هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۶:۴۰ سه شنبه ۴ اسفند ۱۳۸۸

فنریر گری بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۲۱ دوشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۴۳ دوشنبه ۹ دی ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 127
آفلاین
بسته آبی رنگ سرعت گرفت و محکم به وسط هیزم های داخل شومینه خورد.
-اون چی بود از دودکش افتاد پایین؟رودولف برو ببین اون چیه.
رودولف خاکسترهایی که به خاطر افتادن بسته در هوا پخش و پلا شده بود را کنار زد و بسته را برداشت.

-اینجا نوشته برای تد ریموس لوپین عزیزم.تقدیم با محبت فراوان.آلبوس دامبلدور!
دامبلدور با خوشحالی از روی صندلی بلند شد و بسته را از دستای رودولف قاپ زد و گفت:این بسته مال ماست خودم میبرمش!

جیمز که هنوز انگشتش را میمالید گفت:پس حمله چی میشه؟
لرد ولدمورت گفت:خیلی خب.هدیه مسخره و بیریخت اونا نباید جشن رو بهم بزنه.اول از همه من هدیه ام رو به آنتونین میدم.هرکی اعتراض داره میتونه با چوب جادوم صحبت کنه!

بعد سیریوس را به وسیله جادو روی هوا بلند کرد و جلوی انتونین انداخت.
-بیا انتونین این هدیه ات.لطف کردم و برات بهترین چیز برای ازمایش جادوهای جدید رو گرفتم.یه آدم زنده.میتونی هر ورد و جادویی که دلت میخواد روش امتحان کنی یا معجون و چیزای دیگه به خوردش بدی.تمام واکنش هاش صد در صد طبیعیه.ضمانت نامه هم داره.اگه مرد یا ترکید یا خراب شد بگو برات یکی دیگه میارن!

دامبلدور از آن طرف اعتراض کرد:شما نمیتونین همچین هدیه ای بدین.این بر خلاف تمام قوانین حقوق بشره!شما نمیتونین.

مالی زیر گوش دامبلدور زمزمه کرد:به یه چیزی دقت کردی؟ما صلح کردیم فعلا.تازه الان اینجا مال اوناست.تعدادشونم خیلی زیاده.فکر نمیکنم عاقلانه باشه دم لونه زنبور اتیش روشن کنیم.

دامبلدور با ناراحتی گفت:ولی نمیشه بذاریم سیریوس رو به همین راحتی به عنوان هدیه برای شکنجه بدن به اون!اون یکی از ماست!

انتونین بدون توجه به حرف های محفلیها کارت تبریک را از دهان سیریوس بیرون کشید و مشغول خواندنش شد.

سیریوس گفت:خواهش میکنم کمکم کنین،اینا میخوان منو...
انتونین دوباره کارت رو درون دهان سیریوس چپاند.
لرد ادامه داد:خیلی خب حالا بقیه میتونین کادو هاشون رو بدن.



Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۳:۴۷ پنجشنبه ۱۰ دی ۱۳۸۸

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
چند دقیقه بعد ، سیریوس روبان زده شده ، روی صندلـی سبز رنگ بالای کافه جای گرفت. بلاتریکس ذوق زده به سیریوس که یک نگاهش به آنتونین و نگاه دیگرش به دامبلدور بود ، نگاهی کرد و با خوشحالی کروشیویی به طرف رودولف فرستاد. نارسیسا ، به محفلیون که در شک بودند ، نگاهـی کرد و با لحن تحقیر آمیـزی گفت:
- سیریوس ، ربان قرمـز خیلی بهت میاد. درست شبیه بچه گربه ی هرمیون شدی.

هرمیون بلافاصله براق شد:
- همه ی مرگخوارا همینطورن. شما موجودات سیاه ِ چرک و آلوده، هیچ چی درمورد فواید گربه ها نمی دونین. نمی دونین که گربه ها چه فایده هایی دارن. مثلا گربه ها...

مالی ویزلـی بلافاصله به هرمیون چشم غره ای رفت و دامبلدور در حالی که از شدت شوک ، رنگ از ریش هایش پریده بود، با صدای ضعیفی گفت:
- تامی...پسرم مجسمه ی خوبی درست کردی. خیلی شبیه به سیریوسه .

محفلیان با شنیدن صدای ضعیف دامبلدور ، در حالی که جرات پیدا کرده بودند ، مشغول پچ پچ شدند. جیمز ابراز وجود کرد:
- عمو تامی..میشه برای تولد منم یه مجسمه از خودت درست کنی ؟

بلاتریکس پوزخندی زد و رودولف گل سفید روی تابوتش را کنار زد و سرش را از تابوت بیرون آورد:
- بلا ! عزیزم مگه این سیریوسه واقعـی نبود ؟!

بلاتریکس مجددا" رودولف را به درون تابوتش فرستاد و با خونسردی چوب دستی اش را به طرف سیریوس گرفت:
- اینی که می بینین...!

- آخخخخخخخخ !!

جیمز جیغ کشان به طرف جینی دوید.
- مامان مجسمهه دستمو گاز گرفت . نهنگااا همه به جای خود !! حمله می کنیـم !

محفلیان وحشت زده به سیریوس ربان زده خیره شدند. لرد سیاه به سردی لبخندی زد.
- زمان اهدای هدایا فرا رسیده ... !


فاصله ای نه چندان دور ، همان موقع:


جغد شماره ی یک:
- صد بار بهت گفتم که همچین ماموریت هایی رو قبول نکنیم. الان میریم اونجا ، اون کچل عصبانی میشه پرای قشنگمون رو آتیش میزنه.

جغد شماره ی دو :
- خیلی بزدلی عزیزم ! مگه ما داریم چی کار میکنیم؟ برای یه توله گرگ کوچولو ، از طرف دامبلدور مهربون، هدیه می بریم !

- این قدر حرف نزن ! فکر میکنم رسیدیم. بالا رو باز کن..آهان..یک ..دو ...سه !!

بسته ی آبی رنگ از دودکش کافه ی سیاه، به داخل کافه پرتاب شد.


ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۸/۱۰/۱۰ ۲۳:۴۸:۵۹

وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۱:۴۴ پنجشنبه ۱۰ دی ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه:

محفلی ها کافه تفریحات سیاه رو برای جشن تولد تد ریموس لوپین رزرو میکنن.اتفاقا همون روز روز تولد آنتونین دالاهوف هم هست.دامبلدور از جریان مطلع میشه و تصمیم میگیره که با لرد سیاه حرف بزنه که همه با هم یه جشن دسته جمعی بگیرن.لرد در کافه سرگرم بررسی اوضاعه که دامبلدور و محفلی ها وارد میشن.
___________________________________

لرد سیاه بعد از دیدن دامبلدور که با آغوش باز به طرفش میرفت با یک پرش بلند خودش را به بلا رساند.

-ارباب؟ارباب!!!پشت من قایم شدین؟شما واقعا از این ریش دراز میترسین؟

لرد با چشمان مملو از اشک(که البته جاری نشدن):اوهوم...

دامبلدور با لبخند به بلا نزدیک شد.
-تامی...بیا بیرون.نترس کاریت ندارم.فقط میخوام باهات حرف بزنم.

لرد درحالیکه بیشتر به بلا میچسبید سرش را تکان داد.
-نچ...اون پونصد و پنجاه و شیش بارم همینو گفتی.دیگه گولتو نمیخورم.

دامبلدور کمی سرخ شد.
-تامی...من دیگه اصلاح شدم.بهت قول میدم.بیا بیرون.امروز قراره صلح کنیم.

لرد سیاه با دیدن چهره خجالت زده مرگخوارانش ردایش را صاف کرد.
-اهم...باشه.ولی گفته باشما.نجینی تو جیبمه.جرات داری بهم نزدیک شو.

دامبل جریان را بطور خلاصه برای لرد توضیح داد و لرد سیاه برخلاف میلش مجبور به قبول صلحنامه موقتی شد.با شروع جشن ملت مرگخوار در یک طرف و ملت محفلی در طرف دیگر سرگرم تفریح شدند.به درخواست ملت محفلی لرد در دورافتاده ترین گوشه کافه پشت ستون بزرگی نشست که چشمان وحشتزده محفلی ها به صورت جذاب و باابهت اسمشو نبر نیفتد.

لرد سیاه اشاره ای به ایوان کرد.
-ایوان...بپر از دفتر من کادوی آنتونینو بیار.

ایوان کمی من و من کرد.
-اممم....ارباب منظورتون....سیریوسه؟ولی اینا رو چیکار کنیم؟(اشاره به محفلی ها)

لرد اخمی کرد.
-به من ربطی نداره.من مدتها برای انتخاب هدیه فکر کردم.دیروز کلی وقت گذاشتم رفتم اینو براش گرفتم که تا دلش میخواد تمرین شکنجه کنه.برو بیارش.یادت نره روبان قرمز روی سرشو پاپیونی ببندی.کارت تولدت مبارکم بذار تو دهنش.

ایوان تعظیمی کرد و بطرف دفتر لرد رفت...




Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۸:۴۰ پنجشنبه ۳ دی ۱۳۸۸

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
نارسيسا به دنبال سارا ، سارا به دنبال جيمز و جيمز هم به دنبال بارتي در خيابان ، مشغول دويدن بودند ولي در همين لحظه كه آنها از خيابان عبور ميكردند ، محفلي ها روبه روي آنها سبز شدند ...
- وايسين ... با شماييم ، وايسين ...
هرچهار نفر از حركت ايستادند . بلا با خشم به آنها نگاه ميكرد .
- ما داريم ميريم كافه تفريحات ، شما پس كجا دارين ميرين ؟
جيمز به بارتي اشاره كرد و رو به دامبلدور گفت : دايي جون ، اين بارتي نامرد بوقي ، به من قول داده بود كه كافه رو برامون رزرو كنه ولي ...
- ولي چي ؟
- ولي حالا ميگه كه ما كافه رو براي يكي از مرگخوار ها ميخوايم !
دامبلدور با دستش ريشش را لمس كرد و پس از مدتي تفكر گفت : اِ... عيبي نداره ! من خودم با تام صحبت ميكنم .
بلا نعره زد : تام ؟

كافه تفريحات سياه
آني موني كه در آشپزخانه مشغول پختن غذا بود ، ناگهان متوجه صداي فريادي شد و در همان لحظه ميديد كه يكي از كارگر ها با صداي بلند درحال جيغ زدن است و قصد دارد از كافه فرار كند .
آني موني جلو رفت و از او پرسيد : كجا داري ميري ؟ من هنوز باهاتون كار دارم ...
- بروبينيم بابا ! اربابت زد رفيقم رو كشت .
و پس از گفتن اين جمله بلافاصله از كافه خارج شد .
مونتي تصميم گرفت كه به سالن اصلي كافه برود و وقتي به آنجا رفت متوجه يك جنازه شد .
- اِ... ارباب اين اينجا چي ميكنه ؟
- هيچي ، فقط داشت به اون همكارش ميگفت كه اين چرا دماغ نداره ! واقعا كه حقش بود بميره ! درسته ؟
- البته !
لرد ادامه داد : حالا هم برو ديگه جلوي چشام واينستا ... بدو برو بلا بگو بياد ... كارش دارم .
- چشم سرورم !
ولي آني موني كه از غيبت بلا و نارسيسا تعجب كرده بود ،‌ خواست به بيرون از كافه و به دنبال بلا برود ولي وقتي از در خارج شد با صحنه اي عجيب مواجه شد .
او دامبلدور و همه ي محفلي ها را در كنار بلا ميديد .
- شما اينجا چي كار داريد ؟ لرد اجازه نميده شما بريد داخل ... اگه بريد ميكشتون !
دامبلدور پاسخ داد : هيچي ، اومديم تا يه جشن دسته جمعي با شما بگيريم . در ضمن من خودم با تام صحبت ميكنم .
سپس همه ي محفلي ها ، به آني موني تنه زدند و وارد كافه تفريحات سياه شدند !


خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۰:۲۴ دوشنبه ۳۰ آذر ۱۳۸۸

رز ویزلیold2


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۳ یکشنبه ۸ شهریور ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱:۴۶ شنبه ۱ اسفند ۱۳۸۸
از میان کابوس ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 34
آفلاین
در همان لحظه در کافه باز شد و نفس هر دو خواهر از ترس این که مهمان ها رسیده باشند ،در سینه حبس گشت ولی با دیدن آنی مونی خیالشان راحت شد و به دنبال کارشان رفتند. آنی مونی بعد از مرور لیستش برای بار هزارم گفت: فکر کنم همه چیز رو خریدیم .

سپس از درون یکی از کیسه های معلق در هوا آبنباتی را در آورد و به دست بارتی که به ردایش چسبیده بود داد و او را جدا کرد. بارتی دو دستی آبنبات را گرفت و گفت: اون کیکی که برای بابام درست کردی امشب هم درست می کنی؟

- نه اون فقط برای تولد اربابه باید تا سال دیگه صبر کنی. کیک امشب ، یه کیک یه طبقس که مثلث ماننده و البته...

بارتی به حرف های آنی مونی گوش نمی داد چون چهره ی آشنایی را دیده بود که برایش دردسر را به همراه داشت.بارتی ناشیانه خودش را در زیر یکی از میز ها پنهان کرد، ولی جیمز او را دید و به یاد قول بارتی در مورد خالی بودن کافه از هر گونه مرگخواری افتاد. در همین هنگام لرد بلا را مرخص کرد و او هم به یاد امضای بارتی در زیر قرارداد افتاد.بلا خودش را دوان دوان به سالن رساند و رو به بارتی گفت: یکی باید به تو یه درس حسابی بده !

بارتی از زیر میز در آمد و خیلی سریع از کافه جیم شد و بلا هم پشت سرش از در خارج گشت. جیمز هم به دنبال بارتی رفت. سارا هم که نمی توانست جیمز را با دو مرگخوار تنها بگذارد و اعصابش هم حسابی خط خطی بود ،به دنبال آن ها روانه گشت. نارسیسا هم برای نجات بارتی کافه را ترک کرد.

آنی مونی که بی توجه به دیگران بدون وقفه حرف می زد و وسایلی را که خریده بود در آشپزخانه جا به جا می کرد ،وقتی نطقش تمام شد به سالن برگشت و آن جا را خالی از هر گونه موجود زنده یافت. بعد از آه بلندی آپارات کرد و دو نفر را با خودش آورد که به او کمک کنند و وقتی او در حال کار کردن در آشپز خانه است دستورات ارباب را انجام دهند.

در همان زمان مهمان های هر دو گروه برای مهمانی آماده می شدند....


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۸۸/۹/۳۰ ۲۰:۲۸:۴۵

The heart that was wounded by L♥VE..will be healed by L♥VE itself


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۹:۵۸ پنجشنبه ۲۶ آذر ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
امروز ۱:۴۰:۴۶
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
پیام: 1504
آفلاین
نارسیسا با دست به پیشانی اش کوبید و گفت:ارباب اجازه بدین من براتون توضیح بدم!
لرد کروشیویی به سمت نارسیسا فرستاد و گفت:خیلی خب تو توضیح بده نارسیسا!
نارسیسا با ناراحتی نگاهی به بلا انداخت و گفت:چیزه ارباب،راستش ما اینا رو اورده بودیم که ازشون کار بکشیم.قرار بود تمام کف کافه رو برای ورود شما برق بندازن.

جیمز و سارا نیم خیز میشن تا به حرف نارسیسا اعتراض کنن ولی بلا با طلسم دهنشون رو چفت میکنه و با عجله میگه:بله ارباب دقیقا همین طوره!ما دیدیم به هر حال این سفیدا باید به یه دردی بخورن.برای همین تصمیم گرفتیم بیاریمشون که همه جای کافه رو برق بندازن.

لرد سرش را تکان داد و بعد گفت:هوم.فکر بدی نیست.به هر حال اینا هم باید تو یه چیزی مفید باشن.حداقل میتونن ثابت کنن زندگیشون زیاد انگل وار نیست!
بلا برای اطمینان طلسم دهن چفت کن را یک بار دیگر بر روی سارا و جیمز اجرا کرد!

لرد کروشیویی به سمت بلا فرستاد و گفت:کاری ندارم برای چی اوردینشون.نمیخوام در تمام مدت جشن جلوی چشمم باشن.بفرستینشون یه جایی که چشمم بهشون نیوفته!وای به حالتون وسط جشن بیان جلوی چشمم!

نارسیسا با چوب دستی اش را لای دندانش گذاشت و در حالی که سارا و جیمز را به سمت ستون هل میداد زیر لب گفت:صداتون در نیاد.متاسفانه به یه تداخل کوچولو برخوردیم.شما همون پشت میمونین.وقتی هم مهمونای بوقیتون اومدن اونارم میفرستیم اینجا.بی سر و صدا جشنتون رو میگیرین و میرین رد کارتون!شیر فهم شد؟

سارا وقتی متوجه شد اثر طلسم از بین رفته چوب دستی اش را بیرون کشید و گفت:خیال کردی!همین الان حقم رو پس میگیرم!
جیمز ردای سارا را کشید و گفت:میگم خاله...چیزه ها،مطمئنی میخوای با مرگخوارا اونم توی کافشون در بیوفتی؟

سارا کمی فکر کرد و بعد در حالی که چوب جادویش را درون جیبش میگذاشت در حالی که سعی میکرد قیافه اش خونسرد باشد گفت:اوهوم.راست میگی.تازه من قول داده بودم روز جشن کسی رو طلسم نکنم.

سارا پای جیمز را که داشت جمله"تو کی همچین حرفی زدی خاله؟" را زمزمه میکرد لگد کرد و به نارسیسا گفت:خیلی خب.تو برو به اون ارباب...اربابت برس.ما هم صبر میکنیم تا مهمون هامون برسن.

نارسیسا نگاهی به ان دو انداخت و گفت:وقتی مهموناتون رسیدن تو نمیان.یه جوری بهشون خبر بده یه گوشه کناری مخفی بشن.من خودم میرم جوری میارمشون که لرد چشمش بهشون نیوفته وگرنه جشن تولدتون به مجلس عزا تبدیل میشه!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۱:۱۰ پنجشنبه ۷ آبان ۱۳۸۸

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
- همین طوری وقت کشی کن تا مهمون ها برسن.محفلی ها رو میفرستیم اون پشت ستون.میزهای اونجا از این ور معلوم نیست.بقیه هم میان همینجا.خوبه دیگه؟!
نارسيسا با سر حرف بلا را تاييد كرد .

ده دقيقه بعد ...
سارا كه از تاخير مرگخوار ها كلافه شده بود ، گفت : چرا اينقدر لفتش ميديد ؟ بي عرضه ها !
بلا كه از خشم در حال منفجر شدن بود ،‌ ميخواست به سمت سارا حمله كند ولي نارسيسا جلوي اورا گرفت .
- سيسي ، بزار برم حال اين بچه پر رو ، رو بگيرم .
- يه كم تحمل كن الان مهمون ها ميان ديگه ... اين هم ميره پي كارش !

سارا :
بلا :

جيغ !‌
در اين لحظه صداي جيغ جيمز تمام فضا را پر كرد ...
- بچه مرض داري جيغ ميزني ؟
جيمز در حالي كه به در اشاره ميكرد ، گفت : ولدك ... ولدك داره مياد !

بلا و نارسيسا :

ده دقيقه بعد ...

لرد در حالي كه سعي ميكرد جيمز را از رداي گران قيمتش جدا كند ، با عصبانيت گفت : اين دو نفر سفيد اينجا چي كار ميكنن ؟ مگه قرار نبود يه تولد ساده براي يكي از مرگخوارهاي من بگيريد ؟

نارسيسا : چيزه ... ارباب ... چيزه ...


خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۲:۵۷ دوشنبه ۴ آبان ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
امروز ۱:۴۰:۴۶
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
پیام: 1504
آفلاین
بلا همان طور که زیر چشمی به جیمز و سارا نگاه میکرد زیر لب میخندید و با نارسیسا صحبت میکرد.
بلا:به نظرت بعد از چند بار تلاش دیگه سوال میکنن؟
نارسیسا گیلاس سه مثلثی شکلی را برق انداخت و گفت:اینا مثلا میخوان جلوی ما کم نیارن.ولی دیگه کم کم باید سوال کنن!

پیش بینی نارسیسا درست از اب در امد.سارا موهایی را که مدت ها صرف درست کردنش کرده بود و اکنون بعد از تلاش های نافرجام بسیار بهم ریخته بود از جلوی صورتش کنار زد و گفت:اهم اهم...چیزه ببینم ما یه مشکلی داریم!
بلا حالت متعجبی به خودش گرفت و گفت:مشکل؟چه مشکلی؟

جیمز به بادکنک های سیاه و خون الود اشاره ای کرد و گفت:اینا کنده نمیشن!
نارسیسا:بادکنک ها؟
سارا با عصبانیت گفت:نه بابا تمام این تزئینات عجیب غریب!شونصد ساعته داریم زور میزنیم یکیشون رو بکنیم.نمیشه که نمیشه!

نارسیسا پوزخندی زد و بطری های پشت پیشخوان را مرتب کرد و گفت:میدونستم نباید از شما انتظار داشت از عهده همچین کار ساده ای بر بیاین.بذارین بمونه خودمون درستش میکنیم.
سارا که حسابی احساس موچ شدگی پیدا کرده بود به پیشخوان نزدیک شد و با فریاد گفت:نه معلومه که شما میخواستین ما رو ضایع کنین و با چسب اینا رو به در و دیوار چسبوندین!اینا توطئه است!

جیمز:سارا بیا کنار گمونم زیاد کار کردی خسته شدی!
بلا حرف جیمز رو تایید میکنه و میگه:دقیقا!برو اونجا بشین یه لیوان معجون خون آلود اصل بخور حالت میاد سر جاش.
سارا با نگاهی به بطری انداخت و گفت:نه من خیلی وقته از این چیزا نمیخورم.ترک کردم.من به مایکل قول دادم دیگه از اینا نخورم.تازه اگه لینکلن بفهمه...

نارسیسا،جیمز،بلا:
سارا: هه!!چیزه!خوبین بچه ها؟چیه چرا اینطوری نگاه میکنین؟چیزه خط رو خط شد.دیالوگ ها مال یه سارای دیگه بود خب!
نارسیسا پوزخند دیگری زد و گفت:به هر حال به این چیزا کار ندارم.این تزئینات مخصوص هستن.جوری نیستن که هرکسی از راه برسه بتونه عوضش کنه.شما بشینین ما درستشون میکنیم.

بعد از اینکه جیمز و سارا روی یکی از میزها نشستند و سعی کردند از طلسم های اواداکداورا که در فضا پراکنده بود جان سالم به در ببرند بلا به نارسیسا نزدیک شد و گفت:همین طوری وقت کشی کن تا مهمون ها برسن.محفلی ها رو میفرستیم اون پشت ستون.میزهای اونجا از این ور معلوم نیست.بقیه هم میان همینجا.خوبه دیگه؟!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۱:۱۲ چهارشنبه ۸ مهر ۱۳۸۸

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
فردا ظهر

سارا اوانز به همراه جيمز پشت در كافه ظاهر شدند و كافه ي سياه را ورانداز كردند. (جيمز يك باند پخش موزيك بزرگ را مثل يك كوله پشتي به پشتش بسته بود!)

- به نظرت يه كم اينجا عجيب غريب نشده سارا؟

وقتي وارد كافه شدند، تازه متوجه عمق فاجعه شدند! تمام ديوارهاي كافه با لوازمي عجيب پوشيده شده بود. پوسترهايي كه با عكس هوراكسس ها پر شده بودند و گهگاه، عبارت مرگ بر ماگل و مرگ بر خون لجني بين آنها ظاهر مي شد!

از ميان سقف عروسك هايي با لباس مرگخواران آويزان بودند كه ماسك به صورت داشتند و يك عروسك با ظاهر ولدمورت در ميان آنها بود كه به سرعت طلسم هاي ممنوعه را به طرف ساير عروسك ها مي فرستاد. نور قرمز، تنها نور غالب در تمام كافه بود و در فواصل زماني دود سياه از ناكجا وارد فضا مي شد و همزمان صداي ناله اي همانند ناله شخصي كه زير فشار كريشيو است، شنيده مي شد.

همينطور كه سارا و جيمز با دهان باز به دور و برشان نگاه مي كردند، بلا با لبخندي كاملاً ساختگي به آنها نزديك شد.

- ما فكر كرديم كه بايد تزئينات اين جشنو به عهده بگيريم. چون ما صاحب اينجاييم، چون ما سياهيم، و چون ما گولاخيم!

جيمز در حالي كه با مشت به كف دستش مي كوبيد گفت: «ولي اينجا توي رزرو ماست!»

سارا هم در حالي كه از طلسم آواداكداوراي عروسك ولدمورت جا خالي مي داد، گفت: «و اينكه من و جيمز توي ستاد تزئينات محفليم و اومديم اينجا رو تا دو ساعت ديگه آماده كنيم! اوكي؟»

بلا: مي تونين دست به كار بشين!


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۸/۷/۸ ۲۱:۴۷:۴۱

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۰:۳۱ یکشنبه ۵ مهر ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
سوژه جدید:

کافه تفریحات سیاه غرق در سکوت و آرامش بود.نارسیسا نگاهی به کافه خالی انداخت.آه عمیقی کشید و سرگرم مرتب کردن میز و صندلی ها شد.
-بلا، چقدر اینجا سوت و کور شده.نه به تابستون که وقت سر خاروندنم نداشتیم و نه به الان که پرنده پر نمیزنه.

درست در همین لحظه پرنده صورتی رنگی پر پر زنان از پنجره وارد شد و جلوی پای نارسیسا روی زمین افتاد...و به دنبال آن در کافه باز شد و سر کوچک پسر بچه ای خجالت زده از لای در دیده شد.
-ببخشید.از دستم در رفت.

جیمز سیرویوس پاتر دوان دوان بطرف نارسیسا رفت و یویوی صورتی رنگ را از دستش گرفت.بلاتریکس با دیدن جیمز با عصبانیت بطرف او رفت.یقه ردایش را گرفت و چوب دستیش را روی صورتش گذاشت.
-به چه جراتی اومدی اینجا جوجه محفلی؟

جیمر درحالیکه به سختی نفس میکشید دستش را از جیب ردایش درآورد و تکه کاغذ کهنه ای را به بلا نشان داد.نارسیسا کاغذ را گرفت و باز کرد.
-چی؟شما کافه رو رزرو کردین؟اونم برای فردا؟کی این قرار دادو امضا کرده؟

امضای بارتی زیر کاغذ میدرخشید.بلا یقه جیمز را رها کرد و جیمز روی زمین پخش شد.نارسیسا با عصبانیت از جیمز پرسید:
-چرا اینجا؟مگه خودتون کافه ندارین؟

جیمز از روی زمین بلند شد و ردایش را مرتب کرد.
-کافه مون در دست تعمیره.فردا هم تولد تدیه.ما با شما قرارداد بستیم.نصف پولم بارتی گرفت.شما که نمیخوایین زیرش بزنین؟ما فردا یه جشن تولد گرگینه ای میخواییم.

نارسیسا با عصبانیت سری تکان داد.
-نه.طبق این قرار داد میتونین فردا بیایین اینجا.ازتون همونطوری که میخوایین پذیرایی میشه.یه جشن تولد گرگینه ای!

جیمز لبخندی زد و از کافه خارج شد.بلا روی نزدیکترین صندلی نشست.
-ولی فردا تولد آنتونینه.ما میخواستیم اینجا براش جشن بگیریم.

نارسیسا درحالیکه تردید در صدایش موج میزد جواب داد:
-خب...چاره ای نداریم.لازم نیست آنتونین چیزی بفهمه.بهش میگیم این جشن برای تولد اون گرفته شده.مطمئنم میتونیم یه جوری با این قضیه کنار بیاییم!کمکم کن اینجا رو تزئین کنم.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.