هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۳:۱۱ جمعه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۸
#43

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
مورفین همچنان که به سمت در میرفت زیر لب غرولند می کرد:

- اَه! اَه! اَه! اومده نشسته تو خونه ی من چپ و راست ارد میده. یکی نیشت بهش بگه مرتیکه ی پدر مشنگ، اون خونه ی ریدلِ خراب شده مال کیه؟ دژ مرگ مال کیه؟ خونه ی اربابی مالفوی و وزارتخونه در اختیار کیه؟ این همه جا داری، عدل باید بیای رو شر من هوار شی؟
- چیزی گفتی مورف؟
- نه ارباب! از حضور شما در خونه ی گانت ها در پوشت نمی گنجم و همینجور بیخودی اظهار مسرت می کنم پیش خودم!

مورفین در را باز کرد و ققنوس زیبایی را دید که در کنار جام مرصعی روی پلکان خانه ی ریدل جا خوش کرده بود.
- اِ؟ این دیگه چیه؟ چه خوشگله! چه جواهراتی داره! یعنی چقدر می ارزه؟ میشه باهاش 5 کیلو خرید؟

متفکرانه جام را برداشت و در حالیکه ققنوس را شوت می کرد زیر لب زمزمه کرد:
- صدبار به این پیرزن همسایه گفتم مرغ و خروساتو ببند نیان تو حیاط ما. به خرجش نمیره که.

جام را زیر ردایش پنهان کرد و با خود اندیشید:
- از جلوی ارباب که ردش کنم تمومه. میشه مال خودم. آبا که از آسیاب افتاد میبرم میفروشم خرج دوا درمونم می کنم.
- من اوکلامنسی بلدم، مورف. این صد بار! وردا بیار ببینم باز چی بلند کردی؟
-

***

انگشتان باریک و بلندش جواهرات درشت جام را لمس می کرد و چشمان سرخ رنگش شرورانه تر از پیش می درخشید:
- ها ها! شرط می بندم اینو فوکس آورده بود.
- نه، مرغ همشایه بود.
- می دونستم یه روزی به قدرت و توانایی من اعتراف می کنه. حتی اگه بعد از مرگش باشه. می دونی این چیه مورف؟
- سماوره؟

لرد انگار که حرف مورفین را نشنیده ادامه داد:
- این جام آتشه. مسئولان نگهداری از این جام همواره قدرتمندترین جادوگران هر دوران بودند و حالا بعد از مرگ دامبلدور که به ناحق تصاحبش کرده بود این جام به من رسیده و حالا وقتشه که با صاحب جدیدش آشنا بشه. شعله وریوس!

اتفاقی نیفتاد.
- چرا روشن نشد پس؟ بروشن!...

باز هم اتفاقی نیفتاد. مورفین بلند شده و خمیازه کشان و سلانه سلانه از اتاق خارج شد.
- شعله بکشیوس! آتیشیوس!...

پنج دقیقه ی بعد مورفین با پیت نفت در دست به اتاق برگشت، خواهرزاده اش را که روی جام چنبره زده و سعی می کرد با آواداکداورا روشنش کند کنار زد. جام را لبریز از نفت کرده و ته سیگارش را به داخل جام انداخت.
شعله های آشنای آبی رنگ همه جا را روشن کرد.

لرد: در مورد این موضوع به کسی چیزی نگو، خب؟
مورفین: خرج داره!
لرد: بفراموش!
مورفین:
لرد: اونقدرا هم خرج نداشت دایی ساده لوح عزیز.

سپس با خط خوش نام "ارباب لرد ولدمورت کبیر" را بر تکه کاغذی پوستی نوشته و داخل شعله ها انداخت تا لحظه ای به رنگ سبز بسوزند و جام نام صاحب جدیدش را تا ابد به خاطر بسپارد.


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۱۸ ۱۳:۵۲:۴۸


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۰:۱۸ جمعه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۸
#42

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
از تو دورم دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 586
آفلاین
تصویر کوچک شده



جنگ جدید
^^^^^^^^^


- مـُـرد!.. بالاخره از شرش خلاص شدم.. تنها کسی که از من می ترسید!

- فیسوو فیس واسه؟! (کاملا مطمئنی تامی؟!)
- نفهم بی تربیت جسور گستاخ.. تامی! چه جسارتا.. فقط ریش دراز حق داشت به من بگه تامی.. اونم که از برج نجوم افتاد پایین مثل هندونه شپلخ شد!
- سی سیه سو فیسس سو سینه سا سوسانو!(فصل نقصی در نقشه رو هم بخونی بد نیست تام!)
- اون سوسانو چی بود که تو گفتی؟!
-

از اول زندگیش هیچ همدمی جز این کرم بسیار دراز نداشت. بی کار و بی عار و ولنگار کنار آتیش شومینه می نشست و با مارش از این در و اون در حرف می زد. نقشه می کشید و نقشه هاش نقش بر آب می شد!

ولی خب در آخر این اون بود که تونست از شر مزاحمتهای دامبلدور خلاص بشه. وقتی به ریشهای سفید و انبوه دامبلدور فکر می کرد حس عجیبی درونش رو فرا می گرفت. انگار که نور ممد و جاسم دارشتن تو دلش لزگی می رقصیدن.. گاهی صداشون رو هم می شنید..!

- پنجرته داش گلیم آی فریبا فریبا!

بالاخره یه روز نورممد و جاسم رو پرت می کرد بیرون. اجاره خونه که نمی دن نصفه شب لزگی هم می رقصن! هووف! عینک نیم دایره ای و چشمان آبی دامبلدور.. یه حس عجیب دیگه ای داره. نو.. نو. نوستراداموس؟! ای بابا عجب اسم سختی داشت.. نو نو !؟

- نجینی اونی که پرسی از ویکی پیدا کرده بود اسمش چی بود؟
- سوسانو! (نوستالژِی! :grin: )

دو روز پیش مرد.. دیروز دفنش کردن، شب هم که مجلس ختمش بود. پس فردا هم براش سوم می گیرن. حتما باید به بلا و مورگانا سفارش می کرد که براش شام و حلوا بیارن. باید از توی میوه ها براش موز هم بردارن. پس مرگخوار داشتن به درد چی می خوره؟! یه شاخه گلایل که می تونن از روی قبرش کش برن!

چه طعمی داره زندگی بدون دامبلدور! لردولدمورت یا همون کسی که نباید اسمش رو برد از دیروز به خانه ی باستانی ( بنویسید باستانی بخوانید فکستنی!) گونتها اومده بود تا هم یه ذره هوای نجینی عوض بشه و هم روی فعالیتهای مشکوک و ناپسند دایی مورفین نظارت داشته باشه.

- تق تق تق ! دنگ!
- مورفین برو در رو باز کن.. حتما بازم اون یارو ترقه اومده برات برتی بات بیاره!
- سوسانو!
- شوشانو دیگه چیه شینیوریتا نجین؟!
- برو درو باز کن دایی!

و مورفین افتان خیزان به سمت در خونه ی ریدل رفت.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۱۸ ۱۰:۳۲:۵۵
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۱۸ ۱۰:۵۹:۳۶
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۱۸ ۱۱:۰۵:۱۵

باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱:۳۳ چهارشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۸۸
#41

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
لردسیاه بطری حاوی خون مشنگ را کنار گذاشت.
-دامبل؟خوبه...جیباتو خالی کن.

دامبلدور با وحشت یکی دو سکه مشنگی و یک شانه مخصوص ریش از جیبش خارج کرد.

لرد با عصبانیت به دو مرگخوارش اشاره کرد.
-زود جیباشو خالی کنین.رئیس محفل و فقط دو سکه مشنگی؟

گابریل دستش را تا آرنج در جیب دامبلدور فرو کرد.
-ارباب اینجا خیلی عمیقه...بفرمایین.یه آینه که میتونیم بفروشیمش.یه مسواک که اگه خوب بشورینش هنوزم میشه ازش استفاده کرد و به ریش تراش؟؟!!

لرد سیاه نگاهی به سه قلم جنس به درد نخور انداخت.
-نه...با اینا نمیشه کاری کرد.ولی...من یه فکر بهتر دارم.

صبح روز بعد:

صدای گوینده اخبار جادوگر اف ام به شکلی کاملا جادویی در فضای خانه گریمالد پخش میشد.

خبر جدیدی درباره پشمکهای نامرغوب کارخانه ریدل و شرکا به دستمون رسیده.
خریداران ادعا میکنن که این پشمکهای جدید دارای طعم خاص و نامطلوبی هستند و با وجود قیمت نسبتا بالا به هیچ عنوان در دهان آب نمیشوند.


ریموس لوپین دستش را روی شانه دامبلدور گذاشت.
-آروم باش آلبوس.همه چی حل میشه.خب دوباره درمیاد.آخه تو برای چی ریش تراش میذاری تو جیبت؟

دامبلدور آهی کشید.
-من از کجا باید میدونستم که اون هیولا این کارو باهام میکنه؟حالا با چه رویی برم بیرون؟چطوری سرمو جلوی محفلیا بلند کنم؟

مالی ویزلی با سبدی پر از سبزی تازه وارد آشپزخانه محفل شد و با دیدن دامبلدور بهت زده سر جایش میخکوب شد.
-د...د...دامبلدور؟ر...ریشت...پس ریشت کو؟

ریموس لوپین به آرامی توضیح داد.
-ظاهرا اسمشو نبر ریششو زده و به عنوان...

مالی با ناباوری جمله ریموس را تمام کرد.
-به عنوان پشمک فروخته به بچه ها؟برای همین بود که اخبار اعلام کرد خانه گانتها همچنان مال اسمشو نبر میمونه؟


پایان سوژه




Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۹:۰۵ دوشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۸۸
#40

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
-میشه یکی اتون بره دامبل رو بیاره؟
-صبر کن میاد دیگه. باب بذار ما هم بخوابیم بکم، خسته ام..

دو ساعت بعد

-نمیاد! نه.. فکر کنم اینو حسابی خِفتش کردن! نمیشه بدون دامبل شروع کنیم؟ استرجس، تو بشو رئیس!

تد با دست به استر نگاه کرد که با اخم هایی در هم خیره به در آشپزخانه مانده بود. استر به خودش آمد و به حضار محفلی که یکی از یکی خسته تر بودند، نگاهی انداخت.

سپس گفت:

- شنیده ام که ولدمورت داره کل دنیای جادویی رو به هم میریزه، تمام مردم حومه ی هاگزمید رو بدبخت کرده. هیچ کس امنیت نداره! همه شب و روز منتظر حمله ی مرگخوار ها هستند. حتی تابه حال چند نفر از ترس ، پول هاشونو جلوی در خونه ها گذاشته اند که مرگخوار ها ببرند. ما اول باید بفهمیم اینا دنبال چی هستند؟

تد دستش را بلند کرد و بلافاصله گفت:
-شاید میخوان هاگوارتز رو بخرن؟

فریاد اعتراض ِ محفلی ها به سوی تد روان شد. تد شانه هایش را بالا انداخت و استر ادامه داد:


-مقر اولیه ی مرگخوار ها خانه ی ریدله. بعد از اون، خونه ی لوسیوس و بعد خانه ی گانت است. ما اول باید مرگخوار هارو دونه دونه تعقیب کنیم و بعد بفهمیم که کجا میرن یا شاید دستگیرمون شد که برای چی دست به دزدی زده اند، بدون اینکه قتل های زیادی انجام بدند.

ملت محفل :

خانه ی اصیل و باستانی گانت

ارباب پاهایش راروی میز گذاشته بود. در دستش شیشه ی آب معدنی حاوی ِ خون ِ مشنگ بود که دم به دقیقه به وسیله ی گابریل تعویض میشد.

تمام اعضای مرگخوار دور تا دور سالن نشسته بودند و پول های خود را کف زمین جمع کرده بودند.

بلیز : ارباب.. ارباب، جیگر من. بیا ببین توی عمرت یه همچین پولی دیده بودی؟
-این چه طرز حرف زدن با ولدی ِ ؟من چند دفعه بهتون بگم، من فقط به خاطر اینکه موقعیتم توی گرینگوتز خوب نیست نمیرم ازحسابم پول بر دارم.

لوسیوس: ارباب، باور کنید اگه من نمرده بودم بهتون کمک میکردم.
ولدی: تو که زنده ای.
لوسیوس:HoOm?

در خانه در همان لحظه به شدت باز شد و بارتی و مونتگومری با جنازه ی سنگین و قد بلند و پشمالویی وارد شدند.

-خرسه؟
-نه.. دامبله!

صدای برخورد دست ِ تمام مرگخواران به پیشانی هایشان، طنین وحشتناکی در فضا انداخت.

بارتی زیر لب به مونتی گفت:
-فکر کنم خوششون نیومد..
-من که گفتم اینو نیاریم..پای خودت!
و سپس بلند فریاد کشید:

- بارتی بود !


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۷ ۱۹:۲۸:۱۲

[b]دیگه ب


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۸:۱۹ یکشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۸
#39

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
لرد: هوم حالا یه فکری میکنیم ... راستی تو که گفتی حمومی شیطون!
بلا: آره خب اما ...
لرد: هوم؟
در همین لحظه عرق شرم بر روی صورت بلا میشینه ...

***بوق سانسور***

چند لحظه بعد در کوچه ای متروکه ...

پسرک بیش از هفت هشت سال نداشت ... کیفشو بر پشتش انداخته بود و با دست دیگرش هم آب نبات چوبیشو لیس میزد و در همون حال به درس همان روز خانم معلم فکر میکرد!
ناگهان پسرک متوجه میشه عده ای ناشناس که قیافه های بسیار ناجوری هم دارن، با سرعت بهش نزدیک میشن!

پسرک: جیـــــــــــــــــــــغ!
- ایوان جلوی دهنشو بگیر نذار جیغ بزنه!
- بچه ها بزنیدش ...
- غلط کردم! به خدا فقط یه بار از روی دست بغل دستیم نگاه کردم!
- جیباشو بگردید هر چی پول داره بردارید ... ساعت ، موبایل، کفش!
- کیفش فراموش نشه! اهوی آنی مونی آب نبات چوبیشو بنداز زمین!

همان لحظه .... بانک گرینگوتز!

در بانک به شدت باز میشه و چند مرگخوار همراه با کیسه های مملوء از گالیون با سرعت میپرن بیرون!

- خب دیگه ... حالا میشه جورابامونو از سرمون دراریم؟
- نه احمق! اونوقت شناسایی میشیم!
- آخه ما رو که همه میشناسن خود من وقتی داشتم جنه رو مجبور میکردم در گاو صندوقا رو باز کنه هی میگفت چَشم جناب بارتی!
- چی!!! دیگه کیا رو لو دادی؟
- هیچی بخدا فقط یکم گپ زدیم با هم! حواسم به همه چیز بود ...
- در چه مورد؟
- هیچی جنه داشت میگفت اگر بگیرنتون میندازنتون آزکابان منم گفتم اتفاقا همکار منم یه خواهر داره که چند سال پیش از آزکابان فرار کرده و یکم در این مورد حرف زدیم ولی چون خیلی زود متوجه شدم که جنه قصد داره از زیر زبونم حرف بکشه دیگه باهاش صحبت نکردم ...

قطار سکوی نه و سه چهارم ...

راننده: هی ... مثل اینکه یکی چندتا تنه درخت انداخته وسط ریل!
کمک راننده: ترمز کن ....

در یکی از واگن ها ...
هری: احساس میکنم خطر نزدیکه ... آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآییییییییی عرررررر ... عرررررر ! جای زخمم میسوزه! داره از شدت سوزش از هم باز میشه ...
بلافاصله رون همه نوشیدنی کره ایشو میپاشه روی صورت هری ...
رون الان بهتر شدی؟
هری!!!!!!!!
هرمیون: رون ... مثلا تو جادوگری ... جادوگرا برای خاموش کردن آتیش باید جادو کنند!
رون: ولی ما که هنوز به سن قانونی نرسیدیم!
هر میون: اوهوم حق با توئه ....

بلافاصله هرمیون و رون با هر چیزی که دم دستشون بود شروع به تسکین سوزش زخم هری میکنن ...
هری زیر مشت و لگد

جادوگر تی وی:
- بینندگان عزیز متاسفانه شهر در ناآرامی فرو رفته و ما در همه نقاط کشور شاهد غارت ها و دزدی های هولناکی میباشیم ... شایعات حاکی از آن است که تمام این اقدامات از سوی رهبر مرگخواران اداره میشود چرا که دولت قرار است در صورت پرداخت نکردن به موقع پول آب و برق ، آب و برق خانه گانت ها را قطع کنند لازم به ذکر است که تمام این اطلاعات را ما از یکی از اجنه گرینگوتز داریم که ادعا میکند هنگام سرقت بانک با بارتی کراوچ چند لحظه ای صحبت کرده ... به هر حال از شهروندان عزیز خواهشمندیم در خونه های خود بمانند و در صورت دیدن هر گونه مورد مشکوکی با ما تماس بگیرن ... د ... آقا اینجا استودیوست! کجا داری میای ... ولم کن ... آهاااااای کمکم کنید .. دزد!

جیمز با عصبانیت تلویزیون رو خاموش میکنه ...
تدی: دیگه شورشو دراوردن ... مطمئنم همش زیر سر مرگخواراست!
ریموس: ما باید جلوشونو بگیریم ...باید هر چه سریع تر جلسه تشکیل بدیم!
سیریوس: من موندم دامبل کجاست که هنوز پیداش نشده ما باید هر چی سریع تر اقدام کنیم ...

ناگهان سر و صدایی از راه پله به گوش میرسه و آبرفورث با عجله وارد اتاق میشه ...

- آقا بیاید کمک ... دامبلو سر کوچه خِفت کردن!


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۶ ۱۹:۰۸:۲۴
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۶ ۱۹:۴۸:۲۶



Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۵:۴۱ یکشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۸
#38

تره ور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۲۲ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۱
از حموم مختلط وزارت !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 178
آفلاین
ایوان نگاهی به پیرزن مینداز ودر حالی که که به سمت چپ اشاره میکنه میگه : از این جا که بری بیرون بری سمت چپ و مستقیم بری میرسی به محفل .
پیرزن در حالی که با تعجب ایوانو نگاه میکنه میگه : مطمئنی ؟ ولی من فکر کنم این راه به چت باکس برسه .
ایوان که فهمیده اشتباه کرده ولی نمیخواد ضایع بشه میگه : نه عزیز من یه عمره دارم این جا زندگی میکنم و این دور و ور رو مثل کف دستم میشناسم ، شما چون تازه واردی اشتباه میکنی .
پیرزن در حالی که کم کم داره عصبانی میشه : تازه واردم ولی خر نیستم که ! من این راهو ده بار رفتم ، مطمئنم به چت باکس منتهی میشه ، مگه این که منظور شما این باشه که چت باکس همون محفله !
ایوان : آره ، منظورم همون بود !!
پیرزن : یعنی چت باکس همون محفله ؟!
ایوان : آره باب !
پیرزن : یعنی در حقیقت چت باکس و محفل جفتشون به یک معنی هستن ؟
ایوان : آره دقیقا .

-- خانه گانت ها --
تق تق تق !
ولدی درحالی که داره تلویزیون میبینه میگه : بلا ! پاشو برو در رو باز کن !
بلا : دستم بنده !
ولدی : کجایی مگه ؟
بلا : تو حمومم !
ولدی : بهع ! من واقعا موندم که تو الان چه نقش مفیدی رو در لباس یک مرگخوار داری بازی میکنی ، بهت میگم بیا بریم چار تا محفلی بکشیم میگی دارم تلفن صحبت میکنم ، میگم بیا برو این گل های توی باغچه جلوی در رو آب میده میگی دارم آرایش میکنم وقت ندارم ! بهت میگم بیا بریم کافی شاپ میگی ...هی روزگار ! هی ! بخیال !!

ولدی میره جلو و در رو باز میکنه و از چیزی که میبینه شدیدا تعجب میکنه ، سی چل نفر مامور وزارت جلوی در واستادن .
ــ این خونه باید تخلیه شه ! شما پول قبض آب ، برق ، گاز ، تلفن ، عوارض ، شارژ و ماهیانه آشغالی رو ندادین !!!
ولدی نگاهی به جمعیتی که جلوش واستاده بود میکنه و میگه : من لرد ولدمورت این جامعه ام ! نباید با من این جچوری رفتار کنین !فعلا یه مقدار پول به شما میدم ، بقیه ش رو هم لطف کنین بیان بعدا بگیرین !

سردسته مامورین وزارت تمام پول هایی رو که لرد تو این مدت جمع کرده رو ازش میگیره و درحالی که پولا رو میشماره میگه : هوووم... بلیط سی ناتی رو به جای بلیط پنجاه ناتی بهت انداختن ، بیست نات گذاشتن تو پاچه ات ! ... خب ، من فردا برمیگردم و کل پول رو یک جا ازت میگیرم ! اگه ندی باید خونه رو بدی ! بوهاهاهاها !
ولدی : چشم ! حتما من فردا پول رو حاضر میکنم !
و در رو میبنده و برمیگرده .
بلا :
ولدی
بلا : ارباب چرا این طوری باهاشون رفتار کردی ! چرا همشونو نکشتی ؟
ولدی تو دلش : آخه بوقی ! خود تو یه نیمچه محفلی رو نمیتونی شکست بدی ، بعد من بیام جلوی سی نفر مامور خوف وزارت با جلیقه ضد آواداکداورا چه حرکتی انجام بدم ؟
ولدی : نخواستم به غرورشون بربخوره ، گناه داشتن ، نا امید میشدن ، بعد ممکن بوداز شدت نا امیدی به در بسته بخورن و خودکشی کنن و بعد بچه هاشون بی پدر بشن ! میدونی که من به نظام خانواده خیلی اهمیت میدم !
بلا : حالا ارباب ، میخواین تا فردا چجوری پول جور کنین ؟


تصویر کوچک شده


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۵:۳۰ یکشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۸
#37

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
انجمن مدیران

آنتونین : خوب نگفتی آلبوس،همکاری میکنی یا بلاکت کنم؟
- نه نه همکاری همکاری!
- اوکی اوکی 200گالیون بسر بیاد!
آبرفورث و آلبوس : مــــــــــــــــــــــــــــــــع!
آبر : داداشی اگه بلد نیستی مجبور نیستی به زبون بزا بحرفی.گوشتو بیار تا بگم چی گفتی.

آلبوس با سرافکندگی تمام گوشش را به دهان آبرفورث نزدیک کرد.
- پچ پچ پچ آنیتا...پچ پچ پچ ...بلاک... پچ پچ پچ آنتونین....

آلبوس : اوه بله ممنونم از راهنمایییت
آبر که به شدت کیفور شده بود سری تکان داد و متظر ادامه صحبت شد.
آنتونین : آهای با تو اما،تصمیمت چی شد؟
- ئـــــــــه،چیزه،خوب بـ...

اما هنوز حرفش را تمام نکرده بود که آن فکر به ذهنش رسید.
آنیتا دختر منه،وبمستره،آنتونین قدرتشو نداره منو بلاک کنه،وگرنه به آنیت میگم پدرشو در میاره
آنوتونین : خوب بزنم این دکمه لعنتیرو؟
- بزن داوووش.
آبر با ناراحتی و بهت گفت : هوووی باو وایسا چی میگی تو.این حرفا چیه؟
آلبوس : داوشی تو که پولتو دادی دیگه،من هرچی میگم تو تایید کن کارت نباشه.
آبر با استیصال شدید گفت : آره آنتونین جونیور بزن زنگو... منظورم دکمه هست

- میزنما!بزنم؟شناستو میبندنا...!
- بزن عزیز من حرفی ندارم.
خون آنتونین به جوش آمد و به سرعت انگشتش را به طرف دکمه طلایی رنگ منوی مدیریتی اش برد اما به محض برخورد انگشتش با آن آلبوس دامبلدور لب به سخن گشود.
- همممم،حتما خوب میدونی که دختر من از وبمسترای قدیمی اینجا هست و اگه منو بلاک کنی در واقع خودتو بلاک کردی.
آنتونین : بله؟چی فرمودین؟آنیت؟
- بله،آنیت،کجاش خنده داره دلقک!
دامبلدور از اونجایی که اعتماد به نفس فزاینده ای درونش حس میکرد بی پروا کلمات را بر زبان می آورد.
آنتونین : اوکی اوکی آقا من ترسیدم،دو مین وایسا تا پولاتونو پیارم.
آبرفورث و آلبوس که حس پیروزی شدیدی داشتند با کمال بی اعتنایی به آنتونین از او روی برگرداندند.


خانه گانت ها

لرد و آنیت کل تو کل هم توی حیاط قدم میزدن.
لرد دسته گل رز سیاه و وحشتناکی برای آنیتا چیده و در آستانه تقدیم کردن آن بود که ییهو...

هیووووووووووووشت

آنتونین : مای لرد معذرت میخوام اما لازمه یه چیزی خدمتتون بگم.
لرد : هوووووووووم؟
آنتونین 5 دقیقه تمام برای لرد صحبت کرد.
لرد : خوب تو برو سرشونو گرم کن تا من بیام.
و سپس رو به آنیت کرد و گفت : بویین(تاثیرات جومونگه دیگه،یعنی بانوی من) باید بریم به دفتر مدیریت اگه ممکنه.
آنیت : ای وای چرا آخه؟نمیشه نریم؟
- نه بویین باید بریم.منافع همسرتون در خطره
آنیت که از شنیدن آن کلمه به شدت به وجد آمده بود بدون معطلی دست لرد را گرفت و هیوووووووووووشت!

انجمن مدیران

- بله بله اجازه بدین الان میان.

هیوووووووووووووشت

لرد و آنیت پشت در اتاق مدیریت آنتونین دالاهوف ظاهر شدند.
لرد : آنیت عزیزم،ممکنه دست منو بگیرین؟
آنیت :

لرد و آنیت دست در دست هم به اتفاق وارد اتاق شدند...


seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۵:۵۰ یکشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۸
#36

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه به علت نپرداختن پول آب و برق و گاز دچار مشکل شده است.اگر ظرف یک هفته پول را نپردازد مجبور به فروش خانه گانت ها خواهد شد.لرد سیاه از سه مرگخوارش میخواهد که پول را تهیه کنند.مونتگومری،گورکن خانه ریدل شروع به فروختن گور میکند.آنتونین دالاهوف با استفاده از منوی مدیریت ملت جادوگر را تهدید کرده و باج میگیرد.ایوان روزیه شروع به گرفتن حق مشاوره از تازه واردها میکند.وقتی آنتونین با تهدید ابرفورث به بلاک از او پول میگیرد،ابرفورث تصمیم میگیرد موضوع را به برادرش بگوید.
-----------------------------------------------
انجمن مدیران:

دالاهوف روی صندلی لم داده و مشغول شمردن سکه هایش بود.
-خب،سه گالیونم از پلنک،هشت نات از مک لاگن...

با خوردن چند ضربه به در آنتونین سکه ها را زیر منویش پنهان کرد.
-کیه؟بیا تو.

با باز شدن در دامبلدور در حالیکه دست آبرفورث را گرفته بود و به دنبال خود میکشید وارد اتاق شد.خبری از لبخند همیشگیش نبود.
-آنتونین؟این حقیقت داره که پول این بچه رو به زور ازش گرفتی؟

دالاهوف نگاهی به قد و هیکل بچه مورد اشاره انداخت و به ردای صورتی خالدار دامبلدور اشاره کرد.
-پروفسور،میتونم بپرسم این چیه پوشیدین؟روش لباس پوشیدن شما آلودگی تصویری ایجاد میکنه.متاسفانه مجبورم بلاکتون کنم.

دامبلدور با تردید به ردایش نگاه کرد.
-هوم؟مگه چشه؟ردا به این خوبی.دخترم برام خریده.

دست آنتونین بطرف دکمه بلاک روی منوی مدیریتش میرفت.چشمان متعجب دامبلدور روی منو ثابت ماند.
-امم...حالا نمیشه،یه جوری،حلش کنیم؟بین خودمون.

آنتونین سری تکان داد.
-خب نمیدونم.این ردا واقعا وحشتناک و غیر قابل بخششه.کنار اومدن باهاش خرج زیادی داره.

گورستان ریدلها:

مونتگومری چند سکه آخر را هم در کیسه اش انداخت.
-چقدر خسته شدم.خب وقتی مشتری پیدا نمیشه آدم باید خودش بره مشتری جور کنه.حدود نوزده نفرو امروز نفله کردم.فقط به خاطر ارباب.یکی دو نفر دیگه رو هم بکشم پول جور میشه.

مرکز مشاوره:
ایوان روزیه با بی حوصلگی در اتاق مشاوره نشسته بود.به این موضوع فکر میکرد که فقط به چند گالیون دیگر برای پرداخت سهمیه اش احتیاج دارد که ساحره پیری وارد اتاق شد.
-سلام پسرم.من تازه واردم.به من گفتن تو کمکم میکنی.ننه من میخوام برم محفل.آدرسشو بهم میدی؟




Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲۱:۳۵ پنجشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۸
#35

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
آنتونین به نردۀ خانۀ گانت ها تکیه داده بود و منوی مدیریتش را چپ و راست می کرد. نارسیسا که از کنارش رد می شد مشکوکانه پرسید:
- چیه آنتونین؟ دلت نمیاد از منوی عزیزت استفاده کنی؟ می ترسی خراش بیفته و بگن تصادفیه؟

آنتونین غرید:
- نه باب...

اما بعد با نگرانی افزود:
- میگـــــــــم... نارســـــــــــــــی... راسته میگن اگه از منوی مدیریت بیشتر از سه بار برا بلاک استفاده کنیم قدرت مدیریتیش کم میشه و باید بریم گوشه آزکابان زوپس بخوریم؟

نارسیسا تسلایش داد:
- تا جایی که می دونم حتما گوشۀ آزکابان میفتی. منتهاش زوپسم گیرت نمیاد بخوری.

دست های آنتونین آشکارا به لرزه افتاده بودند. نارسیسا با دلسوزی پیشنهاد کرد:
- اگه خودت می ترسی چطوره بدیش دست یکی دیگه این کارو برات انجام بده؟ بعد که گندش دراومد می تونی بندازی گردن اون و بگی منوی تو رو دزدیده بوده.

آنتونین منویش را محکم به سینه چسباند:
- عمراااااااا... منوی خودمه... به هیشکی نمیدمش. منتهاش باهاس اول یه قربانی توپس گیر بیارم.

نارسیسا ابرویی بالا انداخت و به داخل خانه بازگشت. آنتونین همچنان که به بیرون نرده ها زل زده بود، اولین عابر را صدا زد:
- اوهوی تو! شناست چیه؟

- آبرفورث دامبلدور.

- چیکاره ای؟

- داداش آلبوسشونم دیگه... همونی که یه عالمه بز داره.

- چی؟ بز؟ با اسم بز حال نمی کنم. همین الان بلاک میشی.

- ببین جونیور، حالا هیچ راهی نداره که بلاک نشم؟

- چرا... گوشتو بیار جلو... اچ و مچ و رچ و نچ و پچ پچ!

- گرفتم جونیور... جیبتو بیار جلو!

صدای جیرینگ جیرینگ گالیون هایی به گوش رسید و آبرفورث صحیح و سلامت از نرده ها دور گردید درحالیکه به فکر چغلی از مدیریت در نزد برادر پیرش بود.


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۸/۱/۲۷ ۲۱:۴۵:۰۶


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۳:۲۰ دوشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۸۸
#34

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
در اتاق با صدای ویژی باز شد. مرد نگاهی به اتاق کوچک،که خاک زیادی بر روی وسایل داخلش نشسته بود نگاهی انداخت و داخل اتاق شد.
- بفرمائیید تو...خوش اومدید...میشه سی گالیون.

مرد نگاهی به ایوان کرد و با تعجب گفت:
من تازه اومدم تو...نه مشاوره ای،نه هیچی...پول دیگه چیه؟

ایوان آهی کشید و با بیحوصلگی گفت: مشاوره همینه دیگه...شما اول باید پول بدین.
مرد نگاهی از روی نارضایتی انداخت و از جیبش چند اسکناس به ایوان داد.ایوان اسکناس ها را گرفت و گفت: کلا هیچ چیز نیست...چندتا پست بخون،تو چت باکس شرکت کن و سیگار هم نکش..اگر بازم خوب نشد بروفردا بیا.

ایوان مرد را بزور از اتاق بیرون کرد و در را سریع بست.



کمی آن طرف تر

خیلی عالیه...لب رودخونست...سرنبش هم هست.تازه دو طبقه ست.میخواستم استخر هم توش بذارم ولی نشد.وییوشم عالیه!روبه درختانه و کوه هست.تازگیا قراره بزرگراه هم بسازن نزدیکش،اون وقت هر وقت هرکی میاد، یک دعا هم برای شما میخونه.
- مگه گور نیست؟پس اینا چین دیگه؟

لبخند گشادی بر لبان مونتگومری،گورکن خانه ریدل نقش بست.
- گوره ست،ولی امروزه گورها هم باید همه اینارو داشته باشن...خریدارین؟
مرد کمی فکر کرد و بعد گفت:
آره...بد نیست.میخرم.



خوابگاه مدیران


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.