هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
پیام زده شده در: ۱۱:۴۵ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۸۵
#54

هوكيold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹
از مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 269
آفلاین
خب... اول تشكر كنم از مرلين عزيز كه تشريف فرما شدن و قدم رنجه فرمودن و توي اين تاپيك ارزشي پست زدن... دوم هم از هوچ عزيز كه سعي كردن تاپيك رو فعال نگه دارن و نذارن بخوابه...
خب. ولي در كمال تاسف بايد بگم كه هوچ عزيز، طبق قوانين و عرف رول نويسي، پست شما مورد قبول نمي باشد!! ناراحت نشيا، منظورم اينه كه مرلين عزيز كه بعد از من پست زده، شما بايد اونو ادامه ميدادي... اصولا تو اين جور مواقع پستي رو كه زودتر زده ميشه مقبول حساب مي كنن.
اميدوارم ناراحت نشي هوچ عزيز، ولي ملت، لطفا اگه مي خوايد بنويسين از پست مرلين ادامه بدين. پروفسور هوچ، شما هم ميتونين يه پست ديگه، ادماه مرلين رو بزنين تو اون هر طور مي خواي داستان رو پيش ببري، و اگه مي خواي از پوژه جديد استفاده كني...

من از ناظر اين فروم مي خوام كه اين پست من رو بعد از اين كه پست بعدي زده شد پاك كنه(مك بون جان، شما كه شبانه روز در حال پاك كردن تاپيكي، يه پست كه كاري نداري)

والسلام!


به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


Re: مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
پیام زده شده در: ۲۲:۰۱ سه شنبه ۳ مرداد ۱۳۸۵
#53

رولاندا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۴ دوشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۲۶ شنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۵
از یه جای گمنام توی سازمان جاسوسی TMM(تاریکی مطلق مرگ)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 32
آفلاین
(من داستان هوکی رو جدا ادامه می دم) بعد از رفتن مک بون هوکی وقفی و ...(بقیه) شروع میکنن به تمیز کردن مغازه واماده شدن برای فروش.یک دفه مک بون با سرعت میاد تو و پشت سرش درو میبنده در حالی که صورتش از ترس سفید شده وبدنش میلزه. کریچ با تعجب می پرسه :چی شده ؟ مک بون با حالت عصبی میگه: منو قایم کنین تورو خدا زود باشین قفی و لوکاس میان دست و پای مک بون رو می گیرنو ومی ندازنش تو خرت وپرت های انباری . بلافاصله سه تا مرد با نقاب و شنل های بلند میان تو مغازه یکی از اونها که قد بلندی داره با صدای ذمخت می پرسه: شما یه مرد چاق که یه کم هم پشمالو باشه ندیدین؟ همه ی انها با هم میگن :نننننننننههه(صداشون میلزه) وسه مرد سریع از مغازه میرن بیرون . بعداز اینکه اون سه مرد حسابی دور می شن قفی مک بون رو میاره بیرون وبا عصبانیت بهش میگه: بهز چه گندی بار اوردی ؟ مک بون با ترس میگه: بابا هیچی یه دستور سخت بهم دادن که نمی تونم اجراش کنم !!!کریچ میپرسه: میدونین دستور اینه که من......(تورو خدا خوب ار=دامه بدین)


ما ارباب ها هستیم ما برده ها هستیم ما همه جا هستیم


Re: مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
پیام زده شده در: ۲:۱۱ سه شنبه ۳ مرداد ۱۳۸۵
#52

مرلین (پیر دانا)old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۲۲:۲۰:۵۴ یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
از شیون آوارگان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1286 | خلاصه ها: 1
آفلاین
بار ديگر يك مغازه پر از آت و آشغال و بار ديگر كريچر و هوكي و ققي و سرژ و سربازان جان بر كف ققي سرژ.
هوكي كه بار ديگر هشياري را در مغز خود احساس مي كرد گفت: ققي! اون دستگاه رو ميدي به من؟
ققي يا همون كفي يا همون كفتر كه از اين دستگاه خوشش آمده گفت: اهكي! من و سرژي قراره با اين وزيرو از جا بركنيم! جام كوييديچو ببريم! تازه وبمستر هم ميشيم
لوكاس نگاهي به ققي ميندازه و ميگه: هه! من گربه نميخوام! من كفتر ميخوام... بيا اينجا جوجوجوجو... كوچولو...
ققي از سر لج نگاهي به لوكاس ميندازد و دستگاه را به سمتش ميگيرد.
لوكاس: مچ مچ مچ مچ مچ ... بيا اينجا كفي جون.. بيا بشين رو انگشتم...
ققي خوب نشانه مي گيرد. بالش دكمه قرمز را لمس مي كند!
بنگ! بوش! دينگ دشت!

لوكاس سه دور در هوا مي چرخد و با سر در كف مغازه فرو مي رود.
ققي با تعجب به دستگاه نگاه ميكند: هاا؟؟؟؟
هوكي كريچ و چند سرباز نزديك مي آيند..
سرژي كه تا حالا انگار خواب خرسي داشته پقي ميزند زير خنده..
- اي بابا اينكه فيلتر شده!!
ققي:

-------------------------------------------------------
اي عضو عزيز جادوگران مرا ببخش به خاطر خواب آلودگي!


هرگز نمی‌توانی از کسی که تو را رقیب خود نمی‌داند ببری


Re: مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
پیام زده شده در: ۰:۵۱ سه شنبه ۳ مرداد ۱۳۸۵
#51

هوكيold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹
از مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 269
آفلاین
هوكي: ققي جون تو كه با من كاري نداري؟ اون كريچر خائن رو حذف كن بره. مگه همشه باهاش مشكل نداشتي؟
لوكاس: بيا پايين هوكي پرت و پلا نگو.
هوكي: بابا يكي اينو جمع كنه ديوونه شده مثه اين كه...
لوكاس خونش به جوش مياد و نعره ميكشه: چي گفتي؟ بيا پايين حسابت رو-
پاق
از جايي كه اون ايستاده بود الان دود مياد بالا...
ققي: ها. ايول. جا داره كه بگيم قوهاهاهاها
هوكي: اره... هوهاهاهاها
ققي: ساكت. ديگه از دست اون خلاصت كردم پررو نشو. خب كريچ. مي رسيم سر اون قول و قرار هاي قديمي... پولارو ميدي يا نه؟
در همين حين رون مياد توي مغازه: ا... بازم ققي و كريچ درگيرن؟ اشكالي نداره. من طرف كريچ رو ميگيرم...
كريچر: اه.. برو بابا رون زود باش پستاي لوكاس و رونان رو پاك كن اين سرژ و ققي برن...
رون: آره. موفقم. هر جا ميري سرژ و ققي... تو مترو، سرژ و ققي.. با داداش مي خواي حرف بزني، حرف سرژ و ققي... فيلم مي بيني، فيلم سرژ و ققي... تو مغازه هوكي، سرژ و ققي...
كريچر رو به هوكي: هوكي ما مگه دوست نبوديم؟
هوكي: حالا ديگه نه.. اين رون هم مثل اين كه قاطي كرده، من اصلا براي اين كه همه مشكلات عوض بشه موضوع رو عوض ميكنم...
رون: اه.. چرا به من همه ميگن رون؟ من مك بونم...
هوكي: اهان.. باشه. مك بون موضوع رو عوض كنم؟
مك بون: آره عوض كن...
هوكي: هووم.. خب چي بذارم؟ آهان..شما خودتون رو بزنين به خواب. بعدا بيدار شين.. طوريكه تاپيك مثلا از اول شروع به كار كرده!!
همه خودشون رو به خواب مي زنن و بعد بيدار مي شن...
مك بون و كريچر و سرژ و ققي: سلام هوكي!
هوكي: سلام مك بون و كريچر و و سرژ و ققي. ا... مك بون.. تو هم مرگخوار شدي؟(به حالتي كه اصلا مصنوعي نيست!)
موبايل مك بون زنگ ميرنه...
-: بله؟
-: الو؟ مك بون پشمك؟
-: ببين مواظب حرف زدنت باشا من اعصاب ندارم...
0: ارباب لرد ولدموت كبير كارت داره، زود پاشو بيا مخفيگاه...
رون با حالتي عصبي و مرموز: بله... چشم!
و گوشي رو ميذاره، يه پالتوي بلند مي پوشه، يقه‌ش رو تا صورتش بالا مياره راه مي افته تو خيابون....


به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


Re: مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
پیام زده شده در: ۲:۳۷ جمعه ۹ تیر ۱۳۸۵
#50

لوك


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۳۰ پنجشنبه ۱۱ دی ۱۳۴۸
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ دوشنبه ۹ مرداد ۱۳۸۵
از يه جاي خوش آب و هوا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 24
آفلاین
_كسي گربه ي منو نديده؟
كريچ بر ميگرده طرفه شخص تازه وارد: گربه تو تو اين هيري ويري؟
شخص تازه وارد كه چهارشونه و هيكليه كريچو از يقه ميگيره و بلند ميكنه جوري كه صورتش مقابل صورته كريچر قرار بگير:تو گربه من نيستي؟
كريچ: من كريچرم.آيا مجموعه هاي هري پاتر را خوانده اي؟
لوكاس:نه من فقط كتاباي م۔مودب پور ميخونم تو اونم كريچر نداشت پس تو گربه ي مني.
كفي لبخند موذيانه اي ميزنه:خب خوب شد حالا خودم تنهايي پولارو بالا ميكشم...
يهو يه صدايي شيطانواري از بالاي درخت به گوش ميرسه:صبر كنيد يادتون رفته من اينجا تو دستم چي دارم فقط كافيه من اين دكمرو بزنم تا همتون بريد رو هوا
لوكاس:اون كيه بالاي درخته؟
كريچر:اون هوكي صاحب اين مغازه اي كه داغون شد.
لوكاس:ولي خيلي شبيهه گربه ي منه
لوكاس كريچرو پرت ميكنه و ميره به طرفه درخت.تنه ي درخت رو ميگيره و شروع ميكنه به تكوندن.
هوكي:نكن برادر من دو روزه تو اين سايت عضو شدي نزار بزنم شناستو از بيخ و بن نابود كنم.
لوكاس:پس خودت با زبون خوش بيا پايين بيا بريم گربه ي من بشو قول ميدم ازت به خوبي نگه داري كنم.يه آستينم برات بالا ميزنيم
هوكي:جدي؟ حالا خوشگل هست؟
لوكاس:كي؟
هوكي:همون كه ميخواي من برم باهاش عروسي كنم بچه دار بشم نوه دار بشم
لوكاس: خدا شفا بده بيا پايين تا با هم صحبت كنيم.
ولي ناگهان كفي كه اوضاع رو مناسب نميبينه پر ميزنه و ميره دستگاه رو از هوكي ميگيره.
كفي:ها ها ها حالا يا به خواسته هاي من گوش ميديد يا اين دكمرو فشار ميدم.
...



Re: مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
پیام زده شده در: ۱:۰۶ جمعه ۹ تیر ۱۳۸۵
#49

فایرنزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۵ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۰۵ یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۱
از جنگل ممنوعه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 253
آفلاین
كريچ من‌من كنان گفت:"م...م...من چي كاره بيدم...؟!"
هوكي در حالي كه از شدت خشم سرخ شده بود و پرت و پلا مي‌گفت، با قدم‌هاي بلند و در حالي كه دستاش رو مشت كرده بود، به سمت كريچ داشت مي‌رفت...آرام و با نگاهي مرگبار و خشانت‌بار...!
كريچ در جا يه دستگاه عجيب‌غريبي رو كه تا حالا رو نكرده بود رو از تو جيبش در مي‌آره، يه دكمه‌ي قرمز رنگي رو مي‌زنه و هدويگ كه زيرآبش رو زده بود رو در جا ناپديد مي‌كنه...!
هدويگ غيب ميشه و هوكي كه داشت يه شاخ خوشگل از اين كار عجيب كريچ در مي‌اورد، با تعجب به جايي خيره شد كه لحظاتي پيش هدويگ با نگاهي شرارت بار ايستاده بود و داشت هوهو مي‌كرد...!
هوكي تا برمي‌گرده با چهره‌ي شنگول و شيطون كريچ مواجه ميشه...!
كريچ لبخند شرارت‌انگيزي مي‌زنه و با صداي بلند ميگه:"كوهاهاهاها.......!!!"
دستش داشت مي‌رفت طرف اون دكمه‌ي خوشگل قرمز كه روش نوشته بود "حذف كاربر"‌ كه يهو يه صداي گومباگومبايي مياد و يه لشكر املت غيور و جنگجو كه روي كلاه‌خوداشون حروف "ح ل د ج"حك شده بود، از راه مي‌رسن...!
ملت جنگجو يهو يهدو تا صف مقابل هم تشكيل مي‌دن و سراشون رو بالا مي‌كنن و همون‌جوري ميخكوب مي‌شن...!
كريچ كه از شدت ترس و وحشت، خشكش زده بود، به فضاي خالي بين صفوف خيره ميشه و فرش پهن شده روي زمين رو دنبال مي‌كنه تا بالاخره چشش كه به سرژ و كفي ميفته كه داشتن از اون ور ميومدن...!
سربازا گفتن:"به دو بنيانگذار حذب و روح دو بنيانگذار ديگر تعظيم كنيد...!"
كريچ يه ذره مات و مبهوت به اونا كه نزديك ميشدن خيره ميشه، بعد شروع ميكنه به قهقهه زدن...! طوري كه دستگاهش از دستش ميفته...!
نزديك‌ترين سرباز، يه ترقي ميزنه تو مخ كريچ تا حالش جا بياد...كريچ از اين اقدام نامحترمانه، عصباني ميشه و شروع ميكنه به انجام حركات پيشرفته‌ي جكي چاني...!
با صداي بلند ميگه "اياااا اوه...!" و محكم ميزنه تو سينه‌ي سرباز بدبختي كه زده بودش...! سربازه به پرواز در مياد و ميره آسمون و ستاره ميشه...!
كفي پرواز زيبايي مي‌كنه و يه نوك مي‌زنه تو چش كريچ...!
كريچ رو زمين ميفته و داد ميزنه:"نامردا مگه صلح نكرده بوديم...؟"
سرژ جلو مياد و با نگاه سردي به كريچ خيره مي‌شه...بعد ميگه:
"خوب...پول وده...!"
كريچ با تعجب به سرژي خيره ميشهو ميگه:"چه پولي...؟!"
كفي فرياد مي‌زنه:اه...خودت رو به كوچه‌ي علي‌چپ نزن ديگه...همون پولي كه قرار بود از سود مغازه‌ي هوكي بهمون برسه...!"
كريچ ميگه:"آهان...منظورت اونه...خوب چه هواي خوبي...راستي...مگه يه ماه شد...؟؟آهان...فهميدم...تقصير اونه...!"
و انگشتش رو به طرفي گرفت كه لحظاتي پيش هوكي اونجا ايستاده بود...سرژي فرياد ميزنه:"ما رو مسخره نكن ديگه...زود باش مي خوام برم يه دور بنوازم انرژي بگيرم...!"
كريچ برميگرده و فقط با يه توده خاكستر ناشي از سوختن مغازه روبرو ميشه...!
"مـــــــــــــــــــا...! كجا رفت اين هوكيه؟"!
"هوهااهاهاهاها...!!"
همه‌ي نگاها به طرفي برميگرده كه صداي قهقهه از اونجا ميومد...و همه‌ي نگاها به هوكي دوخته ميشه كه دستگاه حذف كاربر كريچ رو تو دستش گرفته و بالاي يه درخت بلند ايستاده و چشاش دارن برق مي زنن و داره مي خنده و تو صورتش شرارت ديده ميشه........................!!!


تصویر کوچک شده


Re: مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
پیام زده شده در: ۱۶:۵۸ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵
#48

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
-------------داخل مغازه-------------
کریچر:اوهو...اوهو...دود برداشته مغازه رو...ایول یه کارتون اینجا سالمه...رختخواب شب ردیف شد!...ولی نه...من نمی خوام کارتونی بشم...هوکی گفت کارتونی کمدیه...ای بابا...بزار خودش بیاد ببینم چی می شه!
در مغازه باز می شه و یه جغد سفید وارد می شه!
هدویگ:سلام کریچ...هوکی کجاست؟
کریچر:سلام...رفته بلیط بفرسته!
هدویگ:بلیط بفرسته؟باهوش بلیطو می خرن!راستی من یه بلیط اضافه دارم برا بازی ایران پرتغال...می خوایش؟
کریچر:نه بابا!...علی دایی میخواد بازی کنه من نمیام!
هدویگ:چیه؟از سارا اوانز می ترسی؟
کریچر:آره
هدویگ:پس برو هوکی رو صدا کن من این بلیطو بدم بهش.
کریچر:باشه....پس تو اینجا رو بگرد ببین کارتون پیدا می کنی یا نه من برم ، هوکی رو صدا کنم!
هدویگ:باشه برو!من می گردم!:ywhisper:

------------نیم ساعت بعد-------------

هوکی:باب کریچ دستمو نکش...دارم میام دیگه!
کریچر:بدو یه دونه هم کارتون پیدا کردم...شب روش می خوابیم.
هوکی:چه خوب!آره!شب روش می خوابیم!
هر دو از در مغازه داخل می شن و هدویگ رو در حالی که روی کارتون مذکور خوابش برده پیدا می کنن!
کریچر:هوی بوقی پاشو ببینم!
هدویگ:ها...چی...چیه؟...چیزی شده؟
هوکی:سلام...تو اینجا چی کار می کنی؟
هدویگ:کریچ گفت من شبو بیام اینجا بخوابم!
کریچر:من کی گفتم؟خودمونم زیادی ایم برای اینجا!برو بیرون!
هدویگ:راستی دیشب بابتو دیدم کریچر
کریچر:راستی؟کی؟کجا؟خوب بود؟زخمش که درد نمی کرد؟
هدویگ:بمیره الهی!به من دون نداد منم قهر کردم زدم بیرون!
کریچر:درست صحبت کن با بابای من!می زنم بلاکت می کنما!
هدویگ:بوق می خوری مرتیکه بوقی!
کریچر:الان نشونت می دم.
بوم...دیش...شپلخ...پاق...گوپش...پاپ...رپ...هوی متال...هیپ هاپ!!!
دقایقی بعد...
هوکی:کریچ دماغتو بکن تو چشش!
هدویگ:بووووووووووووووووووق!!!
کریچر:باب نزن دردم گرفت!خدایی نوک طلایی ها!
هدویگ:
هوکی:راستی هدویگ تو برا من بلیط فرستادی؟
هدویگ:یه بلیط دارم برای بازی ایران پرتغاله...کریچ گفت تو لازمش داری!
هوکی:بازی ایران پرتغال چیه بابا!من می خوام بلیط بفرستم ببینم چه بلایی سر مغازه ام اومده!
هدویگ:آهان!از اون لحاظ.من فکر کردم رفتی بلیط بازی ایران پرتغالو بخری!
هوکی:تا اون علی دایی &%&&*%$&%#^$%^ بازی می کنه من عمرا بازیهای ایرانو نگاه نمی کنم!
هدویگ:هوکی مراقب باش به علی دایی توهین کنی کوییرل بلاکت می کنه ها!
هوکی:هدویگ تو نمی دونی چه بلایی سر مغازه من اومده؟
هدویگ:بیناموسی بود؟پس کار کوییرله!
هوکی:نه:no:
هدویگ:با ناموسی بود؟پس کار سرژه!
هوکی:نه:no:
هدویگ:خارج از رول داشت؟پس کار عله است!
هوکی:نه:no:
هدویگ:وابسته به حذب بود؟پس کار ولدیه!
هوکی:نه:no:
هدویگ:پس یه حالت بیشتر نداره!کار کریچره
هوکی با خشم نگاهی به کریچر می کنه و دستشو به حالت تهدید آمیزی مشت می کنه...
ادامه دارد...


ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۲۵ ۱۷:۲۸:۰۸



Re: مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
پیام زده شده در: ۱۶:۵۱ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵
#47

هوكيold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹
از مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 269
آفلاین
بليز. چرا اميد واهي؟!
---------------------
هوكي و كريچ به هم نگاه مي كنن: چي مي گه؟
شخص كمدي: مي گم ويليام ادوارد هسـ
كريچ: آره. اونو فهميديم. مي گيم كه چي؟
شخص كمدي: خب، اگه مغازه‌تون سوخته بگين من كمكتون كنم ديگه
هوكي: برو عمو!
شخص: مي تونما
هوكي: آره آره. حتما!
و دست كريچ رو مي گيره؛ راهش رو هم مي گيره، سرش رو هم بالا مي گيره، مي ره، حواسش نيست، يه گل رو له مي كنه، گله مي ميره.

در محلّ مغازه‌ي محروق:
هوكي: اين مرده شب تو كمد خوابيده بود كمدي شده بود.
كريچ: آره. احتمالا مي خواست مارو ببره يه كمد جور كنه توش بخوابيم.
هوكي: چي كار كنيم حالا؟ تو كارتون بخوابيم؟
كريچ: نه بابا! اون وقت ما هم كارتوني مي شيم
هوكي: راس مي گيا. آخه من نمي دونم، چي شد اين جا در شعله‌هاي آتش سوخت؟
كريچ: خب حتما زياد رو گاز نگهش داشتي.
هوكي: شايد. آخه نمي دونم چرا اين جوري شد، 45 تا پست داشتا. مي گفتنا كرام لرد شده.
كريچ: نه بابا، دو تا پست قبل اين جا سوخت، اون وقت 43 تا پست داشت.
هوكي: طوفان آخه همين جوري كه نمي سوزونه. رعد و برق نزد كه.
كريچ: چرا بابا، نديدي؟ آسمون اتصالي داده بود.
هوكي: ا؟ نه بابا! تو كه مشغول پيمان بستن با ققي بودي! چي؟ مفاد قراردادتون چي بود؟
كريچ: هيچ چي. ولش كن. تو داشتي كارشناسي مي كردي. بگو
هوكي: آره، مي گفتم. رعد و برق نزد، من ديدم. نمي گم باد برده باشه مغازه رو.
كريچ: اره، احتمالش هستا. برو يه بليت بفرست ببين چي شده؟
هوكي:آره... راس مي گي. كجا بايد مي فرستاديم؟ من رو يه بار بلاك كردن فرستادما. الان يادم نيست.
كريچ: تو تماس با ما بود فكر كنم.
هوكي: آره. يادم افتاد.
و راهش رو مي گيره مي ره سمت تماس با ما...
----------------------------------
خيلي خيلي ببخشيد. پستم جدي فجيع شد. خيلي وقت بود رول نزده بودم. بايد يه ذره دستم گرم شه ديگه! تا كيفيتش حد اقل در اين حد بد نباشه!!


به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


Re: مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
پیام زده شده در: ۲۲:۳۵ پنجشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۵
#46

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
هوکی دوباره سوالشو تکرار کرد :
- ملت من امشب باید کجا بخوابم ؟
همه جمعیت نگاه های مشکوکی رو بین هم رد و بدل کردند .
ققی : د... مثل اینکه صدای آلبوس میاد اومدم آلبوس ...
هوکی : نه ک...جا ؟
اما قبل از اینکه جمله هوکی به اتمام برسد ققی بال زده بود و رفته بود .
سدریک : د... گویی آنیتا داره از دراکو تلاق میگیره برم ببینم میتونم دوباره سر صحبت رو باز کنم !
ادی : آره منم برم اگر قرار شد سدی رول بنویسه منم پشت سرش رول بزنم .
هوکی : بابا پس من کجا... بخوابم
اما سدریک و ادی نیز به طرز مشکوکی مکان رو ترک گفته بودند .
سرژ : مااااااهاااااا برم مغزمو دزد نزنه ! هوکی جووون برام نامه بنویس !!!
هوکی بلند تر از فریاد سرژ فریاد زد :
- من کجا باید بخوابم !
اما سرژ هم رفته بود .
رون : اوه اوه اوه بچم رو گازه بای بای بروبچ .
هوکی : من کجا بخوابم
اما رون نیز به صورت مشکوکی از آنجا رفته بود
هوکی همانطور که گریه میکرد آروم از لای چشماش اطراف رو زیر نظر گرفت و چشمش به کریچ افتاد که هنوز اونجا ایستاده بود .
هوکی : تو چی نمیخوای بری ؟
کریچ : نه از وقتی سیریش مرده من آواره شدم . خوابگاه مدیرانم دیگه جا نداره . موندم کجا برم .
هوکی : ما هر دوتامون آواره ایم .
دو جن مدتی به هم نگریستند سپس با قدمهایی آهسته به سمت یکدیگر حرکت کردند سپس قدمهاشون تند شد تا اینکه به صورت دویدن درومدند دو جن در یک حرکت انتحاری یکدیگر رو در آغوش کشیدند . منظره بسیار ارزشی بود .
بعد از مدتی
هوکی : حالا کجا بریم ؟
کریچ
هوکی : بهتره بریم به سمت مغازه مرحوم من .
دو جن همونطور که با هم مشغول بحث کردند شده بودند آرام آرام به سمت مغازه هوکی راه افتادند تا اینکه شخصی کمدی راه آنها رو سد کرد .
شخص کمدی : سلام من ویلیام ادوارد هستم از بیمه جادوگران خدمت میرسم گویا مغازه یه نفر سوخته ....
------------
امیدوارم نمایشنامم قابل تحمل باشه




Re: مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
پیام زده شده در: ۱۸:۵۹ پنجشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۵
#45

کریچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ یکشنبه ۸ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۲۰ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
از خانه ي شماره 12
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1223
آفلاین
رون همچنان که داره زنجیرش رو تکون میده از این ور معرکه وارد میشه از اون ور خارج میشه
کریچر که میبینه رون از دعوا رد شده براش سوت میزنه و دست تکون میده : هی رون........ سوت ........ از این ور دعوا اینجاست ...... هوی اینجا رو نگاه کن ققی الان اینجاست کجا داری میری ... سوت
رون پیش خودش: اینا چرا این قدر زیاد بودن ...... منم میگیرن میزنن ..... اصلا به من چه آدم عاقل همیشه منافع خودش رو به دوستاش ترجیح میده
ققی و برو بچ که میبینن رون داره به سمت ته کوچه میره و از نظر ها ناپدید میشه:
- واسه ما آدم خبر میکنی بچه
-- بچه ها بریزین سرش این نمایشن نامه من رو ادامه نداده بعدشم نوبت لوری و هوکیه هر کی پستای من رو ایگنور کنه با حزب طرفه
همگی می یان کریچ رو بزنن که صدایی می یاد
یاو ها یواها یواهایو اهیایا( صدای فریاد رون که داره دوباره از ته کوچه برمیگرده)
کریچر: میدونستم رون من رو تنها نمیزاره
رون با سرعت می یاد و دوباره از اون ورکوچه از جمعیت دور میشه
رون با خودش: شانس گند ما این کوچه چرا بن بست بود
ققی و برو بچ: این رفیقت یک تختش کمه
کریچر با تته پته: یک دقیقه وایستین ببینم چرا میخواین من رو بزنین
سدی: چون ققی گفته
سرژ : چون ققی گفته
حمید : چون ققی گفته
.
.
.
.
ادی: چون ققی گفته
کریچر: ققی بگه خودتون رو بندازین تو چاه میندازین؟
سدی و حمید و .........ادی : اره
ققی: اینها فدایی های منن
کریچر رو به ققی: تو چرا میخوای من رو بزنی؟
ققی: دلیل خاصی نداره ... تو بزار رو حساب زور زیادم
ناگهان باد شدید وزیدن گرفت و گرد و خاک زیادی به هوا رفت به طوری که چشم چشم را نمیدید
ققی: هی کریچ اگه فکر کردی با این کارا میتونی در بری کور خوندی
کریچر: به من چه چرا هر چی میشه گیر میدی به من
سدی: نویسنده تویی ها بچه پررو بهت گفته باشم اگه بخوای بلایی سر ما بیاری بد جور تلافی میکنیم
کریچر: چطوره این بازی رو همین جا تموم کنیم
ققی: چی به ما میرسه؟
کریچر: سود یک ماه مغازه ی هوکی مال شما
ققی: قبوله
دوباه باد شدید وزیدن میگیه و گرد و خاک کنار میرن
ققی و کریچ با هم دست میدن
در همین حین هوکی بدو بدو از مغازش می یاد بیرون
هوکی: کریچر مغازم آتیش گرفته بیا کمک
ققی:
کریچ:
هوکی: تو رو خدا زود باشین کمک کنین هر چی داشتم سوخت

یک ساعت بعد

همگی نشستن رو یک کوپه خاک
هوکی :
ققی: تغصیر خودت بود مغازت رو خیلی شلکی ساخته بودی فکر کنم مجوز نداشت
هوکی:داشت
سدی: حالا گریه نکن یکی خوشگلترش رو میزنی
هوکی:
سرژ : تا اون موقع هم میتونی بیای تو مغازه ی من زندگی کنی
هوکی:
ادی: کریچر تو نمیخوای دل داریش بدی؟
کریچر: چرا الان
-- هوکی حالا من کجا بخوابم
______________________________

یکی نیست بگه یک مدت پست نمیزدی چی شد که حالا دوباره میخوای بزنی


كريچر مرد ؛ زنده باد كريچر







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.