پست شماره دو براي تيم اجاسداخلی- خانه سرژ و سرژیا - سفره شام
-----------------------------------------------
سرژ گوشکوب محبوب خود را که عکس ققی روش بود،از داخل جیب شرتش بیرون کشید و گفت: خب بهتره دیگه شروع کنیم تا سرد...
در چشم برهم زدنی ادوارد و ایگور هر کدام پاچه ای به دست گرفتند و مشغول شدند.
سرژ خواست از قافله عقب نماند و دست پیش برد که با انبوهی از ریش مواجه شد.
دهان و دماغش از ریش مرلین پر شده بود و نمی توانست نفس بکشد. سرژیا با جیغ و ویغ خود را به بالای سر همسرش رساند و گفت: سرژ عزیزم نمیر نمیر! من بعد از تو دیگه شوهر از کجا گیر بیارم؟؟...مگه تو نگفتی ریشت از همه بزرگتره؟به من دروغ گفتی؟با دروغ شوهر من شدی و ...؟
سرژ:بعدا در مورد این مساله حرف میزنیم.
مرلین و ادوارد و ایگور و آرشام با خیال راحت کله پاچه را تمام کردند و در تمام این مدت سرژیا مشغول درآوردن ریش های سفید و چسبناک مرلین از دماغ و دهان سرژ بود.
سرژ زیرلبی به زنش گفت: جبران میکنیم.. الان دیگه نوبتیم باشه نوبت نوشیدنی وزغیه!!
زن سرش با شنیدن دستور شوهرش از جا پرید و به آشپزخانه رفت.
بازیکنان آجاس هر کدام به گوشه ای لمیدند و شکمهای پرکله پاچه شان را هوا دادند.
پس از چند دقیقه انتظار سرژیا با یک پارچ استیل پر از نوشیدنی وزغی اصل مادام رزمرتا وارد شد.
- بنوشید که نوشتان باد همی!
بازیکنان نوشیدنی ندیده آجاس پارچ را دست به دست دادند و سر کشیدند. در این میان چشمان مرلین با چشمان جرقه زن سرژ گره خورد.
مرلین:
سرژ:
ادوارد گفت: ببخشید دستشوییتون کجاس؟
سرژ به سمتی اشاره کرد و ادوارد دوان دوان به همان سمت رفت.
مرلین نگاهی به ته مانده شامی که خورده بودند و نوشیدنی گوارا انداخت.
در دستشویی بود. مثل همیشه گرم و نرم و راحت! اما این بار آن آفتابه قرمز همیشگی کنار شلنگ راه راه آبی و بنفش نبود. بلکه یک آفتابه طلایی با مارک "اتحادیه آفتابه سازان ملل" به او چشمک میزد. از خوشحالی نمیتوانست خود را نگه دارد و گویی که سالها در این کار بوده دست به آفتابه برد. چند دقیقه گذشت که ناگهان صدای کلنگ کلنگ درب زنگ زده دستشویی به گوشش رسید. مرلین... مرلین... چی شد؟ ... مرلین من خوابم میاد.. بهتره بریم.. خیلی ممنون آقای سرژ از شام خوشمزه.. ببخشید کاپتانمون امروز خیلی کار کرده خستشه... مرلین پاشو بریم گاراژ بخوابیم...
تصویر دستشویی و آن آفتابه زیبا از جلوی چشمش کنار رفت و همه چیز سفید شد. و حالا آرشام را میدید که او را بیدار میکرد.
سرژ نیشش را باز کرده بود و میگفت: آخی پیرمرد.. سن که رسید به پنجاه دردا...
ایگور و آرشام خواب آلود زیربغل مرلین را گرفتند و بعد از خداحافظی خارج شدند.
آرشام گفت: مرلین وایسا ادوارد یادمون رفت.. الان نیم ساعته رفته دستشویی خبری ازش نیست...
-------- به دلیل کثیف بودن صحنه از خواب پریدن ادوارد درون چاه توالت و پاشیده شدن فاضلاب به لباس همه و بوی گندی که همه جا را فرا گرفته بود از توصیف این قسمت معذوریم----------
با هزار بدبختی و دردسر آجاسی ها خود را به گاراژ رساندند تا بخوابند و بلکه صبح زود بیدار شوند و به مسابقه برسند.