ايول خاطره هاتون خيلي باحاله منم چند تا خاطره براتون تعريف مي كنم
آشنايي من با هري پاتر اينجوري شروع شد كه من و اريكا دوست صميميم با هم قهر كرديم (قبلش دوستهاي خيلي توپي بوديم ها)خفن سر چي يادم نيست ولي اولش از مسابقه هاي من شروع شد حالا ما قهر بوديم اما با هم تو يه ميز مي شستيم هيچ كدوم نمي رفت اونور تو ماجرا چندين ماه ادامه قهرمون اريكا رفت اردو من نرفتم چون هم عروسي داييم بود هم هوم ديگه به اينش كار نداشته باشين تو روز هاي اردو اريكا از اونجا هري پاتر و زنداني آزكابان مي خره منم از اينجا يه كتاب مي خرم بعدش كه رفتيم مدرسه اون كتابش رو آورده بود منم كتاب خودم رو آورده بودم آي دلمون مي خواست كتاب همديگررو بخونيم اما مگه غرور مي زاشت ما هم مغرور. خلاصه ما با هم آشتي نكرديم كه نكرديم كه آخر سال ديگه توسط بچه هاي كلاس و بقيه دوستان با هم آشتي كرديم اما بازم از هم كتاب نگرفيم تا تابستان اون موقع من به اون كتاب دادم اون به من و ديگه محفل ما شروع شد كارمون به جايي رسيد كه معلمها هري پاتر صدامون مي كردن و بچه هام از آشتي دادن ما پشيمون شدن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امسالم سر كلاس فيزكمون معلمم كتاب من رو گرفت دستش كه مثلا بهمون درس بده بعد يه نگاه كرد به اين كتاب ما و نگاه به ما بعد گفت امان از دست اين هري پاتر بازم هري پاتر ديگه (رو كتابام تايپ كرده بودم اين كتاب متعلق است به شاهزاده دورگه )اون موقع همه بچه هاي كلاس كلاهوش اومد بالا چه خبره هري پاتر كيه ؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اه ديروز يكي از دوستام اومده بود مدرسمون كتاب جام آتش منو برام آورده بود بعد كتاب محفلي رو هم كه داشت مي خوند آورده بود نشونم بده منم از زنگ اول هي منتظر بودم كي زنگ آخر مي شه خلاصه زنگ آخر به هزار دردسر از معلمون اجازه گرفتم كه خانم تور خدا دلتون مياد و از اين حرفا و چابلوسي ها بالاخره
اجازه داد من هم رفتم تو حياط و منتظر دوستم شدم وقتي اومد كتابش رو گرفتم و گشتم ببينم سانسور داره يا نه منم گشتم و پيداش كردم و داد زدم به اين كه سانسور شده
يه دفعه نمي دونم اين معاون عزيزتر از جانمان از كجا پيداش شد صدام كرد منم با كتاب رفتم پيشش
معاون :بازم هري پاتر بدش ببينم
من :خانم باحاله ها بديم بخونين
معاون:دارودستت رو گسترش دادي به بيرون مدرسه هان ؟
دوستم :خانم كتاب رو مي دين ما ديگه بريم
معاون:امان از دست شما اين كتاب همش دختر و پسره و غير مجازه
خانم باز كنين بخونين مگه رمان ايرانيه غير مجاز كجا بوده از زير دست وزارت ارشاد مياد بيرون
معاونمون كتاب رو باز كرد
من
معاون:ايناهاش سينه بلوطي رنگش كه
من :خانم بابا اين يه حيونه
معاون :من حيون و اينا سرم نميشه برو كلاست
من :خانم دستم به مانتو خوشكلتون
معاون:پررونشو برو ديگه
منم رفتم كلاس و وقتي تعطيل شديم به زور كتاب رو از معلمون گرفتم البته فكر مي كنم نمي داد تا بخوندش مگه نه بچه ها
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
تو دوره راهنمايي من و اريكا موقعي كه امتحان عربي ميان نوبت داشتيم و معلممون بهمون چند دقيقه فرصت داده بود تا درس رو مرور كنيم من و اريكاهم داشتيم هري پاتر و حفره اسرار آميز رو مي خونديم و كركر مي خنديدم به كي خوب معلومه به لاكهارت معلممون ديد هوا پسه كتاب رو از دست ما گرفت كه كلاس رو شلوغ نكنيم بعدش برگهها رو پخش كرد بينمون كه امتحان بديم يادش بخير وسط امتحان بود همينطوري كتاب رو باز كرد يه نگاه بهش بندازه ديگه ولش نكرد جاتون خالي بچه ها يك صفايي كردن كه نپرس يكي كتاب باز كرد يك برگه عوض كرد منو اريكام كه از خنده رو ده بر شده بوديم
خلاصه به لطف هري جون همه اون امتحان رو با نمره عالي قبول شدن و زنگ بعدش منو اريكام توسط همه مهمون شديم
(اينه ديگه )
معلممون هم ديگه از هري پاتر خوشش اومده بود الانم وقتي مي بينمش مي گه هري جونت خوبه
منم غش مي كنم
ــــــــــــــــــــــــــــــ
سر اولين كلاس دين و زندگيمون (معلممون مثل معلم زاخي ايناس فقط ما براي تلف كردن قهر وقت ميكنيم تا آشتيمون بده )معلممون شروع كرد نصيحت كردن ماها و از اين حرفا ما هم بچه مثبت ميخ نشستيم و به حرفاش گوش داديم چيز زيادي نفهميدم ولي مي گفت از نكته هاي به درد بخوري كه م يخونين و ميشنوين فيش برداري كنيد (همون نت خودمون)ماهم كه تو حالو هواي خودمون بوديم خانم چند تا فيش هم نشونمون داد كه از نحج البلاغه در آورده بود حالا موضوعش چي بود يادم نيست بعد وقتي ديد بچه ها خوابن استراحت داد تا بيدار شيم منم يادم افتاد كه به دوستم قول داده بودم كه گفتگوهاي سخت كتاب شش رو براش بنويسم تا داشته باشه شروع كردم به نوشتن و از شانس بدم برگه هامم اندازه فيش هاي خانمون بود جاهاي حساسا بودم كه صداي خانممون رو شنيدم كه مي گفت بچهها از (..)ياد بگيرين داره از نكته هاي من فيش برداري ميكنه
خانم ببخشين اشتباه شده
اما تا به خودم اومدم برگم دست معلم بود فكر كن تو. اون لحظه من چه حالي داشتم اما خدا معاونمون رو خير بده همون موقع اومد تو كلاس و من و نجات داد منم تندي برگه رو با يه برگه نمي دونم چي عوض كردم
خودمونيم ها خدا رحم كرده بيد ها
ــــــــــــــــــــــ
اما بهترين خاطره من برميگرده به پارسال كه مدرسمون مي خواست بهم جايزه بده
فكركنين وقتي اسمم رو صدا كردن نصف بچه هاي مدرسه همش با هم مي گفتن هري هري هري من يك حالي مي كردم كه نگو
نصف ديگشونم مي گفتن هري كيه ؟