراکو وقتی می بینه سوسک رو شونه آنیتا می پره و اونو برمیداره و...
قرچ
آنیتا:
دراکو: اه... اه اه. عجب شیره‌ای ازش زد بیرون. حالا اینو کجا بندازیم؟ آهان فهمیدم...
ملچ مولوچ
آنیتا بسیار ناباورانه جیغ میکشه: درااااک؟
دراکو: ملچ... بله؟
مینروا که می بینه هوا پسه: مم... دختر گلم، من میگم بهتره فعلا به قضیه آلبوس برسیم.
آنیتا یه تکونی به خودش میده و از حالت شوک بیرون میاد ولی همچنان ناباورانه و خشانت بارانه به دراکو نگاه می کنه. مینروا: خب چرام عطلین؟ آدرس رو بردارین بریم دیگه.
آنیتا: نه مامان، شما برین، من و دراکو می مونیم، کار دارم باهاش
مینروا که میبینه فرصت خوبی برای مخالفت نیست سر تکون میده و آدرس رو برمیداره: نوشته... خ مرلین مرحوم، کوچه شهید بیگانه، پلاک منفی سی و دو... هووم، خب باید برم. شما هم گاه وقت کردین بیاین
و از خونه خارج میشه.
آنیتا یه لحظه صبر می کنه و بعد به سمت اتاقش میره و از تو کمد همه لباساش ور جمع میکنه.
دراکو دنبالش میاد و ملتمسانه میگه: آنیت؟من چیکار کردم؟ چش نداریم ن شام به اون خوشمزگی بـ
چک

چند لحظه بعد...
-: تاکسی.

چند ساعت بعد
دراکو رو مبل نشسته و داره گریه میکنه.
زِِِیــــزی زیـــزی زییزیزیزی زیـــزی زیـــزی زی(صدای زنگ با لحن غمگین)
دراکو: بله؟
-: نامه دارین
دراکو در رو باز می کنه: سلام. خسته نباشین. چی هست؟
-: احضاریه‌س مثل اینکه..
..............................................


ویرایش شده توسط هوكي در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۲۸ ۲۳:۰۵:۰۵

به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


Re: ماجراهای دامبل و خانواده!!
پیام زده شده در: ۱۹:۳۹ شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۵

آناکین  استبنز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ دوشنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۲۳ جمعه ۱۷ شهریور ۱۳۸۵
از زیر سایه ی ارباب لرد ولدومرت کبیر
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 329
آفلاین
انیتا که خیلی دلش برای باباش تنگ شده بود در یه حرکت انتحاری در تابوت رو باز میکنه با عجیب ترین صحنه ی عمرش رو به رو میشه
تابوت خالیه آنیتا مدتی به تابوت خالی نگاه میکنه (اینجوری )
بعد به این حالت در میاد آخرش که دوزاریش می افته شروع میکنه به جیغ زدن
دارکو در یک حرکت انتهاری تمساح ها رو ول میکنه میاد ببینه چه خبره
لازم به ذکره که منیروا کلا خوابه
دارکو که از دیدن تابوت خالی تعجب کرده بود جیغ زدن و داد و فریاد یادش میره در عوض هی فکر وصیعت نمه میاد تو سرش
با خودش میگه : نکنه یکی میخواد ارث این بوقی رو از چنگمون در بیاره
ولی آنیتا که این جا رو خونده بود با یه چکش میزنه تو سر دراکو که دیگه فکر هاش رو جای ننویسه

دقایقی بعد آنیتا و دراکو و منیروا یه کنفرانس گذاشتن ببینن چه بلای سر دامبل اومده

منیروا: شاید دزدیدنش؟

دراکو میگه: آخه اون تن لش زندش به درد کسی نمیخورد مردم بیکارن بیان دنبال مردش؟

یه چکش دیگه میخوره تو سر دراکو

آنیتا : هر چی که هست زیر سر مرگخوار هاست

دارکو: مرگخوار ها به زندهی این پشمک کاری نداشتن جنازش به چه دردشون میخوره ؟

چکش سوم
ولی یه صدای عجیبی همراه با فرود چکش تو سر دارکو به گوش میرسه

دینگ دینگ

ولی ملت فکر میکنن از سر دراکو بوده

باز اینا در حال بحث بودن که صدای دینگ دینگ بلند میشه

همه با هم از جاشون میپرن و به آشپزخونه که صدا از اون طرف اومده نگاه میکنن
در یخچال باز بوده نصف خوردنی ها به غارت رفته بود

بسیار مشکوک جنازه دامبل غیب شده صدای دینگ دینگ میاد به یخچال حمله شده

ادامه دارد....


ویرایش شده توسط آناکین استبنز در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۲۸ ۱۹:۵۹:۱۴



Re: ماجراهای دامبل و خانواده!!
پیام زده شده در: ۱۹:۱۵ شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۵

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۵:۱۳ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
همان شب !!

آنیتا و دراکو خوابیده بودن و مینروا هم در اتاق بغلی در حالی که به یاد آلبوس بالشتشو بغل کرده بود در خواب عمیقی به سر میبرد !همه جا ساکت بود و کمبود آلبوس که همیشه شبها در خونه به دلایلی چرخ میزد نیز بیش از پیش احساس میشد . ناگهان دراکو از خواب پرید و در حالی که سعی میکرد موهای خودشو بکنه شروع به جیغ زدن کرد !

- آلبوس.. آلبوس !! چرا منو تنها گذاشتی !!! آلبووووووس ! آیییییییی ملت بدبخت شدیم !

آنیتا همینجور که خواب بود دستشو برد زیر تخت و از آنجا یه چوب بیسبال دراورد زد فرق سر دراکو !
دراکو
و در حالی که هدویگ هایی بالای سرش میچرخیدند دوباره به خواب عمیقی فرو رفت .

پنج دقیقه بعد !

دوباره دراکو از خواب پرید !
دراکو : آییییییی خداااا این چه بلایی بود سرمون آوردی ! ... آلبوس !! من پشمک میخوام مامانیییی !
آنیتا در خواب غرغری کرد و سپس دستشو به سمت میز کنار تخت برده و کنترولی رو از توش بیرون آورده و دکمه قرمز رنگی که بر روی آن قرار داشت رو فشار داد !

بلافاصله فنری از زیر تخت دراکو درومد و دراکو رو از پنجره به بیرون انداخت . گیییشش دوووووم ( صدای سطل آشغال ) میووو میوووووو ( صدای گربه ! )

پنج دقیقه بعد !

دوباره دراکو از خواب پرید !
- آلبوس جون ... آلبوس ... نهههههههه ! آلبوس !!!
دوباره آنیتا دکمه ای رو که بر زیر تخت نصب شده بود رو فشار داد . بلافاصله زیر تخت دراکو خالی شد و دراکو به نقطه نا معلومی رفت که آنیتا بعده ها اظهار داشت تمساح هایی در آنجا برای مزاحمان تهویه شده بودند ! ( مگه کولره ؟ )

چند لحظه بعد !
دراکو دوباره از خواب پرید .
- نههههههه آلبوس !
آنیتا : این چرا نمیخوابه ؟
دراکو با شنیدن حرف آنیتا صداش رو بلندتر کرد و شروع کرد به جیغ کشیدن و در همین حال دوربین روی پنجره های بیرون زوم کرده بود که چراغا داشت یکی یکی روشن میشد !

- این صداها از کجاست ؟
- چرا نمیزارن بخوابیم ! خوب آلبوس مرده دیگه یه نوشو میگیریم !
- اصلا آلبوس چه بوووقی بود که بخاطر مردنش این همه سر و صدا راه انداختین ! پیر مرد جلف !
آنیتا

در همون لحظه دراکو قمه ای رو از ناکجا دراورده بود و با اون داشت تو سر خودش میکوبید و خون روی در و دیوار میپاشید ( صحنه خشانت آمیز )
آنیتا : اااه اینجا نمیشه خوابید برم یکم سر تابوت بابام باهاش راز و نیاز کنم !
بدین ترتیب آنیتا دراکو رو تنها گذاشت و به پیش تابوت باباش رفت !




Re: ماجراهای دامبل و خانواده!!
پیام زده شده در: ۱۴:۰۹ شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۵

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
و اینگونه میشه که مینروا در یک حرکت کاملا فوق آنتحاری- اسلومشن- عشقولانه، با فریادی بلندتر از فریاد سرژ و آوریل رو که روی هم بذاریم، داد میکشه:
_ آآآآآآآآآآآآآلـــــــــــــــبــــــــــــــــــــــــــــــــــــی مــــــــــــــــــــــن!!
و خودشو مثل بختک می ندازه رو تابوت دومبل و شروع میکنه به های های گریه کردن و مرثیه خوندن:
_ آلبوس!... چرا تنهام گذاشتی!... آلبوس! من تازه طعم....!( خصوصیه! به شما مربوطی نیست!!)
مردم هم تابوت رو با مینروا که روش بود، می یارن داخل خونه و می ذارن روی میز ناهار خوری!
و همه ملت میلیونی میریزن توی خونه ی دامبل اینا و جالب اینه که جا میشن! فضا به شدت آسلامیه و حاجی و حمید تو فضا سیر میکنن!
دراکو میره چادر همه ی ساحره ها رو میکشه کنار تا زنشو پیدا کنه! و در حین انجام دادن این شغل شریف، یک دست کتک مفصل هم نوش جان میکنه!
خلاصه میرسه دم در و میبینه که آنیتا هنوز وسط خیابون ولویه و داره مویه میکنه. و چشم همه مغازه دارا هم دارن وسط خیابون رو رصد میکنن!
دراکو ریششو حالت کمند میندازه دور کمر آنیت و میکشدش طرف خودش و اونوقت با هم میزنن زیر گریه!
_ آآآآآآآا.... آنیت بیا تا شب گریه کنیم!
_ هیییییییییییی.... بابای من مرده! تو چرا گریه میکنی!؟
_ آآآآآآآ... آخه قراره بری!
_ ههیییییییی... یادم نبود! بیا دوبله گریه کنیم!
_ باشه باشه! گریه کنیم! آآآآآآآا ....!

خلاصه جلسه تموم میشه و همه ملت میلیونی از خونه میریزن بیرون و آنیتا و دراکو رو پرس میکنن!

--- بعد از مراسم ختم روز اول---

_ آنیتا؟... وصیت نامه ی بابات کجاست؟
دراکو این رو یواشکی توی گوش آنیتا میگه و اون هم گریه کنان میگه:
_ ای بابا کجایی؟... (صداش آروم میشه) منم نیدونم کجاست!...(باز بلند میشه) ... آخ که حالا آنیتا میمیره!...بابا!!
و سرش رو می ذاره رو شونه دراکو و شروع میکنه به گریه کردن!
البته معلوم نیست چرا صدای پچ پچ می یاد! شاید کسی داره پچ پچ میخوره!
مینروا میبینه این دو تا دارن خیلی مشکوک میزنن و میگه:
_ آی با شما دو تا ام!... چرا پچ پچ میکنین؟... دراکو چی میگی توی گوش آنیت؟!
دراکو و آنیت هول میکنن و بلاخره یه چیزی میگن:
_ چیزه داریم راحع به وصیت... نه!... دارم آنیتا رو دلداری میدم! آخه زیاد نباید ناراحت بشه! برای آندراک بده!
و در همین لحظه سر دراکو تکون شدیدی میخوره و می فهمه که آنیتا زده تو سرش!!:
_ چی چی برای آندراک بده؟... منم یه چیزی گفتم! حالا نمی خواد جو گیزر بشی!

مینروا یه دستمال برمیداره و بینیش رو پاک میکنه و میگه:
_ خیله خب! دعوا نکنین!... پس فردا مراسم سوم باباته!... باید بریم سر خاک و از اونجا هم باید مردم رو نهار بدیم!... یه فکری بکنید که... که... مراسم ختم آلبوس، ابرومندانه باشــــــــــــــــــه!
و میزنه زیر گریه!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: ماجراهای دامبل و خانواده!!
پیام زده شده در: ۲۲:۳۸ جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۸۵

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ چهارشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۲۶ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۶
از وزارت سحر و جادو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1028
آفلاین
- این بابا دومبولت کجا موند آنی ؟
- فکر کنم هنوز تو حیات داره قدم میزنه عزيزم ... چه طور مگه ؟
دراکو دست آنیتا رو از روی شونه هاش برمیداره و به سمت حیات حرکت میکنه .
آلبوس تلیپ جووونیاش به درختی تکیه داده و در حال فکر کردنه .

دراکو : خووووب پدر زن عزيز ! کلیه تو باید تا فردا تو شکم نارسی جووون من باشه ... فهمیدی چی میگم ؟
آلبوس : چی میگه ؟
دراکو نگاهی به پشت سرش میندازه و آنیتا و مینروا رو میبینه که سريع مخفی شدن .
- اگر دوست داری در مورد نانسی عجرم چیزی ...
آلبوس :
دراکو به آرومی چیزی رو زير گوش آلبوس زمزمه کرد :
- خیابون مرلین مرحوم ، کوچه شهید بیگانه ، پلاک منفی سی و دو چیزی رو به یادت نمیاره ؟
آلبوس : نه دراکو ... تو که چیزی در مورد ... تو از کی میدونی ؟
دراکو : خوب گوش کن جناب شوکت ... نه ببخشید جناب دومبلدور ! یا همین الان حرکت میکنی یا اینکه ...

یک ربع بعد جلوی در دومبولینا !

دراکو و آنیتا سوار ماشین الگانس وزارتخونه شدن و منتظر حاضر شدن دومبول هستند .

آنیتا : میگم دراک سی دی DJ نداری؟
دراکو : خجالت بکش دختر ... تو چهارم همین ماه داری میری م ...
آنیتا : نـــــــــــــــــــــــــــــــــــه ... نگو دراکو ! خیله خوب شجريان بذار
دراکو : چه حالی میده ادم آتو داشته باشه دست کسی
آنیتا شنل تنگ اسپرتش رو مرتب میکنه و به دراکو زل میزنه .
- میگم چیزه ... اسم پسرمون رو بهتره بذاريم آندراک !
دراکو در حالی که موهای تیفوسیش رو مرتب میکنه نگاه خشانت باری به آنیتا میندازه .
- منتها نمیدونم اسم پسره یا دختر !
- آندراک مالفوووييان ؟ امن چند بار بهت گفتم تا ده سال خبری از بچه ..

پخخخخخخخخخخخخ
- برو گمشو اون ور پیرمرد خرفت !! اه موهام بهم زدی !!
- آخ ببخشید دوماد گووولم ... پیر شدم دیگه ! نمیتونم درست ظاهر بشم !

ماشین پرنده وزارت به سمت بیمارستان میلاد ( ایهام ) که نارسی از شونصد ارتش به اونجا منتقل شده حرکت میکنه .

آلبوس روی صندلی نرم ماشین به فکر فرو میره ! آیا این کاری که میخواست بکنه درست بود ؟


یک ساعت بعد همون مکان

کريچر : بلند بگو لا اله الی المرلین !!
یک صف چهل کیلومتری از جادوگرها در حال حرکت به سمت منزل شخصی دامبلدور هستن و جلوی همه اونها دراکو به عنوان داماد خانواده کت و شلوار سیاه پوشیده و در حالی که اشکهاش روی ريشای یک متريش میريزه در حال ناله کردنه .
حاجی در حال مداحی کردن بود .
- آن کس که مرا روح و روان بود مادر بود !! آن کس که مرا جان و جیگر بود مادر بود
برادر حمید : حاجی خیط کردی که ! مادر چیه ؟ دومبول مرد بود ؛ میگم میدون رو بده به جووونا ...گوش نمیکنی که !

بالای سر جمعیت مليونی ، ققی و هدويگ در حالی که پرهای خودشون رو سیاه کردن پرواز میکنند ؛ مک بون هم با هشت پای خودش داره گلاب میپاشه ( باز به یه دردی میخوره این پاهاش)

آنيتا : آیییییییییییی بابا جوووووووووووووووون !! بابامو میخواااام !! هنوز آندراک رو ندیده کجا رفتی باباااااااااااااااا
همه زنها به تقلید از آنیتا شروع به جیغ و داد میکنن .
دراکو : پاشو این کولی بازی ها چیه ! بلند شو تا حاجی یه فتوا نداده همین جا دارت بزنن .

کريچر : خوب دوستان به منزل شخصی اون مرحوم رسیدیم ؛ من و هوکی و سایر دوستان برای پذيرایی در خدمت شما هستیم ... بويوروز ایچری ! بويوروووز

تخ تخ تخ
مینروا در حالی که دستکش به دست داره و در حال ظرف شستنه در رو باز میکنه . اول نگاهش به ريش دو متری دراکو میوفته ، بعد به آنیتا که وسط خیابون ولو شده ، بعد به جمعیت مليونی سیاه پوش اما وقتی نگاهش به اعلامیه روی دسته گل بزرگ جلوی ملت میوفته ، در همون حال خشک میشه .

" بدين وسیله در گذشت جوان ناکام آلبوس پرسیوال نمیدونم چی چی دومبول را که در یک حرکت Fair Play دو کلیه خودش را اهدا نمود را به بازماندگان سببی نسبی اخوی و غیره تسلیت میگوييم "

عکس دامبلدور روی گل --------»



وزیر مردمی اورجینال اسبق


تک درختم سوخت ، پس بذار جنگل بسوزه


Re: ماجراهای دامبل و خانواده!!
پیام زده شده در: ۱۲:۲۶ دوشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۵

توماس جانسونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۲ سه شنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۲۱ چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۸۵
از قصر كرنوال
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 332
آفلاین
دامبلدور: چی؟...تو از کجا میدونی گروه خونی منو؟...من کلیه بدم به نارسیسا؟...ولی من...من...کلیمو.....خاک تو سر بدشانسم کنن!!!

آنیتا:پاپای عثیثم...خواهش میکنم!!
- یه لحظه من برم مرلینگاه...فضار عصبی روم خیلی زیاد شده!

دامبل در دستشویی رو میبنده و دنبال راه فرار میگرده...بعد دست تو جیبش میکنه و میبیینه یه تراشه تو جیبشه...بعد میره دم پنجره و تراشه رو میندازه بیرون(تیلیپ راز داوینیچی )
یه دفعه یه موش با عجله از سوراخ کلید میپره تو!!

- سلام آلبوس!!
- چیه؟
- ارباب داره میمیره!!کلیه هاش کامل از کار افتاد الان دیالیز میشه!
- تام داره میمیره؟ولدی کچل؟آدرس بیمارستان کجاس؟
- ارباب انقدر خوب بود و اهل مال اندوزی نبود بردیم بیمارستان 210 سپاه!

مینروا:آلبوس؟بهت گفتم اون همه انگور نخور بدبخت میشی!
آلبوس برای اینکه ضایع نشه:ممممممممممممممممممممممم(صدای زور)
مینروا:بهت گفتم اونهمه آلو نخور!!

آلبوس چوبدستیش رو در میاره و رو به هواکش میگیره:پیچیوس هواکشیوس بازسیسیوس!!
هواکش باز میشه و میفته تو وان
آلبوس پاش رو میذاره و از پنجره خودشو میندازه بیرون!!بعد دوربین آلبوس رو از نیمرخ نشون میده که در شور و شوق کل وجودش رو فرا گرفته و داره با دستهاش بال میزنه و یه دفعه مدل اون کفتره تو شرک میخوره به دیوار
- آآآآآآآآآآآآآآآآخخخخخ مردم!!
--دری دری دیری رریرریم ریمو ریم ریم رینگ!!(زنگ مدل 2012)
آلبوس موبایلشو در میاره:الو!بله!!سلام دوماد گلــــم خوبی؟از کار افتاد؟نه کدوم بیمارستان؟210 سپاه؟
دوتا از این فرشته کوچولو ها ر وشونه های آلبوس میان!یکی قرمزه سمت چپ واستاده یکی هم سیفیده سمت راست!
آلبوس قرمز: هوومک!!اصلا چرا میخوای به نارسیسا کلیه بدی؟برو بده به ولدی که زنده بمونه کرم بریزه!
آلبوس سیفید: اوه...قلبم!!از حرفهایت به رنج آمده ام!!آخ که چه زمانه ایست!!
دامبل:دوستان ممنون که کمک کردین!!میتونین برین!!
- حالا چیکار کنم؟به ولدی بدم یا به نارسیسا؟

========================
اگه یه آنی مونی ارزشی بالاسرتون وایساده بود و با خشم بهتون نگاه میکرد از این ارزشی تر نمیتونستین بنویسین....تو ها ها ها ها


کاهنان مصری سه هزار سال قبل از میلاد این کتیبه قدرت و قهرمانی را پیدا کردند و برای آن محافظانی گذاشتند.تا 3 سال پیش کسی آخرین محافظ ر�







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.