هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۰:۲۶ یکشنبه ۷ آذر ۱۳۸۹

آگوستوس پایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۱ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۰۴ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 375
آفلاین
نیم ساعت بعد بر فراز لندن


- اوه خدای من... هری ... هــــــــــــــــرییییییییییییی!

- هرمیون! آخه چت شده؟ چرا مثل دیونه ها به پهلوی این حیوان بیچاره میکوبی!؟؟

نیم ساعتی میشد که هرمیون با تمام توان سعی میکرد، هری را متوجه خود کند. اما بخاطر فاصله زیادی که با او داشت قادر نبود با طلسمی او را متوجه خودش کند. از جهتی استفاده از طلسم نورانی ان هم درست بر فراز شهر ماگلی لندن دور از عقل بود.

- متوجه نیستی ما دچار چه اشتباه فجیعی شدیم!

- نه!؟؟

- ما داشتم می رفتیم وزارتحونه که چیکار کنیم؟ می خواستیم چه کسی رو از دست کی نجات بدیم؟!!

- ...؟!

- معلومه دیگه می خواستیم سیریوس رو از دست اسمشو نبر نجات بدیم مگه نه!

- اره هنوزم همین تصمیمو داریم!

-

- اوه خدای من... ما چه قدره احمق بودیم! پس... پس همش یه نقشه بوده.

اینبار هر دو محکمتر به پهلوهای تسترال کوباندند:
- هین! برو برو ... یالا بجنب...

اما برای هشدار دادن دیگر خیلی دیر شده بود.

ناگهان تسرال ها تغییر جهت دادند و به سوی زمین جاییکه احتمالا وزارتخانه در ان واقع بود، شیرجه رفتند.

آنتونین _ همان تسترالی که لونا و هرمیون را بر پشت خود داشت_ متوجه قضیه شده بود و با تمام درد ناشی از ضربات پای دو دختر به پهلوهایش، سعی میکرد تا حد امکان فاصله اش را از هری _که بر پشت ایوان سوار بود_ حفظ کند.


دقایقی بعد، ورودی وزارتخانه


در حالیکه هری به نوبل کمک می کرد تا از تسترال پایین بیاید، متوجه هرمیون شد که هنوز تسترال در حال فرود نیامده بود با جستی عجیب پایین پرید و به سمت هری امد. اما اینبار هری پیش دستی کرد و با عصبانیت گفت:

- فکر می کردم اونقدر برای سیریوس ارزش قایلی که حاضر شدی بیای. اما حالا که فکرشو می کنم، میبینم که تو فقط به یک دلیل تا اینجا اومدی اونم منصرف کردن من بوده نه نجات سیریوس!

- هری!

- و اگه هدفت اینه، باید بگم من قصد ندارم برگردم! می تونی خودت تنها... یا با بقیه برگردید!

هرمیون برای لحظه ای از خشم قرمز شد. با این وجود در حالیکه به سختی خودش را کنترل می کرد گفت:

- نقشت چیه؟


When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۶:۱۷ جمعه ۵ آذر ۱۳۸۹

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
دیریم، دیریم، ریریم ریریم، دیریم دیریـــــــــم، ریم ریم ...

هری، لونا، هرمیون و رون پاورچین پاورچین در راهرو پیش میرفتند و به منبع صدای "شیهه" نزدیکتر میشدند. آنها رفتند و رفتند تا به پشت در یک اتاق رسیدند.

هری: آهان صدا داره از توی همین اتاق میاد. بیاین بریم تو.
لونا: آره بریم.
رون: بریم.

هرمیون: نه نـــــــه وایسید نرید!

هری در را باز کرد و با چهره بشاش و خندان لرد ولدمورت، بلاتریکس لسترنج و سه تسترال روبرو شد. هری سریع چوبدستیش را بطرف لرد ولدمورت گرفت و فریاد زد: _اکسپلیارموس!

چوبدستی لرد از دستش خارج شد و به گوشه ای در اتاق افتاد اما لرد همچنان لبخند میزد! هری که تعجب کرده بود گفت: اممم ... هوممم ... تو ناراحت نشدی ولدمورت؟

لرد: نه پسر عزیزم چرا باید ناراحت بشم؟ من اگرم چوبدستی نداشته باشم راه های دیگه ای برای مغلوب کردن حریفم بلدم. مثلا الان اگه بخوام میتونم برم تو بدنت!

رون: نــــــــه! جون مادرت؟ راس میگی؟
لرد: آره بابا! حالا آخر این داستان میبینیم که تو وزارتخونه جلوی آلبوس میرم تو بدن هری!
هرمیون: آهان! دیدی هری؟ دیدی گفتم این برامون نقشه کشیده؟
هری: آره ولدمورت؟ آره نامرد؟ بچه شهرستانی گیر آوردی؟
لرد: نه به جون خودم، اونو شوخی کردم. آخه کی میتونه بره تو بدن یکی دیگه؟
هری: ایول، آره راس میگی

لرد دستش را دور گردن هری انداخت و گفت: حالا چی شد که یاد فقیر فقرا کردید؟ چرا سرزده اومدید عمارت اربابی مالفوی؟ خبر میدادید تسترالی، اسب شاخداری، چیزی جلو پاتون میکشتیم.
هری: نه دیگه زحمتتون نمیدیم، کار داریم باید بریم وزارتخونه.
لرد: خب میخواین با این تسترال های من برید؟
هری: آره اگه بشه که ممنون میشیم.
هرمیون: بابا چی چیو ممنون میشیم؟ اینا مرگخوارن!
هری: راس میگه ولدمورت؟
لرد: نه بابا، به حرف این دخترا گوش نکن. میترسه سوار تسترال بشه اینجوری میگه.
هری: باشه پس حله.

لرد: آهای تسترال ها، زود بیاین جلو اینا سوارتون بشن بعد ببریدشون وزارتخونه.
ایوان: من نمیتونم برم. کمرم درد میکنه!
رون: مااااااااااع تسترال سخنگو! این دوباره حرف زد!
لرد: نه چیزی نیست بعضی وقتا یه چرت و پرتی میگه.

لرد رفت چوبدستیش را برداشت و دوباره طلسم زبان بند را روی ایوان زبان بسته اجرا کرد.

لرد: خب برید دیگه مرلین پشت و پناهتون.

هری روی تسترال اول که ایوان بود نشست. رون روی تسترال دوم که لینی بود نشست و لونا و هرمیون روی تسترال سوم که آنتونین بود نشستند. ایوان و لینی بال زدند و بسرعت رفتند ولی آنتونین که سنگین شده بود در حالی زیر لب غر غر میکرد به زور بال زد و به آسمان رفت.

لرد: جــــــان! چه نقشه ای کشیدم! دیگه چیزی نمونده پیشگویی رو به دست بیارم.



Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۴:۲۸ جمعه ۵ آذر ۱۳۸۹

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
رون
- آخه الاغ نفهم عقل کل! اونا که نمیخوان با چوبدستی ما رو ضایع کنن! میشه بگی اونا با اون سم ها چطوری میخوان چوبدستی رو دستشون بگیرن که تو خلع سلاحشون کنی؟

هری:
- اینم حرفیه ها.... اما من از این اطراف صدای شیهه شنیدم.بیاین دنبالشو بگیریم بریم...حتما میرسه به یه اسطبلی چیزی... با تسترال میریم..

همه:

در امارت اربابی مالفوی


لرد که دستپاچه شده:
-باشه الان زبونشو باز میکنم تا بناله ببینم چی میگه...

بلا:
-قربانتان گردم من الان گفتم که چی میخواد بگه...پاتر و دوستاش رو اورده بودن اینجا تا ببینن باید چی کارشون کنیم که در رفتن..

لرد:
- منو مسخره کردی؟اینو که خودش گفت!که بعدش من طلسمش کردم!

بلا:
- معذرت میخوام.

لرد:
- سی لنسیو!

ایوان:
-قربان اون سر کچلتون برم!میخواستم بگم که با شیهه ی من پاتر و دوستاش اومدن دنبال تسترال که باهاش برن وزارتخونه!

لرد:
-میدونستم ای پسر کله شق بالاخره کار خودشو میکنه!به زودی میان اینجا! اون وقت اول برام پیشگویی رو برمیداره بعد هم میکشمش! ایوان، لینی شیهه بکشید تا زودتر بیان!


در راهرو

هری:
-دوباره صدای شیهه! نزدیک شدیم!

رون:
- اگه به اون اسطبل همایونی لعنتی برسیم، اول خود کله خرابتو به اونجا معرفی میکنم! آخه اسطبل تو راهرو؟؟

هری:
-هیس!! مزاحم ردیابیم نشو!! ممکنه باشه! از ولدمورت هر چیزی ممکنه!

همه:



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۲:۳۸ پنجشنبه ۴ آذر ۱۳۸۹

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
داخل عمارت اربابی مالفوی

لرد ولدمورت بعد از اینکه کمی آرام شد بالای سر ایوان رفت تا ببیند با او چه کرده است. لرد در موقع اجرای طلسم اینقدر عصبانی بود که متوجه نشد چه طلسمی را روی ایوان اجرا کرده است، فقط متوجه شیهه دردناک ایوان و نقش بر زمین شدن او شد.

لینی و آنتونین که متوجه صدای شیهه شده بودند به تاخت بطرف اتاق لرد رفتند تا ببینند چه اتفاقی افتاده است. اما بلاتریکس که نمیتوانست مثل آنها بدود پشت سرشان میدوید.

لینی به آستانه در اتاق لرد رسید و ایستاد. آنتونین که کلی جو گیر شده بود و حال میکرد که میتواند به سرعت تسترال ها بدود با نهایت سرعت آمد و به لینی نرسیده، اصطلاحا دستی کشید اما نتوانست خود را کنترل کند و محکم به پشت لینی خورد.

(سالازار اسلایترین از داخل اتاقش: کیه کیـــــه کیـــــــــــه؟)

لینی، داخل کمد جا لباسی اتاق لرد ولدمورت:
آنتونین، در همان جا لباسی اتاق لرد ولدمورت:
لینی بعد از اینکه حالش جا آمد: مرگ! چرا میخندی؟
آنتونین: حال کردی چه خط ترمزی انداختم جلوی در اتاق لرد!

لرد ولدمورت: چــــــخه! جا لباسی منو به هم میریزید کره تسترال ها؟ الان میزنم مثل این ایوان یه بلا ملا سرتون میارم!

لرد چوبدستیش را بلند کرد ...
لینی و آنتونین:

ناگهان بلاتریکس سر رسید و گفت: نه، نــــــه ارباب!
لرد: چی شده؟
بلا: ارباب به جای این کارا الان باید بریم دنبال پاتر و دوستاش بگردیم. همین اطرافن!
لرد: پس چرا این دو تا کره تسترال و تو نرفتید دنبالشون بگردید و اومدید اینجا؟
بلا: آخه ارباب صدای شیهه شنیدیم گفتیم بیایم ببینیم چی شده؟
لرد: هیچی نشده. مهم نیست. عصبانی شدم نفهمیدم چه طلسمی رو ایوان اجرا کردم. احتمالا مرده. شما برید دنبال پاتر و دوستاش بگردید.

در همین لحظه ایوان از زمین برخاست و گفت:
_ چچچچچچ ... زززززز .... ددددددددد ... حححححـــــ

لرد: تو زنده ای؟ چیه؟ چرا الفابارو داری از اول میگی؟
بلا: ارباب جسارتا فکر کنم به جای طلسم مرگ طلسم زبان بند رو روی این زبان بسته اجرا کردید.

خارج عمارت اربابی مالفوی

هری: پس بریم وزارتخونه.
لونا: آره بریم.
رون: بریم.

هرمیون: حالا کجا میرید به سلامتی؟ تشریف داشتید!

هری: نه دیگه کار داریم باید بریم وزارتخونه.
هرمیون: آخه چطوری میخوایم بریم اونجا عقل کل؟ ما که غیب و ظاهر شدن بلد نیستیم باید یه وسیله نقلیه داشتبه باشیم!

هری بعد از کمی فکر کردن گفت: آهان فهمیدم با همون تسترال ها میریم.
هرمیون: بابا اونا مرگخوار بودن، تو چرا نمیفهمی!
هری: پس مجبورم از طلسم مخصوص خودم استفاده کنم، اکسپلیارموس!
هرمیون:



Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۴:۲۴ پنجشنبه ۴ آذر ۱۳۸۹

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
ایوان که از حماقت بلا عصبانی بود گفت: شما هر غلطی خواستین بکنین، من میرم پیش اعلاحضرت و همه چیزو بهش میگم.
- صبر کن ایوان ...
اما ایوان با چنان سرعتی یورتمه میرفت که صدای لینی را نشنید!

ایوان چهار نعل از پله ها پایین رفت و به اتاق لرد رسید.
سعی کرد آرام و با احترام در بزند اما سمش به حدی سفت و محکم بود که سوراخی بر روی در اتاق لرد کبیر ایجاد نمود.
لرد با خشم تکانی به چوبدستی اش داد و در را باز کرد تا ببیند کدام الاغی به خودش جرآت داده در اتاقش را این گونه وحشیانه بکوبد...

- چه خبرته تسترال احمق؟!!! این خراب شده نگهبان نداره که یه تسترال کلشو میندازه پایین و میاد خلوت همایونی لرد کبیرو به هم میزنه؟ کدوم گوری هستید پدرسوخته ها؟

- شرمنده ام ارباب من تسترال نیستم، ایوان هستم نوکر سینه چاک شما.
- بنال ببینم چته که این جوری وقت لرد سیاه رو میگیری. اگر حرفت به درد ارباب نخوره ایوان، وای به حالت...
- ارباب خبر خوبی دارم. ما برای پیدا کردن گوشت به جنگل اطراف هاگوارتز رفته بودیمکه من متوجه شدم هری پاتر و دوستانش قصد دارن به وزارتخونه برن. من اونا رو سوار کردم و خدمت شما آوردم تا خدمتی به اربابم کرده باشم اما بلاتریکس احمق اون ها رو فراری داد و الان هم معلوم نیست کجا قایم شدن.

- چی؟ ... تو چی کار کردی ایوان؟ تو تمام نقشه های منو به هم زدی تسترال به درد نخور! حالا چجوری اون پیشگویی رو به دست بیارم؟ میدونی ارباب چه مدت طولانی ای رو صرف طرح ریزی این نقشه کرده بود الاغ؟ آوادا کداورا!
خشم تا حدی وجود لرد را فرا گرفته بود که یک لحظه هم به ایوان امان نداد و بدن تسترالی او را نقش زمین کرد...


جایی در آن اطراف!

- شانس آوردیما! خطر از بیخ گوشمون در رفت.

- من از اولم به این تسترالای سخنگو شک داشتم. یه لحظه هم همدیگرو با اسم چند تا از مرگخوارا صدا کردن.

- حالا مهم اینه که فرار کردیم. بیاید سریع برگردیم هاگوارتز؟

- چی؟ باشه اشکالی نداره! شما برین منم میرم وزارتخونه!

- هری تو دیوونه شدی؟ یعنی هنوز متوجه نشدی این یک تله بود؟ لرد میخواست ما رو به این جا بکشه!

- درسته ولی یک درصد احتمال داره این امر اتفاقی باشه و سیریوس جونش در خطر باشه. من برای همین یک درصد هم که شده میرم وزارتخونه.

- تو اخیرا در حال طناب زدن پات به سیم سرور گیر نکرده هری؟

- یعنی چی؟

- هیچی گفتم شاید سرت به یک جسم سخت یا یک جسم سخت به سرت برخورد کرده!

- همینه که هست! من میرم وزارتخونه و شما هم دیگه وقت منو نگیرید.

- باشه احمق ما هم باهات میایم!


ویرایش شده توسط لودو بگمن  در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۴ ۵:۲۳:۴۹

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱:۱۷ پنجشنبه ۴ آذر ۱۳۸۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه ایوان، آنتونین و لینی رو تبدیل به تسترال میکنه.سه مرگخوار برای پیدا کردن غذا به جنگل ممنوعه هاگوارتز میرن و اونجا با هری و لونا و هرمیون روبرو میشن که قصد دارن برای نجات سیریوس به وزارت سحر و جادو برن ولی وسیله ای برای پرواز به لندن ندارن.بعد از یه تعقیب و گریز کوتاه بچه ها سوار تسترالها(مرگخوارا) میشن.مرگخوارا قصد داری هری و دوستانشو به لرد سیاه تحویل بدن...ولی نمیدونن چطوری!

________________________________

- نکته در همین جاست.این سه تا الان سوار ما هستن.راه رو هم بلد نیستن.بنابراین ما میتونیم اینا رو هرجا دلمون میخواد ببریم.

ایوان با خوشحالی یک شیهه تسترالی کشید.هری افسار ایوان رو محکمتر گرفت.
-چه خبرته بابا؟چرا پیچ و تاب میخوری؟

ایوان که به سختی در مقابل وسوسه دیدن سقوط آزاد پاتر و تکه تکه شدنش مقاومت میکرد جواب داد:
-چیزی نیست.علفایی که خوردم باید یه جوری هضم بشه خب.کمی دل درد گرفتم.

هری با صدای بلند خندید.
-عجب تسترال ابلهی هستیا....بابا تسترالا گوشتخوارن!شماها رفتین علف خوردین؟!راستی مطمئنین این مسیر درسته؟چرا اون پایین هی داره سیاهتر و تاریکتر میشه.عجب جنگل وحشتناکی!جای زخمم درد میکنه.

ایوان بعد کشیدن مقادیری خط و نشان برای آنتونین(که پیشنهاد چریدن را داده بود)جواب داد:
-آره...راه درست همینه.این مسیر میانبره.چند دقیقه دیگه میرسیم.جای زخم تو هم همیشه درد میکنه.نگران نباش طبیعیه!


چند دقیقه دیگر!

-ای تسترالای احمق...سه ساعته دارم دنبالتون میگردم.گلوم خشک شد بس که سوت زدم.هشت بار کل تسترالها رو سرشماری کردم.

ایوان به سختی در مقابل ضربات جاروی بلاتریکس جاخالی میداد.
-یه لحظه صبر کن....بابا بذار توضیح بدم...تسترال کدومه.منم ایوان!

-خفه!عجب جونور پررویی هستی تو.سه روز میبندمت به تیرک جلوی در اتاق خواب روفوس.وقتی سه شب از صدای خروپفش خوابت نبرد حالت جا میاد.اون سه تا بچه رو برای چی آورده بودین اینجا؟فکر نکردین ممکنه جاسوس باشن؟محفل و الف دال که پر از این فسقلیاس!

آنتونین از موقعیت استفاده کرد و جفتکی به ایوان زد.
-سه تا بچه چیه...اونا پاتر و دوستاش بودن.برای لرد سیاه آورده بودیم.کجا بردیشون؟!

بلا بالاخره دست از کتک زدن برداشت.
-هوم؟!!پاتر؟کو؟پاتر کجاس؟خودم تحویل لرد سیاه میدمش...ارباااااب....ارباااااب کجایین؟پاترو براتون دستگیر کردم.تک و تنها...با دستای خودم!فقط برای شما.

لینی با سمش جلوی دهان بلا را گرفت.
-ساکت باش.فعلا که وقتی داشتی ما رو میزدی غیبشون زد.باید پیداشون کنیم.




Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۰:۰۹ چهارشنبه ۳ آذر ۱۳۸۹

روژیا.پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۷ شنبه ۳ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۲:۲۱ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۱
از از نا کجا آباد شهر رویا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 102
آفلاین
ایوان که تصمیم خودش رو گرفته بود به سمت هری رفت و با آرامش تمام گفت :
خوب ، همه چیز حاضره شما می تونید هر کجا که می خواین برید .

- ممنون ؛ بچه ها عجله کنید وقت زیادی نداریم ؛ اگه برای سیریوس اتفاقی بیافته خودم رو نمی بخشم . برای آخرین بار هم دارم می گم هیچ کدوم از شما لازم نیست که بیاد و جون خودشو به خطر بندازه . ا این جنگی که طرف مقابلش آدم خطرناک و سنگ دلیه .

نویل که گویی به سخنان هری اندکی هم توجه نکرده بود ؛ این بار با حالتی جدی تر گفت :
هری مگه تو خودت به ما درس دفای در برار جادو سیاه ندادی که در مواقع خطر و نیاز از اون ها استفاده کنیم و از خودمون و بقیه حفاظت کنیم ، مگه خود تو نگفتی که هر چی توان داریم بزاریم وسط تا نذاریم تاریکی بر سفیدی چیره بشه . نکنه هم اون حرف هایی که زدی برای این بود که دلمون خوش بشه که ما هم می تونیم از خودمون دفاع کنیم . الان موقعیتش پیش اومده تا به صورت واقعی هر چیزی رو که یاد گرفتیم انجام بدیم . پس همه هستیم .

نویل به سمت بقیه برگشت و به آنها نگاه کرد و این بار با حالتی معصومانه گفت : همه هستید ؟؟؟؟؟

-

نویل که خیلی خوشحال شده بود بدون توجه به هری گفت :
خوب پس همگی سوار شین ، پیش به سوی وزارت جادو .

در میان راه

- می شه حالا که اون ها دارن با هم حرف می زنن بگی موضوع چیه ؟ خیلی از این دختره ی خون فاسد خوشم می یاد ؛ باید رو پشتم هم تحملش کنم .

- لینی ؛ موضوع اینه که ارباب دنبال هریه و چند بار در کشتن هری نا موفق بوده ؛ حالا اگه ما هری و بقیه دوستای پست تر از خودشو داریم می تونیم به ارباب تحویل بدیم ، ارباب مقام ما رو بالاتر می بره و از همه ی اشتباهاتمون می گذره .

آنتونین و لینی که هنوز گیج و مبهوت بودند ، به هم نگاه کردند و پس از چند ثانیه آنتونین گفت :
خوب ؛ آقای عقل کل ما که در حال حاضر تسترال هستیم از چوب هامون که خبری نیست ، ارباب اون ها رو ازمون گرفت . پس در حال حاضر این بچه های احمق قدرتشون از ما بیشتره ، پس تو چه شکلی می خوای هری رو به ارباب بدی ؟؟؟؟؟؟؟

- نکته در همین جاست .......................



Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۳:۵۳ سه شنبه ۲ آذر ۱۳۸۹

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
- ببخشید فرمودین اسم رفیقاتون چیه؟
- هان؟ آرتوریون و مینی بیاین دیگه.

ایوان که در دلش داشت نقشه میکشید تا از این فرصت برای اثبات خودش به لرد استفاده کند با اکراه هری و دوستانش را سوار کرد و به سرعت تاخت.


خانه ریدل

- آه، یا اربابا، چه شد که بر این حقیران لطف و عنایت خود را روا داشتید و ما را به اصطبل ارجاء ندادید؟
- بی خود ذوق نکن لودو، بقیتون هم همین طور. شما هم دست کمی از اون پدرسوخته ها ندارید، همتون مفت خور و به درد نخورید! ارباب به شما برای اجرای نقشه اش نیاز داشت. شما همه با هم به وزارتخونه میرید و منتظر میمونید. امشب من شک ندارم که هری پاتر به وزارتخونه میره. شما میرید و زنده اونو برای من میارید، بعدش میتونید با خیال راحت خودتونو به طویله همایون معرفی میکنید و ارباب هم اون بچه رو خودش شخصا به راحتی نابود میکنه تا دیگه کسی قدرت ارباب رو زیر سوال نبره فقط حواستون باشه که خود پسره و گویی که دنبالشه کاملا سالم به دست ارباب برسه.

مرگخوارهای باقی مانده آرزو کردند که کاش به طویله همایونی معرفی شده بودند.
اما با این حال همه تعظیم بلندبالایی کردند و رفتند که برای نبرد آماده شوند.


هاگوارتز

ایوان که کمی عقب تر همه را پیاده کرده بود با نهایت سرعتش چهارنعل دوید و از آنتونیون و لینی جلو زد و سپس با یک زیرپا آن ها را نقش زمین کرد!
- اوهوی چته؟ چرا به جای این که با ما فرار کنی ما رو هم نگه میداری نامرد؟
- هیسس ... خفه شین! من مطمئنم که ما باید اینا رو سوار کنیم و ببریم.
- چی میگی ایوان خل شدی؟ ما هری پاترو سوار کنیم و ببریم این ور و اونور؟ من ترجیح میدم گوشتشو نوش جان کنم.
- اه اه حالم به هم خورد آنتونین! من لب به گوشتشون نمیزنم.
- کسی بهت تعارف نکرده لینی. جفتتون خفه شین و دنبال من بیاین. جلوی اینا حرف نزنینا، به زبون رمزی سالازاری صحبت کنید.

لینی و آنتونین از حرف های ایوان چیزی نفهمیدند اما با این حال همراهش شدند. به هر حال او چند تا چوبدستی بیشتر از آنها شکسته بود.


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۰:۱۰ سه شنبه ۲ آذر ۱۳۸۹

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
لینی که همیشه حساب شده تر از ایوان و آنتونین عمل میکرد ایستاده بود و با دقت به هری و لونا و هرمیون نگاه میکرد. مدام سعی داشت بفهمد آن ها چه میگویند و چرا به او و دو مرگخوار دیگر نگاه میکنند.

ایوان و آنتونین اما مانند اینکه افراد قحطی زده را به سلف سرویس ببری، در میان چمن ها غلت میزدند و مدام علف میخوردند.

ایوان: آخ جان چه علفای مَلَسیه. انگار دارم شیشلیک میخورم!
آنتونین: آخ گفتی. راستی ایوان دیگه الان کامل اسکلت شدیا، توجه کردی؟ به آرزوت رسیدی.

ایوان به بدن تسترال مانندش که استخوان ها از میانش به راحتی قابل دیدن بود نگاه کرد و کلی ذوق کرد.

در همین حین ناگهان لینی فریاد زد: فرار کنــــــــــــید!
و به تاخت از کنار آن ها گذشت ... پیتیکو پیتیــــــکو پیتــــــــــیکو ....

آنتونین که مثل ایوان غرق خوردن نشده بود سریع متوجه شد و او هم پا به فرار گذاشت. ایوان که جا خورده بود: کیه؟ کیـــــــــه؟

آنتونین از راه دور: فرار کن ... فرار کن ... فرار کن ...

ناگهان ایوان متوجه هری و لونا و هرمیون شد که داشتند بطرف او میدویدند. ایوان هم شروع کرد به فرار کردن اما در اثر عجله پایش لیز خورد، دو متر به هوا رفت و تمام هیکل بر زمین فرود آمد. هری و بقیه سر رسیدند و با چوبدستی طلسم بدن بند را روی ایوان اجرا کردند.

هری: آروم باش حیوون خوب. فقط میخوایم مارو تا وزارت سحر و جادو ببری.
هرمیون: ولی هری ما سه تامون که رو این جا نمیشیم.

ایوان: ای آنتونین و لینی نامرد!
هری: مـــــــــــا! تسترال سخنگو!
ایوان: بله من حرف میزنم. الانم میتونم جای رفیقامو بهتون نشون بدم. اونام دو تا هستند. اگه قراره سوار من بشید بریم اونارم بگیرید که سه تاتون تسترال برای سوار شدن داشته باشید.



Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۵:۱۴ دوشنبه ۱ آذر ۱۳۸۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
در اصطبل:

-ایوان سُمِت رفت تو چشمم.بکشش کنار!
-لینی آینه رو بذار کنار دیگه.من بهت اطمینان میدم که یه تسترال با هیچ آرایشی خوشگل نمیشه!
-آنتونین من دارم ضعف میکنم.علف ما رو کی میارن؟

آنتونین کمی فکر کرد.
-تسترال که علف نمیخوره!اونا گوشتخوارن.ما برای تسترالهای ضعیف یا پیر غذا میبردیم...ولی بقیه خودشون غذاشونو پیدا میکردن.

ایوان با ناامیدی پرسید:
-از کجا؟!!

آنتونین ناامیدتر از ایوان جواب داد:
-اگه اشتباه نکنم از هاگوارتز!میرفتن تو جنگل ممنوعه شکار میکردن.میدونی که ورود تسترالها به هاگوارتز آزاده.احتمالا ما هم باید همین کارو بکنیم!


هاگوارتز،جنگل ممنوعه:

هری با عصبانیت فریاد زد:
-چرا نمیفهمین؟اون سیریوسو گرفته و داره شکنجه میکنه.من باید برم کمکش کنم.اون تنها کسیه که من دارم.

هرمیون به آرامی به هری نزدیک شد.
-هری این ممکنه فقط یه خواب باشه.به حرفهای کریچر هم که نمیشه زیاد اعتماد کرد.حتی اگه واقعیت هم داشته باشه ما که نمیتونیم بریم وزارت و با اسمشو نبر بجنگیم!بهتره به محفل بریم و ازشون کمک بخواییم.

هری با تکان دادن سرش مخالفت خود را ابراز کرد.
-تا اون موقع حتما سیریوس کشته شده.

چند دقیقه بعدی صرف جر و بحث هری با لونا و نویل شد.هری معتقد بود آنها مجبور نیستند وارد این مبارزه بشوند و لونا و نویل با اشاره به اینکه عضو ارتش دامبلدور هستند مخالفت میکردند.مشکل بعدی گروه ضبط شدن تعدادی از جاروها توسط آمبریج بود.

-هری ممکنه بگی چطوری باید خودمونو به لندن برسونیم؟

هری دندانهایش را به هم فشار داد و زیر لب گفت:نمیدونم!

لونا که طی چند دقیقه گذشته در گوشه ای ایستاده و به جنگل خیره شده بود، به آرامی زمزمه کرد:
-ما میتونیم بریم.ما پرواز میکنیم...بدون جارو...به کمک اونا!

همه به نقطه ای که لونا اشاره کرده بود نگاه کردند.چشمان سفید چند تسترال در لابلای درختان جنگل میدرخشید.تسترالها به آرامی ایستاده بودند و به حرفهای آنها گوش میکردند...درست مثل اینکه میفهمیدند آنها چه میگویند...


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۱ ۱۵:۱۶:۰۴








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.