لرد و دامبلدور خیلی با وقار و محترم کنار هم نشسته بودند. انگار نه انگار که طی هفت جلد دشمنی خونی باهمدیگر داشتند، نه! حتی برعکس با مهر و عطوفتی محفلانه نگاه های مرموز بهم می انداختند.
- تام! فرزند ما!
- دامبل...ما اربابیم.
پشت صحنه!لرد و دامبلدور روی سر و کله ی هم می پریدند. لرد ریش بی انتهای پیرمرد را می کشید و دامبلدور...
دماغی نبود که بگیرد.
-
.
-
.
اتمام پشت صحنهلرد در حالی که یک چشمش دابملدور را می پایید، چشم دیگرش را به روی کاغذ انداخت تا گروه بعدی را معرفی کند.
-
منافقــ...اهم...
- تق!
- شترق!
صدای اولی مربوط به چکشی بود که از یک طرف اتاق پراوز کرد و درست در فرق سر دختری مو فرفری فرود آمد.
دامبلدور سرش را چرخاند تا صدا را دنبال کند اما هنوز به رز نرسیده بود که صدای شترق بلند شد و او را متوجه اشتباه بزرگش کرد.
جادوگر ی با قیافه ی " چهار به سه! من جلو ترم!
" و با زبون درازی مستتری رو به رویش بود.
- نه آخه می خوام بدونم این؟ دقیقا از وقتی که
این اومده تو تالار همه چیم رو برداشتم و گریختم از دست خودش و چکشش به گریمولد! بعد انداختین منو با این؟
دختر پاکوبان به سمت پروفسورش برگشت تا از او کمک گیرد و بلکه از دست روح مزاحم خلاص شود ولی دقیقا به خواب دیده بود.
دامبلدور گوشه ای برای خودش نشسته بود و مانند پسر تخسی که زبانش را موقع شیطنت بیرون می آورد و بالای لبش می گذارد، در حال بازی با تکه ای کاغذ بود.
- تق! تـق. تق تق تق تق.
- د نکن پدر جان عه. خجا..لت نمی کشی از سن و سالت...عه..میگم نک...
تا وقتی که کاری به کار مرگ خوارها نداشت، می توانست هرکه را می خواهد اذیت کند. و چه بهتر که محفلی ها را مورد لطف خود قرار دهد.
- ویــژ!
نامه ای قرمز رنگ روی لیست افتاد. جادوگر آن را کنار زد تا گروه بعدی را اعلام کند.
- تام! فرزندمان. پخ ما رو جواب دادی؟
لرد نگاهی به نامه ی عربده کش کنارش انداخت.
- خیر. ندادیم.
پسرک تخس درون دامبلدور لب ورچید. مدت زیادی را صرف چپاندن سیلی تساوی به درون پیام کرده بود. حالا باید دنبال راهی دیگر برای تساوی می بود.