هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۳:۱۳ پنجشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۲

الادورا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۲ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۵ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
از مد افتاد ساطور، الان تبرزین رو بورسه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 572
آفلاین
اعضای سازمان در سکوت ایجاد شده به هم زل زدن. خب، درست که نود و هفت ممیز سه دهم درصد اعضا مرگخوار بودن، ولی شما خودت جای ما، ببین جرأت داری تولدونه بگیری تو خونه ارباب؟!

ظاهرا بن بستی برای گروه به وجود اومده بود. بعد از مدتی مینروا که ابروهاش رو در هم کشیده بود سکوت رو شکست:
-یه کاری میشه کرد ها...!

مندی با علاقه به طرف مینروا برگشت که باعث شد دوربین دور گردنش طبق اصل اینرسی نیوتن مشنگ نیم دور بچرخه و گوپس، تو صورت کناردستیش فرود بیاد.
-چی؟! چه کاری؟!

مینروا نگاهش رو از مندی به بچه ها و از بچه ها به مندی چرخوند.
-میتونین ولدمورت رو یه مد....

-شترق!!

لینی،مندی، الا و چو همزمان مینروا رو طلسم کردن تا اون باشه دیگه اسم لرد سیاه رو به زبون نیاره و مینروا در اثر اصابت چهار تا طلسم همزمان با پیشخوان یکسان شد.

‏[‏نویسنده حس می کنه داره وارد سبک اسلپ استیک میشه...ترجیحا باقی زد و خورد های مقتضی رو قلم می گیره!]

.
.
.
سر انجام نظر مینروا که بعد از تلاش های بسیار سرپا شده، به سمع و نظر حاضرین رسید:
-یه نفر باید بره لرد سیاه رو مدتی از خونه دور نگه داره!

لینی امیدوارانه گفت:
-میتونیم از بلا بخوایم اینکارو انجام بده!ارباب به بلا بیشتر از همه توجه دارن!الا، تو میتونی کاریش کنی؟

الا دستش رو توی هوا تکون داد و گفت:
-الا و بلا نکن واسه من!:دی درسته که بلا از نوادگان برادرم محسوب میشه...هر چند با توجه به تفاوت روایات هنوز مطمئن نیستم که برادرزاده ی خودم نباشه!! ولی اون عضو سازمان نیست که به حرف ما باشه، زندگیشو وقف لرد سیاه کرده اصلا! اتفاقا همین دیروز داشتم به آیلین می گفتم که...

مندی حرف الادورا رو قطع کرد:
-خودشه!

-چی خودشه؟!

-یادتون نرفته که تو یکی از این سوژه هایی که جاشو یادم رفته(!) آیلین قرار بود با ارباب ازدواج کنه؟! میتونیم هر دوشونو با هم بفرستیم پی نخود سیاه!


ویرایش شده توسط الادورا بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۲۱ ۲۳:۳۰:۱۸
ویرایش شده توسط الادورا بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۲۱ ۲۳:۳۶:۲۲



پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۱:۰۲ پنجشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
الا با تکون شدیدی به خودش میاد و دوباره در بین فریاد و سر و صدای شدید ساحره ها برای تقسیم کار جمله قبلیشو تکرار میکنه:

- ولی اونجا خونه اربابه. :worry:

الا به اطراف نگاهی میندازه و میبینه دریغ از یک نفر که حرفاشو شنیده باشـ...

- نخیرم ما شنیدیم!

الا با تعجب به سمت آماندا و لینی برمیگرده و میپرسه: ذهن خونی هم بلدین؟

لینی بدون توجه به سر و صدای ساحره های اطراف شروع به سوهان کشیدن ناخوناش میکنه و جواب میده:

- این قابلیتیه که فقط خون آشامای جادوگر یا ساحره میتونن بدستش بیارن. در ضمن ما کاری با خون آشامای زیادی تخیلیه توآیلایت نداریم، اونا فقط تو داستانان. با یادآوری اینکه من و مندی توی یک جبهه هستیم اضافه میکنم که البته طی تلاش های فراوان این اتفاق میفته!

لبخند شیطانی ای موقع گفتن جمله ی آخر رو صورت لینی و آماندا نقش میبنده. الا که هنوز مونده بود چرا لینی مدام از جمله ی "من و مندی تو یه جبهه هستیم استفاده میکنه " با شنیدن جمله ی آخر دست به سینه وایمیسه و چشم غره ای به اونا میره.

- خب جادوگرا و ساحره های آدم(!) هم میتونن این توانایی رو بدست بیارن. اسنیپو یادتون نیس؟ یا دامبلدور تو کتاب دوم. یا ...

آماندا دستشو رو شونه های الا میذاره و میگه: سعی نکن توانایی مارو زیر سوال ببری ما از اون مدل تمرینا نکردیم و خیلی خفن تر و خون آشامانه یادش گرفتیم.

الا که دنبال سوژه ی فرعی ای میگرده تا بحثو عوض کنه با دیدن عینکای رو چشم لینی و آماندا میگه: آفتاب بدم خدمتتون؟ نمیشه اون عینکای مسخره رو در بیارین؟

آماندا عینکشو در میاره و تو جیبش میذاره و میگه: به هر حال ما خون آشامیم و تو نیستی.

- چه ربطی داشت؟

و زیر لب میگه: مرلین رو شکر که من خون آشام نیستم.

لینی سوهانشو تهدید کنان سمت الا میگیره.

- فک نکن که نشنیدیم چی گفتی!

الا دست از بحث کردن با اونا برمیداره و رو به جمعیت شلوغ پلوغ و در هم بر هم و پر سر و صدای ساحره فریاد میزنه:

- قبل از تمام این تقسیم وظایف و امثالهم باید این نکته رو یادتون باشه که ...

الا یکم مکث میکنه تا مطمئن شه تمام ساحره ها حواسشون به اون جلب شده و بعدش ادامه میده:

- اونجا خونه اربابه.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۲۱ ۲۱:۱۰:۵۳



پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۰:۴۴ پنجشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۷:۰۰ پنجشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۲

پادما پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۱ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۳
از چادر سرخ پوستى
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 271
آفلاین
بعد از اين كه همه موافقت كردن كه جشن رو تو خانه ى ريدل بگيريم، فلور پرسيد:حالا آيلين كجاست؟

دافنه جواب داد: خانه ى ريدل. و تا يه هفته ديگه هم بايد اونجا بمونه.

همه: :

دافنه:

آماندا با بي حوسلهگى گفت: هوش ريونى تون رو به كار بيندازين!

مالى، بانوى چاق ،پروتى و مينروا:

آماندا اول و بعد

الا گفت: موضوع اينكه بيشتر اعضاى اين جا ريونى هستن ديگه.

پادما كه از اول اين صحبت ها غرق در تفكر بود گفت: بايد اون رو از آنجا بيرون بياوريم و بفرستيم دنبال نخود سياه و يكى رو هم دنبالش بفرستيم تا هرچه ديرتر برگرده. :zogh:

فلور پرسيد: منظورت اين است كه اونى كه دنبالش مى رود بايد جلوى پاش سنگ بيندازد؟ پس بايد تا چند روز اين كار رو بكنه چون ترتيب يه مهمانى خيلى سخته.

ساحره ها سرى به علامت تأييد تكان دادند.

مالى پرسيد :آشپز خانه ى خانه ى ريدل خوبه؟

ساحره ها:

مالى: براى درست كردن كيك و غذا.

آماندا گفت: نمى دونم، بايد بريم ببينيم.

دافنه: فكر كنم كلى كار داشته باشيم.

الا: درسته بايد كار ها رو تقسيم كنيم. :worry:


ویرایش شده توسط پادما پاتیل در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۲۱ ۱۷:۳۷:۵۰


به ياد قديما


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۶:۴۳ پنجشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۲

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
با اجازه ارباب بزرگ سوژه ی جدید!
سرورم گستاخی این حقیرو ندیده بگیرین.
-----------------------------------------------------------

روز زیبا و درخشانی بود.در آن ساعت از روز پاتیل درزدار پر جمعیت و پر سر و صداتر از هر زمان دیگری به نظر می رسید.درون ساختمان تازه تعمیر شده که با سلیقه ی ساحره ها تزئین شده (و در نتیجه تفاهم بیش از حد اعضا به رنگین کمان بیشتر شباهت یافته بود) از صدای همهمه و بعضا فریادهای مشتریانی که برای یافتن یک صندلی خالی بر سر و کله یکدیگر می کوبیدند آکنده بود.در میان آن بلبشو الادورا که با جدیت بر کار جن های خانگی نظارت میکرد خود را به پیشخوانی رساند که تزئین آن محصول سلیقه مشترک دافنه و فلور بود.الا به زحمت توانست از میان انبوه گل های روی میز و پروانه هایی که در آن اطراف مر چرخیدند آماندا را تشخیص دهد که با بی حوصلگی پشت پیشخوان نشسته و روی آن ضرب گرفته بود.
الا با اندکی برافروختگی گفت:
- مندی... مالی میگه مواد غذاییمون داره ته میکشه... اتاق خالی هم دیگه نداریم... چو هم گفت که میزای جلوی در پر شدن و دیگه صندلی خالی پیدا نمیشه... اونطرف کافه هم دعوا شده و تا الان دو تا از جنا موندن زیر دست و پا...
آماندا که گویی اصلا صدای الا را نشنیده و در خیالات خودش غرق بود به آرامی گفت:
- آره خیلی خوبه...همین کارو بکنین.
الادورا با عصبانیت گفت:
- چی میگی تو؟پاشو بیا کمک کن الانه که اینجا دوباره به شکل روز اولش در بیاد!
آماندا با بی میلی سرش را چرخاند و بی هیچ حرفی به صورت برافروخته الادورا نگاه کرد.
الادورا:
پادما که در همان لحظه به همراه مالی (که وردنه ای در دست داشت و با حالت تهدیدآمیزی آن را تکان می داد) به سوی محل درگیری می رفت از پشت سر الا گفت:
- فعلا بی خیال مندی شو.الان تو حال خودش نیست.چند روز دیگه تولد آیلینه و مندی دو روزه تو فکره براش جشن بگیره ولی نمی دونه کجا می تونه این کارو بکنه.
الا با ناباوری خنده ای کرد.
- همین؟ این همه ماجرا داشتیم تا اینجارو راه بندازیم. خودمون که صاحب اینجاییم پس مشکل چیه؟
آماندا با حالتی غم زده سری تکان داد.
- منم اولش همین کارو می خواستم بکنم ولی وزیر یه بیانیه ی جدید صادر کرده که عملا غیر ممکنه این کار.
- کدوم بیانیه؟
فلور که او نیز کم کم برای پیوستن به نیروهای ضربت آماده میشد آستین های ردای ابریشمی اش را عقب راند.
- همون که دو روز پیش چسبونده بودن رو دیوار دیگه!که توش می گفت وزیر دستور داده برگزاری هر گونه جشن و مراسم در اماکن عمومی الزاما باید با مصرف چیز همراه باشه تا به این شکل ظرفیت های بیشتری آزاد سازی بشه!
الادورا:
آماندا بی توجه به نور طلسم های گوناگونی که حالا در آنسوی کافه به هر طرف روان بود و صدای جیغ و فریاد جمعیت وحشت زده با ناراحتی گفت:
- یعنی اینجا نمی تونیم براش تولد بگیریم.
الادورا متفکرانه به جنگی که در طرف دیگر در جریان بود خیره شد.
- هوم... تو خونه اجدادی منم که نمیشه... چون الان دست محفله.
دافنه به موقع از جلوی طلسمی که به سمتش می امد جا خالی داد و گفت:
- من که از اولش هم گفتم.تنها جاییکه می تونیم این کارو بکنیم خانه ریدله!
لینی یکی از میزها را در مقابل صورت معترضینی منفجر کرد که فریاد "ما اتاق می خوایم" را سر داده بودند و در همان حال فریاد زد:
- منم با دافنه موافقم.مگه آیلین مرگخوار نیست؟بیشتر ما هم همینطور.خانه ریدل برای این کار بهترین جائه...
سایر ساحره های مرگخوار هم بی توجه به اعتراض اعضای محفلی سری به نشانه تایید تکان دادند اما شاید سر و صدایی موجود در سالن مانع شنیدن جمله ای شد که الا زیر لب زمزمه کرد.
- ولی اونجا خونه اربابه! :worry:


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۲۲ ۰:۰۶:۴۱
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۲۲ ۰:۱۱:۲۰


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۴:۴۲ شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
فلش بک

لودو و روفوس با دهانی باز به اربابشون زل زدن و لرد دستی به نجینی که همچون شال گردن دورسرش پیچیده میکشه.

- شما دوتا که همیشه خوب فیلم بازی میکنین. اینم روش! ارباب به شما در این مورد اعتماد داره.

لودو دستشو به نشونه ی اجازه بالا میبره و با حرکت دست لرد شروع به سخن گفتن میکنه.

- اجزه ارباب؟ خو چرا این بسته ی "مثلا" سنگین رو با جادو حمل نمیکنیم؟ اینطوری ما ...

اشاره ای به خودش و روفوس میکنه و ادامه میده: نباید زحمت بکشیم.

لرد کروشیوی نثار لودو میکنه و نجینی با فش فش هایش لرزه بر اندام لودو میندازه.

- ابلها! مورفین باید تحت تاثیر قرار بگیره تا خام شه. اگه شما اونو رو کمرتون حمل کنین و عرق رو پیشونیتون رو ببینه واقعا خیال میکنه که تو اون جعبه مواد پر ملات و فضا بفرستیه.

روفوس که تازه 2گالیونیش افتاده هوشیارانه تکمیل میکنه: اینطوری بدون شک کردن سمت جعبه میره و مام میندازیمش تو جعبه و با خودمون میبریمش واسه ترک اعتیاد!

آرامشی که تو صورت لرد نقش میبنده نشون میده که هدف همینه.

پایان فلش بک

لرد همراه با شال گردنش از پله های با شکوه خانه ی ریدل پایین میاد و به سمت مرگخواراش و مورفین حرکت میکنه. بسته ای نسبتا بزرگ پشت سر لرد بر روی کمر روفوس و لودو حمل میشه.

لرد انتهای رداشو با یه دستش میگیره و به حالت عجیبی اونو محکم تکون میده. مرگخوارای پایین پله ها با تعجب به هم خیره میشن، اما لودو و روفوس هوشیار شدن. لودو با صدایی آهسته میگه:

- روف؟ چطوری باید دستور لردو انجام بدیم؟

روف اونور جعبه درحالیکه به شدت سعی کرده قیافه شو درهم رفته نشون بده تا جعبه سنگین به نظر برسه چوبدستیشو که تو دست چپشه تکونی میده و جواب میده:

- با آب! :pretty:

و از انتهای چوبدستیش آبی به آرومی خارج میشه و رو صورت لودو میپاشه، انگار که عرق کرده! روف این کارو روی خودشم تکرار میکنه و دوباره قیافه درهمی به خودش میگیره و عقب تر از لرد آخرین پله رو طی میکنه و رو به روی مورفین وایمیسه.

مورفین با هیجان پرشی که تنها به طول 5 سانتی متره میکنه و میگه: اینطور که به نژر میاد خیلی محموله عژیمیه. دشتتون درد نکنه، حتما شفارشتونو به وژارتخونه می کنـ...

درست در لحظه ای که مورفین خم شده بود تا محتوای توی جعبه رو ببینه با لگد لودو و روفوس داخل جعبه پرتاب میشه و بعد از اون تاریکی عظیمی دورشو احاطه میکنه، در جعبه بسته شده.




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۴:۱۸ چهارشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۲

گیلدروی لاکهارت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۸ جمعه ۱۰ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ سه شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۵
از شبنم عشق خاک آدم گِل شد...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 143
آفلاین
با اجازه ی ارباب، خلاصه:
مورفین گانت -وزیر سحر و جادو- اطلاعیه میده که همه ی جادوگرا باید چیز کش بشن. لرد تصمیم می گیره اونو بکشه. وقتی می بینن وزیرو نمیشه به این راحتیا کشت، لرد به چند نفر دستور میده برن مورفینو بیارن تا با روش های جدید ترکش بدن. مرگخوارا میرن دم در وزارت خونه و با یه نامه مورفینو خر می کنن.
ادامه ی سوژه:
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مورفین از اتاق خارج شد و با حسی آمیخته از هیجان و خوشحالی راهرو ها را پشت سر گذاشت.
-جناب مورفین کجا با این عجله؟
مورفین از شدت هیجان صدای آمبریج را به کل نشنید و همانند بزی گرسنه در پی علف به حرکت خود ادامه داد.

دم در وزارت خونه

-پس چی شد این مفنگی؟
بلاتریکس با عصبانیت هر چه تمام تر این جمله را ادا کرد. او به شدت داشت با خودش کلنجار میرفت که با دیدن مورفین او را از هستی ساقط نسازد.
رز که همچنان در حال دید زدن بود با دیدن مورفین فریاد زد: اومد بیرون!
همه ی مرگخوارها روی خود را به سمت در وزارت خانه برگرداندند. سپس آرام آرام در حالی که دست همدیگر را گرفته بودند به سمت او حرکت کردند.

اندرونی مغز مورفین(با فرض این که مورفین مغز دارد.)

ژانم! الآن بشته رو میگیرم میرم فژا. فقط خدا کنه نرم مریخ همین الآن اونژا بودم. دوش دارم اژ منژومه ی شمشی خارژ شم!

محیط بیرون

بلا دست خود را به سمت بازوی مورفین برد و محکم بازوی او را گرفت.

پـــــــــاق! (افکت غیب شدن چهار مرگخوار+مورفین)

اندرونی مغز مورفین(باز هم با همان فرض):

عمارت ریدل

تق تق تق...

گیلدروی با شنیدن صدای در، از جا بلند شد و در را باز کرد.
بلا در حالی که همچنان مورفین را محکم گرفته بود به همراه سه مرگخوار دیگر وارد خانه شد.
-سلام!
-سلام!
-سلام!
-سلام!
-شلام!

سپس بلاتریکس با خوشحالی ارباب را صدا زد: ارباب! آوردیمش.


ویرایش شده توسط گیلدروی لاکهارت در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۹ ۱۴:۴۹:۰۴
ویرایش شده توسط گیلدروی لاکهارت در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۹ ۱۴:۵۵:۳۷
ویرایش شده توسط گیلدروی لاکهارت در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۹ ۱۵:۰۲:۲۳

ما سزاواران قدرتیم نه شیفتگان خدمت


ملقب به مرگخوار الشعرا ، از جانب جناب لرد




تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۵:۲۸ جمعه ۴ مرداد ۱۳۹۲

سلسیتنا واربکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۲ یکشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۱:۴۳ چهارشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۸
از جهنم افعی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 41
آفلاین
« وزیر محترم سحر و جادو، مورفین گانت :
به اطلاع میرساند که جمعی از دوست داران شما برای ادای احترام و محبتشان نسبت به وزیر مردمی، محموله ای را اماده سازی کرده اند. لذا برای این که از دسترس عموم دور باشد، خواهش مندیم برای تحویل گرفتن بسته ی اهدایی، تا پنج دقیقه ی دیگه خودتان را به بیرون درب وزارت خانه برسانید. از این که این قدر موجب دردسر ما هستید متاسفیم. کروشیو.»


- بلا، بازم که از دستت در رفت. اون جمله ی اخر اضافیه. اگه جغده بره رو دست یکی دیگه بشینه میفهمن. پاکش کن .

بلاتریکس به نامه نگاهی کرد.
- باشه. به جاش کروشیوشو به تو میزنم ایوان!

ایوان که تازه استخوان هایش را از روی زمین جمع کرده بود، به سرعت خودش را کنار کشید. طلسم به دیوار پشت سرش اصابت کرد و باعث شد که چند تا از اجر ها روی زمین بیفتد. انتونین قبل از اینکه بلا عصبانی شود ، دست ایوان را کشید.
- بیاین پشت دیوار قایم شیم تا مورفین بیاد.

- همیشه از روش های ماگلیت متنفر بودم دالاهوف.

وزارت خانه ی سحر و جادو، چند دقیقه ی بعد :


«فییییییییییین فیی...فییی...فییییییین...فرررررررررررت »

مار درون شیشه با انزجار به مورفین که تمام محتویات بینی اش را روی ردایش خالی کرده بود نگاه میکرد. مورفین اما خوشحال از اطلاعیه ی جدیدی که داده بود و در حالی که بعد از تخلیه ی بینی احساس سبکی میکرد ، طول اتاقش را میپیمود.
- خیلی خوب شد. الان من مردمی تر میژم ...مردم منو دوش دارن...حالا همه با هم مشرف میکنیم..اینطوری دیگه همه حرفامو باور میکنن..دیگه اون بلا نمیتونه به من بگه توهم..میتونیم اوقات خوشی با مردم عژیژم داژته باشیم..همه با هم میریم فــــــــــــژا...میریم رو ابرا کروشیو بازی....میتونیم یه شرررم به مریخ بژنیم...واااای چه شفایییییییییییی میده...اینطوری ارتباطمون هم با مردم شمیمی تر میشه...من چقدر باهوژژژم..


شتررررررررررق .

پنجره با صدای بلندی شکست و جغد لاغر مردنی بال بال زنان روی شانه ی مورفین نشست. مورفین که در فاصله ی بین تفکراتش خوابش برده بود متوجه نشد و جغد با ضربه ی محکمی به زمین خورد. صدای ضربه چرت مورفین را پاره کرد.
- ای لعنت به اون موقرمزی و دوشتاش کنن...چند بار گفتن مثل ادم این جغدا رو هدایت کنین که اینژوری منو نپرووننن...

سپس جغد را به سختی بلند کرد و نامه ی بسته شده به پایش را باز کرد. چند لحظه ای طول کشید که تا مردمک چشمان مورفین با خطوط نامه انطباق پیدا کند. سپس در حالی که چشمانش از شدت شادی برق میزد، با هیجان به طرف در دوید. مار درون شیشه همچنان فس فس کنان سعی میکرد مورفین را متوجه کند که یک وزیر مردمی نباید با ردای به ان کثیفی از وزارت خانه خارج شود...



Welcome to where time stands still .No one leaves and no one will .Moon is full, never seems to change


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۰:۱۰ جمعه ۴ مرداد ۱۳۹۲

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۳ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۳:۲۶ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴
از اسمون داره میاد یه دسته حوری!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 305
آفلاین
لرد بعد از گفتن این جمله به سمت اتاقش رفت تا غذای نجینی رو بده. ولی مقابل درب توقف کرد و گفت: مسئولیت این کار با توئه، بلاتریکس.
بعد به راهش ادامه داد.
بلاتریکس روبه بقیه ی مرگخواران که عادت کرده بودند بلاتریکس مسئولیت های مهم را برعهده بگیرد کرد و گفت: ایوان تو با رز ... نه این مسئولیت خطیر رو خودم بر عهده میگیرم :pretty: ایوان با من بیا. لوسیوس تو هم معاون من در خونه ی ریدل هستی، بهتره یه نفر دیگه هم بیاد دالاهوف تو هم باما میایی. بجنبین.
شــــــترق!

دم در وزارت

ایوان به باجه اشاره کرد و گفت: بریم.
و بعد راه میوفته ولی بلاتریکس یقه ی ایوان رو میگیره و همین باعث می شه که دوباره نقش بر زمین بشه. غرولند کنان گفت: ایندفعه ی سومه که میخورم زمین.
بلاتریکس که به اطرافش نگاه میکرد با عصبانیت گفت: احمق! فک میکنی اگه چهار تا مرگخوار سابقه دارم برن تو وزارت خونه ای که پر از کاراگاهه چی انتظارشونو می کشه؟
- ازاد سازی ظرفیت ها
دالاهوف با نگرانی گفت: بریم تا کسی ندیدتمون قایم شیم یه فکری بکنیم.
- ببینه که ببینه! اونا باید از ما بترسن نه ما از اونا.
- تازش هم تو وزارت خونه مشکلی پیش نمیاد. مورفین خودش مرگخواره.
بلاتریکس که به ستوه امده بود با دندان قروچه رو به ایوان گفت: با اون دو تا ابله چی کار میکنی؟ مودی و رون.
دالاهوف با نگرانی که در صدایش موج میزد گفت: بالاخره چی کار می کنیم؟
ایوان که داشت مخش گرم میشد گفت: براش جغد میفرستیم که بیاد بیرون. مثلا میخوایم از اخرین محموله براش بگیم.
بلا و دالاهوف:
بلاتریکس که یه اخلاق را از لرد به ارث برده بود گفت: فهمیدم! براش جغد میفرستیم که بیاد بیرون تا درباره ی اخرین محموله ی چیز باهاش صحبت کنیم.


ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۴ ۰:۳۷:۰۹
ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۴ ۱:۱۶:۲۷

شیفته یا تشنه؟

مسئله این است!


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۸:۲۰ پنجشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۲

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
لرد:اما نداره.همین که گفتم.مورفین قابل ترک دادن نیست.برای همین بزنین بکشینش که مشکل از بیخ حل بشه.
مرگخوارا چیزی رو که شنیده بودن باور نمیکردن ولی کسی جرات نمیکرد چیزی از لرد بپرسه.بالاخره رز که همیشه شجاعتش زبانزد همه بوده()جون خودشو به خطر میندازه و میپرسه:ارباب مورفینو بکشیم؟دایی شما رو؟وزیر سحر و جادو رو؟:worry:
لرد به فکر فرو میره.شروع به حرف زدن با خودش میکنه:راس میگه ها.منم دو ساعته دارم فکر میکنم که چرا مورفینو تا حالا نکشتم.داییمه.تازه وزیرم که شده.بیشتر میتونه به درد بخوره.باشه،مورفینو نمیکشیم.

لرد جمله ی آخرو با صدای بلند میگه و مرگخوارا یه نفس راحت میکشن.
لرد:نمیکشیم.برمیگردیم سر نقشه ی قبلیمون.ترکش میدیم.
ایوان:ولی ارباب.مورفین قابل...

لرد حرف ایوانو قطع میکنه:بله میدونم.قابل ترک دادن نیست.اینو قبلا هم گفته بودی.ولی ما باید از روشهای جدیدی برای ترک دادنش استفاده کنیم.به مورفین اطلاع بدین که یه مرخصی یک ماهه بگیره و بیاد اینجا.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.