ویلبرت در حالی وارد سازمان شد که سر تا پای او خیس بود. از صبح همان روز، باران شدیدی می بارید و ویلبرت فکر این باران را نکرده بود. به منشی سلامی داد و منتظر هات چاکلتش شد.
پس از چند دقیقا، خانوم منشی، با سینی هات چاکلت وارد اتاق شد. ویلبرت در حالی که هات چاکلت مذکور را در دست گرفته بود، گفت:
- این چند روزه کسی برای عضویت تو سازمان اومده؟
خانوم منشی، سینی خالی را برداشت و گفت:
- مگه نمی دونستین؟ درخواست کننده ها زیاد بودن! خیلی خوب بود.
ویلبرت مختصر سری تکان داد و به منشی فهماند که فرم های پر شده عضویت را بیاورد.
خانوم منشی هم از میان برگه های روی میز خودش، چند برگه را جدا کرد و بر روی میز ویلبرت گذاشت.
- هات چاکلت خوش مزه ای شده، آفرین! مرخصی اضافی پیش من داری.
خانوم منشی [ با لحن بازیگر مشنگی، خانوم شیرزاد
] گفت: « واقعــــــــا؟ » و [ به شکل همان بازیگر مشنگی
] خندید و از اتاق خارج شد و ویلبرت را با برگه ها و هات چاکلت مذکور تنها گذاشت.
کرنلیوس آگریپا:باریکلا، اولین نفری بودی که فرم پر کردی! به ساواج خوش اومدی برادر ارزشی...
در ضمن اینم بگم که شما دنبال شهرت نرو، بزار شهرت بیاد دنبالت! [ کمر نویسنده شکست!
]
آگوستوس راک وود:آفرین بر تو ای راک وود! خوبه که دنبال این دفاع از وزارت هستی. ای کاش همه مثل تو بودن.
ساواج به همچین افرادی نیاز داره!
گیدیون پریوت:داوش، مگه میشه من داوش خودمو نشناسم؟
اصن مگه داریم یه داوش، داوش خودشو نشناسه؟
زندان بان آزکابان به دردمون میخوره، یه کارآگاه خبره خوبه برای ساواج!
مالسیبر:از خشن بودنت خوشم اومد. فقط یکمی گریه رو بزاری کنار بهتر میشه. شکنجه هم ایده خوبیه. موافق نیستیم ولی شاید استفاده کنیم از این ایده.
مورگانا لی فای:اصن من باید سر تعظیم فرود بیارم.
بانو، شما چرا؟ شما بشینید خونه دستور بدید به ما!
ولی خوشم اومد که بچه های بالا هم به کمک سازمان میان. ممنون بانو!
روونا راونکلاو:من الآن چی بگم بانو؟ بگم آسلام رو رعایت کن؟
شما که خودت داوطلبانه میای با بچه های ساواجی هم پیمان میشی دیگه چرا؟
اصن مگه میشه شما رو رد کنیم بانو؟ شما به این زیبایی، تیز هوشی و...
تراورز:حاجی، منتظرت بودم بیای. ببین حاجی، درسته اینجا فان داریم و این حرفا ولی بعضی وقتا باید یه سری شکنجه ها کنیم و یه سری هارو به هلاکت برسونیم که جنبه فان نداره حاجی. می دونی که چی میگم حاجی؟ دمت گرم حاجی، خوش اومدی!
رز زلر:نکن خواهرم! الآن اینجا تالار هافل نیست که ویبره میری. اینجا رو تازه احیا کردن. دولت بوجه نداده که!
الآن شما ویبره میری ممکنه دیوارا بریزه پایین. منم که از جیب خودم نمی تونم پول ساخت اینجا رو تامین کنم. شما لطفا از حالت
به
در بیای خیلی ممنون میشم. به ساواج هم خوش اومدی.
ویلبرت برگه را به زیر برگه های دیگر گذاشت و دید که برگه کرنلیوس رو به رویش است. برگه ها را کنار گذاشت و به بیرون خیره شد. هات چاکلتش را تمام کرده بود و منتظر خانوم منشی بود که هات چاکلت بعدی را برایش بیاورد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.ن1: اول بگم که ماموریت اول در راهه! خودتونو آماده کنید.
پ.ن2: همه باید توی ماموریت آینده حداقل یه پست بزنن. بزارید اول همه یه پست بزنن و بعد اگه خواستید پست دوم خودتون رو بزنید. فرصت رو به همه بدید که یه پست رو بزنن. اگه کسی نمی تونه، بیاد همین جا اعلام کنه که ما منتظرش نباشیم.
پ.ن3: قضیه مدال احتمالا منتفی میشه. شاید هم نشه ولی فعلا نمی تونم درست کنم نشان رو برای ساواج.
پ.ن4: هر کسی خواست عضو بشه، قدمش روی جفت چشمای منشی!
بیایید عضو بشید، محدودیت زمانی نداره.
سوال دیگری بود از همین تریبون مطرح یا از طریق جغد شخصی به من ارسال کنید.
چاکر ساواجی ها!
شبستری!