هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: اتاق بوسه
پیام زده شده در: ۱۰:۱۲ سه شنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۷
#9

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
(عالي بود! دمت گرم! همون چيزي بود كه ميخواستم!)

شخص مخوف به سوي مرگخواران برگشت و چهره اش زير رعد و برق لحظه اي كوتاه پديدار شد .. او موجودي بود که از بوسه ي ديوانه ساز زنده مانده بود ! ..

برقي در چشمانش بود كه او را از تاريكي جدا ميكرد. خيلي آرووم و بيصدا از ديوار فاصله گرفت ..گويي از عمق تاريكي بيرون ميامد . نوري كه از در باز شده ي اتاق به داخل سلول ميتابيد,مسيرش را مشخص ميكرد . رداي مندرس و جر خورده اش زمين را جارو ميكرد... چون يك ديوانه ساز كه بر روي هوا راه ميرود,آرام و با سرعت يكنواخت حركت ميكرد.نور به زير چانه اش رسيده بود كه گردنبندي بر سينه اش درخشيد : يك s بزرگ و طلايي در ميان موهاي سينه اش برق ميزد. و اثر جراحتي بر روي چانه اش. تا اينكه موهاي جوگندمي و لختِ يك طرفي اش كه نيمي از صورتش را پوشانده بود به زير نور آمد...ته مانده اي از ريشي داشت كه شايد يك چند سالي پيش آنرا كوتاه كرده بود!چشمانش بايد مشكي ميبود ولي گويي شكنجه هاي آزكابان آنها را خاكستري كرده بود.با چشمان نافذش به مرگخوار ها نگاهي كرد و با صدايي رسا پرسيد:
_آيا به لرد سياه هنوز وفاداريد؟؟
(خودمونيم ها! جو گرفت چقدر شبيه به توصيفات رولينگ نوشتم!)
مرگ خوارها كه حسابي تو كف مانده بودند , به آرامي خودشون رو جمع و جور كردند بايد متوجه ميشدند كه طرف روبرويشان يك مرگخوار با اراده بوده...
پيتر: بله..ولي ما تو يك ماموريت شكست خورديم ,ما نتونستيم كه چيزي رو كه ارباب گفته بود از وزارت خونه ...
پرسي: هيس! صبر كن! ببينم ! قيافت برام آشناست...تو بايد ...
- بله ... من ريگولس بلك هستم ... برادر سيريوس!
پرسي: پس تو يك خائن به لرد سياهي!
- نه... من به لردسياه خيانت نكردم , هرچند به اين فكر افتاده بودم! من 15 سال تمام تو اين زندان لعنتي بودم و تو اين اتاق بوسه بيشترين حال رو به ديوانه ساز ها دادم تا من رو به دامبلدور (براي كلاس خصوصي )نسپرن ...چون ممكن بود دامبلدور منو بشناسه و من ناخواسته به لرد خيانت كرده باشم و اين نشانه ي تعهد من به لرده...! و به گردنبندش اشاره كرد...
مرگخوارها كه ظاهرا ديالوگ هاي ريگولس براي مغز چغندري شون يه خورده بزرگ بود , همينجور هاج و واج وايساده بودند و به ريگولس خيره بودند... كه صداي يك ديوانه ساز از پشت راهرو اومد..
- به من اعتماد كنين, برين توي سلول...
- هويو يووووو ؟ آي هووووي يوهوي , هولوي! (زير نويس فارسي: كجايي جيگر؟ دوست دارم هلو!)
- هوي واي .(همينجا!)
و ديوانه ساز به ريگولس نزديك شد و يك بوق كرد و رفت! ريگولس در رو باز كرد:
- تعدادتون زياده..بايد به دو گروه تقسيم بشيم. تو و تو (با اشاره به نيكلاس و پيتر) با من بياين.ما از راهروي سمت راست به برج ميريم بعد از پله هاي اضطراري فرار ميكنيم. بقيه هم از پله هاي اصلي ...بقيه با اون پسر خوش قيافه ي مو وزوزي! پرسي تكاني خورد() و ريگولس برايش چشمكي زد.و چشمانش را موهاي ريخته اش جمع كرد.

( سمت راست راهرو!)
خيلي آروم از كنار اتاق بغلي رد شدند... از همان مسيري كه آمده بودند برميگشتند .ريگولس جلوتر بود به اتاق "مجازات سنگين--کلاس خصوصي دامبلدور" رسيدند.صدايي از توي اتاق نميامد ... لابد دامبلدور به طرف "break" داده بود! از آنجا كه رد شدند به هرميون و هدويگ برخوردند. هرميون هدويگ را روي دستش بالا و پايين ميبرد(بلاخره به يه دردي خورد اين آواتار!) و براش ميخوند:
"ساسي مانكن....اليشمز!اگه منو نبوسي ام ...كف پاتو گاز ميگيرم! اگه به جز من كسيو ببوسه.... تندي ميبرمش اتاق بوسه!"... دو مرگخوار ديگر جا خوردند ولي ريگولس در اومد: آزكابان براي گردش يك خانم زيبا مثل شما به همراه جغدش بايد كمي خطرناك باشه !
هرميون: همچنين براي آقاي با شخصيتي مثل شما! و ناگهان چوبدستي اش را كشيد! - بدون ديوانه ساز ,بيرون سلول, دارين كجا ميرين؟راه بيفت بريم اتاق بوسه!
- اليشمز؟باعث خوشحالي من ميشه! كجا از اونجا بهتر!. و در حالي كه از كنار پيتر و نيكلاس ميگذشتند ,به آنها اشاره اي زد كه از فرصت استفاده كنند و فرار كنند.

(سمت چپ راهرو!)
-زود باشين بياين..
پرسي به دو مرگخوار ديگر,ادي و تره ور, اشاره كرد و آرام به اتاق بوسه رسيدند... ديگه خبري از فرياد هاي ليلي و استن و سيموس براي راجر فقيد نبود... كمي كه نزديك تر شدند متوجه شدند كه ليلي و استن در حال شكنجه ي يكديگر هستند و سيموس داره گزارش شكنجه تهيه ميكنه!
پرسي تو دلش گفت: اه! اين چه وضعشه ! بيناموسي سايت رو پر كرده!بايد به وزير اطلاع بدم! و خيلي آرووم از اونجا رد شدند .. صداهاي متنوعي از توي سلول ها در ميومد:
- باشه .... باشه...ميدم!...ميدم!... تمام نقشه ها رو ميدم!
- واي نه! من اعتراف نميكنم!حتي اگه تا فردا صبح ادامه بدين.... ولي فردا بعد از ظهر رو ..ميشه يه كاريش كرد!
- ميشه كمي ملايم تر...؟؟؟ آيييييييييييييييييييييييييييييييييي!
- اينجا تاريكه ! من هيچي نميبينم ...چطور بفهمم دارم شكنجه ميشم!
- هوي هوي هوي هوي هوي هوي هوي اهووووي( زيرنويس فارسي: بوق بوق بوق بوق بوق بوق بوق بووووووووق!)
خيلي خب سريع تر... بايد بريم پايين...از اين ور... كه به راجر برخوردند كه از پله ها بالا ميومد...
-واي خوب شد به نشيمن افتادم اگه از جلو افتاده بودم كه ديگه تمايل به شكنجه ام رو از دست ميدادم... هي ! شما كجا دارين ميرين؟!

********************
آيا راجر ِ داغون حريف 3 مرگخوار بدون اسلحه خواهد شد؟
آيا ريگولس در اتاق بوسه شكنجه خواهد شد؟
آيا پيتر و نيكلاس موفق به فرار از ازكابان ميشوند؟
آيا..........چرا؟


ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۸ ۱۰:۳۸:۲۸

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


Re: اتاق بوسه
پیام زده شده در: ۱۷:۴۰ دوشنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۷
#8

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
اول : پستای امپی و رون خیلی باحال بودن!! با اینکه هیچ ربطی نداشتن!!

-----

گوشه ی سلول

راجر به شدت داره عرق میریزه و صحنه های ناجور در تصویر به چشم میخوره. صحنه نشان دهنده ی راجر میباشد که کمربندش را در آورده و محکم آن را به سر وصورت ادی میکوبد!

- نکن مرتیکه! ..آی!

داخل سلول

استن : اه من حوصله ام سر رفت! میگم بیاید بدون راجر اعتراف بگیریم از اینا ، ها؟

پرسی : من بدون راجر جوونم حرف نمیزنم! تصویر کوچک شده
درهمون لحظه ادی از شدت خشم و درد راجر رو هل میده و راجر از بالای برج به پایین پرتاب میشه.

پرسی : راجر نـــــــــــه! تو نمیتونی این کارو با من بکنی! تصویر کوچک شده
راجر در هنگام سقوط : پـــــــــــــررررســـــــــــــــی! تصویر کوچک شده

پرسی : راجر
راجر : پرسی
پرسی : راجر

راجر : پرسی
پرسی: راجر
راجر : شپلخ ! ( ترکید مثلا! )


کوییرل : عله
پیتر : تره ور
تره ور : پیتر ( کپی رایت بای یکی اصلا یادم نیست!! )

.
.
.
.

مدتی ارزشی بازی و صدا زدن ادامه پیدا میکنه و بدین ترتیب مرگخواران ، ادی ، نیکلاس ، پیتر و پرسی که به زور بیرون آمده بود؛ از سلول خارج شدند تا محفلی ها به صدا زدن هم دیگر ادامه بدهند. تره ور جلو تر از سایر مرگخواران حرکت میکرد.

به سمت سلول بغلی رفت و داخل سلول را نگاه کرد .. اتاق بوسه .. تره ور با دیدن چیزی که میدید! تعجب کرد و سپس جیغ و داد کنان :

- غورزرتاغورتی ! تصویر کوچک شده
ملت : آره تره ور میدونیم حالت خوب نیست!

تره ور متوجه میشه کسی زبونشو نمیفهمه، در نتیجه باید پانتومیم اجرا کنه. تره ور خودشو رو زمین میندازه و بعد بلند میشه و سرش رو تو هوا محکم تکون میده و هوا رو هورت میکشه.

و به در سلول بغلی اشاره میکنه که همه ی مرگخوار ها به دنبال اشاره ی دست او به سوی سلول بغلی نگاه میکنند.. دیوانه سازی مشغول بوسیدن شخصی بود .. شخصی بس خوف !

دیوانه ساز در مقابل بوسه ی او کم آورد و در حالی که پای طرف را می بوسید از سلول بیرون آمد. هیچ کدام از مرگخوار ها حرکتی نمیکرد !

شخص مخوف به سوی مرگخواران برگشت و چهره اش زیر رعد و برق پدیدار شد .. او موجودی بود که از بوسه ی دیوانه ساز زنده مانده بود ! ..

----

گفتم یه انحرافی به سوژه بدم!!
بقیه اش با بدبخت نفر بعدی !!


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۷ ۱۸:۰۳:۱۲
ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۷ ۱۸:۱۱:۲۷

[b]دیگه ب


Re: اتاق بوسه
پیام زده شده در: ۱۷:۰۵ دوشنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۷
#7

 استن شانپایکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۴ چهارشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۵۰ چهارشنبه ۲۵ خرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 440
آفلاین
راجرکه میبینه نتونسته اقرارات لازمو بگیره-به دلیل ورود دو کاربر و زدن پست های بسی سیاسی - واز ترس این که دامبلدور اونم به اتاق بوسه بفرسته : که نمی خواین حرف بزنین
سیموس بپر دنبال دیوانه سازها ....
چند لحظه بعد
نیستن ... نیستن
راجر عصبانی : کیا نیستن
دیوانه سازها.. نیستن .. رفتن
لیلی : وای حالا باید چیکار کنیم .. من که کاری نکردم .. من با همه خوب بودم (!)
نوری عجیب همه جا را روشن کرد و صدایه آشنایی با لبخندی همیشگی شروع به صحبت کردن کرد :
خوب مجبوریم خودمون دست به کار بشیم ...
شانپایک ! تو اینجا چیکار می کنی واسا سابقتو تو چت باکس در بیارم اون وقت بلاکت میکنم .. واسا
لیلی : بزار حرفشو بزنه . دیدی من چقدر مهربونم
داشتم میگفتم .. خودمون مجبوریم شکنجشون بدیم .. کار سختی نباید باشه مرگ خوارها اونارو می بوسن .. پس ما هم همین کارو می کنیم ...
سیموس : هوم ... فکر خوبیه من تروه ور رو بر میدارم غوری جون بیا بغل عمو سیموسی
لیلی : وای منم چون خیلی مهربونم نیکلاس رو می خوام
راجر : نمی خوام اصلا .. قبول نیست هرچی یاره خوبه بر داشتین ! اصلا قهرم
کوییریل که منتظر مونده بود با عملی غیر منتظره پیتر رو صدا زد .....

چند دقیقه بعد....

تره ور در حالی که سعی می کرد از دست سیموس فرار کنه دست و پا زنان به استن فهماند که تسلیم شده
چند قدم آن ور تر لیلی حسابی نیکلاس رو رو سیفیست کرد ...
نیکلاس که همه چیز را سیفیت میدی از شدت جو و فشار قبول کرد که همه چیز رو بگه
اما صدایی عجیب همه رو به سمتی که کوییریل بود جلب کرد ....
وا ا ا ا ی یکی منو نجات بده از دست کوییریل به اون جایه مرلین ! اصلا به هرجایه مرلین که شما بگین حاضرم آمار مادربزرگ لردم بهتون بدم .. فقط منو از دست کوییریل نجات بدین و ا ا ا ی این چقدر عمامش بو میده ...
استن که حالا نیشخندش تبدیل به پوزخند شده بود از این که نقشش گرفته بود داشت عشق می کرد به سایرین که از این نقشه ی شوم و سیاه و البته به دلایل دیگه ای کف کرده بودند گفت : راستی کسی از راجر خبر نداره ؟؟

سیموس که جو فعالیت گرفته بودتش : چرا .. اتفاقا امشب با نادال فینال داران ...
سایرین :
سیموس : مثل اینکه گند زدم
کوییریل : من میدونم کجاست .. وایسین عماممو درست کنم .. از این ور

آ خ خ .. ا و وه .. ا و و ف ... آی

استن : وای خاک به سرم راجر اونجا چه خبره !!!!

راجر : هیچی برین پی کارتون .. مگه نمیبین دارم ازش حرف میکشم ! من خودم بعدا میام .. یکم دیگه حرف مونده ... برین وگرنه همتون میرین جزایر بالاک

و همگی منتظر ماندند تا راجر بر گرده و از بعقیه مرگخواران اعتراف بگیرند

.......
تقریبا مجبور شدم دو تا پست قبلو نادیده بگیرم .. البته اگه نمی گرفتمم هیچ فرقی نمی کرد


ٌٌدر حال پاشیدن بذر


Re: اتاق بوسه
پیام زده شده در: ۴:۴۰ دوشنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۷
#6

رون ویزلی old3


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۷ شنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۰۵ دوشنبه ۲ دی ۱۳۸۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 38
آفلاین
نقل قول:
ولی برای این حرف‌ها بسیار دیر شده بود و ناگهان تمام ملت به صورت خیلی خفن و این چیزا روی سر امپراطور ریختند و گرد و خاک بلند شد و... اِ و خب امپراطور اون وسط هی کتک خورد و هی کتک خورد.... ا... البته چون خیلی خفن بود و خلاصه امپراطور بود چیزیش نشد. بعدش دیگه... بعدش خلاصه همین‌طور دیگه! آهان سیموس و راجر و مورگان الکتو و هرمیون و لیلی و تره‌ور و سیموس فینگان و پیتر و دامبلدور و مرلین و پرسی ویزلی و نیکلاس و البته اِدی هم اون‌جا بودند و با هم صحبت می‌کردند و گاهی همدیگه رو شکنجه می‌دادند و می‌خندیدن و شوخی دستی با هم می‌کردند. دیگه...بله خب بقیش مهم نیس. انشاالله باشه برای یه وقت و ساعتی بهتر، فعلاً تا دیداری دیگر دوستان به امید دیدار.


زوال تاریکی
امپراتور مظلوم
صفحه
1363



مرگ خواران که دیر زمانی زیر نفوذ بوسه های پی در پی دیوانه ساز ها و همچنین شکنجه های بیشمار لیلی و راجر قرار گرفته بودند،در راستای استقامت و تحمل سختی ها و از این حرفا،با خواندن کتاب زوال تاریکی،به امپراتور بخش اعظم دنیای تاریکی توسل کرده و اشک ریزان به سر و صورت خود میکوبیدند.

تره ور و مورگان و پیتر و پرسی و البته ادی،در حال اشک ریختن بودند که ناگهان فریاد های نیکلاس و راجر و لیلی و ... نیز اوج گرفت و اونا هم شروع به گریه زاری کردند:
پرسی:شما چرا گریه میکنید؟
لیلی:تحت تاثیر شور جمعی که یکی از مباحث علوم اجتماعیه و ..

-همون جو گیر شدن
(ندایی از ماورای هستی،آنجا که امپراتور بخش اعظم دنیای تاریکی بر عرش نشسته و خشمگین است چه میبیند اوضاع ایفای نقش دایورت بر جامه ی پشمین است و در راستای ادامه داشتن سجع های متن،عله در حال خوردن خامه رنگین است و عاقبت در افتادن با اون سنگین است و رون ویزلی که قراره به داستان اضافه بشه،شرمگین است و راوی از بیان این همه نام ننگین و البوس در غم زوال سوژه ی تاپیکش خشمگین و ...)

...شتلق...
و چنین بود مرگ یک راوی بر اثر پرتاب یک عدد کفش(ترجیحا کانورث،شماره ی چهل و شش) از ورای عالم هستی،آنجا که امپراتور کبیری تاریکی بر عرش خویش نشسته و می انگارد که گویی این رول،پشم گوسفندی بیش نیست از برای عده ای....

در همین راستا طی ایکی ثانیه راوی جدید وارد میشه و از اونجاییکه او نیز پست های پیشین را نخوانده است،رسم را بر دایورت بر جامه ی پشمین نهاده و یک سری شخصیت از قبیل:هاگرید،ضمبه،سگ آقای پتی بل،ماندانگاس فلچر،گراوپ و ... را به وسط داستان میریزه.

در این هنگام شخصیت های پیشین در بهت و حیرت باقی میمانند که آیا بروند یا نه و این باعث میشود که امپراتور بخش اعظم دنیای تاریکی از ورای ابرها آهنگی بخواند:
یه دلم میگه برم برم...یه دلم میگه نرم نرم..طاقت نداره دلم دلم،لای لای لا لا لا لا لای

...پق...
-های...هوی ...چینگ...چانگ...چو
(صدای ظاهر شدن بارون خون آلود و حرکات رزمی او به محض حضور در اتاق)

-های های...هوی هوی...چینگ چینگ...چانگ چانگ...چو چو
(لیلی و راجر در راستای حمایت از اقدام یک مدیر دیگر و همچنین التیام درد هایش و کاستن از کمی دلگیر شدنش،شروع به تکرار همان حرکات میکنند)

بارون:بگیریدشون...اونا آرشامند
آرشام ها که میبینند دستشون رو شده،طبق یک حرکت ژانگولر با مدیران درگیر شده و به ناگاه زمین میلرزد.چه اتشفشان غرشی میکند.سپس همه ی آرشام ها از صحنه ی روزگار محو شده و لیلی و راجر نیز به همراهشان محو میشوند.که پس از بررسی های بسیار و مشخص شدن آرشام نبودنشان،مجددا عفو عله شامل حالشان شده و به صحنه باز میگردند.

در نتیجه:برای بار دیگر اون حال و هوای روحانی بر فضای سلول ساکن شده و مرگ خوار و محفلی مشغول به ادامه ی گریه میشوند و راوی هم میره بگیره بخوابه...


ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۷ ۴:۵۱:۱۶

[url=http://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?topic_id=3306&forum=9&post_id=197138#forumpost197138]به روی واژه ی Delete کلیک کرد تا خاطرات بد را از خانه های اندیشه اش پا


Re: اتاق بوسه
پیام زده شده در: ۳:۰۲ دوشنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۷
#5

دارک لرد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۱ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱:۳۷ دوشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۱
از پیش دافای ارزشی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 821
آفلاین
و در فضای بی‌پایان امپراطور تاریکی همین‌طور هی می‌چرخید و می‌گشت. او از فضا و زمان جدا بود. چون او کلاً خیلی علاف بود!


دیدین دیدیدین دیریدید دیردین دیدیدن دیریدید دیدیدن! دیدین؟! (آهنگ میتی‌کومان!)

امپراطور خیلی زیادی معظم و خیلی خفن و خیلی آخرش و آتشفشان و سونامی ِ (و البته فروتن!) تاریکی روی یه صندلی دراز سیاه نشسته و فقط یه دستش و پشتش دیده می‌شه که داره یه چیز پشمالوی سیاه رو نوازش می‌کنه.

- آهاهاها! باز هم می‌بینمت پاتر!

- باز جو گرفتدت؟!‌ نشد دیگه! گفتم کاکی استایلش کن! نه استابی! همیشه زیادی جادوی سیاه استفاده می‌کنی!

توده‌ی پر از مو بلند می‌شه و مشخص می‌شه کله‌ی سرژ بوده!

- برو دیگه پررو نشو بسه! اون گوشی رو هم بده محض تفنن جوابش بدم یه بار!.... آیول! الو؟... نه خانم نمی‌خوام کپسول اطفای آتشفشان بخرم! نخیر بابا چند بار بگم! اَه!

سرژ بلند شده و تو آینه داره خودش رو نیگا می‌کنه.

- نه خیلی بدم نشد! آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

تصویر یه کم برفکی می‌شه و شیشه‌ی جلوی دیوار خورد می‌شه و چند تا ترک هم روی دیوار می‌يوفته! امپراطور هم از روی صندلیش پرت می‌شه پایین!

- آخ آن‌جایم! گراپی ****** خیلی زیاد!!! صد بار گفتم این‌جا تمرین نکن!
- خیله خب! بداخلاق! چه جیگریم من!

دیردین گودیلی دیشلی گودیلی دیشلی! گودیلی دیشلی! توی این خواستگارا کی می‌شه دوماد ایشاالله؟!

- من می‌شم من می‌شم!
- ماااااااااا زنگ موبایلت اینه؟! پس موسیقی آلتراناتیو و تأثیر جز بلوز بر جوامع پست آپوکالیپتو در جریان ادبیات فراکنی و ضد بیامتنی چی می‌شه؟!
- سوس! الو؟... بله خودم هستم... تست صدا؟! همین‌جا باشه الان... یه لحظه... چیه چرا داری بال بال می‌زنی؟!... باشه بابا... نه آقا نمی‌شه. تازه موهامو درس کردم خراب میشه...جان؟! بله گوشم با شماست؟! جداً؟! اتاقک بوسه؟!
- ها؟! چی گفتی؟!
- بله بله متوجهم! پس جدیداً افتتاح شده...

سرژ رو به امپراطور می‌کنه و در یک حرکت غرب زده‌ی ضدفرهنگی دو انگشت شصتش رو با هم به امپراطور نشون می‌ده و در یک حرکت زشت‌تر یه چشمک هم می‌زنه واسه امپراطور.

- ایـــــــــــــــول! من می‌دونستم بالاخره پاتر به نامه‌نگاری‌های بی‌پایان من جواب می‌ده...

سرژ در حالی که کماکان داره گوش می‌ده با دست یه چیزی رو توی هوا از چونش می‌کشه بیرون

- چی هری نیس؟ اون یعنی چی؟ بستنی قیفی؟! شهاب 4؟!

سرژ با کف دست می‌زنه تو پیشونیش و دوباره یه شکلی رو توی هوا از زیر چونش نشون می‌ده.

- نکنه منظورت.....؟! آره؟!
- نه بابا! ای خدا! ریش بابا... نه آقا با شما نبودم شما ادامه بدین

- آهان ریش داره؟ مرلین رو می‌گی؟!

در این‌جا سرژ که ناامید شده بوده نگاه خیلی معلوم‌الحالی به امپراطور می‌اندازه و در یک حرکت ناشایست با نحو خاصی پشتش رو به امپراطور می‌کنه.

- آهان دامبلدور رو می‌گی؟! دامبل اتاق بوسه زده؟!‌ ایول خیلی پایم! من همین لحظه رفتم! هوووووووووووووووشت!
- آی نامرد منو پیچوند! آآآآآآآآآآآآآآآاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

کادر به کل منفجر می‌شه و انواع آجر و اینا می‌ریزه رو سر و کله‌ی سرژ

=======================================

در همین هنگام در اتاق بوسه؛ چندین نفر در این‌جا هستند و مشغول یه کارهایی هستند که به دلیل وسعت بیش از حد نقاطی از راوی! مشخص نیست چه کسانی هستند چون راوی هنوز پست‌های قبلی را نخوانده است! بگذریم! امپراطور معظم تاریکی بعد از سفری از فراسوی کهکشان‌ها راه شیطان متوسط انگلستان را در پیش گرفته و مستقیماً داخل دیوار آزکابان ظاهر می‌شود!

- آن هووووووشتیوس! (نوعی طلسم پاد هوشت! کلاً شما را ظاهر می‌کند!) .... هاا؟ آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ (نوعی احساس درد که بعد از ظاهر شدن داخل دیوار معمولاً به جادوگر یا ساحره دست می‌دهد) ......... واستم دارم راوی!

امپراطور سپس تعدادی سخنان بی‌معنی گفته و در حالی که به صورت نصفه و نیمه در میان دیوار معلق است مشغول دست و پا زدن و داد و فریاد می‌شود.

- ؟

خیله خب نمی‌شود! ولی همان‌جا مي‌ماند!

-...! ......! ........! ...........!!!

بی‌ادب! همش خودتی! آینه آینه آینه! ...اااهم اهم. در همین لحظه در پایین صف محکومین تشکیل شده و همه آماده‌ی رسیدن به اتاقک بوسه هستند! یه لحظه....

(راوی در حال اسکرول سریع پست‌های پیشین)

بله سیموس و راجر و مورگان الکتو و هرمیون و لیلی و تره‌ور و سیموس فینگان و پیتر و دامبلدور و مرلین و پرسی ویزلی و نیکلاس و

- اه بسه دیگه! توی پنج شیش تا پست چقدر آدم هست مگه؟!

... اهم و ادی اگر اشتباه نکنم همگی خلاصه اون پایین بودند و داشتند یه کارهایی (کارهای مثبت و خیلی خوب البته) با هم دیگر می‌کردند. البته یک عده‌ی دیگه‌ای هم توی صف بودند بالطبع!

- یعنی چی بودند؟! یکیشون زننده‌ی یکی از این بهترین چیزاس! یه چیزی رو خیلی خوب زده‌ها!

امپراطور کماکان دست و پا زده و صداهایی بی‌معنی از خود خارج می‌کرد که ناگهان در صف انتظار تحرکاتی صورت گرفت.

رندوم جادوگر1: خانم نزن تو صف! ما از صبح این‌جاییم!
جادوگر غیرتی بچه‌محل همون خانم: هووو! به ساحره‌های محله‌ی ما تووهین می‌کنی بچه قرتی؟! بگیر که اومد! ااااایاااااه (افکت کف‌گرگی دو ضرب - کلمه‌ی یا قسمت نفس‌ گرفتن جهت هوک دوم ضربه بوده و به معنای داشتن حق انتخاب بین ااااااا و ااااه نیست!)
دوست رندوم جادوگر2: بچه‌ها اِسی رو زدن جمع شین فحش بدین!

و به این صورت ناگهان آن‌جا به شدت شلوغ و پلوغ شد!

- پس اون همه اسم رو واسه چی گفتی؟! دیگه شورش رو درآوردی! بمباردم!

خطا: مشترک گرامی؛ طلسم بمباردم در طلسم‌های رسمی داخل دنیای هری پاتر نمی‌باشد و به دستور مقامات منوی مدیریت شما حق اجرای آن را در این سایت ندارید.

- آره؟! اینروحیوسماکسیما!

ناگهان امپراطور کمی کمرنگ شده و از داخل دیوار به میان جمعیت پرتاب می‌شود.

(آهنگ اسکوتر برنامه‌ی دیدن‌های شبکه‌ی 3 در حال پخش --- دوربین امپراطور رو با عینک آفتابی در حال اجرای سقوط آزاد نشون می‌ده. مشخص نیست چند نفر دیگه از کجا اومدن و با امپراطور حرکات ساختن گل و ژانگولر هوایی سقوط آزاد اجرا می‌کنند)

دامب! (نوعی صدای برخورد یک جسم نسبتاً نرم زنده با سطح سخت کف)

-.............. آی....................... دردم اومد! این‌جا چه خبره؟! داداش نزن بابا... اااا... چرا دعوا می‌کنین؟! اخماتو وا بکنین! چرا دعوا می‌کنین؟! چرا دعوا می‌کنین؟! ... خیله خب نزن آقای طهماسب باشه بابا... مالکیت معنوی... باشه!... هاهاها! یه پس گردنیه حالی داد! بذار یه تکل جف پا هم برم... ایـــــــــول! یه قیچی با کله‌ی این آقاهه! ..... او او خواهر ببخشید! نه... آخ ... غلط کردم.... آخ... بابا من فقط یه بوسه می‌خواستما!

با این سخن امپراطور همه ساکت شده و می‌ایستند.

ساحره‌ی مورد اصابت قرار گرفته: این مرتیکه‌ی گنده‌ی خیلی سیاه بی‌حیا می‌خواست بهم شماره بده این وسط!

همه شروع به پچ پچ می‌کنن!

- بابا خالی می‌بنده! من فقط تو سرش یدونه برگردون زدم!
- نه منظور داشتی! می‌خواستی بهم شماره بدی! فک کردی ما ساحره‌ها این چیزا رو نمی‌فهمیم.


ملت بیشتر پچ پچ می‌کنن!

جادوگر موسوم به اِسی: راس می‌گه این کیه اصلاً جزو سیموس و راجر و مورگان الکتو و هرمیون و لیلی و تره‌ور و سیموس فینگان و پیتر و دامبلدور و مرلین و پرسی ویزلی و نیکلاس و -

... و ادی

- بله متشکرم راوی جان - نیستش که! ناآشناس! بچه‌ها بزنیدش!
- بابا من بی‌گناهم! این راوی ضایع پستای قبلی رو نخونده هیچ ایده‌ای نداره چی بنویسه! من فقط واسه بوسه اومدم این‌جا...

ولی برای این حرف‌ها بسیار دیر شده بود و ناگهان تمام ملت به صورت خیلی خفن و این چیزا روی سر امپراطور ریختند و گرد و خاک بلند شد و... اِ و خب امپراطور اون وسط هی کتک خورد و هی کتک خورد.... ا... البته چون خیلی خفن بود و خلاصه امپراطور بود چیزیش نشد. بعدش دیگه... بعدش خلاصه همین‌طور دیگه! آهان سیموس و راجر و مورگان الکتو و هرمیون و لیلی و تره‌ور و سیموس فینگان و پیتر و دامبلدور و مرلین و پرسی ویزلی و نیکلاس و البته اِدی هم اون‌جا بودند و با هم صحبت می‌کردند و گاهی همدیگه رو شکنجه می‌دادند و می‌خندیدن و شوخی دستی با هم می‌کردند. دیگه...بله خب بقیش مهم نیس. انشاالله باشه برای یه وقت و ساعتی بهتر، فعلاً تا دیداری دیگر دوستان به امید دیدار.

(تیتراژ به علاوه‌ی موسیقی سنتی پایانی با صدای علیرضا افتخاری!)


ویرایش شده توسط امپراطور تاریکی در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۷ ۳:۱۰:۰۷

!ASLAMIOUS Baby!


Re: اتاق بوسه
پیام زده شده در: ۲۰:۰۹ شنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۷
#4

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
سیموس، هدویگ و هرمیون در حالی که با خشونت و جدیت به مرگخواران خیره شده بودند، همچنان با جدیت خیره ماندند.

راجر: خوب شماها اینجا چی کار می کنین؟
هدویگ: پرسیدی اینو! نپرسیدی؟!
- نه!! شاید هم ! مهم نیست تو جواب بده! هرمیون!
- خوب .... ام.... خوب.... ام .... خوب.... ام .... خوب.... ام....
راجر که تحت تاثیر جواب کامل هرمیون قرار گرفته بود، با خشانت گفت: زود باشید!
سیموس که در این بین ظاهرا بیشترین نقش رو ایفا می کرد گفت: خوب... ما اومدیم، شکنجه گر آزکابان بشیم ، همون جور که دیدید توانایی من در تشخیص دروغ هایی که حتی دومبل و لرد هم از پسش بر نمیان، تحسین برانگیزه!

- بر علامت مخصوص رو بیار، تا سمت شکنجه گر رو بهشون بدیم.

بعد از این حرف راجر، هرمیون و ... فریاد های کف سوت و هورایی سر دادند و همزمان لیلی هم دستی در جیب برد و پس از چند لحظه، شیئی کاملا خارج از چارچوب را از آن بیرون آورد.

سیموس: یا مرلین! قراره با این علامت بذارین؟؟!!

- آره چطور مگه؟ نیگا من هم که مدیر اینجام از این علامت ها دارم!

راجر یک حرکت خارج از چارچوب میکنه و یک صحنه ی خارج از چارچوب تر رو به نمایش می ذاره!
- ما میریم! یه گشت بزنیم، برمی گردیم!

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

ربع ساعت بعد!!


راجر: اینا چرا بر نگشتن!!؟؟
لیلی به صورت منشی واری جواب داد: نمی دونم!
راجر که برای لحظاتی بی خیال ماجرا های گذشته شد ، گفت: خوب داشتم می گفتم: راستشو بگید!
ملت مرگخوار با نگاه هایی حاکی از وحشت به یکدیگر نگاه کردند ، و با حالتی به معنی" تو بگو! تو بگو!" سر تکان دادند. ولی در آخر هیچ جوابی!
- ظاهرا ! مثل اینکه باید راز و نیازی هم باهاتون داشته باشم!
ملت مرگخوار: ایول! ایول!
- نه! اون چیزی که شما فکر می کنید، دقیقا بر عکسش!!

یه نفر از ته اتاق : ایول! ایول!

راجر با دقت به طرف منبع صدا نگاه کرد و در تاریکی اتاق ، پیرمردی استخوانی را تشخیص داد.

راجر با تعجب گفت: تو! جرمت چیه؟
- راز و نیاز!
راجر با تامل به شخص نگاه می کنه و درافکارش به این فکر می کنه که این روزها ، به چه جرائمی ملت رو دستگیر می کنند. بیچاره!

- خوب تو آزادی که بری!!!

....


ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۶ ۱۱:۰۱:۳۶

تصویر کوچک شده


Re: اتاق بوسه
پیام زده شده در: ۰:۴۸ شنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۷
#3

سيموس  فينيگان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۱ دوشنبه ۷ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۷:۵۲ دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 392
آفلاین
ماموریت محفل

راجر ولیلی در همین فکر بودند که ناگهان سیموس و هدویگ و هرمیون وارد سلول شدند.

راجر با حرارت شروع به حرف زدن کرد و گفت:شما چرا اومدین؟!بدون دستور دامبل اومدین؟!فقط من به منوی مدیریت برسم!!!

سیموس:دامبلدور مارو فرستاده برای کمک به شما!!سپس رویش را به سمت لیلی کرد و پرسید:خب،پس مرگخوارا کجان؟

_دیوانه سازها اونا رو بردند به جایی به نام اتاق 33.

هرمیون:این اتاق 33 کجاست؟چه طوری میتونیم بریم اونجا؟

اعضای غیور محفل ()در همین فکر بودند که ناگهان دیوانه سازها با مرگخوارها بر میگردند.مرگخوارها بار دیگر به استفراغ افتاده بودند.

دیوانه سازها:هووووها و هییی هوسمو(اتاق 33 از دست بیناموسها پرشده...).وبدین ترتیب دیوانه سازها مرگخواران را دوباره به درون سلول پرت کردند.

پیتر در حالی که استفراغ میکرد،بریده بریده گفت:چه جای وحشتناکی بود!چه صداهایی میومد!!!

راجر که دوباره دست به کار شده بود گفت:من اینجارو براتون به اتاق 33 تبدیل میکنم.

در همین هنگام که راجر در حال شروع عملیات بود،لیلی سراسیمه گفت:با این روش ما به جز یه سری صداهای بی معنی چیزی دستگیرمون نمیشه!()

راجر توجهی نکرد و عملیات را آغاز کرد.

پس از 1 ساعت


تره ور بدلیل شکنجه ی زیاد از رنگ سبز به رنگ قرمز درآمده بود() و سایر مرگخواران بی حال در گوشه ای افتاده بودند.

راجر که از نتیجه ی کار خود راضی به نظر می رسید با چهره ای مغرور سوال پرسیدن از مرگخواران را آغاز کرد.

_تو وزارتخونه چی کار میکردید؟

_میخواستیم پیشگویی هری و ولدمورت ودامبل رو برداریم..

_دامبل؟

_آره،مثل اینکه تریلانی پیشگویی کرده که دامبل یه روز سراغ یکی از اینا میره و باهاشون کلاس خصوصی میذاره...مثل اینکه در حال حاضر داره تحقیق میکنه کدومشون سیفیت میفیت تره...

سیموس که فهمیده بود تره ور در حال دروغ گفتن هست،طلسم شکنجه گری روانه ی او کرد.

_آخخخخخخخخخخ...

راجر گفت:ممنون سیموس!سپس رویش را به مرگخواران کرد گفت:من میخوام بدونم واقعا چی کار داشتید؟راستشو بگید...!


ویرایش شده توسط سيموس فينيگان در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۵ ۱:۰۴:۴۴
ویرایش شده توسط سيموس فينيگان در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۵ ۱:۲۲:۰۶
ویرایش شده توسط سيموس فينيگان در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۵ ۱:۴۵:۴۱
ویرایش شده توسط سيموس فينيگان در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۵ ۱:۵۸:۳۲

[size=large][b]و جسم سیمو


Re: اتاق بوسه
پیام زده شده در: ۱۴:۳۰ جمعه ۱۴ تیر ۱۳۸۷
#2

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
مرگخواران خسته از سوالهایی که ازشون پرسیده شده بود به درون سلولی پرتاب شدن!تو این سلول چند نفر بودن که انگار منتظر اونها بودن!

تره ور که فکر میکرد اونها هم جزو زندانی ها هستند ، به آرامی از جایش بلند شد و با دست های بزرگ نشیمن گاهش را که از همیشه سبز تر و خوشرنگ تر شده بود را تکاند و به سمت لیلی اوانز که گوشه ای چوبدستی بدست با خشم بسیار ایستاده بود غور غور کنان حرکت کرد و به آرامی گفت : ببینم ، شما هم اینجا اسیر شدید ؟ ایول ! ببینم شما مادر همون پسره پاتر نیستید ؟

لیلی : بله !

تره ور : راستشو بخوای متوجه شدم خودم ! چون شما هم خیلی شبیه اونی ، البته لازمه اینجا یه تشکر بکنم ازت ، این همه پسر ما دیدیم و بالاخره ... ولی خوب هیچ پسری مثل پسرت انقدر سیفیت میفیت نبوده ! تازه اینا که مهم نیست ، قدشم بلنده ، لاغرم هست . نیکلاس که هنوز بی حال روی زمین ولو شده بود اضافه کرد : ضمنا ! چشماشم سبزه که با پوست سیفیدش هارمونی داره !

پیتر با بی حوصلگی گفت : صد بار گفتیم سیفیت ! اه ، هنوز توی بوقی بلد نیستی درست تلفظ کنی ؟ این دسته آهنیمو تا ته بکنم تو حلقت به بوق بری ؟

نیکلاس که بالاخره از لیلی چشم برداشته بود ، با سختی نیم خیز شد و به پیتر چشم غره رفت : به تو چه ربطی داره ؟ من هر چیزی که دوست دارم میگم ! گنده تر از تو هم نتونستن چیزی بگن ! حرفیه ؟

پیتر با شیطنت گفت : جدی ؟ پس یادم باشه حتما به پرسی گزارش بدم اینو !

نیکلاس : پرسی ؟

و به این صورت دعوای فوق العاده خشن بین این دو مرگخوار وفادار لرد سیاه شکل گرفت ! پیتر با عصبانیت مشت آهنیش را به سر و صورت نیکلاس میکوبید و نیکلاس هم با سنگ جادو ضربه های متعدد به سر پیتر میزد .

راجر که تا الان ساکت ایستاده بود و با نفرت به آنها نگاه میکرد ، چوبدستی اش را از کمرش در آورد و با فریاد هشدار آمیزی گفت : تمومش کنید ! گفتم تمومش کنید ! میخوایم ازتون یه سری سوال بپرسیم !

ادی با عصبانیت پرسید : سوال ؟ برو بینیم بابا ! یه ساعته ما رو به بوق دادن انقدر سوال پرسیدن ! فقط مونده بود از سوابق ارتباط های بیناموسی مادر بزرگم سوال کنن ازم

راجر : نه نه ! این دیگه فرق داره با سوالات اونا ! من میخوام شکنجتون کنم !

مرگخواران : شکنجـــــــه ؟!

راجر : صد البته به سبک بیناموسی !

مرگخواران :

راجر : هوووم ؟ ... ببینم لیلی اون آموزشایی که گذاشته بودی کجا بود ؟ من منوی مدیریتمو با خودم نیاوردم .

لیلی : آهان اونا ! منو لازم نیست ، تو انجمن خصوصی گذاشته بودم ، صبر کن ببینم ، آهان ایناهاش ! بیا !

مرگخواران با علاقه خاصی به تصاویر دلنشینی که در حال نمایش هست روی دیوار نگاه میکنن که آنتونین بی مقدمه میگه : ببینم ! اینا اصله آواتارای پرسی نیست ؟

لیلی : چرا ! راستش من آدرسشو از پرسی گرفتم ، رفتم ایمیج های اصلیشو گرفتم


راجر که اولین بار هست قصد انجام چنین اموری رو داره ، آستین هاش رو بالا میزنه ، رداش رو از تنش در میاره و چوبدستیش رو هم کنار میزاره و نزدیک ادی میره برای شروع شکنجه که ... تق تق ! صداهای مرموزی به گوش میرسه و لیلی و راجر با سرعت ملق میزنن پشت یکی از سکو هایی که در اتاق هست تا مخفی بمونن . در با صدای غژ عجیبی باز میشه و دو دیوانه ساز وارد اتاق میشن و اونجا رو از نظر میگذرونند .

- هووووهااااا ، ههههه ، هیییییی هووو ( ترجمه حرف دیوانه ساز : احساس میکنم اینجا یه خبرایی هست ! )

- هسسسس ، هووووع ، عوهههوووو 33 ! ( ترجمه : آره آره ! بهتره ببریمشون اتاق شماره 33 )


و به اینصورت دیوانه ساز ها مرگخواران رو به اتاق 33 انتقال میدن و راجر و لیلی در فکر این هستن که چطور میتونن به اون اتاق برن و کار شکنجه رو شروع کنند !

راجر : ...


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


اتاق بوسه
پیام زده شده در: ۲۲:۳۱ پنجشنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۷
#1

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۷ جمعه ۹ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۵:۰۶ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 615 | خلاصه ها: 1
آفلاین
چند نفر با سرعت در راهرو های متعدد وزارت خونه میدویدن و یکی از آنها گویی در دستانش داشت.بر روی صورتهایشان نقابی بود و صدای نفسهایشان با صدای گام هایشان مخلوط شده بود.اونها نمیدونستن حتی کجا دارن میرن..فقط میخواستن از دست کاراگاهان وزارت فرار و به خانه ریدل بازگردن.

بعد از چند ساعت که بی وقفه میدویدن به سالن رسیدن که تهش دری بود.آروم به طرف در رفتن و دستگیره در رو کشیدن ولی باز نشد!با ترس برگشتن و صدای گام های کارگاهان رو شنیدن..هول و هراس در چشمانشان موج میزد و به دنبال راه فرار میگشتند.گام های کارگاهان سریعتر شده بود..انگار اونها فهمیده بودن که مرگخواران گیر افتادن.هیچ راه فراری وجود نداشت و اونها آماده مبارزه تا پای مرگ شدن.

ساعت ها بعد!

چهار مرگخوار در حالی که دستانشان بسته شده بود و چوب دستی هاشون ازشون گرفته شده بود در سالن های آزکابان کشیده میشدن.علامت شوم به شدت روی دستانشون می سوخت و این نشون دهنده خشم اربابشون از حماقت اونها بود.اگر از اینجا آزاد میشدن،از عذاب اربابشون نمیتونستن در برن..پس خدا رو شکر کردن که آزکابان اومدن!البته این خیال تا لحظاتی بعد ادامه یافت و بعد... !


اونها ابتدا از جلوی گلگومات گذشتن که به شدت یه زندانی رو له میکرد و خنده شیطانی از خودش بیرون میداد.
-تو غذا های گلگو رو خورد؟چطور جرات کرد غذا خورد؟گلگو تو رو نابود کرد!!
-نهههههههههه!


بعد با آناکین مواجه شدن که زندان دیگری رو گرفته بود و با خوشحالی در حال خوردن وی بود.
-اوووووم..چه دست خوشمزه ای داشتی..تا حالا دست به این خوشمزگی نخورده بودم!
-


بعد با توحید ظفرپور مواجه شدن که مقابل زندانی بیچاره ای نشسته بود و هی سوال میپرسید:
-من خیلی خانم رولینگ رو دوست دارم..خیلی دوست دارم با او تنفس مصنوعی داشته باشم شبا..اگر میشه شماره تلفنش رو بهم بدید.
-


بعد از همه اینها مرگخواران ابتدا صدای آه و ناله ای شنیدن،اونها ابتدا یاد شکنجه گاه مرگ خودشون افتادن ولی وقتی از جلوی سلولی رد شدن و با عنوان "مجازات سنگین--کلاس خصوصی دامبلدور"مواجه شدن به صورت در اومدن!

بالاخره به سلول خالی رسیدن و به درون اون پرت شدن،سلولی بسیار سرد و بی روح!در واقع اونجا اصلا سلول نبود،بلکه اتاق بوسه بود.

ساعتها بعد!

مرگخواران خسته از سوالهایی که ازشون پرسیده شده بود به درون سلولی پرتاب شدن!تو این سلول چند نفر بودن که انگار منتظر اونها بودن!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.