هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۴:۵۲ سه شنبه ۶ آبان ۱۳۹۹

مرگخواران

الکساندرا ایوانوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۸ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۱۰:۳۵ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 312
آفلاین
لرد سیاه، بر صندلی اش نشسته بود و با دلخوری فنریر خشک شده را تماشا میکرد و هر از چند گاهی نیز نگاهی به مرگخواران متفکر می‌انداخت.

آنها که متوجه نگاه های غضب‌آلود اربابشان شده بودند، تصمیم گرفتند که هرچه سریعتر تدبیری بیاندیشند. ولی در آن شرایط هیچ ایده ای جز کوبیدن و از نو ساختن گرگینه شان که حالا به رنگی بین قهوه ای و صورتی درآمده بود، به فکرشان نمی رسید.

-اِمم... سرورم... میدونستید که اگه فنریر رو از اول بسازیم از قبل هم بهتر میشه؟! بسیار زیبا و دلنشین تر از قبل!

لرد سیاه دست از برانداز کردن فنریر برداشت و به بلاتریکسِ نگران و مرگخوارانِ نگران ترِ پشت سرش، نگاه کرد. لرد سیاه اخمی کرد. حرف روی حرف ایشان؟! مگر ممکن بود؟!
خواست اعتراض کند اما فکری در سرش جرقه زد... پس به جای اعتراض کردن، دستور داد:
-ما از اول هم میخواستیم چنین پیشنهادی بدهیم! ولی شما زود تر بیانش کردید. فنریر را بکوبید و از اول بسازید! در ضمن وقتی ساخته شد، باید توانایی جدیدی هم بهش اضافه شده باشد! در غیر این صورت خودتان را نیز خشک میکنیم!

مرگخواران به سرعت دست به کار شدند.







پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۲۳:۴۲ پنجشنبه ۱ آبان ۱۳۹۹

ایزابلا تینتوئیستل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۳ شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۰:۴۶ پنجشنبه ۷ مرداد ۱۴۰۰
از ارباب دورم نکن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 123
آفلاین
_چه طور بخوریمش . اشتها انگیز به نظر میاد
_
_نظر دادم خب

بلاتریکس در حالی که چشمانش را در حدقه میگرداند گفت :

_چه طوره با چکش بکوبیم روش و با آب مخلوط کنیم و رنگ قاطیش کنیم و از اول بسازیمش؟
_ایده ای بس خوب
_افتض... بسیار عالی

شاید ایده بلاتریکس در نظر مرگخواران بسار خوب بود ولی چشمان ترسیده فنریر این ایده رو تایید نمی کرد.

_ایده تایید شد . مرحله بعد . چکش رو آماده کنید.

ایوا چکشی را از معده اش دراورد و کف دست بلا گذاشت.

_بفرما

ناگهان صدایی کار مرگخواران را قطع کرد.

_ما فنریر که با دست شما حالت داده شود دوست نداریم

پس برای بار دوم مرگخواران برای یافتن چاره ای دور هم جمع شدند...


!Warning
Risk of biting


پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۷:۴۹ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹

هافلپاف، محفل ققنوس

گابریل تیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۵ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۶:۵۸:۲۸ چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۲
از کتابخونه
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
هافلپاف
محفل ققنوس
پیام: 558
آفلاین
مرگخواران پس از نگاهی کوتاه به پلاکس که دور میشد بهم نگاهی کردند.

-خب...حالا چیکار کنیم؟

مرگخوارا مثل همیشه منتظر دستور بلاتریکس موندن،اما ایندفعه بلاتریکس حرفی نزد!

-حالا چیکار کنیم بلاتریکس؟

هنوز بلاتریکس حرفی نزده بد و با آرامش به گرگینه ی صورتی روبه رویش چشم دوخته بود!

-بلاتریکس، حالا باید با فنریر خشکیدمون چیکار کنیم؟

ظاهرا بلاتریکس قصد حرف زدن نداشت، فقط به گرگینه صورتی نگاه میکرد! تام هم چون دل پری از فنریر داشت با داد فریاد قال قضیه رو کند.

-آقا ما الان باید با این گرگینه ی سنگین و سنگی، چیکارکنیم؟

ظاهرا تام آرامش بلاتریکس رو بهم زده بود و طبق عادت همیشگی، بلاتریکس چوبدستیش رو غلاف کرد و به دنبال تام افتاد تا کروشیو ای نثارش کند!

-خب...بانو شما ایده ای ندارید؟

مروپ هم از مرلین خواسته صدتا راه حل رو بیان کرد!

-میتونیم به فنریر مامان از آلو خشکهای مامان بدیم...میتونیم به فنریر مامان آب کدو حلوایی مخصوص مامان رو بدیم!...میتونیم از آش شله تامکار مامان بهش بدیم!...میتون...

همینطور که مروپ مشغول بیان صدها راه حل بود مرگخوارا با دقت فراوان از مروپ دور شدن و جلسه ای تشکیل دادن.




ویرایش شده توسط گابریل تیت در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۲۲ ۱۸:۰۰:۲۹
ویرایش شده توسط گابریل تیت در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۲۲ ۱۸:۰۱:۰۳

only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۷:۳۰ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹

مرگخواران

الکساندرا ایوانوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۸ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۱۰:۳۵ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 312
آفلاین
سر مرگخواران به طرف درِ باز چرخید و فنریرِ خشکیده، درحالی که تنها چشمانش با نگرانی در حرکت بودند، نمایان شد.
ظاهرا مجسمه، در لحظه ای تصمیم به خشک شدن گرفته بود که فنریر قوز کرده بوده، یک دستش در گوشش، و دست دیگرش در سرش مشغول کند و کاو بوده است!

-این چرا این ریختی شده؟ ما گرگینه‌ی صورتی نمیخواستیم، ولی دیگر نگفتیم که فنرمان را خشک کنید که. آن هم به این صورت!

تام که این بار مطمئن بود تقصیر ها بر گردنش نمی‌افتد مانند دانش آموزی فضول، با انگشت به پلاکسی که در حال فرار بود اشاره کرد و با حالتی حق به جانب گفت:
-ارباب همش تقصیر پلاکس بود. رنگش غیر استاندارد بود ارباب! دیدید؟! برم بگیرمش ارباب؟

لرد سیاه، با بی حصلگی رو به تام کرد:
-خیر! همه اش تقصیر توست! زدی فنریرمان را لب پر کردی، حالا دیگر چه میگویی؟

سپس روبه مرگخوارانش کرد و در حالی که با دست فنریر را نشان میداد، ادامه داد:
-این که دیگر به دردمان نمیخورد... گرگینه ی خشکیده نمیخواهیم! زودتر درستش کنید! شروع کنید!

مرگخواران قبل از آنکه شروع کنند، به پلاکس بلک، که فریاد کشان از نظرها ناپدید میشد چشم دوختند.




پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۶:۴۵ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹

ماروولو گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۳۵ چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ جمعه ۱۷ تیر ۱۴۰۱
از من بپرس اصیلم اون لخت و پتی مشنگ پرسته نه عیب نداره چیه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 117
آفلاین
خلاصه: فنریر صورتی رنگ شده. لرد که نمی‌خواد مرگخوار صورتی داشته باشه، دستور چاره‌اندیشی می‌ده. پلاکس قلمو به دست می‌شه و فنریر رو رنگ می‌کنه.

تصویر کوچک شده


- خوب این‌جوری که حالا حالاها خشک نمی‌شه! من هر بار تجدید تف می‌شم، می‌رم می‌شینم جلوی آفتاب که خشک شم!

- آفرین تام! حالا که پیشنهاد دادی خودتم ورش دار ببرش بذارش رو پشت بوم.

- کی؟ من؟! این که خودش پا داره! بوی گندش به کنار ... می‌دونین چقدر سنگینه؟! ستون فقراتم تیکه تیکه می‌شه!

ماروولو به یک پس‌گردنی قایم به تام، ستون فقراتش را تکه تکه کرد. بلافاصله رودولف مشغول تفکاری مهره‌های تام شد.

- تام مامان حالا که داری می‌ری جلوی آفتاب خشک شی و فنر مامان رو هم سر راهت می‌بری، این طبق رو هم ببر ... برای لواشک هلوی مامان برگه‌ی آلو درست کردم!

تصویر کوچک شده


- تام! فنر کو؟ برگه‌های آلو کو؟ خودت چرا این شکلی شدی؟

- یکمی ... طبق و فنر سنگین بودن ... از پله‌ها بالا رفتنی ستونم کج شد ... یکمی هم ... فنر گشنش بود ... برگه‌ها رو خورد.

- و خودش؟

- خودش سالمه. فقط یکی هول بده از در بیارتش تو! یعنی سالم سالم که ... برگشتنی از دستم افتاد، انگشتای پاش لب‌پَر شد!

- لب‌پر؟

- نمی‌دونم این زنگه که پلاکس استفاده کرد چی بود ارباب ... زیادی خشک شد. یعنی کلا خشک شد.

تام با گشودن در از مجسمه‌ی فنریر رونمایی کرد.



پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۲:۴۷ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹

علی بشیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۰ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲:۱۸ سه شنبه ۱۱ بهمن ۱۴۰۱
از قلعه آغشت
گروه:
کاربران عضو
پیام: 41
آفلاین
فنریر اشک تو چشماش جمع شده بود و از وضع پیش آمده میشد تو چشماش خوند که چه وضعیه آخه.پلاکس خیلی با اعتماد به نفس ایستاده بود و خزون شدنه بقیه رو نگا میکرد .فنریر حالش بد بود .فنریر اشک تو چشماش جمع شده بود .فنریر بغض کرد .فنریر طاقت بغض نداشت و جیغ که مال دختراس ولی دادی زد که امواج داد اون سر و مخ بقیه رو تکون میداد.همینطور که فنریر داد میزد ‌.

- این را خفه کنید ! بوی دهانش یکطرف کر شدن گوش ما یکطرف.

همه گوش هاشون رو گرفته بودند و کسی چیزی نمیشنید .

-با شما هستم ! یکی بره این حیوونک رو ساکت کنه و چیزی بگه راضی شده وگرنه ما هلاک می‌شویم.
-
-
و
.
.
.
نه راهی نبود و از امواج سنگین خیلی اسلوموشن طور رد شد و ولوم فنریر رو کم کرد.
-نادان ها ! با شما هستیم.
- بچه ها اربابو ببینید اوج شجاعت رو می‌بینید ! چطور بدون اینکه گوش هاشو بگیره رفته جلو !
-واااااااااو!

لرد طاقت این بحث هارو نداشت و با فریادی که حتی انگشت های گوش هم توان مقابله با اون رو نداشتند به همه چیز خاتمه داد.

-یارانمان بسیار خنگ تشریف دارن.

الکساندرا به جلو میاد.
-ارباب ! یعنی من خنگم ؟
-بله ایوا تو خنگ ما هستی و لا غیر ....حالا از مخ خودتان استفاده کنید .ما حوصله استفاده از مخ گرانبهایمان را نداریم .




ویرایش شده توسط علی بشیر در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۲۲ ۲:۵۱:۵۱


If you are not willing to risk the usual you will have to settle for the ordinary. ~Jim Rohn




تصویر کوچک شده


پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۲:۱۰ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹

پلاکس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۸ شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۰:۴۹:۲۸ پنجشنبه ۳ اسفند ۱۴۰۲
از ما هم شنیدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 219
آفلاین
همه نگاه ها به سمت پلاکس چرخید!

_ ارباب گفت از پنجره بیام، منم از پنجره اومدم. رنگامو آوردم، قلمو هم اینجاست.

فنریر آب دهانش را قورت داد و به رنگ ها خیره شد.

_ خب! منتظر نمان، رنگش بزن.

پلاکس هنرمندانه قلمویش را بیرون کشید و به فنریر نزدیک شد:
_ چه رنگی خوبه ارباب؟
_ همان رنگ خودش.

پلاکس جعبه رنگ هایش را باز کرد و همان رنگ خودش را در آورد.
بلاتریکس با چهره ای خشمگین به پلاکس خیره شده بود و آواداکادورای غلیظی را در گلویش حبس کرده بود.

هریک از مرگخواران در گوشه ای ایستاده و از لا به لای یکدیگر سرک می‌کشیدند.
سرانجام پس از گذشت شانزده دقیقه پلاکس عقب کشید و قلمویش را متکبرانه در هوا تکان داد:
_ این هم فنریر شما مثل روز اولش!

فنریر که از سر و رویش رنگ میچکید غرولند کنان چهار زانو نشست.

_بسیار خوب...

لرد سیاه که تازه متوجه فنریر و قیافه اش شده بود چشمانش را باز تر کرد، و باز تر:
_ پلاااااااکس! این چه شکل و شمایلی است؟

پلاکس موهای فری که روی صورتش ریخته بود با حرکت سر کنار زد و با چشمان درشتش به فنریر و سپس لرد و سپس فنریر خیره شد:
_ خیلی خوشگله مگه نه؟

پلاکس متوجه شد چشمان لرد سیاه و مرگ‌خواران حاوی پیامی جز «خوشگله» است:
_ آخه باید خشک بشه!




پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱:۴۲ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
-چه شرطی؟! صبر کنید ببینیم...الان برای ما شرط گذاشت؟! بلا؟

بلاتریکس به سرعت وارد صحنه شد و مگان را کنار زد. گیاه را در سوراخ دماغ بزی فرو برد، سپس او را مچاله کرد و در حلق فنریر چپاند.

فنریر که چندان هم ناراضی به نظر نمی رسید آروغ بلندی زد.

-ما بجز قدری بوی نامطبوع تغییری احساس نمی کنیم.
-ارباب، گمونم دکتر بزی گفت فنریر گیاهو بخوره ولی وقت نشد که مرحوم بگه گیاهو چطوری بخوره که اثر کنه!

همه به جای خالی بزی که لحظاتی پیش از هضم شدنش به وسیله اسید معده فنریر در آنجا قرار داشت نگاه کردند و آهی کشیدند.

-نظرتون چیه فنریر رو رنگ کنیم تا دیگه صورتی نباشه؟



پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۲۳:۱۵ چهارشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۹

مگان راوستوک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۸ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۰:۰۲ شنبه ۵ تیر ۱۴۰۰
از ظاهر خودم متنفر نیستم، چون می دونم زیباترینم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 109
آفلاین
فنریر تنها کسی نبود که دلش یک شکار عالی می خواست در انتهای صف دختری در حال سوهان کشیدن ناخنش بود و سعی می کرد خودش را بی خیال نسبت به ماجرا نشان بدهد ولی در ته قلبش دلش شکاری می خواست. چند وقتی بود که داشت سعی می کرد بر حس وحشیانه جانورنما بودنش تسلط پیدا کند ولی مقابله با شکاری که به راحتی گیرش امده بود برایش سخت بود. کم کم داشت احساس ضعف پیدا می کرد ولی سعی داشت ان را کنترل کند.

- بع بع من رو نخورید. من خوشمزه نیستم پیرم شما باید گوساله بخورید.
- زود باش فنریر کارش رو تموم کن شاید من دیگه نتونم بیشتر از این تحمل کنم.

فنریر با حالتی وسوسه انگیز ( لااقل برای مگان این چنین بود ) به بز نزدیک شد ولی به عقب برگشت. انگار اشتهایش را کور کرده بودند.
- من این رو نمی خورم چیه اخه گوشتش زیاد خوب نیست و قدیمی هست. زیاد بو می ده من لب بهش نمی زنم.

لرد ولدمورت که بیش از این تحمل داشتن مرگخواری صورتی را نداشت با خشم رو به فنریر کرد. دلش می خواست در ان لحظه خودش کروشیو ای نثار فنریر کند.
- می خوری ان را یا خودمان با کروشیویی به خوردت بدهیم.
- ارباب ما به این زبان هم نمی زنیم چه برسد که بخواهیم ان را بخوریم.

در ته صف مگان در حالی که دیگر تحملش را برای انکه به روباهی تبدیل نشود و برود گردنش را بدرد و شامی نوش جان کند رو به شیلا کرد.
- هی شیلا می گم یه چیزی بهت بگم به کسی نمی گی؟
- چی؟ بگو من دهنم قرص قرصه.
- ببین به ارباب نگی ها من گرسنمه حس روباهیم الان فوران می کنه و یهو می رم اون بزه رو می خورم فقط به ارباب نگی ها.

شیلا در حالی که به سرعت بالا و پایین می پرید از پشت داد می زد و اسم ارباب را صدا می زد. مگان به کلی یادش رفته بود که شیلا ادم دهن لقی است.

- ارباب! ارباب! اجازه اجازه من یه نفر رو می شناسم که بتونه ضمانت خوب بودن گوشت رو تضمین کنه.
- چی کسی را می گویی شیلا؟
- مگان ارباب.
- دستت در نکنه مثلا گفتم به ارباب نگی.
- عه! یادم نبود نباید این رو می گفتم؟
- بیا و این بز را تست کن کمی ازش را تا ببینیم می توانیم این فنریر را به حالت اولش در بیاریم. ما دیگر تحمل این گرگ صورتی را نداریم.

مگان از ته صف با قدم های بلند و در حالی که چند حس را داشت به جلو می رفت. عصبانی بود چون شیلا لو داد بودنش، خوشحال بود چون ناهاری مجانی گیرش امده بود، استرس داشت چون دلش نمی خواست دندان هایش کثیف شود، می ترسید که دوباره گوش روباهی در بیاورد.

- بچش.
- من لب به این گوسفند نمی زنم به یه شرط.
- چه شرطی؟!


ویرایش شده توسط مگان راوستوک در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۶ ۱۲:۵۱:۰۱

Im not just a witch that was put in slytherin. They were always jelous to me but the know im better that them. Im the future of slytherin

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۲۱:۴۶ چهارشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۹

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
مرلین در نهایت ناخشنودی و بلاجبار گیاه مورد نظر را در دستش گرفت و آن را به اربابش پیشکش کرد...
_این چه حرفیه ارباب..من با رضایت خاطر حاضرم گیاه مورد نظر رو به شما اهدا کنم!
_مطمئن باشیم مرلین؟ صورتت زیاد حاکی از رضایت نیست!
_الساعه ارباب ریخت صورتم رو عوض میکنم...شما فعلا این گیاه مورد نظر رو بگیرید و برین، بعد صورتم رو یه‌کاریش میکنم!

مشخصا مرلین فقط میخواست زودتر آنها از آنجا بروند..لرد و مرگخواران نیز در حالی که لبخنده‌های شیطانی به لب داشتند، گیاه مورد نظر از مرلین گرفته و رفتند...

سرانجام مرگخواران به سرکردگی لرد نزد دکتر بزی و فنریرِ صورتی برگشتند...
_بیا دکتر بزی..اینم گیاه مورد نظر!
_بعععععع...بعبینعین کیعا اینجعان..واقععا گیعیاه مورعد نظعر رو عوردین؟
_چی گفت؟
_گفت "به...ببینید کیا اینجان...واقعا گیه مورنظر رو اوردین؟"
_خب مثل آدم حرف بزن!
_اگه دقت کنید می‌بینید که بزه و آدم نیست!
_خبه حالا...آره دکتر بزی..اوردیمش...چیکارش کنیم حالا؟
_گیاه مورد نظر رو...
_یک بار دیگه کسی بعد از گیاه کلمه‌ی مورد نظر رو بگه، من میرم...البته چون بلد نیستم برم، اینجا رو منفجر میکنم که همه بریم اون دنیا!

همه به سمت لینی که یکهو بی دلیل جوش آورده بود برگشتند...
_چی میگی لینی..مشکلت چیه؟
_من نمیتونم از اینجا برم، الان اینجا رو منفجر میکنم!
_لینی با تو داریم حرف میزنیم..میشنوی صدامون رو؟ چی شده خب؟
_من نمیدونم...من الان اینجا رو منفجر میکنم!

شپلق!

_چی شد؟صدای چی بود؟ ترکوند اینجا رو؟
_نه...رودولف با مگس‌کش زدش..مثل اینکه باید اینطوری باهاش رفتار کرد!
_کجا بودیم؟
_گعععفتم گیعیاه موعرد نظعر رو بعدین بعخورعه!
_فک کنم گفت...
_آره فهمیدیم...فنریر...بیا این رو بخور!
_چشم ارباب...فقط یه مشکلی هست...من گیاه‌خوارنیستم خب...گوشخوارم!
_ای بابا...چیکار کنیم خب حالا؟
_گیاه رو بدیم یکی بُخوره، که جذب بدنش بشه، بعد فنریر گوشت اون رو بخوره...نظرتون؟
_فکر بدی نیست...ولی کی اینجا گیاه‌خواره آخه؟

ثانیه‌ای از طرح این سوال نگذشت که همه‌ی نگاه‌ها به سمت دکتر بزی برگشت!
_بععععع!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.