ارتش دامبلدور
سایه هر لحظه به آن ها نزدیکتر می شد و با نزدیک شدن ان زخم هری بیشتر درد می گرفت .
هر سه با نگرانی به پیکر هولناک که خودش را کاملا پوشانده بود نگاه می کردند ولی از هیچکدام صدایی در نمی امد .
ناگهان صدای دامبلدور شنیده شد :
- اره موافقم ، بهتره جنگل رو بازرسی کنیم .
مرد با شنیدن صدای دامبلدور ایستاد . و پس از چند لحظه تغییر مسیر داد و به سمت جنگل رفت .
- اه ، راحت شدم . سرم داشت می ترکید .
هری این را گفت و به سمت رون و هرمیون برگشت . از پشت سرشان دامبلدور و بازرس ها را دید که به این سمت می امدند . به ان دو اشاره کرد که بخوابند .
صدای یکی از بازرس ها به گوش می رسید :
- جناب مدیر . به نظرتون باید چی کار کنیم ؟
- نمی دونم استفان حمله به فنگ سومین حمله در این هفته بوده . قبل از اون هم به یه تکشاخ و یه سانتور حمله شده . تکشاخ مرده ولی سانتوره می گفت : یه پیکر سیاه که صورتشو پوشونده بوده بهش حمله کرده . به نظرم بهترین کار در حال حاضر بازرسی جنگل باشه و این که نذاریم کسی به اونجا نزدیک بشه .
دامبلدور قدری ساکت شد و به جایی که هری و رون و هرمیون پنهان شده بودند نگاه کرد .
بازرس دوباره پرسید : نمی دونین ماهیت مهاجم چی بوده ؟
دامبلدور جواب داد : نه سانتور می گفت همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاده و نتونسته کامل فرد مهاجم رو ببینه . البته خودم یه حدسایی در موردش می زنم ولی امیدوارم حدسم اشتباه در بیاد .
بعد از گفتن این حرف به سمت جنگل حرکت کردند .
هری ابتدا به رون و بعد به هرمیون نگاه کرد . هر دو ترسیده بودند .
هری گفت : بیاین باید دنبال اون موجود بریم .
رون گفت : چی ؟!! دیوونه شدی ؟!! کم بود کشته بشیم !!
- ولی حالا که نشدیم . در ضمن من باید مطمئن بشم که چه رابطه ای بین اون موجود و زخمم وجود داره .
- نکنه .. نکنه .. اون ... !
هرمیون نتونست جمله اش رو تموم کنه اما رون و هری کاملا منظورش رو فهمیده بودند .
هری گفت : بلند شید بازرس ها نمیدونن اون موجود از کدوم طرف رفته ولی ما می دونیم .
پس به سوی جنگل راه افتادند ....