اولین پست تیم اجرا
آن روز، یک روز عادی در هاگوارتز نبود. همه خسته بودند و حوصلشان سر رفته بود. هر کسی نظر متفاوتی راجب به یک سرگرمی خوب داشت.
- گرگم به هوای جادویی!
- قایم باشک جادویی!
- جرعت یا حقیقت!
ولی همه این نظر ها یا خیلی بچگانه بودند یا خیلی تکراری.ببخشید مثل اینکه یک نفر نظری دارد.
- بچه ها میخوام معما بگم! آن چیست که موز است؟
همه به حالتی او را نگاه کردند که او خود به خود به افق رفته و حل شد.
بالاخره گرنت با آن مخ قشنگش وارد ماجرا شد و نظر بسیار خوبی داد.
- به نظرم بیاین پانتومیم بازی کنیم. دو تا گروه سه نفره میشیم.
همه شروع کردند به بحث کردن و صحبت و پس از چند دقیقه همه موافقت خود را اعلام کردند. گرنت گفت:
- خب رودولف و گیبن هم گروهی های من!
سپس رز بلند شد و گفت:
- گویندالین و الیزابت هم، هم گروهی های من!
و بقیه افراد علاف به عنوان تماشاچی گوشه ای نشستند و گرنت بلند شد تا اجرا کند.
گرنت ابتدا عدد دو را با دستان خود نشان داد.
الیزابت گفت:
- دو کلمه اس؟
گرنت با خوشحالی سر تکان داد. به نظرش آن تیم راحت میتوانست حدس بزند و کار گرنت راحت تر بود. ولی خب اشتباه می کرد.
گرنت در حالی که هنوز عدد دو را نشان میداد انگشت دوم خود را فشار داد.
-انگشته؟
گرنت به علامت منفی سر خود را تکان داد.
سپس گیبن بلند گفت:
- منظورت کلمه دومه؟
گرنت به حالت پوکر فیس او را نگاه کرد و گفت:
- تو تیم مایی! برای چی کمک میکنی؟
- آها ببخشید!
سپس گرنت دوباره شروع کرد. او نشان داد که در حال باز کردن در چیزی است. سپس در آن چیز را بر داشت و وانمود کرد که با آن چیز ناخن خود را رنگ میکند. سپس دست خود را بلند کرد و به ناخن هایش نگاهی انداخت.
- اوا خواهر؟
- سوسول بازی؟
-آرایشگر؟
گرنت محکم به صورت خود کوبید و اینقدر سر خود را محکم به علامت نفی تکان داد که سرش گیج رفت و با مخ خورد زمین.
- سیلی در صورت؟
-سر گیجه؟
- مخ زمین خورده؟
گرنت بلند شد و سر خود را مالش داد سپش فریاد زد:
- نه! این که جزو پانتومیم نبود.
رودولف گفت:
- هی گرنت! تو که نباید وسط پانتومیم حرف بزنی بابا!
- اوه ببخشید!
سپس وانمود کرد که زیپ دهانش را می کشد.
گرنت بخش اول کلمه دوم را بیخیال شد و وارد بخش دوم شد.
گرنت انگشتان اشاره هر دو دست خود را خم کرد و به هم نزدیک کرد و رو به اعضای تیم حدس گرفت.
رز گفت:
- وای گرنت چقدر قشنگ!
- چه روش مزخرفی برای ابراز علاقه!
- فکر کردم داریم پانتومیم بازی میکنیم.
گرنت سر خود را محکم به این ور و آن ور تکان می داد که نشان دهد حرف های آن ها اشتباه است.
همه شروع کردند و به پچ پچ کردن و چرت و پرت گفتن در حالی که رز از خوشحالی غش کرد.
گرنت که اعصابش خورد شده بود سرفه بلندی کرد تا توجه بقیه را جلب کند. سپس دوباره عدد دو را نشان داد و انشگت اول خود را فشرد.
تا بقیه خواستند شروع کنند به حدس زدن صدای گرومپ گرومپ و آهنگ خز قدیمی و شادی از طبقه بالا آمد!
- اوه اوه!
- یا حضرت باب اسفنجی!
- من که رفتم!
در عرض 5 ثانیه کل محوطه خالی شد در حالی که گرنت نمیدانست چه اتفاقی افتاده و فقط بقیه را با تعجب نگاه میکرد. زمین به لرزش افتاد و همه چیز می لرزید و تا گرنت آمد به خودش بیاید و فرار کند... گرومپ!
سقف خیلی شیک روی او فرود آمد و کاشف به عمل آمد که غول های غارنشین طبقه بالا یک جشن تولد بسیار مفصل داشتند!