(عالي بود! دمت گرم! همون چيزي بود كه ميخواستم!
)
شخص مخوف به سوي مرگخواران برگشت و چهره اش زير رعد و برق لحظه اي كوتاه پديدار شد .. او موجودي بود که از بوسه ي ديوانه ساز زنده مانده بود ! ..
برقي در چشمانش بود كه او را از تاريكي جدا ميكرد. خيلي آرووم و بيصدا از ديوار فاصله گرفت ..گويي از عمق تاريكي بيرون ميامد . نوري كه از در باز شده ي اتاق به داخل سلول ميتابيد,مسيرش را مشخص ميكرد . رداي مندرس و جر خورده اش زمين را جارو ميكرد... چون يك ديوانه ساز كه بر روي هوا راه ميرود,آرام و با سرعت يكنواخت حركت ميكرد.نور به زير چانه اش رسيده بود كه گردنبندي بر سينه اش درخشيد : يك s بزرگ و طلايي در ميان موهاي سينه اش برق ميزد. و اثر جراحتي بر روي چانه اش. تا اينكه موهاي جوگندمي و لختِ يك طرفي اش كه نيمي از صورتش را پوشانده بود به زير نور آمد...ته مانده اي از ريشي داشت كه شايد يك چند سالي پيش آنرا كوتاه كرده بود!چشمانش بايد مشكي ميبود ولي گويي شكنجه هاي آزكابان آنها را خاكستري كرده بود.با چشمان نافذش به مرگخوار ها نگاهي كرد و با صدايي رسا پرسيد:
_آيا به لرد سياه هنوز وفاداريد؟؟
(خودمونيم ها! جو گرفت چقدر شبيه به توصيفات رولينگ نوشتم!)
مرگ خوارها كه حسابي تو كف مانده بودند , به آرامي خودشون رو جمع و جور كردند بايد متوجه ميشدند كه طرف روبرويشان يك مرگخوار با اراده بوده...
پيتر: بله..ولي ما تو يك ماموريت شكست خورديم ,ما نتونستيم كه چيزي رو كه ارباب گفته بود از وزارت خونه ...
پرسي: هيس!
صبر كن! ببينم ! قيافت برام آشناست...تو بايد ...
- بله ...
من ريگولس بلك هستم ... برادر سيريوس!
پرسي: پس تو يك خائن به لرد سياهي!
- نه... من به لردسياه خيانت نكردم , هرچند به اين فكر افتاده بودم! من 15 سال تمام تو اين زندان لعنتي بودم و تو اين اتاق بوسه بيشترين حال رو به ديوانه ساز ها دادم تا من رو به دامبلدور (براي كلاس خصوصي
)نسپرن ...چون ممكن بود دامبلدور منو بشناسه و من ناخواسته به لرد خيانت كرده باشم و اين نشانه ي تعهد من به لرده...! و به گردنبندش اشاره كرد...
مرگخوارها كه ظاهرا ديالوگ هاي ريگولس براي مغز چغندري شون يه خورده بزرگ بود
, همينجور هاج و واج وايساده بودند و به ريگولس خيره بودند... كه صداي يك ديوانه ساز از پشت راهرو اومد..
- به من اعتماد كنين, برين توي سلول...
- هويو يووووو ؟ آي هووووي يوهوي , هولوي! (زير نويس فارسي: كجايي جيگر؟ دوست دارم هلو!
)
- هوي واي .(همينجا!)
و ديوانه ساز به ريگولس نزديك شد و يك بوق كرد و رفت! ريگولس در رو باز كرد:
- تعدادتون زياده..بايد به دو گروه تقسيم بشيم. تو و تو (با اشاره به نيكلاس و پيتر) با من بياين.ما از راهروي سمت راست به برج ميريم بعد از پله هاي اضطراري فرار ميكنيم. بقيه هم از پله هاي اصلي ...بقيه با اون پسر خوش قيافه ي مو وزوزي! پرسي تكاني خورد(
) و ريگولس برايش چشمكي زد
.و چشمانش را موهاي ريخته اش جمع كرد.
( سمت راست راهرو!)
خيلي آروم از كنار اتاق بغلي رد شدند... از همان مسيري كه آمده بودند برميگشتند .ريگولس جلوتر بود به اتاق "مجازات سنگين--کلاس خصوصي دامبلدور" رسيدند.صدايي از توي اتاق نميامد ... لابد دامبلدور به طرف "break" داده بود! از آنجا كه رد شدند به هرميون و هدويگ برخوردند. هرميون هدويگ را روي دستش بالا و پايين ميبرد
(بلاخره به يه دردي خورد اين آواتار!) و براش ميخوند:
"
ساسي مانكن....اليشمز!اگه منو نبوسي ام ...كف پاتو گاز ميگيرم! اگه به جز من كسيو ببوسه.... تندي ميبرمش اتاق بوسه!"... دو مرگخوار ديگر جا خوردند ولي ريگولس در اومد: آزكابان براي گردش يك خانم زيبا مثل شما به همراه جغدش بايد كمي خطرناك باشه !
هرميون:
همچنين براي آقاي با شخصيتي مثل شما! و ناگهان چوبدستي اش را كشيد!
- بدون ديوانه ساز ,بيرون سلول, دارين كجا ميرين؟
راه بيفت بريم اتاق بوسه!
- اليشمز؟باعث خوشحالي من ميشه! كجا از اونجا بهتر!. و در حالي كه از كنار پيتر و نيكلاس ميگذشتند ,به آنها اشاره اي زد كه از فرصت استفاده كنند و فرار كنند.
(سمت چپ راهرو!)
-زود باشين بياين..
پرسي به دو مرگخوار ديگر,ادي و تره ور, اشاره كرد و آرام به اتاق بوسه رسيدند... ديگه خبري از فرياد هاي ليلي و استن و سيموس براي راجر فقيد نبود... كمي كه نزديك تر شدند متوجه شدند كه ليلي و استن در حال شكنجه ي يكديگر هستند و سيموس داره گزارش شكنجه تهيه ميكنه!
پرسي تو دلش گفت: اه! اين چه وضعشه ! بيناموسي سايت رو پر كرده!بايد به وزير اطلاع بدم! و خيلي آرووم از اونجا رد شدند .. صداهاي متنوعي از توي سلول ها در ميومد:
- باشه .... باشه...ميدم!...ميدم!... تمام نقشه ها رو ميدم!
- واي نه! من اعتراف نميكنم!حتي اگه تا فردا صبح ادامه بدين.... ولي فردا بعد از ظهر رو ..ميشه يه كاريش كرد!
- ميشه كمي ملايم تر...؟؟؟ آيييييييييييييييييييييييييييييييييي!
- اينجا تاريكه ! من هيچي نميبينم ...چطور بفهمم دارم شكنجه ميشم!
- هوي هوي هوي هوي هوي هوي هوي اهووووي( زيرنويس فارسي: بوق بوق بوق بوق بوق بوق بوق بووووووووق!)
خيلي خب سريع تر... بايد بريم پايين...از اين ور... كه به راجر برخوردند كه از پله ها بالا ميومد...
-واي خوب شد به نشيمن افتادم اگه از جلو افتاده بودم كه ديگه تمايل به شكنجه ام رو از دست ميدادم... هي ! شما كجا دارين ميرين؟!
********************
آيا راجر ِ داغون حريف 3 مرگخوار بدون اسلحه خواهد شد؟
آيا ريگولس در اتاق بوسه شكنجه خواهد شد؟
آيا پيتر و نيكلاس موفق به فرار از ازكابان ميشوند؟
آيا..........چرا؟