هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۰:۰۶ شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۸۵

واگاواگا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۳ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۲۸ دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 274
آفلاین
استاديوم شنفنز كلاه 3 - زمين بازي - ساعت 8:00 دقيقه به وقت تهران _ بخش زنده شبكه ي jtv


گزارشگر:
_ خب تا اينجاش ،‌ سه تا نفله شدن ! ولي داور هيچ اعتنايي به اين مسئله نمي كونه! ،‌ جست و جو كونها خيلي سخت مشغول جست و جو كردن هسته و حالا مهاجم هاي تيم آجاس به سمت دروازا حمله مي كونن!
كار كاروف براي ارشام !‌ ارشام براي مار...كوس! نه همون ماركس! كوس! ماركوس! ... حالا ماركوس شوت مي كونه و توپ خيلي گوي (قوي) و استوار به سمت فنگ!‌ دروازابان جديد و توله سگ جديد حذم ميره!
توله سگ ! مثل باد به سمت توپ ميره و دهنش رو باز مي كونه!‌ توپ با گدرت(قدرت) فك ،‌ سگ بدبخت رو ميش كونه! و سگ بدبخت رو محكم به ميله ي حلقه ي وسطي مي كوبونه! دنده هاش خورد شده و ازش خون مي پاچه بيرون!‌ فقط من مي تونم از روي غلادش با اطمينان بگم كه اون كپه ي خوني كه روي زمين پخش شده فنگ! توله سگ بدبخت و سوپر خودمونه! خب حالا كه توجه همه به اونه بزاريد بگم چرا بهش ميگن سوپر!‌ اون از يك ماهگي توي ميدون توپ خونه تو كار قاچاق فيلم هاي سوپر بوده! ما همينجا از خدا مي خوايم كه اونو رحمت كونه!

نماي بسته از آوريل و ممد كه گوشه اي از زمين بدون توجه به اتفاقاتي كه افتاده در مورد شير موز بحث ميكنن...
آوريل :
_ شير موز ! باز گفت شير موز!‌ من بدم مياد!‌ خفه شو!‌ يه بار ديگه بگي اسم اين كوفتي رو مهرم رو ميزارم اجرا!!!
ممد:
_ ببين شير موزم!‌.....نه خب گلم! شير مو....خب همون اون!‌ چيز بدي نيست كه!! خب خودت قبول كن ديگه! من وقتي تو رو گرفتم كمرت خيلي مي شد سي سانت بود! الان شده يك متر و نود!!‌ اين بده؟ ... خوبه همه بگن كمرشو كمرشو؟!! ها؟ بزار اون شير موز كوچولو موچولو هم بدنيا بياد!!!
آوريل :
_ باز گفت !!!‌ شير موز كوچولو ديگه كيه!!!؟...
ممد:
_ خب شايد بعداً خواستي يه كوچولو كه مث شير موز گوگولي باشه داشت باشي خب!
آوريل‌كه ديگه طاقت نداشت از توي جيبش يه كلت بيرون كشيد ،‌ گذاشت روي سينه ي ممد و گفت:
_ ببين مرتيكه! الان باز حرف مفت بزني با لگد ميزنم تو صورتتا!! ...نه با همين كلت ميزنم مخت رو مي پوكونما!
ممد: خب باشه! ديگه نميگم شير موز!!‌ ميگم موز شير!‌ تو فرض كن همون شير موزه!‌خوبه؟
آوريل بدون هيچ حرفي ماشه رو كشيد و صورتش عرق خون و تيكه هاي مغز و چشم و گوش و استخون جمجمه ي ممد شد!
جنازه ي خوني ممد روي زمين پخش شد و آوريل تا آخرين گلوله رو توي جسد ممد خالي كرد. يك كلت ديگه از جيبش بيرون كشيد و به سمت كور ممد بدبخت رفت. كلت رو توي دهن كور ممد گذاشت و گفت:
_ خب ديگه تو هم بميري تكميل ميشه..ديگه نويسنده وقت نداره واسه تو هم صحنه ي كشتنت رو بنويسه ، به همين رضايت بده ....
تق!
كور ممد در حالي كه توي استخري از خون غلت ميزد مرد و آوريل به سرعت به سمت داور رفت ،‌ قبل از اينكه داور بتونه فرار كنه جفت پاهاشو با تير زد ، داور در حالي كه از درد زجه ميزد و روي زمين ميلرزيد صورت آوريل رو بالاي سرش ديد..
آوريل:
_‌ اگه جونتو دوست داري ما رو برنده اعلام كن و قال قضيه رو بكن!‌ ما ديگه چيزي براي از دست دادن نداريم! بايد اينو فهميده باشي!
داور بدون معطلي فرياد زد:
_ تيم حذم بازي رو برد! ....پايان بازي!!!

پايان


تصویر کوچک شده


Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۰:۰۶ شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۸۵

مرلین (پیر دانا)old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱۱:۲۹ چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1286 | خلاصه ها: 1
آفلاین
نمايشنامه شماره 4 تيم آجاس(پایان)

فلش بک- ساعت 3 نیمه شب قبل از مسابقه
----------------------------------------------------
مرلین خواب آلود در دستشویی نشسته بود و با خود زمزمه میکرد.
- ای سرژ نامرد.. فکر کردی من نفهمیدم چی توی اون شربت ریخته بودی؟ هاا... فعلا که تنها راه بیدار موندن اینجا بودنه! بقیه تیم رو چیکار کنم.. نه میتونم واسه خودم و نه واسه بقیه دستشویی متحرک تهیه کنم واسه بیدار موندن.. تازه اصلا هیچ سنگ توالتی مثل این راحت و استاندارد نمیشه... چیکار کنم؟.. من باید حال این سرژو بگیرم...
در همین حال کمی جابجا شد و در این جابجایی یک پر قرمزرنگ از ریشش افتاد. از آنجایی که به گرفتن اسنیچ عادت کرده بود قبل ازاینکه آن پر قرمز زیبا در چاه فاضلاب بیفتد قاپیدش.
- این چیه؟... پرر... پر سیمرغ؟ آره!! باید آتش کنم در این پر، تا شاید شود راه بر من بر! همی بودندی جواتها عاقل، اگر بود یک پر یک سیمرغ و سرژ غافل!
کبریت ممتاز بی خطر را از جیب درآورد و ....
شتلخ!!!
از دستشویی به بیرون پرتاب شد.
- لعنت به این!! مثلا کبریت بی خطر ساختن؟؟؟ پرم کو؟ سوخت سوخت؟؟؟ سووووخخختتت!!!
ناگهان فضای تاریک محوطه اطراف دستشویی عمومی روشن شد و یک ققنوس قرمز ظاهر گشت.
- هااا چیه زال جیگرطلا؟؟ اسفندیار به رستم فحش ناروا داده یا بازم کبریت رو گذاشتی جلو دست بچه کوچیک؟؟ ا... تو کی هستی؟؟ مرلین؟ مرلین خودمون؟؟
مرلین کمی صبر کرد تا چشمش با نور اخت شود. سپس قیافه متعجب ققی را تشخیص داد.
- ها ققی تویی؟ من منتظر سیمرغ بودم!
ققی خندید و گفت: سیمرغ امروز مرخصیه من جاش کشیک وایسادم
مرلین بازایستاد و گفت: خب حالا وظیفتو انجام بده! به من بگو برای از بین بردن خوابآلودگی باید چه کرد؟
ققی کمی فکر کرد و گفت: راه حل تو دست من است! این چوب را میبینی؟ این چوب درخت خزبازی است! چوبی که مربوط به پدر پدر پدر پدر پدر مادربزرگ خززاده های جوات محله جنوب شهر پایتخت یک کشور آسیاییست. این را ریز ریز میکنی و با آب معدنی دماوند (دم به دم، دم به دم، دم به دم دماوند!) مخلوط میکنی و به خورد افراد خواب آلود می دهی. برای اینکه این دارو اثر کند باید به مدت یک ساعت در یک مسیر طولانی بیل بزنید. اینچنین است که دارو به همه جای بدن سرایت میکند و خواب بیرون می رود.
مرلین لبخندی نشانه پیروزی زد و گفت: دمت گرم! تو از اون سیمرغ پیرمرد بیشتر حالیته.. حالا برو بخواب که فردا مسابقه داریم.

مکان: ورزشگاه پارسین نورمن- شروع بازی
-----------------------------------------------
همه بازیکنان به هوا رفته بودند و مرلین آن پایین داشت قاه قاه به سرژ می خندید. بینز دستور داد:
- جناب کاپتان بدو دنبال اسنیچ بگرد امروز اصلا حوصله ندارما!
مرلین خنده اش را خورد و به سمت سرژ داد زد:
می دونی کی راه ضدخواب رو نشونم داد؟؟؟ ققی!!
با شنیدن اسم ققی سرژ قرمز شد. و سپس از قرمز به بنفش، سپس آبی، بعد سبز و در آخر سفید.


آوریل و ادی ماکای خیلی سریع پاسکاری می کردند و در عرض چند ثانیه خود را به حلقه های آجاس رساندند. ایگور با یک رقص فیتیله ای توپ را از میان دستهای ادی بیرون کشید و با یک کله ملق روی بیل جارویش پاسی بلند برای آرشام فرستاد. آرشام خیلی سریع کش شلوارش را کشید و توپ را به داخل شلوار هدایت کرد.
آن طرف زمین سرژ به دنبال ققی می دوید و این طرف برادر حمید تک و تنها بلاجرها را روانه آرشام میکرد.
آرشام جیغ کشید: اون پسره رو تو تماشاچیا!!
شتلق!
ایگور: اینم از برادر حمید. تا اون باشه وسط بازی به این مهمی حواسش آن جای دیگر نرود!!
حالا ادوارد بود که با پشتیبانی بارانی مانع حضور آوریل می شد. آوریل که لباس کاندیدایی پوشیده بود و نمیخواست با باران ادوارد کثیف شود به آرشام نزدیک نمی شد.

جیغ گزارشگر به هوا رفت!
- گل برای آجاس!! ایول!! آفرین!! به این میگن بازیکن!! شاهکاره!!

یک لحظه صدای پرپر از میکروفون در ورزشگاه پیچید و بعد از آن فریاد سرژ که با رسیدن به جلوی میکروفون گزارشگر اکو شده بود: میکشمت ققی!!!!!!
(توضیح: ققی و سرژ از جلوی گزارشگر عبور کردند)

------------------------------------------------
این درست که بازی فینال است! و این درست که ما در اینجا برادر حمید داریم، کورممد داریم، یک ساحره داریم و تعداد زیادی پسر! یک ریش داریم و هزار گوشکوب!! اما وقت نداریم!!
پس بهتر است که از گزارش بازی بگذریم و به مراسم کوتاه اهدای کاپ بپردازیم
--------------------------------------------
با هزار دوا و درمان و دوز و کلک، اینجاست که ما قهرمانی تیم آجاس را در این رقابتها تبریک میگوییم.
وزیر جادوگری با دستان خودش کاپ طلایی و درخشان را گرفت. کمی به آن نگاه کرد. کمی آن را بوسید. سپس یک لالایی خواند برای آن کاپ و در نهایت آن را به دست مرلین سپرد.
چه افتخاری بالاتر از اینکه یک تیم در خیالش قهرمان شود!!!
بینز بلرویچ ویلچر سوار را به سمت مرلین راند تا مدال را به گردنش بیاویزد.
آوریل به دلیل خیس شدن لباس از اشک و مشک، ادوارد به دلیل زیاده روی، آرشام و ایگور به دلیل گیر کردن پشت مویشان به ناخن پای چپ سرژ، سرژ و ققی به دلیل تصادف با بلاجر، برادر حمید و کورممد به دلیل روابط ناسالم، بازیکنان مجازی به دلیل مجازی بودن و دیگر بازیکنان به دلیل تحت تاثیر قرار گرفتن روانه بیمارستان شده بودند.
این بود پایان کار این جام. و کار آجاس در این جام.
نتیجه هر چه آید خوش آید!


امضا چی باشه خوبه؟!


Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۰:۰۵ شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۸۵

ادی ماکایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ یکشنبه ۶ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۲ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۹
از كوچه پشتي عمه مارج اينا !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 536
آفلاین
استاديوم شفنز كلاه 3 - زمين بازي - ساعت 7:30 دقيقه به وقت تهران - پخش زنده شبكه jtv‌


نماي بسته ، داخل كانال كولر ،‌ دو ناشناس در حال بالا آمدن از كنال هستند....
ناشناس 1:
_ مات مو مهن هنه!!! ميرم مهنت!!‌ مار مسه!! ميهم مات مو مهن هنه!!
ناشناس 2: چي؟...اول بخور بعد حرف بزن! آدم باش!
ناشناس 1: ميهم مات مو مهن هنه!!‌ ممهو!! ...
ناشناس 1 دستش رو توي دهنش ميكنه و پاي ناشناس 2 رو در مياره و ميگه:
_ بوقي!!‌ تو هيچ احساس نمي كردي پات تو دهن منه؟!!! اينقد يبسي؟!!‌ خيال كردي من يابو ام؟!!
ناشناس 2 :
_ نه من فكر نكردم ، تو يابو هستي! مطمئنم!! اينجا رو كريچ! در خروجي !‌بالاخره رسيديم!
كريچ:
_ ارباب ولدي دستم رو بيگير يه وقت نيفتم! ايندفعه هم بيفتم ميشه هشت بار!‌ آخراي بازيه ها! ديگه دستمون به اون كفتره نمي رسه ها!
ولدي كريچ رو ميگيره و هر دو بالاي استاديوم به سمت لبه ي سقف حركت مي كنن ،
ولدي:
_ خب يكي از اونا رو بكن تو اين سوراخه!
كريچ كه موقع ي حرف زدن ولدي داشت يه جاي ديگه رو نگا ميكرد متوجه نشد بايد تير رو توي كدوم سوراخ بكنه ، بالاخره نزديك ترين سوراخ رو انتخاب كرد و تير رو توش فرو كرد!
ولدي:‌ اوفي!! ارا اردي اورجا!! اكش ايرون اكش ايرون!!
كريچ :
_ اول بخور بعد حرف بزن! خب ديگه وقتي نمونده بكش كنار مي خوام هدف گيري كنم!
كريچ ريموت كنترل رو از جيبش در مياره و هدف رو روي ققي قفل ميكنه و بدون معطلي دكمه ي شليك رو ميزنه .
ولدي:
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ
كريچ : آآآآآآآآآآآآآره! الان ميميره ارباب!!‌ آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآره!!.......آآره..آره ..آر..آ آ!! ارباب خشتكتون سوراخ شده تكون نخورين الان براتون ميدوزمش!

نماي بسته از تير كه به سمت ققي ميره
ققي در حالي كه بلاجري رو به سمت كاركاروف مي فرستاد متوجه تير ميشه ولي قبل از اينكه بتونه حركتي بكنه تير از وسطش عبور ميكنه و سوراخي به قطر يك متر توي سينش باز ميكنه ،‌خون با سرعت توي سر و صورت تماشاگرا ميپاچه و دل و رودش توي دهن و چش و چال ملت ميفته! چشاي ققي پر از خون شده و از دهنش خون مياد ، مدام رعشه مي كنه و بعد از پنج دقيقه جون دادن لابلاي پر هاي كنده شدش دفن ميشه ...


جي.كي رولينگ نقاش مصري قرن پنجم هجريه


Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۰:۰۲ شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۸۵

فنگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۴۴ شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۰
از ساختمان مركزي حذب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 147
آفلاین
استاديوم شنفزكلاه 3 - زمين بازي - ساعت 6:10 دقيقه به وقت تهران - پخش زنده شبكه jtv ‌

گزارشگر :
_ داور كوافل رو هوا مي كونه و بازيكون ها به سمتش حمله مي كونن ،‌ همه به جز سرژ...

سرژ در گوشه اي از زمين با يه كپه چيز قهوه اي رنگ ور ميره .
نماي بسته از سرژ
سرژ در حالي كه دستاش عرق كرده ،‌ شونه هاش ميلرزه ،‌ زانو هاش سست شده ، عصبيه ، اما به ظاهر خونسرد و آماده به نظر ميرسه ،‌ انگار يه چيزي توي گلوش گير كرده ، بعد از مدتي به نظر ميرسه يك چيزي رو قورت ميده و چشاش رو ميبنده.
در همين لحظه برادر حميد كه نزديك ترين شخص بهش بود خودش رو به سرژ ميرسونه و ميگه:
_ اه !‌ ... خورديش؟!! بدبخت الان خب ميميري كه!!
سرژ در حالي كه صورتش زرد شده :
_ من ديگه از اين زندگي كه همش شده مدفوع بدم مياد، صبا قبل از هر كاري بايد اين مدفوع رو ببينم ،‌ بعد غذا! باز بايد اين كوفتي رو ببينم !‌ اصلاً كه چي!..زندگي ي كه ختم هر كاريش مدفوعه چقدر ارزش داره؟
برادر حميد :
_ يه لحظه!
ولي ميره يه گوشه ي استاديوم و هواكش استاديوم رو روشن ميكنه
برادر حميد:
_ خب ببين برادر! اين خيلي عاديه! خيلي از آدماي ديگه هم موقعي اي كه كم ميارن به بوق خوردن ميفتن! ولي نمي ميرن!‌تو اگه مي خواي بميري به جاي اينكه اينجا بشيني حال ملت رو بهم بزني برو مثل آدم خودت رو بكش! آدم باش! بفهم! مي خواي بميري بمير‌!‌ حال ملت رو چرا به هم ميزني؟
سرژ در حالي كه به حرفاي برادر حميد فكر مي كرد از سر جاش پاشد و دور شد...
برادر حميد كمي صبر كرد تا سرژ از اونجا دور بشه و بعدش به اطراف نگاهي كرد و وقتي مطمئن شد حواس همه به سرژه دستش رو به سمت اون كپه ي قهوه اي رنگ برد و .....
_اه چقد ترشه!!!

نماي باز از برج ميلاد
سرژ بالاي برج نشسته و پشتش به دوربينه. صداي ملچ و ملوچ مياد ولي چيزي معلوم نيست. دوربين يكدفعه به سرعت مي چرخه و قبل از اينكه سرژ بتونه مانع بشه نماي جلوي سرژ رو ميگيره...
يك كپه ي قهوه اي رنگ جلوي سرژه و دور دهن سرژ هم قهوه اي رنگه. برادر حميد كه باز از همه به سرژ نزديك تر بود !!‌ (چون دنبال يك بچه ي تپل مپل بود) از برج بالا مياد و بدون مقدمه ميزنه تو گوش سرژ .
سرژ :‌
_ د بيا!!‌ چرا ميزني؟..مگه نگفتي برو مثل آدم خودكشي كن؟! اومدم رو برج !!‌ اند كلاسه خودكشيه اينجا!‌ چرا نميزاري به درد خودم بميرم؟
برادر حميد كه مخش ديگه بوقيده بود ميگه:
_ بدبخت! مردم بالاي برج ميان خودشونو بكشن!‌ بوق كه نمي خورن!! از اين بالا مثل آدم خودشونو پرت مير كردن پايين!!
سرژ:
_آره؟..خب چجوري؟
برادر حميد :
_ميان لب برج..اينجا...خب؟...بعد اينجوري خودشونو پرت مي كنن پاييييييييييييييييييييييييييييين!!!!!
برادر حميد در حيني كه داشت از برج پرت ميشد فشار باد شلوارش رو از پاش كند ، و برادر حميد توي شيشه ي برج براي اولين بار اونجاي نورانيش رو ديد ،‌ دهنش آب ميفته و بر ميگرده تا كار رو شروع كنه...و هي دور خودش ميچرخه ،‌ بعد از چند لحظه در حالي كه چيزي نمونده بود به اونجاش برسه روي آسفالت خيابون پخش ميشه و روحش از بدنش جدا ميشه ولي به جاي آسمون دنبال اونجاي بدنش ميگرده تا .....

نماي بسته بالاي برج
سرژ آخرين باقي مونده هاي ماده ي قهوه اي رنگ رو قورت ميده و با لبخند،‌ چهار زانو منتظر ميشينه تا بميره....


ویرایش شده توسط فنگ در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۱۱ ۰:۲۸:۳۴

روزی از من پرسید : بزرگترین آرزویت چیست ؟
گفتم : تحقق یافتن آرزوی تو ….
اما افسوس …. هرگز ندانستم آرزوی او جدایی از من بود !


Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۰:۰۱ شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۸۵

آرشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۹ چهارشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۱۸:۵۰ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
از دهکده ی هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 418
آفلاین
نمايشنامه شماره 3 تيم آجاس

تاریک است. ظلمات مطلق. هیچ نوری نیست. هیچ کسی دیده نمی شود. اینجا کجاست؟ چه خبر است؟ چرا همه چیز تیره و تار است؟ نکند ما نابینا شده ایم؟ یا شاید خورشید مرده؟ پس این صدای بیل از کجا می آید؟ شاید پیرمردی زحمت کش مزرعه اش را بیل می زند؟ اما ما که آنجایی که بیل می زنند نیستیم! پس کجا هستیم؟ کمی فکر کنیم! بله بله به یاد می آوریم... اینجا... اینجا کجاست؟ ظلمات، تاریکی، وهم، هراس، بیل زدن، عرق، بیل، عرق، بیل، سیاهی...

ورزشگاه دو میلیون و یک نفری پاریسن نورمن
---------------------------------
سرتاسر ورزشگاه پوشیده از تماشاگرانیست که تیم محبوبشان را تشویق می کردند. لازم نیست که ما بگوییم این بازی چیست و بین چه تیم هایی برگزار می شود! مسلما با این همه تزئینات و رنگ بازی ها تنها چیزی که در ذهن انسان تداعی می شود یک فینال مهیج و داغ است! فینالی که در آن دو تیم پرآوازه و کم آوازه حذم تارکبود و آجاس حضور خواهند داشت. تماشاگران از یک ماه پیش در پشت درهای ورزشگاه منتظر مانده اند.
یکی از این مشتاقان به بغل دستی اش می گوید:
- فک میکنی الان دارن چیکار میکنن؟
- به نظر من تیم آجاس حسابی داره خودشو گرم میکنه!!!
- ولی به نظر من تیم حذم تارکبود داره خودشو گرم می کنه!
بلرویچ که تا قبل از بازی نیمه نهایی چست و چابک بود به دلیل فعالیت زیاد نرم و نازک شده بود و روی ویلچیر بازی را نگاه میکرد. به جای او بینز، روح مهربان، در مرکز زمین ایستاده و منتظر ورود بازیکنان دو تیم بود .
بینز ابتدا نگاهی به ساعتش انداخت و سپس چشمش را به تیغه آفتاب دوخت و قبل از اینکه چشمش با نور آفتاب اخت بگیرد هفت بازیکن حذم پوش سوار بر هفت دسته جارو به سمتش شیرجه رفتند.. شانس آورد که روح بود وگرنه او هم باید کنار بلرویچ مینشست!!
بازیکنان حذم چند دور دیگر از داخل بینز گذشتند و هوایی تازه کردند! ( البته بعد از این که بینز اخطار داد که این کار یک نوع دوپینگ به حساب میاد همه دست کشیدند) و سپس ردیف کنار زمین فرود آمدند.
بینز نگاهی به ساعتش انداخت و گفت: فقط چند ثانیه تا حضور همه بازیکنان وقت مونده! اگر آجاس تا ده ثانیه دیگه نرسه حذم قهرمان اعلام میشه!
سرژ به ققی چشمکی زد و خندید، ولی ققی این چشمک را چیز دیگری فرض کرد و با آن فکر دیگر لبخند زد!
بینز شمارش معکوس را آغاز کرد و صدایش در ورزشگاه می پیچید:
10... 9... 8... 7... شش.شش..ششش.ش.شششش...شش...
سرژ گفت: نکنه دستشویی داری؟
اما بینز روی شش گیر کرده بود... انگار که چیزی آزارش می داد.. یک لحظه به پایین پایش نگاه کرد و دید که بیلی درست از زیرپایش با شتاب فراوان به سمت بالا آمد. این بار واقعا شانس آورد که روح بود! وگرنه نوک تیز آن بیل...
پشت سر آن ریشهایی از زمین رویید و پس از آن پیرمرد سالخورده ای بیرون آمد. خاکی و کثیف... با من من گفت:
- ها... چی؟... دیر که نرسیدیم جناب؟
بازیکنان بهت زده حذم بینز را گرفتند که نیفتد و به سمت سرژ که تا آن لحظه نیشخند میزد اخم کردند.
هر چهار بازیکن واقعی و سه بازیکن مجازی آجاس از سوراخ وسط زمین بیرون آمدند و بیلهایشان به دسته جارو تبدیل شد.
بینز که حال خود را بازیافته بود گفت: چند ثانیه دیرتر تیمتون باخته بود!!!
اما مرلین نفس عمیقی کشید و با بی خیالی گفت: خوب اشکال نداره... واسمون عادی شده.... اخه این شکلی کلاس هم داره که دیر بیایم... مگه نه سرژ؟
و چشمکی نثار صورت زرد شده سرژ کرد.
بینز سوت را به دست گرفت و توپهای پروازکن را به هوا فرستاد. سوت را در دهان گذاشت و کوافل را شوت و سوت رو سوت کرد!!!


[url=http://www.jadoogaran.org//images/pictures/ketabe-Rael.zip]الوهیم مرا به


Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۰:۰۰ شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۸۵

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
استاديوم شفنز كلاه 3 - زمين بازي - ساعت 6:00 دقيقه به وقت تهران - پخش زنده شبكه jtv

گزارشگر :
_‌ سلام مي كونم خدمت توي همتون! اينجا شبه! ولي خب اونجا روزه ،‌يعني جايي كه شما هستيد روزه! ولي اينجا شبه ! اينجا شبه ها!!‌ شب!! تاريكه يعني !!‌ د بگير ديگه!!‌ شبا شما توي خانه صداي ناراحتي نمي شنويد؟ ... اي بابا ولش!
خب بازيكون ها خيلي گشنگ(‌قشنگ)‌و خوب به زمين بازي دخول مي كونن ! عده اي از تماشاگر هاي همشهري توي موج مكزيكي غرق شدن و ما به خانواده ي اين بزرگان تسليت مي كونيم!‌
داور بازي كاپيتان هاي دو تيم رو دعوت مي كونه تا با هم دست كونن!

نماي بسته از داور ، مرلين ، و كاپيتان جديد تيم حذم ،‌ كور ممد!!!

داور : خب لطفاً با هم دست بديد!
كور ممد كه بعد از مدتها ، فرصت پيدا كرده بود با يكي دست بده به سرعت دستش رو به طرف جلو ميبره و يك چيزي رو محكم فشار ميده و به بالا و پايين حركت ميده!
مرلين:
_ آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآاخ!!..ولش كن!! كنديش!! اونجا يه چيز ديگس!!‌ دست من اينه!!‌ كمك!!
داور دست كور ممد رو ميگيره و ميزاره توي دستاي مرلين .
داور:
_ خب جناب مرلين ،‌ شير يا خط؟
مرلين:
_ شير!
داور گاليون رو به هوا ميندازه ولي هر چي صبر ميكنه گاليون پايين نمياد. چند لحظه بعد سرژ در حالي كه ققي رو از گردن گرفته و اونو كشون كشون به سمت داور مياره ديده ميشه.
سرژ: جناب داور ببخشيد! اين بچه ي ما يكم به طلا و جواهر حساسه!‌ اينا ققنوساي حوزه ي ساحلي خليج رشتن! ديگه بگير ديگه قربونت برم!‌ معلوم نيست باباش كلاغ بوده مث اينكه! خلاصه قربونت برم ،‌ ببخشش!‌ دست خودش نيست....
و رو ميكنه به ققي و ميگه:
_ خب بابايي دهنتو باز كن ، گاليون عمو رو پس بده!
ققي در حالي كه خيلي بهش فشار ميومد گاليون رو توي صورت داور تف كرد و خودش رو از دست سرژ بيرون كشيد و رفت.


[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲۳:۵۷ جمعه ۱۰ شهریور ۱۳۸۵

ادوارد جکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۹ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۰۴ سه شنبه ۶ شهریور ۱۳۸۶
از وسط سبيلاي هوريس كنار نيكي پلنگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 356
آفلاین
پست شماره دو براي تيم اجاس

داخلی- خانه سرژ و سرژیا - سفره شام
-----------------------------------------------
سرژ گوشکوب محبوب خود را که عکس ققی روش بود،از داخل جیب شرتش بیرون کشید و گفت: خب بهتره دیگه شروع کنیم تا سرد...
در چشم برهم زدنی ادوارد و ایگور هر کدام پاچه ای به دست گرفتند و مشغول شدند.
سرژ خواست از قافله عقب نماند و دست پیش برد که با انبوهی از ریش مواجه شد.
دهان و دماغش از ریش مرلین پر شده بود و نمی توانست نفس بکشد. سرژیا با جیغ و ویغ خود را به بالای سر همسرش رساند و گفت: سرژ عزیزم نمیر نمیر! من بعد از تو دیگه شوهر از کجا گیر بیارم؟؟...مگه تو نگفتی ریشت از همه بزرگتره؟به من دروغ گفتی؟با دروغ شوهر من شدی و ...؟
سرژ:بعدا در مورد این مساله حرف میزنیم.
مرلین و ادوارد و ایگور و آرشام با خیال راحت کله پاچه را تمام کردند و در تمام این مدت سرژیا مشغول درآوردن ریش های سفید و چسبناک مرلین از دماغ و دهان سرژ بود.
سرژ زیرلبی به زنش گفت: جبران میکنیم.. الان دیگه نوبتیم باشه نوبت نوشیدنی وزغیه!!
زن سرش با شنیدن دستور شوهرش از جا پرید و به آشپزخانه رفت.
بازیکنان آجاس هر کدام به گوشه ای لمیدند و شکمهای پرکله پاچه شان را هوا دادند.
پس از چند دقیقه انتظار سرژیا با یک پارچ استیل پر از نوشیدنی وزغی اصل مادام رزمرتا وارد شد.
- بنوشید که نوشتان باد همی!
بازیکنان نوشیدنی ندیده آجاس پارچ را دست به دست دادند و سر کشیدند. در این میان چشمان مرلین با چشمان جرقه زن سرژ گره خورد.
مرلین:
سرژ:
ادوارد گفت: ببخشید دستشوییتون کجاس؟
سرژ به سمتی اشاره کرد و ادوارد دوان دوان به همان سمت رفت.
مرلین نگاهی به ته مانده شامی که خورده بودند و نوشیدنی گوارا انداخت.
در دستشویی بود. مثل همیشه گرم و نرم و راحت! اما این بار آن آفتابه قرمز همیشگی کنار شلنگ راه راه آبی و بنفش نبود. بلکه یک آفتابه طلایی با مارک "اتحادیه آفتابه سازان ملل" به او چشمک میزد. از خوشحالی نمیتوانست خود را نگه دارد و گویی که سالها در این کار بوده دست به آفتابه برد. چند دقیقه گذشت که ناگهان صدای کلنگ کلنگ درب زنگ زده دستشویی به گوشش رسید. مرلین... مرلین... چی شد؟ ... مرلین من خوابم میاد.. بهتره بریم.. خیلی ممنون آقای سرژ از شام خوشمزه.. ببخشید کاپتانمون امروز خیلی کار کرده خستشه... مرلین پاشو بریم گاراژ بخوابیم...

تصویر دستشویی و آن آفتابه زیبا از جلوی چشمش کنار رفت و همه چیز سفید شد. و حالا آرشام را میدید که او را بیدار میکرد.
سرژ نیشش را باز کرده بود و میگفت: آخی پیرمرد.. سن که رسید به پنجاه دردا...
ایگور و آرشام خواب آلود زیربغل مرلین را گرفتند و بعد از خداحافظی خارج شدند.
آرشام گفت: مرلین وایسا ادوارد یادمون رفت.. الان نیم ساعته رفته دستشویی خبری ازش نیست...

-------- به دلیل کثیف بودن صحنه از خواب پریدن ادوارد درون چاه توالت و پاشیده شدن فاضلاب به لباس همه و بوی گندی که همه جا را فرا گرفته بود از توصیف این قسمت معذوریم----------

با هزار بدبختی و دردسر آجاسی ها خود را به گاراژ رساندند تا بخوابند و بلکه صبح زود بیدار شوند و به مسابقه برسند.


روح جنمار قديم ميكند:

[url=http://ww


Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲۳:۵۶ جمعه ۱۰ شهریور ۱۳۸۵

آوریل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۷ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷
از کارتن!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 789
آفلاین
استاديوم شنفز كلاه 3 - رختكن تيم حذم - ساعت 4:50 دقيقه به وقت تهران - پخش زنده شبكه jtv

همه ي بچه هاي حذم با حالتي افسرده نشستن يه گوشه و به نقطه اي خيره شدن. و هر كي زير لب چيزي زمزمه مي كنه.
برادر حميد:
_ تا اميد هست ، آرزو نخواهم كرد!
سرژ :
_ زندگي ام از مدفوع پر شده ،‌ امشب ديگه خودم رو خلاص مي كنم ،‌ قول ميدم!
فنگ :
_‌ توله سگ خودشونن!! من ديگه تحمل ندارم ، من سگ نيستم! من سگم! ولي سگ نيستم!‌ من يه سگ واقعيم نه يه سگ! خودشون سگن!! ... اه ... من ديگه تحمل ندارم ، خودشون سگن ،‌ من اگه حالشونو نگيرم سگ نيستم! حالا ببين! ... توله سگ ....
آوريل :
_ شير موزي بهت نشون بدم !!‌ مهرم حلال جونم آزاد! ديگه خسته شدم!‌ صب بايد شير موز بخورم ،‌ ناهار شير موز ،‌ شام شير موز ،‌ مرتيكه معلوم نيست اين همه شير موز از كجا مياره!!! همين امشب طلاقمو ازش ميگيرم!!‌
ممد :
_ جناب قاضي مگه شير موز چشه؟ ... مگه شما خودتون شير موز دوست نداريد؟...هووم..نه اين نه...بايد قاطع تر بگم... مگه شير موز چشه جناب قاضي؟! آيا شما شير موز دوست ندارين؟ !!‌ آره ....
ققي :
_‌ من اگه وزير نشم ،‌ نه ميشم! ولي اگه نشم!!!.....
كور ممد :
_‌تو ميگي چقد تو خوبي من ميگم تو چقد خوب تري
تو ميگي بزن بريم كوه من ميگم پس شرت من كو؟
تو ميگي شير موز من كو من ميگم ........من ميگم...من ميگم....من آخه ديگه چي بگم بهش!!نه چي بگم!!‌شير موز!!‌ نه خداييش من چي بگم!


[size=small]جادوگران برای همÙ


Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲۳:۴۴ جمعه ۱۰ شهریور ۱۳۸۵

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
نمايشنامه شماره 1 تيم آجاس
به نام خدا

ساعت 1 نیمه شب - دو روز مانده به فینال - توالت عمومی گاراژ
--------------------------------------------------
قدو بالای تو رعنا رو بنازم... (صدای زنگ موبایل)
مرلین گوشی را بر میدارد و میگوید: اهم!!!
و قطع میکند.
چند ثانیه بعد بار دیگر:
یه یاری دارم خوشگله فرار كرده زه دستم كاشكي اونو ميبستم...
مرلین نگاهی به شماره روی گوشی می اندازد. از خانه سرژ است!
- الو بفرمایید؟
- اوا سلام! منم سرژیاااا... .میخواستم فردا واسه شام دعوت کنم شما و کل تیم آجاس رو...
مرلین که فکرش پیش کله پاچه ای بود که میدانست خانواده سرژ در پختنش تبحر خاصی دارند گفت: باشه باشه حتما چه ساعتی؟
- ساعت نه... بای
مرلین خوشحال از اینکه بعد از یک هفته بار دیگر یک دست کله پاچه چرب به شکم می زند وسط کار ول کرد و از دستشویی بیرون (تعجب نكنيد مرلين دستشويي را در حالي كه كمتر از نيم ساعت انجا بود ترك كرد )و به سمت گاراژ دوید.
- بچه ها بچه ها!! پاشید بینیم!! فردا شب شام مهمون سرژ کله پاچه افتادیم...
با رسیدن این خبر رقص ویژه آجاسی شروع شده بود..
خواب خرسی آن شب به یک پارتی خفن تبدیل شده بود و حالی به حالی می رفت.


فردا شب - شب قبل از مسابقه - ساعت 9- درب خانه سرژ
---------------------------------------------------------------
مرلین و اعضای تیم آجاس در سرمای سوزان هاگزمید ایستاده بودند و می لرزیدند.
ارشام در حالي كه دندانهايش به شدت به هم ميخورد گفت:اون تو مرلين گاه هست...؟
ایگور پشت موی یخ زده اش را با دستهایش گرم کرد و گفت: کله پاچه ارزش این همه سرما رو داره!درسته!!
ادوارد از داخل یکی از کوچه ها بیرون آمد و گفت:
اینقدر سرده که دیگه دستشویی...
مرلین حرفش را تایید کرد و گفت: آره راس میگی... از صبح از این سرما هر چقدر مایعات خوردم تو بدنم یخ زده..

پس از کلی در زدن بالاخره سرژ در را باز کرد.
ریشش را خیلی خوب به هم بافته بود، عرقگیر رکابی بر تن و شرت بر پا ورود تیم آجاس را خوش آمد گفت..


ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۱۰ ۲۳:۴۷:۲۷

بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲:۲۹ چهارشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۵

پروفسور بینز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۱۸ سه شنبه ۱۰ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۴:۱۳ جمعه ۱۰ تیر ۱۴۰۱
از تالار عمومی ریون کلاو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 742
آفلاین
زمان بازی فینال بین دو تیم آجاس و حذم تار کبود
روزهای 8 و 9 و 10 شهریور یعنی چهارشنبه تا جمعه ی هفته آینده


[b][color=0000FF]بينز نام







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.