پس از ماه ها خاک خوردن تلویزیون های جادویی، ناگهان دوباره علامت خبر فوری جادوگر تی وی، روی صفحه تمامی تلویزیون ها نقش بست. حتی تلویزیون هایی که خاموش بودند هم روشن شدند و حتی تلویزیون هایی که صاحبانشان خوابیده بودند، اما خودشان روشن بودند، رفتند با چک و لگد صاحبانشان را بیدار کردند.
ملت همگی به صفحه تلویزیون زل زدند، تا جایی که بالاخره پس از چند دقیقه، علامت جادوگر تی وی محو شد و
آهنگ حماسی شروع. اخبار به پایان رسید و گوینده اخبار، در حالی که دوربین زوم کرده بود روی بینی عقابی اش، روی صفحه تلویزیون پدیدار شد.
- درود بر جا... آقا... حالا ما یه غلطی کردیم دماغ عمل کردیم، بکش عقب اون دوربین رو.
فیلم بردار با خنده ریزی، چند قدم عقب رفت و همان لحظه بینندگان متوجه شدند که فیلم بردار، دوربین را برده داخل دماغ گوینده اخبار، و حتی زوم هم نکرده!
- درود بر جامعه فهیم و زرنگ و کاردرست جادویی. امروز به دستور پادشاه قدر قدرت، آرسینوس جیگر کبیر اینجا هستیم تا... من چرا بگم؟ بیاید بریم از بین این جمعیت جلو تا خودتون ببینید اصلا!
بینندگان که داشتند خمیازه میکشیدند، با بی حوصلگی از صفحه تلویزیون به دوربینی که در میان خیل عظیم جمعیت، در محوطه اصلی وزارت سحر و جادو جلو میرفت، نگاه میکردند.
هیچکس ایده ای نداشت چه اتفاقی قرار است بیفتد.
دوربین بالاخره به جلوی جمعیت رسید و مجری که مشخص بود برای باز کردن راهش، چندین بار هم با جمعیت درگیر شده، درحالی که بادمجان کاشته شده پای چشمش را میمالید و در عین حال هم سعی میکرد یقه ردایش را مرتب کند، گفت:
- امروز جناب پادشاه قانون اساسی جدیدی رو قرار هست امضا کنن... امروز روزیه که بعد از صدها سال قانون اساسی جامعه جادویی بریتانیا قراره تغییر کنه. البته جناب پادشاه هنوز جزئیاتی از قانون جدید رو منتشر نکردن. اینکه پادشاه بدون برگزاری یک رفراندوم میخواد دست به تعویض قانون اساسی بزنه البته خودش نشونه اینه که قلب مردم با قلب پادشاهشون یکیه و تصمیم هاشون یکسانه در همه موارد. اوه... جناب پادشاه در حال اومدن هستن...
گوینده اخبار این حرف سکوت اختیار کرد و از مقابل دوربین کنار رفت تا دوربین بتواند پادشاه، نقاب و لایتینا را که جلو می آمدند، نشان بدهد.
آرسینوس مقابل جمعیت ایستاد، به چهره همه حاضرین نگاه کرد، سپس در حالی که کراواتش را محکم میکرد، گفت:
- با درود بر تمامی رعیت های باهوشمون، امروز با افتخار قانون اساسی جدید جامعه مان را امضا میکنیم، و بعد هم مراسم اختتامیه بسیار باابهتی برگزار خواهیم کرد تا موجب درس عبرتی برای تمامی مخالفان و دشمنان بشود.
پس از اتمام صحبت های خلاصه و مفید آرسینوس، دو مامور وزارتی که نقاب هایی سیاه روی صورت گذاشته بودند، در حالی که کتاب عظیمی را حمل میکردند، وارد صحنه شدند و کتاب را مقابل آرسینوس گرفته و صفحه اولش را باز کردند.
آرسینوس به صحبت هایش ادامه داد.
- همچنین پیرامون آخرین اطلاعیه م و تکذیب محفل ققنوس و جبهه مرگخواران، شخصا امروز علامت شوم رو از دستمون پاک میکنیم و از این پس با هرکس که طرفدار این جبهه ها باشد، برخورد شدیدی میکنیم.
در همان لحظه، لایتینا
چاقوی بلند و کلفتی را که با ربان قرمزی تزئین شده بود، از جیب خود بیرون کشید و به آرسینوس داد.
و آرسینوس، در حالی که زل زده بود در دوربین ها، نفس عمیقی کشید.
-با نام خودمون، اولین ضربه رو بر پیکر نحیف و درحال مرگ دو جبهه سیاه و سفید، وارد میکنیم.
آرسینوس آستین دست چپش را بالا زد. علامت شوم، کمرنگ تر از حالت عادی روی دستش خودنمایی میکرد.
آرسینوس چاقو را به آرامی بالا برد. نفس ها در سینه حبس شد. قبل از اینکه کسی بفهمد چه اتفاقی افتاده، چاقو سریعا روی دست پادشاه فرود آمد. آرسینوس با یک ضربه، دست چپ خود را قطع کرده بود.
دست، در حالی که خون از محل اتصال آن فوران میکرد، روی زمین افتاد و کمی هم تکان تکان خورد و باز و بسته شد و ورجه وورجه کرد و موهایش از شدت غیرمنتظره بودن این اتفاق، ریخت. بعد هم در خون و موهایش قل خورد و کثیف و زشت و لجن شد تا اینکه بالاخره از حرکت ایستاد.
- بیارید قلم پر رو تا از هوش نرفتیم دیگه!
نقاب، به سرعت قلم پر را به دست دیگر آرسینوس داد و آرسینوس هم نوک آن را به ناحیه قطع شده اش زد و با خونی که همچنان از دستش بیرون میریخت، صفحه اول کاغذ را امضا کرد.
دو مامور وزارتی، همراه با کتاب قانون از آنجا رفتند و آرسینوس هم از درون جیب خود، قلابی را بیرون کشید و آن را در محل دست قطع شده اش گذاشت.
قلاب، نقره ای و خطرناک به نظر میرسید... اما به نظر نمیرسید بتواند آرسینوس را بعدا یک جایی خفت کرده و خفه کند!
- بسیار خب... مراسم اختتامیه رو آغاز میکنیم.
جمعیت حاضر و بینندگان، در حالی که نفس هایشان را حبس کرده بودند و درحال جمع کردن موهای ریخته شده و مایعات مایل به زردشان بودند، سکوت کردند.
سه دیوانه ساز، الستور مودی ای را که به یک تخت ایستاده بسته شده بود، وارد صحنه کردند.
- هوی... نقاب دار... اگه فکر کردی با این حرکتات میتونی من یا بقیه رو بترسونی، کور خوندی. مطمئن باش خیلی زود از بین میری!
آرسینوس بدون توجه به رجزخوانی و بد و بیراه های مودی، با چاقویی که خون و گوشت از آن می ریخت، به او اشاره کرد.
- و اکنون مشاهده کنید سرنوشت مخالفین و خیانت کاران رو...
سه دیوانه ساز، مودی را به حالت افقی روی زمین گذاشتند و تختش را محکم کردند. بعد هم پادشاه بالای سرش رفت و چاقو را در دستش تکان داد.
-
-
و سپس پادشاه، با همان چاقو و ضربه ای به همان سرعت، سر مودی را با یک حرکت از تنش جدا کرد. خون مودی روی سر و صورت آرسینوس پاشید و بعد هم ادامه اش روی تماشاچی ها پاشید و بقیه اش هم به دوربین پاشید و یه مقدارش هم به هوا پاشید و از آنجا دوباره روی آرسینوس و تماشاچی ها پاشید. سر قطع شده مودی هم که همچنان به فحش هایش ادامه میداد و متوجه قطع شدنش نشده بود، قل خورد و رفت پیش دست آرسینوس.
جمعیت با وحشت به بدن غرق در خون مودی نگاه میکردند که به طرز شدیدی می لرزید و باعث میشد تا گوشت های گردنش ذره ذره بیرون آمده و از تخت پایین بریزند.
آرسینوس چاقوی ساطورمانندش را غلاف کرد.
-با تشکرات.
و صفحه تلویزیون دوباره سیاه شد.