هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





کتابخانه ی پروفسور اسلینکرد ( کتابخانه ی دیاگون )
پیام زده شده در: ۲۱:۳۷ دوشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۲

ویلبرت اسلینکرد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۲ جمعه ۲۴ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۲۹:۱۱ پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۴۰۲
از م ناامید نشین.. بر میگردم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
خب، این تاپیک کتابخونه ای برای کسانی هستش که می خواهند سطح رول هاشون رو بالا ببرند و با توجه به امتیاز هایی که میگیرند، خودشون رو بالا ببرند.

سپس با استفاده از رول هایی که درباره ی سوژه مورد نظر زده شد، با کمک عده ای از رول نویسان این تاپیک، کتابی تهیه می شود تا در سایت های مختلف مورد استفاده قرار گیرد.

در ابتدا، طی مدت زمان مشخصی عضو گیری انجام میشود سپس در مکانی که از قبل مشخص شده باشد ( فعلا در همین تاپیک ) رول نویسی آغاز میشود.

برای عض.یت کافیست یک رول بزنید و در آخر آن درخواست عضویت خودتان را بنویسید و با یک خط آن را از رول اصلی جدا کنید:

نام:
یاهو آیدی: در صورت داشتن.
گروه های عضو: (الف.دال ، مرگخوار ، محفل )
سطح رول نویسی شما: ( خوب ، متوسط ، بد )

* پس از مدتی به هر یک از رول ها، امتیازی بین یک تا بیست داده میشود که در آخر هر دوره برنده ی آن ماه انتخاب میشود و میتواند سوژه را عوض کند.
هر کس هم که در آخر امتیاز بیشتری کسب کرد به عنوان یکی از کتابداران کتابخانه انتخاب میشود.


(* نکته ) : ممکن است که با بخش ستاره دار گفته های من موافقت نشود. اگر نشود، شرایط تغییر می کند و اگر هم بشود که همین طور می ماند.

با تشکر.
ویلبرت اسلینکرد


ویرایش شده توسط ویلبرت اسلینکرد در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۲۴ ۲۲:۰۲:۰۰
ویرایش شده توسط ویلبرت اسلینکرد در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۲۴ ۲۲:۰۴:۲۳



پاسخ به: کتابسرای جادویی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۲:۲۸ جمعه ۵ آبان ۱۳۹۱

پنه لوپه كلير واترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۳ سه شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۳:۳۴ پنجشنبه ۲ آذر ۱۴۰۲
از وزارت سحر و جادو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 300
آفلاین
پرسی: عزیزم داری چیکار میکنی؟

- دارم یه کتاب مینویسم!

-در رابطه با چیه؟

- طلسم های نابخشودنی 2

- چی؟

- خوب یه بار که گفتم، الآن تا نیمه نوشتمش؛ طلسم های بسیار قوی و حیرت انگیزی هستن.

- میتونی یکیش رو بهم یاد بدی؟

- اوه آره مثلا طلسم استریا

- خوب این چیکار میکنه؟

- اوه عزیزم من که نمیتونم این رو روی تو امتحان کنم، ولی این طلسم میتونه یکی از اعضای بدنت رو برای همیشه شکنجه بده، تا زمانی که از شدت درد فرد مورد نظر بمیره...

- اووووووووووووف چه قد ترسناک. تو بعد از نوشتن این کتاب میخوای اون رو منتشر کنی؟

- خوب البته. من با کتابسرای جادویی دیاگون قرارداد بستم و این کتاب قراره در بخش ممنوعه کتابخانه هاگوارتز قرار بگیره، نظرت چیه؟

- نظری ندارم


ما تشنگان قدرتیم نه شیفتگان خدمت


پاسخ به: کتابسرای جادویی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۸:۳۵ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۱

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۳ پنجشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۱۹ شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۱
از خونمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 6
آفلاین
جسی خود را عقب کشید و گفت : به به چند سال می شه منتظری شیرینی میرینی چی می دی داداش؟
ریگولوس گفت : ولی یه کاری باید بکنم
ادی و جسی با هم فریاد زدند چی؟
-هیچی برای چاپ کتابم یه اسپانسر نیاز دارم.
ادی : حالا می خوای چی کار کنی؟
- معلومه اومدم که تو اسپانسرم بشی
جسی : اگه تو کار هنری - فرهنگی باشی سالن تئاتر ما کمک می کنه


بهتر است الماسی ناقص باشی تا سنگریزه ای بی نقص


Re: کتابسرای جادویی دیاگون
پیام زده شده در: ۲۰:۴۹ یکشنبه ۸ آبان ۱۳۹۰

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
یاهو



اگر مقبول افتد .:. سوژه جدید .:.

- درود بر صاب مغازه و شريكش که آشنایِ آقای ما هستن ...
ادی از گوشه روزنامه نگاه ميكنه ببينه كيه كه اونقدر داره با ادب صحبت مي كنه...
- !؟ جسی ، تویی ؟!
- پس خیال کردی کیه ؟! خرس عروسکیت ؟!
- نه ، آخه خیلی لفظ قلم صحبت می کردی ... نشناختم!
- داشتم تمرین نمایشنامه قتل در ساعت دوازده و نیم می کردم ، جو گیر شدم رو حرف زدنم هم تاثیر گذاشت ، آخه 2،3 روز دیگه اجرا داریم ، باید با نقش احساس یگانگی کنم !!!
- حالا نقشت چی هست؟!
- انقدر توی تست تئاتر خوب بازی کردم که دو تا نقش بهم دادن !!! یکیش نقش جمعیت ، یکی هم نقش جنازه روی آب !!!
_ ااااااا ؟! چه خوب !
ادی خنده خود را با سرفه ای پنهان کرد و در حالی که کتاب ها را دسته دسته روی هم می گذاشت ، گفت :
- خب ، حالا چی می خوای ؟! کتاب ، مجله ؟! چی ؟!
- کتاب " پنجه گربه ، جفت پا ، کف گرگی و هزاران فن دیگر " رو می خواستم !
ادی با خودش فکر کرد" چه خشونتی ؟! " و برای این که یک وقت جسی را عصبانی نکند ، سریع در قفسه ها به جست و جو پرداخت ؛
- خب ، اینم ازین ! چیز دیگه ای نمی خوای ؟!
- چرا ، یدونه ...
که ناگهان ریگولوس فریاد زنان وارد مغازه شد ؛
- گرفتـــــــــــــــــــــم ! بالاخره اجازه دفتر منکراتو آسلام رو واسه انتشار کتابم گرفتم !!!
و از شدت خوشحالی پرید بغل جسی ...






Re: کتابسرای جادویی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۸:۱۶ جمعه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۰

الفیاس دوجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۹ شنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ دوشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 47
آفلاین
-سلام ,ببخشيد كتاب كوييديچ در گذر زمان رو دارين
-بله , بخش تاريخ قفسه ي شماره ي 5 كتاب شماره ي 293
-تشكر
خوب ,داشتم مي رفتم كه جلد سبز رنگ كتابي توجه من را به خود جلب كرد اسم نداشت و تا به حال نديده بودمش
بازش كردم هيچي توش نوشته نبود خواستم موضوع رو اطلاع بدم كه فكري به ذهنم رسيد توش با قلم خودم نوشتم سلام
نوشته محو شد و دوباره نوشته شد "عليك"
واي اين خيلي شبيه به دفتر خاطرات تام ريدل بود
ترس وجودم را فراگرفت حوصله ي درد سر هم نداشتم
سريع كتاب را سر جاش برگردوندم و از كتاب خونه بيرون امدم داشتم به خانه ميرفتم كه ناگهان بيهوش شدم و به زمين افتادم
چشام رو باز كردم و الوستر رو ديدم
بله من تو محفل بودم ولي غير از اون كسه ديگه اي نبود
گفتم بقيه كجان
گفت رفتن تو كتاب خونه تا اون كتاب رو بيارن 3
ساعت گذشته بود ولي اون ها هنوز نيومده بودن به دلشوره افتادم و من و الوستر رفتيم به سمت كتاب خونه واي نه از اون جا دود غليظي بيرون مي امد رفتيم داخل, آتش به همه جا سرايت كرده بود.آه كيگزلي اون جا افتاده بود الوستر به سمتش رفت ناگهان مردي با موي طلايي از اتش بيرون امد و
-اكسبري آلموس
من هم دست به كار شدم اون ورد رو باطل كردم و گفتم استيوپفاي او به طرفي افتاد و دود شد
با رفتن او آتش ها خوابيد ولي كتاب خونه صدمه ي زيادي ديد
حدس مي زدم اون دراكو باشه ولي مطمئن نبودم
براي اون كار جايزه ي خوبي نسيبم شد ولي دليل اين فاجعه را نفهميدم
شما فهميديد?


از خانم رولينگ متشكرم كه همه ي مان را آفريد

---------


کتابسرای جادویی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۲:۵۸ دوشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۹

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۶ دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۱۲ پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴
از جايي به نام هيچ جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 788
آفلاین
هوا در کوچه دیاگون رو به تاریکی می رفت. صدای ناله ی گربه ای بیوه در تقاطع دیاگون و ناکترن طنین می انداخت. سنگ هایی در نقش شهید فهمیده از میان دستان دو کودک گستاخ رها شد و درون شیشه های یک شبه دکان قدیمی فرود آمد و سوراخ هایی را پدید آورد. از میان سوراخ ها نور چند شمع به چشم می خورد و از کنار شمع ها تعدادی عمامه و کله که در آن دفتر تجمع کرده بودند طوری که جای تف انداختن هم نبود ! .

اسکورپیوس به عنوان فرش کثیفی در برابر درب ورودی دفتر پهن شده بود و در نقش گذرگاه عمامه به سرها رو عبور میداد. صدای پچ پچ های بلندشان اجازه نمیداد تا کینگزلی حتی حروفی چند از حفره دهانش خارج سازد. دامبلدور برادر حمید و پروف کوییرل را به گوشه ای از دفتر برده بود و هر سه چار زانو نشسته بودند. دامبلدور با چشمانی اشک آلود گناهانش را در گوش آن دو معصوم می خواند و با تاسف گالیون هایی طلایی درون جیب آن دو خالی می کرد تا بلکه گناهانش خریده شوند... !

کینگزلی: « علمای عزیز. خفه شین. ببندین گذرگاه کلامو تا با یه حرکت کل حوزه رو نفرستادم هوا ! »

همه ساکت شدند و با دقت به پشه ای که روی کله ی عریان کینگزلی نشسته بودند خیره ماندند. در این بین گودریک به آرامی درب را گشود و به انتعای جمع علما پیوست. کینگزلی با حرکت دادن دستانش روی کله اش در تلاش بود تا پشه را فراری دهد و با صدایی بالا – پایین گفت:

« خب علمای عزیز. جمع شدیم ازتون کمک بخوایم تا با دعاهاتون کاری کنید که شخص و ماهیت بدکردار سالازر اسلیترین سرش به سنگ بخوره اونم از نوع اساسی ! »

همهمه ای نا مفهوم و عجیب میان علما، کلم ها، عمامه و چادرها برقرار شد و همه آنها دزدکی چشمان شان به سمت پروفسور کوییرل چرخید.

کوییرل: « »

با خستگی از ریا و دروغ این جماعت ، عمامه اش را لمس نمود...


فرسخ ها دورتر – زیر زمین مقر اوباش

اوباش با شادمانی در زیر زمین نیمه تاریکی که با چراغ گازی کمی روشن شده بود جمع شده بودند. در حالیکه به سبک پنالتی زدن دست دور گردن همدیگر انداخته بودند، به شکل حلقه دور دیگ جوشان جمع بودند و به محتوای دیگ نگاه می کردند. لودو بگمن کتاب کهنه ای با جلد سیاه را مقابل سالازر باز کرده بود و عرق می ریخت و سالازر با هزار زوم و ذره بین خط به خط کتاب را می خواند و هر دم چیزی درون دیگ خالی می کرد.

در آخرین لحظه که تف آخرش را درون دیگ می انداخت تا کار معجون فوق مرگبار خاتمه یابد، گورکن اختصاصی هلگا هافلپاف زمین زیر زمین را گشود، سنگی کلفت را بدست گرفت و به سمت بالا، درست روی پیشانی سالازر اسلیترین شوت کرد...

سالازر: « اووووخ ! یکی مرا فوت کنیه. پیشانی ام ارور میده هه ! »


در دفتر گروه ضربت

کوییرل: «خب. سرش به سنگ نخورد. اما چند لحظه ای پیش گفتن سنگ به سرش خورد ! کچلبوت ! خلاصه کله اش با سنگ تماس داشته...شیرینی مارو بده بریم... »

عمامه ها شیرینی بدست یکی یکی از دفتر گروه ضربت خارج می شدند و در پشت میز اصلی دفتر کینگزلی با یک عدد مگس کش همچنان کله و صورتش را سرخ و کبود می نمود. . اما این بار مگس درون گوشش رفت:

« وززززوززز ویززززوززز...ببین...وزززز..یارو....وزززز...من مگس نیستم....وزززز. ویززز. دارن از کتاب... وززززوززز ویززززوززز....استفاده میکنن... وززز..ووووز....بریزین هاگزمید....ویززززز...وززز...مانع اونا...وزززبشین. در ضمن....وزززز..از این به بعد از گوش پاک کن استفاده ...وزززز...کن...هیچ میدونی داخل گوش مبارکت چه خبره؟ وزززز »

مگس به همراهی چند تکه زرد (از محتویات گوش کینگزلی) از گوش بیرون آمد و در آستانه پنجره ی نیمه باز دفتر، تبدیل به گربه دو سر شد و بیرون پرید..... !


ویرایش شده توسط آلبوس دامـبـلدور در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۲۷ ۱۳:۴۷:۱۸

"Severus...please..."
تصویر کوچک شده


Re: کتابسرای جادویی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۶:۲۲ شنبه ۲۵ دی ۱۳۸۹

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 976
آفلاین
اوباشگری ممنوع!

مقر گروه ضربت

آلبوس از صندلی مخصوص خود بلند شد و گفت: فکر کنم رفت بیرون!

کینگزلی: آه.......... از اول گفتم این گودریک رو به گروه راه ندیم، اسکور قبول نکرد.......اینم نتیجش........خب همه گوش کنن ساعت 8 شب اینجا جلسه داریم، هر کی حاضر نباشه از گروه اخراج خواهد شد......(و با صدای آرامی ادامه داد).....چه گروه عتیقه ای دارم من....

مقر اوباش

سالازار:

دراکو:

بقیه اوباش: :banana:

سالازار:کثافتا......بسه دیگه.....برید گم شید و ساعت 7:59 اینجا باشید.

همه اوباش ها حرکت عجیبی که انگار مثل تعظیم بود، رو به سالازار انجام دادند و بیرون رفتن.

سالازار عصایش را برداشت و روی صندلی نشست و منتظر کسی شد.

صدای کوبیدن در اومد. سالازار چوبش را تکان داد و در باز شد. گودریک با سرعت وارد شد.

سالازار لبخندی زد.

-به به دوست قدیمی من.

-لوس نشو من نیومدم اینجا با هم خوش و بش کنیم. خب زود باش بگو چی کارم داشتی؟

-من نمی خوام ما باهم جنگ کنیم و دلیلش دو گروه مسخره باشه.

گودریک رو صندلی مقابل سالازار نشست و گفت: خب نجنگ!

-من نمی خوام بجنگم، این کینگزلی و اسکور هستن که منو مجبور به جنگ می کنن.

-این ها رو خودم می دونم، بگو چی کارم داری؟

-با من باش.

-نمیشه من وفادار به گروهم هستم.

و از صندلی بلند شد و به طرف در رفت، اما قبل از این که بیرون بره، برگشت و گفت: سالازار اون کتاب رو پس گردون.

-چرا؟

-این رسم جوانمردی نیست.

-من جوانمرد نیستم.

-قبلا بودی.

-حالا فرق کردم گودریگ دیگه گذشته ها مهم نیستن........راستی اگه به ما ملحق بشی قول می دم کتاب را برگردونم.

گودریگ نگاهی به سالازار انداخت و با سرعت خارج شد.


تصویر کوچک شده


Re: کتابسرای جادویی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۲:۴۴ شنبه ۲۵ دی ۱۳۸۹

دراکو مالفوی old7


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۱ جمعه ۱۰ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۰:۰۷ دوشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۸۹
از گیل!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 43
آفلاین
بالاخره روح لودو بگمن با بستنی وارد مقر شد و سالازار که با دیدن بستنی آرام شده بود گفت: دنبال من بیاییدی!
سالاز برخواست و به سمت در کوچکی رفت که گوشه حال بود و کلیدی از جیب شنل قدیمیش بیرون کشید و سعی کرد در را باز کند اما پس از چند ساعت لرزش دست بالاخره دراکو در را باز کرد و همه وارد اتاقکی شدند ه پر از سیم های مشنگی و چراغ های عجیب و غریب بود.

- این ها چیه جناب سالازار؟
- هان! این ها یک سری تجهیزات فوق پیشرفته مشنگیست که من خریداری کرده ام و یا این ها ما میتوانیم صدای گروه ضربت را از داخل مقرشان بشنویم، خیلی نقشه ی خوب و عالی است
- ای ول بدین ببینم چبی میگن ... اوه! هی غول، زود برو بارناباس کاف رئیس پیام امروز رو بخور!
- بله اطاعت قربان.
- چی شده؟ چرا کاف مگه اون چب کار کرده؟
- این ها میخوان مردم رو خر کنن! ما باید جلوشونو بگیریم


دفتر پیام امروز
- ببخشید جناب سردبیر، یک آقای خیلی گنده ای اومدن با شما کار دارن!
- آقای گنده؟ بگو بیاد تو، من از آدمای بزرگ خوشم میاد چون میتونم کوچیکشون کنم.
- البته اون گنده نه این گنده ولی دارن میان!

غول غارنشین که کت و شلوار پوشیده بود و کلاه شاپو بر سر گذاشته بود خم شد تا از در کوچک اتاق سردبیر عبور کند و سپس به محض ورود بارناباس کاف را یک لقمه چپ کرد و در مقابل چشمان حیرت زده منشی از پنجری بیرون پرید و رفت!

1 دقیقه بعد - جلوی در روزنامه

- ببخشید میخواستم جناب سردبیر رو ببینم...
- روزنامه تعطیله آقا.
- تعطیله؟ برای چی تعطیه؟
- چون جناب سردبیر مردن تا اطلاع ثانوی این جا تعطیله، برو آقا وای نستا این جا جلوی راهو گرفتی الکی سوال میکنی


بوق بر مدیران


Re: کتابسرای جادویی دیاگون
پیام زده شده در: ۱:۰۴ جمعه ۲۴ دی ۱۳۸۹

سالازار اسلایتیرین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۰ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۳۵ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
از ما هم نشنیدن . . .
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 618
آفلاین
اوباشگری ممنوع !!


سالازار در حالی که ناگهان قیافه ای جدی به خود گرفت گفت :

- خنده دیگر بست بودیه ، الآن موقع عمل بودیه ، ما باید بثابتی ایم که دنیا با هرج و مرج بیشتر حال دادیه .

اوباشی ها همه با سر حرف های سالازار را تایید کردند . ویکتور رو به سالازار پرسید :

- سالازارا !! الاایهاالحال باید الآن چه کنیم ؟

- ابتدا یکی باید به من یک بستی بدهیَد بعد نقشه را توضیح می دهیَم .


آنسوی ماجرا ، مقر ضربتی ها

اسکورپیوس مشغول راه رفتن درون مقر بود و با دقت خاصی قدمهایش را به اندازه ی بیست سانتی متر بر می داشت و طول و عرض اتاق را طی می کرد .

گودریک در حالی که مشغول تمییز کردن شمشیرش بود با این سوال کینگزلی مواجه شد .

- به نظرت چیکار می شه کرد گودریک ؟

- ها نمی دانم ای فرزند روشنایی ، نگین درشتی بود که از این شمشیر افتاده است ، نمی دانم با چه پرش کنم ؟

- کی درمورد این شمشیر عتیقه ات صحبت کرد ؟ میگم این دزدی را چه کار کنیم ؟

گودریک سرش را خاراند و گفت : نمی دانم نواده .

اسکورپیوس که برای باز هزارم از روی تک کاشی کثیف اتاق رد شده بود گفت :

- یافتم ، یافتم

- بگو ...بگو ...

- این کاشی کثیفه ی کنار اتاق 20 متر با در فاصله داره و چهل متر تا پنجره مرمریه .

- بمیرید همتون . خودم میگم چیکار باید کنیم .

ضربتی ها : چی رو ؟

- دزدی کتابخونه رو .

ضربتی ها : آهان

- اسکور بپر برو پیام امروز بگو بنویسه که هیچی سرقت نشده و کار یه سری آدم مشنگ بوده . گودریک .....گودریک کجاس ؟

- نمی دونم ، الآن که اینجا بود .


" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




Re: کتابسرای جادویی دیاگون
پیام زده شده در: ۲۲:۲۶ پنجشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۹

اسکورپیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۴ چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۳:۳۷ شنبه ۷ تیر ۱۳۹۳
از بی شخصیت ها متنفرم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 157
آفلاین
اوباشگری ممنوع!

سوژه ی جدید

آفتاب تازه طلوع کرده بود. سوز سردی در دیاگون می وزید. آبرفورث دامبلدور کلید را کتابسرا را درون قفل چرخاند و در را باز کرد. فضای کتابسرا غرق در تاریک بود. آبرفورث کلید را فشار داد و با صحنه ی عجیبی رو به رو شد. چشم هایش را مالید فکر کرد اشتباه می بیند اما صحنه تغییری نکرد. در حالی که به تمام کتاب هایی که به روی زمین ریخته بود خیره شده بود دکمه ی قرمز رنگ روی دیوار را فشار داد.

چند دقیقه بعد

گروه ضربت به کتابخانه آمده بودند و در حال بررسی بودند. کینگزلی ،رییس ضربتیان، از آبرفورث پرسید:ببخشید همه ی کتاب ها هست!

آبرفورث در حالی که پریشان بود و مثل مرغ پر کنده به این طرف و آن طرف می دوید گفت: آره یکی از مهم ترین هاش اونی که توش یه سریع معجون سری و ورد ممنوعه و فراموش شده توش ذخیره شده بود. اون کتاب دست هر کسی بیفته می تونه زمین رو نابود کنه!

کینگزلی سری تکان داد. او می دانست که این کار تنها از چه گروهی بر می آید.

هاگزمید، مقر اوباشگران!

قهقهه ی اوباشگران فضا را پر کرده بود. سالازار در حالی که کتاب را در دست گرفته بود، گفت: بچه ها فکر می کنید این یکی چیکار می کنه!

سپس ورد عجیبی را به زبان آورد و به سمت یک قورباغه فرستاد و ناگهان قورباغه تبدیل به یک غول غارنشین شد!

سالازار به سمت او خیره شد و گفت: تو باید به ما خدمت کنی و هر کسی که ما می گیم رو نابود کنی!

غول سری تکان داد و گفت: اطاعت ارباب!

سالازار رو به اوباشگران کرد و گفت: همون جوری که توی کتاب نوشته بود یه غول غار نشین هوشمند دیگه با این وضیعت کی می خواد حریف ما بشه!

سالازار قهقهه ای سر داد به تبعیت از او دیگر اوباشگران نیز قهقهه سر دادند!


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۲۳ ۲۲:۲۸:۳۱

هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.