کمد همایونی خانه ریدلها از ارزش بالایی برخوردار بود...جدا از بلندای آن، ویژگی جادویی آن این بود که معمولا طلسمها را به طرف فرستندهی طلسم کمانه میکرد...پس مرگخواران مجبور بودند ابتدا از روشهای غیر خشونت آمیز استفاده کنند...کاری که زیاد بلد نبودند...
_رودولف...بیا پایین، قول میدم بهت یه دفترچه خوشکلتر بدیم!
_نمیخوام...دروغ میگین...میخوایین بزنین!
_رودولف...رودولف...به فنریر نگاه کن...دلت میاد همچین موجود معصومی رو اذیت کنی؟ اون دفترچه رو لرد داده به فنریر تا از توش یک ساحره مناسب پیدا کنه جهت ازدواج...الان با این کارت فنریر مجبور میشه تا آخر عمر عذب بمونه..دلت میاد؟!
_چی؟ یعنی تو دفترچه گزینههای مناسب هم هست؟ من فکر کردم فقط گزینههای نامناسب هستن!
انگار که رودولف به هیچ صراطی مستقیم نبود...رودولف نه به این سادگی گول میخورد و نه به این سادگی و یا غیر سادگی، دلش به حال فنریر میسوخت...
پس مرگخواران بین خود جلسهای ترتیب دادند...
_اینجوری نمیشه...باید یه کاری کرد!
_من نمیفهمم چرا باید برای زن گرفتن فنریر اینهمه خودمون رو به آب و آتیش بزنیم!
_حقیقتا کسی برای فنریر هیچ ارزشی قائل نیست...ولی یادمون نره که گرفتن دفترچه از رودولف و دادنش به فنریر دستور ارباب هست...و اگر برای دستور ارباب خودمون رو به آب و آتیش نزنیم، ارباب ما رو تو آب میکنه و آتیش میزنه!
_راست میگه...خب...چیکار کنیم پس؟
_میتونیم رودولف اغفال کنیم...بهش وعدههای واهی بدیم، یه چشمه هایی هم نشونش بدیم تا تسترال شه و دفترچه رو بده!
_ایده خوبیه!
_شاید ولی بهتر باشه صرفا بلاتریکس رو بیاریم بندازیم به جونش!
_خب...این میتونه همیشه جزو گزینهها باشه!
_میتونیم یک ریش سفید رو بیاریم که رودولف حرفش رو قبول داشته باشه و اون به رودولف بگه که از کمد بیاد پایین!
_چقدر هم رودولف به حرف کسی اهمیت میده!
_ساحره ها!
_خب....به اونها اهمیت میده!
رودولف اما در این بین هنوز بالای کمد نشسته بود و به پچ پچ مرگخواران نگاه میکرد...کمی نگران بود، مخصوصا وقتی هر لحظه مرگخواری بعد از پچ پچ رویش را به رودولف میکرد و لبخند شیطانی به لب داشت...ولی رودولف به هیچ عنوان از این دفترچه که به عنوان بزرگترین گنج دنیا به آن نگاه میکرد، قصد نداشت دست بکشد!