هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۲۰:۳۵ سه شنبه ۷ آذر ۱۳۹۶

آرنولد پفک پیگمیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۲ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۵۹:۴۹ جمعه ۱۱ اسفند ۱۴۰۲
از هررررررررررچی که منفوره، خوشم میاد!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 95
آفلاین
- گروهبندی رو از سر میگیریم. نجینی با سوروس هم‌تیمی میشه و... و لا الضالین!

ملت:

- فرزندان سیاه و سفید! شونصد ساعته که داریم گروهبندی میکنیم. خبر رسیده که در این مدت، آرسینوس نصف نقشه‌های شومش رو اجرا کرده و نصف دنیای جادوگری رو نقابی کرده. وقت تکون خوردن رسیده. بالاخره باید ماجراجویی‌مون جلو بره دیگه. بین راه هرکی با هرکی دلش خواست، میتونه گروه بشه. هر جور گروهی. مردونه، زنونه، مخلوط، مخصوص، پپرونی!

و اینجوری بود که گروهبندی تموم شد و جنگ محفل‌خوارها در برابر آرسینوس جیگَر، وارد مرحله‌ی بعدی شد.


Rock 'n' Roll 'n' Rule 'n' Role!


پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۲۱:۱۵ یکشنبه ۵ آذر ۱۳۹۶

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۷ جمعه ۹ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۵:۰۶ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 615 | خلاصه ها: 1
آفلاین
حواستون باشه ، کوتااااااااه بنویسید. این تاپیک به کوتاه نوشتن اختصاص داده شده.

---
-سوروس بیا بالا ببینم.

ولدمورت این رو گفت و وقتی اسنیپ بالا اومد یقه اش رو گرفت و به گوشه ای برد تا کسی صداشون رو نشنوه. نجینی هم که دفعه قبل از دیدار سه تایی ولدمورت، اسنیپ، نجینی یه غذای خوب گیرش اومده بود تصمیم گرفت این بار هم باهاشون بره.
-سوروس، تو رو با نجینی هم گروه میکنم که تا اومدن اعتراض کنن ، یه پس گردنی درست حسابی به دامبل بزنم.

سوروس نگاهی به نجینی انداخت؛ آب دهنی که از لباش میریخت و گرسنگی نجینی رو نشون میداد تمام وجودش رو لرزوند. ترسان و لرزان به ولدمورت نگاه کرد و جواب داد:
-ولی ارباب من که خونه جیمز رو لو دادم ... لیلی هم که کشتید بازم چیزی نگفتم ... چوب دستی هم که از دامبلدور گرفتم ... یه بارم قبلا نجینی خوردتم ... دیگه چیییی میخواین از جون من؟

اما ولدمورت گوش نمیکرد. تمام حواسش به گردن سفید و چروکیده دامبلدور بود و صدایی که از برخورد کف دستش با گردن دامبلدور به وجود میومد رو میتونست تصور کنه.
-بله بله ... پس هم گروهیتون میکنم. برید تو صف وایستید باز.

سوروس نمیخواست بره تو صف، ولی ولدمورت هولش داد جلو. خودشم لباسش رو صاف کرد و خیلی آروم پشت دامبلدور ایستاد. لیست رو از جیبش در آورد و سریع تغییرات لازم رو انجام داد.
-بیا دامبلدور ... چرا این بار تو نمیخونی لیست رو ؟

دامبلدور از اینکه ولدمورت نوبت رو رعایت کرده و به فکر بقیه هست خوشحال شد. نجینی هم کنار اسنیپ وایستاده بود و بهش چشمک های خطرناکی میزد.




پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۱۴:۲۷ پنجشنبه ۲ آذر ۱۳۹۶

آملیا فیتلوورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۵ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۹:۲۱ شنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۱
از پشت بوم محفل!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 503
آفلاین
- اهم... گروهبندی!
- چی؟! ما که تو رو کشته بودیم! به حق ردامون!

ولدمورت تصمیم داشت اورا با سیاه ترین یار خود، گروه بندی کند تا حسابی او را سر جایش بنشاند... بلاتریکس! و بلاتریکس هم که قطعا، هرکاری از جانب لرد عزیز تر از جانش به وی محول میشد، انجام میداد.

- بلاتریکس با آملیا بره!

بلاتریکس ابدا مایل به سر پیچی نبود... اما اعتراض چرا. هرچند، قبول داشت هرچه از لرد برسد برکت است.
- ولی ارباب، این زیادی رو اعصابه! یه دفعه میبینین نیستش... یه آوادا زدم بهش!
- اتفاقا به همین دلیل میخوام باهاش بری!
- نیروی عشق فرزند! نیروی عشق!

بلاتریکس که از حالت غمدیده به حالت شیطانی تغییر شکلک داده بود، رو به آملیا گفت:
- بریم؟
- بریم!
- چرا اینجوری میخندی؟!
- موقعیت مشتری نسبت به زحل ایجاب میکرد!

بلاتریکس که قیافه اش به یک خط راست شبیه بود، آهی کشید.
- محفل هم محفل قدیم!

لرد همچنان با حسرت به پس گردن دامبلدور نگاه میکرد.



پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۲۱:۵۵ سه شنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۶

رون ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۳ پنجشنبه ۶ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۲:۴۰ چهارشنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۱
از میتوکندری به راکیزه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 129
آفلاین
جنگل ممنوعه پر از سر و صدای محفلیون و مرگخوارا بود. هر کسی با کس دیگه ای درباره موضوعی صحبت میکرد. گاهی صدای شکسته شدن تلسکوپی می اومد و گاهی دیده میشد که یه نفر با خوردن معجونی ، ویبره میزد! ولی تنها کسایی که ساکت بودن و سخت در افکار خودشون فرو رفته بودن ، پروف و لرد بودن.

پروف با خودش گفت:
- هنوز یه دونه پس گردنی عقبم. باید یه فکری کنم و یه فرصت پیدا کنم تا بتونم بازی رو مساوی کنم!

لرد که از این اوضاع راضی نبود و لیست گروهبندیش رو هم گم کرده بود، با صدایی بلند خطاب به فرزندان روشنایی و خورندگان مرگ، گفت :
- ما لیست گروهبندی را گم کرده ایم ای خورندگان روشنایی ...

رون گفت:
- خورندگان روشنایی دیگه کیه ؟

لرد پس گردنی محکمی به پروف زد و رو به رون کرد و محکم جواب داد:
- مخلوطی از فرزندان روشنایی و خورندگان مرگ!

سپس با آرامش ادامه داد:
- ما لیست را گم کرده ایم. بنابراین شما را شانسی گروهبندی میکنیم. خب ، شما سه تا یک گروه ! شما سه تا ...

لرد مشغول گروهبندی بود که پروف با حالتی پروفانه گفت :
- ما توی این تاپیک، بی برنامگی رو تحمل نمیکنیم تام!

و سه پس گردنی محکم به گردن صاف و سفید لرد وارد کرد:
- شرق ، شروق، شترق.

پروف گفت :
- یکی برای اینکه کلمه جدید از پیش خودت ساختی، یکی بخاطر اینکه لیست رو گم کردی و اون یکی بخاطر اینکه دوست داشتیم!

لرد که گردن سفیدش، مثل لبو سرخ شده بود و دید که یه پس گردنی هم عقب افتاده، به سمت پروف حمله ور شد.
پروف و لرد :
-

خورندگان روشنایی :
-






تصویر کوچک شده


پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۲۱:۲۳ یکشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۶

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
لرد و دامبلدور خیلی با وقار و محترم کنار هم نشسته بودند. انگار نه انگار که طی هفت جلد دشمنی خونی باهمدیگر داشتند، نه! حتی برعکس با مهر و عطوفتی محفلانه نگاه های مرموز بهم می انداختند.

- تام! فرزند ما!
- دامبل...ما اربابیم.

پشت صحنه!

لرد و دامبلدور روی سر و کله ی هم می پریدند. لرد ریش بی انتهای پیرمرد را می کشید و دامبلدور...
دماغی نبود که بگیرد.

- .
- .

اتمام پشت صحنه


لرد در حالی که یک چشمش دابملدور را می پایید، چشم دیگرش را به روی کاغذ انداخت تا گروه بعدی را معرفی کند.
- منافقــ...اهم...
- تق!
- شترق!

صدای اولی مربوط به چکشی بود که از یک طرف اتاق پراوز کرد و درست در فرق سر دختری مو فرفری فرود آمد.
دامبلدور سرش را چرخاند تا صدا را دنبال کند اما هنوز به رز نرسیده بود که صدای شترق بلند شد و او را متوجه اشتباه بزرگش کرد.
جادوگر ی با قیافه ی " چهار به سه! من جلو ترم! " و با زبون درازی مستتری رو به رویش بود.

- نه آخه می خوام بدونم این؟ دقیقا از وقتی که این اومده تو تالار همه چیم رو برداشتم و گریختم از دست خودش و چکشش به گریمولد! بعد انداختین منو با این؟

دختر پاکوبان به سمت پروفسورش برگشت تا از او کمک گیرد و بلکه از دست روح مزاحم خلاص شود ولی دقیقا به خواب دیده بود.
دامبلدور گوشه ای برای خودش نشسته بود و مانند پسر تخسی که زبانش را موقع شیطنت بیرون می آورد و بالای لبش می گذارد، در حال بازی با تکه ای کاغذ بود.

- تق! تـق. تق تق تق تق.
- د نکن پدر جان عه. خجا..لت نمی کشی از سن و سالت...عه..میگم نک...

تا وقتی که کاری به کار مرگ خوارها نداشت، می توانست هرکه را می خواهد اذیت کند. و چه بهتر که محفلی ها را مورد لطف خود قرار دهد.

- ویــژ!

نامه ای قرمز رنگ روی لیست افتاد. جادوگر آن را کنار زد تا گروه بعدی را اعلام کند.

- تام! فرزندمان. پخ ما رو جواب دادی؟

لرد نگاهی به نامه ی عربده کش کنارش انداخت.
- خیر. ندادیم.

پسرک تخس درون دامبلدور لب ورچید. مدت زیادی را صرف چپاندن سیلی تساوی به درون پیام کرده بود. حالا باید دنبال راهی دیگر برای تساوی می بود.




پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۱۸:۲۱ جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۶

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۷ جمعه ۹ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۵:۰۶ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 615 | خلاصه ها: 1
آفلاین
توضیحات :

*توضیحات رو دوباره میذارم که افراد جدیدی که میان متوجه فرق این تاپیک با بقیه تاپیک ها بشن.
*این تاپیک به خلاصه نیاز نداره. فقط پست قبلی رو بخونید و ادامه بدین.

سوژه پیش رو برای این زده شده که راحت بنویسید. منظور از راحت نوشتن یعنی اینکه مهم نیست سوژه چه اتفاقی واسش میفته. نیاز نیست پست های قبلی رو بخونید. پست قبلی فقط نیاز هست که خونده بشه.
انتظار میره ازتون که کوتاه بنویسید، مثل نمونه پایین (حتی کوتاه تر). نیاز نیست که به ادامه دادن سوژه زیاد فک کنید، هرجا بردینش اشکال نداره. اصلا فکر نکنید که سوژه از بین رفت یا کشته شد، مهم نیستن اصلا این مسائل تو این تاپیک.
وقت زیادی نیاز نیست بذارید. بیشتر از 15 دقیقه وقت برای پست زدن نذارید، شروع کنید به نوشتن و هرچی اومد بنویسید و بفرستید.

---
ادامه :

دامبلدور داشت فکر میکرد چجوری میتونه بازی رو مساوی کنه ولی فعلا چیزی به ذهنش نرسید. ولدمورت که از این پیروزی خوشحال به نظر میرسید، با افتخار گروه بعدی رو معرفی کرد.
- آرنولد با ...

آرنولد که خیلی هیجان زده شده بود، پرید وسط حرف ولدمورت و نذاشت حرفش تموم شه.
-خیلی حوصلم سر رفته از اینکه ببینم دشمنم کیه. میخوام تنها باشم تا آخر عمر.

ولدمورت این حرف ها رو شنید و به خودش فکر کرد. به این خصوصیت و علاقه به تنهایی آرنولد احترام زیادی میذاشت. به دامبلدور نگاهی کرد و دامبلدور هم چون دیگه حوصله چونه زدن نداشت با حرکت سر تایید کرد. ولدمورت ادامه داد.
-میخواستم با اسکارلت جوهانسون هم گروهت کنم ولی خب چون خودت میخوای که تنها باشی و هم گروهی نداشته باشی، قبول میکنم. آرنولد هم گروهی نخواهد داشت.

دامبلدور نگاه عمیقی به سر کچل و گردن صاف و سفید ولدمورت انداخت. پس گردنی محکمی بهش زد و با اطمینان گفت:
-آفرین تام ، درود بر تو برای احترام گذاشتن به خواسته های مردم. برو نفر بعدی.

آرنولد با ناراحتی ته صف رفت، ولدمورت خشمگینانه به دامبلدور نگاه میکرد و منتظر موقعیت بعدیش شد. دامبلدور هم به خاطر اینکه هیچکس بازنده خارج نشه از نتیجه 3-3 پس گردنی راضی بود.




پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۴:۵۹ جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۶

آرنولد پفک پیگمیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۲ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۵۹:۴۹ جمعه ۱۱ اسفند ۱۴۰۲
از هررررررررررچی که منفوره، خوشم میاد!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 95
آفلاین
ولدمورت کار امروز رو برای فردا نذاشت و شپلخ! گذاشت پس گردن دامبلدور.

- آخ! چته تام؟ چرا میزنی؟
- مگس بود. ما به فکرتیم پشمک. خوشت میاد یه مگس از خونت تغذیه کنه؟ خوشت میاد به مسخره‌ترین شکل ممکن بمیری؟
- نه.

دامبلدور سری تکون داد و ولدمورت هم بطور زیر پوستی نیشخندی موذیانه زد. بعد از چندین پُست، بالاخره از اون حالت مظلوم خارج شده و یکی از پس گردنی‌های خورده رو جبران کرده بود. پس به سمت مرگخوارا و محفلی‌ها برگشت.
- گروه اول... رودولف لسترنج...

رودولف خوشش اومد که اسمش اول لیست بود.

- و بلاتریکس لسترنج...

رودولف فحشی آب‌دار نثار این قرعه‌کشیِ لعنتی کرد.

- و بلاتریکس لسترنج old.

رودولف ترکید!
- جییییییییغ! ارباب؟ منو نگا کنین. من از همون اول میدونستم که شما ازم متنفرین. ولی دیگه نه اینقد!
- غر نزن! همینه که هست!

بعد از اینکه رودولف توسط یه بلاتریکس شفاف و یه بلاتریکس غیر شفاف به یه جای خلوت بُرده شد، ولدمورت دوتا پس گردنی دیگه به دامبلدور زد.

- آخ! اوخ! هوی تام! چرا دوباره زدی؟
- همون مگس قبلی بود. خیلی سمجه.

دامبلدور سری تکون داد و ولدمورت هم دوباره نیشخندی موذیانه زد. بازی دو-هیچ باخته رو حالا سه-دو بُرده بود.
بعد، رفت سراغ معرفی گروه بعدی.


Rock 'n' Roll 'n' Rule 'n' Role!


پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۲۳:۴۶ پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۶

ادوارد بونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۵ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۰:۱۹ جمعه ۸ فروردین ۱۳۹۹
از اینوره!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 475
آفلاین
- ای فرزندان در هم برهم روشنایی و تاریکی!.. مظفری وایستا تو صف ببینم! فدایی برای جعفری زیر پا نگیر.. هوی بزغاله بی دم مگه با تو نیستم میگم وایستا تو صف!؟

حضار و نظار(!!) در همون لحظه یهو همه ی برگاشون ریخت که چی شده چرا اینطوری شده واقعا؟ دامبلدور که مثل ناظم دبستانمون حرف نمی زد هیچ وقت! یه کمی انگشت به دهان و این حرفا موندن ولی وقتی دمپایی شپلق خورد تو صورت لینی (اوری بادی سی های تو لینی! ) فمیدن که باید سر صف وایستن قبل از اینکه اتفاق دیگه ای برای جاییشون بیوفته!

- معلوم نیست تو انجمناتون چی بهتون یاد دادن.. زبون آدمیزاد حالیتون نمیشه.. فردا همتون کله هاتونو با شماره یک می زنین میاین مدرسه.. هر کی موش از تام بلندتر بود من می دونم و اون!

بعد یه پس گردنی به ولدمورت زد که حتی برگهای شخص نویسنده هم ریخت! دامبلدور یه کاغذ پوستی از اعماق جیبش در آورد و گذاشت کف دست ولدمورت، و سخنرانی خانوم ناظم رو ادامه داد:

- این اسمایی که تام می خونه الان با هم همگروهی هستن.. آقا ما نمی تونیم و اصلا نمی تونیم و دلمون درد گرفت هم نداریم..

ولدمورت کاغذو با اکراه به صورتش نزدیک کرد و گفت: "دامبلدور.. این بوی پنیر میده!" که یه پسی دیگه خورد و فهمید که کاغذ خیلی هم بوی خوبی میده!

- گروه بندی رو همراه با همکاری صمیمانه ی تام با چماق گروه بندی انجام دادیم.. کاملا جادویی و منصفانه بود، امکان هیچ گونه تقلبی هم.. مثلا از اونایی که تو جام آتش کردیم.. وجودنداره، هر کسی هم اعتراض داره بیاد جلو همین الان گروه بندی بشه!

سپس چماق عریض و طویلی رو از تو ریشش در آورد و رو به جمعیت تاب داد!

از اونجایی که اعتراضی وجود نداشت دامبلدور سیم خانوم ناظم سازی که به خودش وصل کرده بود رو جدا کرد و با لبخندی ملیح به سمت ولدمورت برگشت تا لیست رو قرائت کنه. البته نگاه مبهمی از سوی ولدمورت دیده شد که با حالت :"انتقام اون دوتا پسی رو ازت می گیرم دامبلدور" سیم رو به خودش وصل کرد!


می تراود مهتاب..


"وقتش رسیده که همه‌ی ما بین چیزی که درسته و چیزی که آسونه، یکی رو انتخاب کنیم."
- پروفسور دامبلدور



پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۱۴:۱۸ چهارشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۶

آملیا فیتلوورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۵ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۹:۲۱ شنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۱
از پشت بوم محفل!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 503
آفلاین
- سیزده سال لرد بودیم، اینا یارانی هستن که دور خودمون جمع کردیم؟!
- فرزندان روشنایی! مارو بنگرید!
-

و بله... این تنها پاسخی بود که فرزندان روشنایی و تاریکی، تحویل آن دو دادند. پس دامبلدور، درحالیکه سعی میکرد با کف دست بر پیشانی خویش نکوبد تا لکه ای بر تن روشنایی نیفتد، رو به ولدمورت گفت:
- اصلا بیا خودمون دسته بندیشون کنیم، تام!
- نه صبر کن پشمک، ما فکر بهتری داریم! اهم... چطوره خودمون گروهبندیشون کنیم؟

دامبلدور دستی به ریشش کشید؛ حالا که از شخص دیگری میشنید، دید که فکرش چقدر خوب بوده است؛ پس با رضایت، عصایش را در هوا تکان داد و گفت:
- بیا تام!...
- چون باعث گسترش دعوا و تاریکی میشه بینشون!

اما دامبلدور، حرف ولدمورت را نشنیده گرفت و رو به جمعیت ایستاد.



پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۳:۴۰ چهارشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۶

آرنولد پفک پیگمیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۲ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۵۹:۴۹ جمعه ۱۱ اسفند ۱۴۰۲
از هررررررررررچی که منفوره، خوشم میاد!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 95
آفلاین
توی جنگل ممنوعه، همه‌ی مرگخوارا و محفلی‌ها جمع شده بودن و عینهو سال اولی‌هایی که اولین بار اردوی مدرسه‌ای رفته بودن، قیافه‌شون LOL شده و به حرف‌های مربی‌های اردوشون، ینی دامبلدور و ولدمورت گوش میدادن.
دامبلدور گلوش رو صاف کرد:
- بله فرزندان روشنایی و تاریکی که بعداً شما رو با صابون و شامپو خواهم شست و به فرزندان روشنایی ملحق خواهم کرد... آرسینوس جیگر یه خورده شیطنت کرده و قطب سومی رو بوجود آورده که برا هر دوی ما قطب خطرناکی به حساب میاد. من و تام تصمیم گرفتیم که شما رو به گروه‌های سه نفره تقسیم کنیم و... فرزندان؟ یاران؟ گوشتون با منه؟ اونجا چه خبره؟

مرگخوارا و محفلی‌ها با فریاد و جر و بحث و گیس و گیس‌کشی، همدیگه رو میکشیدن و هل میدادن.
- هوی! بیا تیم من.
- نخیرم. اون با من میاد.
- عضوی از تیمم میشین، لیدی؟
- ششششش! ریختشو!
- ما اولین تیمی هستیم که تشکیل شدیم! ما! ویولت و ریگولوس و هکتور!
- مگه فرار از آزکابانه؟
- چرا نباشه؟ من مطمئنم این آرسینوس باز یه سناریوی از پیش نوشته شده برامون آماده کرده. میخواد گولمون بزنه. تیم بشیم، همدیگه رو بکشیم و هردو جبهه رو تضعیف کنیم!
- زر نزن باو! این دفه واقعیه... عه! تو چرا رفتی توی اون تیم؟
- دلم خواست.

دامبلدور و ولدمورت پوکرفیسانه به یارانشون خیره شده بودن. آیا یارکشی به خوبی و خوشی تموم میشد؟


Rock 'n' Roll 'n' Rule 'n' Role!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.