هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





کافه دوئل تا پای مرگ!
پیام زده شده در: ۰:۲۲ دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۸

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۷ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
از جون گرابلی و انجمنش چی می خام؟!؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 167
آفلاین
ریگولوس از زیر آوار میاد بیرون و ابرکسس رو هم می کشه بیرون.
ریگولوس:ای نامرد، ریپارو!

اینقدر قدرت ریگولوس زیاد بوده که ساختمون ریپاریده میشه و دوباره همه چی سر جای اولش بر میگرده، حتی اسکلت ها!

ابرکسس:همین؟!یه ریپارو خرجش کردی؟!
ریگولوس: بببین داداش، میخای بپچونی دوئلو، بگو آواداکدوارت کنم بری بیفتی پشت پرده.
ابرکسس: هو دستتو بنداز
ریگولوس که دستش تا ارنج تو دماغش بوده: به تو چه، دماغ خودمه! بعد هم تا بازوش میکنه تو و می چرخونه و شیرجه می ره طرفش و ومی ماله به موهای ابرکسس.
ابرکسس: شوخی دستی می کنی؟!


Toujours pur

" به خاطر یک مشت سوژه "

[b][size=small]�


Re: ���� ���� �� ��� �ѐ!
پیام زده شده در: ۲۳:۳۸ یکشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۸۸

ابرکسس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۲ یکشنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۵۲ دوشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۰
از The House Jack Built
گروه:
کاربران عضو
پیام: 84
آفلاین
ریگولوس و ابرکسس دوتایی شدیدا تمرکز میکنن و قرمز میشن!

ریگولوس (در حالی که داره فشار زیادی رو تحمل میکنه): ی... ی.... یک!

دو تایی دیگه کبود میشن!

ریگولوس: د... د... دو!

چشمای ابرکسس از حدقه میزنه بیرون و موهای ریگولوسم سیخ سیخی میشه!

ریگولوس: س... س... قاااااااااااااااااااااااااااااارت!

ابرکسس: نامرد! هنوز سه رو کامل نگفته بودی! بگیر که اومد! لوموس!

ابرکسسم لوموسشو میکنه تو قارت ریگولوس و دوباره همه جا منفجر میشه و این دفعه دیگه از شدت انفجار کافه رو سرشون خراب میشه!


تصویر کوچک شده


[b][s


Re: کافه دوئل تا پای مرگ!
پیام زده شده در: ۲۳:۲۲ یکشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۸۸

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۷ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
از جون گرابلی و انجمنش چی می خام؟!؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 167
آفلاین
ریگولوس: آه، چقدر خاطره!!مخصوصا این سوراخه که اینجاس، یادمه یه بار، یه قارتی از فینیاس در رفت، همچنین شدید بود، از این ور رفت تو، از اون ور کره زمین اومد بیرون! تازه سوراخ لایه اوزونم سوراخ کرد!
سائورون: موافقم!
ابرکسس: خوب بیا دونل کنیم! بزار من لخت شم! این لباسا دست و پا گیره!
ریگولوس هم موهاشو دم اسبی می کنه

ریگولوس:خوب، با شماره 3، هر کی زودتر قارتش در رفت! و لوموس گفت اتیش گرفت!


Toujours pur

" به خاطر یک مشت سوژه "

[b][size=small]�


Re: کافه دوئل تا پای مرگ!
پیام زده شده در: ۲۳:۱۴ یکشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۸۸

ابرکسس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۲ یکشنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۵۲ دوشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۰
از The House Jack Built
گروه:
کاربران عضو
پیام: 84
آفلاین
ابرکسس: همه چی منفجریوس!

همه چی منفجر میشه و ابرکسس در میان شعله های آتش در حالی که با آیپادش آهنگ جادوگران، دلاوران، به نام مرلین پیروز باشیدو گوش میکرده خیلی قهرمانانه وارد میشه!

ریگولوس: ابرکسس!

ابرکسس: آه ریگولوس... چه خاطراتی که ما اینجا نداشتیم!


ویرایش شده توسط ابرکسس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۵ ۲۳:۲۴:۲۹
ویرایش شده توسط ابرکسس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۵ ۲۳:۲۶:۰۹

تصویر کوچک شده


[b][s


Re: کافه دوئل تا پای مرگ
پیام زده شده در: ۲۲:۴۲ یکشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۸۸

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۷ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
از جون گرابلی و انجمنش چی می خام؟!؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 167
آفلاین
ریگولوس میاد تو، و می بینه ملت وسط کافه 1 ماه و خورده ای عنکبوت بستن
ریگولوس:اوهو اوهو اوهوو..( افکت سرفه!)
ریگولوس: لوموس! یکی بیاد با من دونل کنه!


Toujours pur

" به خاطر یک مشت سوژه "

[b][size=small]�


کافه دوئل تا پای مرگ
پیام زده شده در: ۱۴:۲۶ جمعه ۹ مرداد ۱۳۸۸

نارسیسا مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۰۷ چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۰:۱۷ جمعه ۲۳ فروردین ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 177
آفلاین
ترورس از خوشحالی بالا و پایین می پرید و در این میان مورگانا را عصبانی تر از قبل می کرد.بلاتریکس همچنان نارسیسا را برای پیدا کردن شانه ای تفتیش می کرد.مونتی به شکل برره ای با بیلش می رقصید و مورفین به سلامتی این اتفاق فرخنده سیگار تازه ای را دود کرده بود.
در این میان اینیگو با احتیاط به لرد نزدیک شد و با حالتی که سعی می کرد تعجبش را مخفی کند از او پرسید:
-می شه یه بار دیگه خواستتون رو تکرار کنید؟
-ای بوقی!تا حالا متوجه نشدی که ارباب حرفشو یه بار می زنه؟!

اینیگو خودش را جمع و جور کرد و اینبار با احتیاط بیشتری گفت:
-فقط یه بار دیگه ارباب.

ولدمورت با عصبانیت رو به او گفت:
-گفتم زن می خوام!حالا هم بهتره کمک کنی تا از این شومینه ی لعنتی بیام بیرون!
-زن می خواین؟
-مگه کری؟! بله زن می خوام.زن خوشگل هم می خوام.اینبار متوجه شدی؟
-چی؟

ولدمورت فریاد زد:
-ای بوقی دیرفهم منو از اینجا بیار بیرون تا آواداکداورات نکردم!
-چی؟آهان!ام...باشه...

اینیگو لرد سیاه را از شومینه خارج کرد و به او کمک کرد تا ردایش را تمیز کند.سپس با اشاره ی لرد کنار رفت و لرد شروع به صحبت کرد:
-خب همونطور که متوجه شدید من یه زن می خوام.نه بلاتریکس بهتره هیجان زده نشی چون من یه زن خوشگل می خوام.تازه باید جوونم باشه حدود بیست سال اینا.
ملت:
بلاتریکس با ناراحتی گفت:
-ارباب به نظرتون بیست ساله خیلی کوچیک نیست؟
-چطور جرئت می کنی؟!بیست ساله کجاش کوچیکه؟!باید با سن من جور در بیاد یا نه؟!
ملت:
لرد:
-خب داشتم می گفتم باید جوون باشه.از خصوصیات ظاهریش هم اینو بگم که زیاد واسم مهم نیست ,مهم اینه که نجیب باشه.همین که چشماش درشت و میشی باشه و موهاش هم خرمایی قشنگ والبته اندام باربی مانندی هم داشته باشه و ام...آهان ترجیحا" موهاش بلند هم باشه چون من نمی تونم زن مو کوتاه رو تحمل کنم و پوستش هم باید سفید باشه و دماغ خوش فرمی هم داشته باشه و لباش هم کوچولو و سرخ باشه و ام...خب دیگه تا همینجا کافیه.ترورس بهتره پیداش کنی.دلم می خواد تا بیست و چهار ساعت دیگه حاضر باشه!

ترورس که بالا و پایین پریدن را فراموش کرده بود با ترس و لرز جلو آمد و در حالی که اشک در چشمانش جمع شده بود گفت:
-ارباب دلتون نمی خواد یه مرگخوار با تجربه تر رو واسه این کار استخدام کنید؟
-چی؟از دستور ارباب سرپیچی می کنی؟کروشیوهمین که گفتم. هی مونتی بهتره تو هم واسه این جنازه یه قبری بکنی.بالاش هم بنویس گریندل والد ناکام به دست لرد ولدمورت کبیر.و تو بلا بهتره کمتر سعی کنی تا مخ این ترورس رو بزنی مطمئن باش اگه تا مدت تایین شده عروس این خانواده پیدا نشه تو و ترورس با هم به دیار باقی سفر می کنید.
بلا:
-و تو نارسیسا وظیفت اینه که در این کار به ترورس و بلا کمک کنی.مطمئنم کسای زیادی رو سراغ داری.
نارسیسا:
-ارباب...
-نه لازم نیست راجع به دراکو نگران باشی من خودم ازش مراقبت می کنم.بالاخره باید یه چیزهایی یاد بگیرم یا نه!
ملت:


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۹ ۱۵:۰۴:۲۶
ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۹ ۱۵:۰۹:۳۸
ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۹ ۱۵:۱۳:۰۲


Re: ���� ���� �� ��� �ѐ!
پیام زده شده در: ۱۳:۴۷ جمعه ۹ مرداد ۱۳۸۸

ترورس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۱ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۵:۱۸ چهارشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۹
از این سبیل ها خوف نمی کنی یابو !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 209
آفلاین
ولدمورت کله پا اندر هوا اویزان بود و داشت گریه میکرد که دید چه کسی این گونه او طلسم کرده.

پیر مرد کشان کشان خورش را به نزدیکیه لرد کچل رساند و گفت:مرگخوارات میگن با من کاری داری ، خوب حالا من اینجام بوگو.

ولدمورت نگاهی به مرگ خوارانش انداخت و دو باره نگاهش معطوف پیر مرد شد:خاک بر اون سرتون این گریند والده؟!!

پیرمرد:مگه چمه؟!!

ولدمورت:باب اینکه همسن مرلین خدا بیامرزه ... اشکالی نداره ای احمق بی شعور من رو بیار پایین خون به مغزم شارش کرد.

پیر مرد تکانی کوچک به عصایش داد و ولدمورت با مغز به زمین افتاد.

تمامی مرگ خواران شروع به خندیدند کردند که بلا طلسم کروشیو سمتشون فرستاد وهمه پکیدند.

ولدمورت برخاست و گفت:پیر مرد خرفت من ترو تیکه تیکه میکنم میدم خرا بخورن .

پیر مرد:اولا که خرفت کره خر هفت جد ابادته دیوما من باید سریع برم خونه خانومم نگرانم میشه بیا یاوه نگو بریم سر اصل مطلب.

ولدمورت اگر مو داشت حتما موهایش سیخ میشد:خوب من که مشکلی ندارم شروع کنیم به دوئل...

پبرمرد چوبش را بالا اورد و ولدمورت هم چوبش را دراورد.
همین که پیر مرد خواست فریاد بزنه ولدمورت خطاب به مرگ خواران گفت:خاک تو سرتون تشویق کنید.
در همین هین داراکو با یک کارتون 50 کیلیویی تخمه شمشیری وارد میشه.
مرگخواران موج مکزیکی راه می اندازند و همزمان زمزمه میکنن: ولدی قهرمان میشه خدا میدونه که حقشه به لطف مرلینو مرگخورا ولدی قهرمان میشه لا لا لای لای لا لای لا لای ...

ولدمورت بالبخندی حاکی از رضایت به سمت پبر مرد بر میگرده:خوب حالا شروع کنی...
پیرمرد قبل از اتمام نطق ولدمورت فریاد میزنه:استوپیفای
ولدمورت به هوا پرتاب میشه و میره تو شومینه...

ولدمورت:ای سوختم ای مامان ای ای ای اوخ ایوووش...
ناگهان فکری به مغز لرد سیاه میرسه.

ولدمورت:اِ این زنت نیست واستاده اونجا؟!!

پیر مرد با ترس و لرز بر میگرده پشت سرو شو نگاه کنه که ولدمورت فریاد میزنه:اواداکداورا
پیر مرد به شکل گولاخی میمره...
همه مرگ خوارها ولدموت رو روی شونه هاشون میگیرن و اون رو دور افتخار میدن...:banana:

ولدمورت ناگهان داد میزنه:من زن میخوام!!!

همه ساکت میشن و به لرد سیاه نگاه میکنن ودر این بین بلا شدیدن خود نمایی میکنه.

لرد سیاه:شما ها باید به دنبال بهترین دختر تو بریتانیا باشید و رهبری مرگ خواران در این مورد رو به ترورس میدم.

مرگخواران:
ترورس:


خدا يكي ؛ زن يكي ، يكي !

"تا دنیا دنیاست ابی مال ماست / ما قهرمانیم جام تو دست ماست"


Re: کافه دوئل تا پای مرگ!
پیام زده شده در: ۹:۳۴ دوشنبه ۸ تیر ۱۳۸۸

آماندا لانگ باتمold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۵۷ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۸
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
سپس با عصبانیت نعره کشید: مرگخواران من کجان ؟! همه خیانت کردند !
نارسیسا که همونجوری دست به سینه کنار در وایساده بود از نعره لرد جا خورد و فهمید که اول باید جای خودش رو که خیس شده بود تمیز کنه بعد بره دراکو رو جاشو عوض کنه ! :
لرد که نارسیسا رو خونسرد میدید هوار دیگه ای کشید که :
ای احممق ! چرا سر جات وایسادی ! یه کاری بکن !!
نارسیس : چ چ چشم قرررربان ! من کنترلم رو از دست دادم ! ه ه همین الان زمین رو تمیز می ک ک کنم !
ولدی : ؟آخه من چه گناهی انجام دادم که اینا دور و برم جمع شدن !؟ یه عده هیچی نفهم کله پوک جمع شدن و مرگخوارای من رو تشکیل دادن !
نارسیس : بله قربان ! حق با شماست ! ما مرگخوار های شما هستیم و اون نادون ها محفلی ان !
ولدی : آخه ای نادون من با شمام ! میگم تویه احمق چرا یه گوشه وایسادی ؟ یه کاری بکن ! مرگخوار هام به من خیانت کردن ! ببین چرا نیومدن !؟
نارسیس : آها خب منظورتون اینه !؟ از اول میگفتین ! ولی لرد عزیز تایمو ببینید ! فکر نمیکنید الان تاکسی پیدا نشه ؟ چطوری برم ببینم کجان برو بچ !؟
ولدی در حالی که داغ کرده بود حسابی و آمپرش شدیدا بالا رفته بود فیوزش پرید و یهو چوب جادوش رو در آورد و طی یک اقدام گولاخیونس طلسمی رو زیر لبش فریاد کشید . اما کوچولو های من ! نترسین ! طلسم نارسیس رو طوری نکرد ! چون نصفه خونده شد .
ولدی کچل قصه پر غصه ما وسطای ادای طلسم بود که یکی به قلبش حمله کرد ! یهو پاهاش رفت بالا و با سر آینه اش عینهو فرو رفت تو زمین !

نارسیس که باید یه بار دیگه زمین رو تمیز میکرد (!) چشماش رو که از ترس بسته شده بود رو باز کرد و جیغ کشید :
ولدیییییییییییییییییی ! خداااااا ! لرد مرد !!!

تو همون لحظ دراکو از خواب بیدار شد و گریه ش شروع شد .
نارسیس : ها !؟ دراکو جونمه ! عزیزم الان مامان میاد !!!


تصویر کوچک شده


کافه دوئل تا پای مرگ
پیام زده شده در: ۸:۵۶ دوشنبه ۸ تیر ۱۳۸۸

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۶ دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۱۲ پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴
از جايي به نام هيچ جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 788
آفلاین
صدای جا به جا شدن مبل به گوش بلا و مرگخواران رسید. از زیر مبل صدای جیغ گوشخراشی به گوش مرگخواران رسید. زمزمه ی "جیمز" "جیمز" "یویو""صورتی""جیغ" در میان مرگخواران به گوش گریندال والد رسید. همگی سرشان را به سمت گریندل والد پیر چرخاندند. پیرمرد در حالیکه می لرزید با عصای چوبی خودش به سمت مرگخواران می آمد. بر خلاف حرکات آرام و لرزان پاهایش با قدرت خاصی عصایش را به زمین می کوبید و به جلو می آمد. مورگانا آرام در گوش بلا و مرگخواران زمزمه کرد:

- بلا، فکر کنم میخواد حمله کنه ! نشنیدی صدای جیغ رو ! جیمز جیغ جیغو زیر مبلش بود، له شد !

بلا: بوقی ها ! هنوز جیغ گربه رو با جیغ جیمز تشخیص نمیدین؟!

بلا پوزخند بلندی زد. به دنبال او مرگخواران هم بلند بلند قهقهه هایی سر دادند. معصومیت و چهره ی آرام و فسیل گریندل والد در هر قدیمی که به طرفشان بر می داشت ناپدید میشد. بلاتریکس بدون توجه به نزدیک شدن او، به مرگخواران اشاره ای کرد و همگی بی توجه به سمت درب اتاق حرکت کردند. هنوز به چارچوب درب چوبی نرسیده بودند که با اشاره ی عصای گریندل والد درب چوبی به سرعت حرکت کرد و بسته شد. سرهای مرگخواران روی گریندل والد مات مانده بود.
گریندل والد دهانش را باز کرد و سه-چهار تا دندان زردش را به رخ کشید و با لبخندی موذیانه گفت:

- خب، کجا تشریف می برین ؟! باشید ناهار در خدمتتون باشم...

وحشت در چهره ی مرگخواران نمایان شد. در یک لحظه ده ها اخگر سبز و قرمز و آبی از نوک چوبدستی های آماده مرگخواران به سمت گریندل والد شلیک شد و حالت انفجار مانند و گرد و غباری را در محل ایستادن گریندال والد در کنار کتابخانه به وجود آورد. مورگانا سرفه میکرد. در حالیکه چوبدستی اش را با وحشت بدست گرفته بود گفت:

- دیدین گفتم؟! گاز اشک آور داره !

دود از دهان مورفین بیرون میزد. با شادمانی فندکش را روشن کرد. مونتگومری که وضعیت را انتحاری دید مشغول بیل زدن در گوشه ای از اتاق شد تا گور خود را موقتا بِکَنَد. اینیگو به درب چوبی بسته شد تکیه زده بود و برای جسیکا وصیت نامه می نوشت.بلاتریکس پشت سر هم به وسط موقعیت گرد و غبار "کروشیو" می فرستاد. در این حین از میان گرد و غبار، سوسک و گربه و آنی مونی به همراه دیگش به سمت بلا پرتاب میشدند که مورد غضب "کروشیو" واقع شده بودند.


یک ربع بعد


گریندال والد با همن حالت فسیل و معصوم پشت میز چوبی و بزرگ مقابل کتابخانه نشسته و مشغول خوردن سوپ داغ است. آنی مونی در کنارش ایستاده و دائما بعد از هر بلع، با دستمالی دهان گریندال والد را تمیز می کنه. بلاتریکس از همچنان معلق است و به لطف موهای فر و بلندش از لوستر بزرگی آویزان است. خفاش های لوستر دائما روی پیشانی بلاتریکس نقاشی می کنند. مونتگومری در گور خود به سر می برد و به یک عدد نی نوشابه از زیر گور تنفس می کند.

سایر مرگخواران به روش فشرده سازی به جای کتاب ها درون قفسه های کتابخانه های پشت سر گریندال والد جای گرفته اند و برچسب خورده اند. با اشاره گریندال والد، آنی مونی با وحشت او را از روی صندلی پشت میز بلند کرد و در آغوش گرفت و به زیر لوستر برد. هیکل نحیفش به طفل 4 ساله میزد. با صدایی لرزان گفت:

- کیستی ای بانوی موفرفری؟! که دائما کروشیو میفرستی؟! یادمه قبلا خیلی سر به زیر بودی که بری توپت که افتاده بود تو حیاط قلعه رو برداری ! چی به سرت اومده؟! این اراذل کیا هستن همراهت شدن؟! همین شماها هستین که روی دیوارهای قلعه کلمات زشت و نقاشی های زشت اسپری می کنید !

بلاتریکس که در تلاش بود تا به دندان هایش خفاش ها رو تکه تکه کند با خشم جواب داد:

- ریش هم که نداری ! احترام موی سفید سرتو دارم پیربابا ! بیار منو پایین...اشتباه اومدیم...کاری میکنم مادام الکروشیو بشی ها !

گریندال والد لبخند موذیانه ای زد و کلاه شنلش رو از روی سرش برداشت. کله سیفید و کچلش در مقابل چشمان بلاتریکس نمایان شد. تازه ابرو هم نداشت و بینی اش انحراف به چپ و درون داشت. صدایی از درون قفسه های کتابخانه شنیده شد:

- بلا، اینم که مثل ارباب اسموت شده. لعنتی آینه ست ! تازه قوی تره ! بهتر نیست ارباب ما بشه تا ولدی کچل ؟!

صدای اینیگو بود. در این حین بلاتریکس در همان حالت معلق با خشم یکی از کفش هایش را در آورد و به سمت قفسه ی کتابخانه پرتاب کرد. از قفسه ی کناری هم دود سیگار مورفین نمایان بود. گریندال والد تازه که از بحث ارباب و قدرت و کله ی کچل چیزهایی فهمیده بود شروع به سخن تازه ای با بلاتریکس کرد...


در خانه مالفوی ها

لرد سیاه با عصبانیت در پذیرایی بزرگ خانه ی مالفوی ها قدم میزند. در هر قدیمی که بر میدارد با عصبانیت یک "آوداکداورا" به سمت در و دیوار ومیز و پنجره و غیره هدایت میکند. در این حین نارسیسا که شیر نجینی(زهر نجینی) را دوشیده بود برای لرد سیاه آورد و جلویش گرفت. لرد سیاه با عصبانیت کاسه ی شیر را از میان دست سیسی بیرون کشید و در یک حرکت همه آنرا درون حلقش ریخت. سیسی با چهره ای مایوس گفت:

- میدونم سخته ارباب ! انتظار یک عاشق خیلی سخته ! منم خیلی سختی کشدم واسه لوسیوس !

- ببین سیسی، برو دراکو جاشو خیس کرده، بچه رو عوض کن... وقت برای چرت و پرت زیاده...

سپس با عصبانیت نعره کشید: مرگخواران من کجان ؟! همه خیانت کردند !


"Severus...please..."
تصویر کوچک شده


Re: کافه دوئل تا پای مرگ!
پیام زده شده در: ۲۱:۴۲ دوشنبه ۱ تیر ۱۳۸۸

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
ولدمورت نگاهی به مرگخواران خود کرد و بعد دوباره در فکر فرو رفت:
یعنی کی رو دامبل شکست داده که مننداده باشم؟آبر؟ نه نه...اون که بزهای خودش رو هم نمیتونه جمع کنه.فلامل؟ نه...اون دوتا باهم دوست جون جونی بودن.گلرت؟ اره...گلرت گریندلوالد! همینه.
لرد سرش را بلند کرد و رو به مرگخواران خود گفت: زود برین برام گلرت گریندل والد رو پیدا کنید....امروز باید باهم دوئل کنیم
مرگخواران تعظیم کوتاهی کردند و همگی از اتاق خارج شدند. لرد که خوشنود بنظر میرسید بر روی نزدیکترین صندلی نشست و باری دیگر در فکر فرو فت: من دوباره به قدرت برمیگردم!دوباره اسم من سر زبونها میفته....لرد کبیر!هیچکی دیگه بهم نمیگه لردک یا ولدک!من میشم همون لرد ولدمورت کبیر..لرد تاریکی.


زندان گلرت گریندل والد


مرگخواران به زندان گلرت گریندل والد رسیده بودند. قلعه، سختمانی بلند و قدیمی، سنگهای سیاه بود که در انبوهی از درختان و گیاهان سبز رنگ فرو رفته بود. مرگخواران با تعجب به قلعه نگاه کردند و بحالت آماده باش داخل شدند. مونتگومری همان طور که بیل خود را بجلو گرفته بود رو به بلا گفت: عجب جائی هستش یارو! باید خیلی پولدار باشه که تو این قلعه زندگی میکنه.
- آره! تازه میگن خیلی جادوگر مخوف و قویی هست! میگن قوی ترین جادوگر بوده!طوری که هر کس میدیدش خودکوشی میکرد.
مورگانا، که گویا از فضای قلعه خوشش نیامده بود،گفت:عجب! پس باید خیلی جادوگر خفنی باشه.
در جلوی مرگخواران صدای خش خش آتش از یکی از اتاقها شنیده میشد. مرگخواران به آرامی وارد اتاق شدند. کتابخانهای بزرگ و درازی اتاق را احاطه کرده بودند. در میان اتاق، یک میز چوبین و چندمبل قدیمی بچشم میخوردند. بر روی یکی از مبلها، پیرمرد نحیف و لاغری نشسته بود. پیرمرد با دیدن آنها به آرامی بهشان سلام کردو با این کار، دهان بیدندان مرد نمایان شد. بلا کمی جلوتر آمد و پرسید: ببخشید پدربزرگ...ما با گلرت گریندل والد کار داشتیم. شما میدونید ایشون کجان؟
پیرمرد نگاهی از روی تعجب به انها انداخت و گفت: خودم هستم دخترم...باز توپتون افتاد پشت حیاط؟
بلاتریکس لبخند ساختگی زد و گفت: نه ببخشید...آدرس رو اشتباه اومدیم.
بلا این را گفت و بعد رو به دیگران، طوری که گلرت نشنود گفت: اینو که نمیتونیم کاری بکنیم....لرد باید بفکر کس دیگری باشه.


ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۱ ۲۲:۰۴:۴۵

تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.