هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۲۱:۴۴ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹

مرگخواران

الکساندرا ایوانوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۸ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۱۰:۳۵ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 312
آفلاین
کراب قیچی تیزی به دست شیپ داد و گفت:
_خب چون شیپ خیلی در کوتاه کردن مو استاده و من هم باید به مشتری های دیگه برسم، کار کوتاه کردن موی ارباب را به عهده شیپ میذارم!
-ولی من...
- ساکت!

و کراب به سرعت یه طرف مشتری هایی که وجود نداشتند شتافت و خود را در یکی از اتاق ها ی سالن حبس کرد. مروپ با خوشحالی دست هایش را به هم زد و گفت:
-عالیه! حالا کوتاه کردن موهای زردآلوی مامان رو شروع کن!

شیپ نگاهی به سر بی موی لرد کرد، نگاهی به قیچی تیز در دستش، نگاهی به قیافه ی منتظر مروپ و دست به کار شد...
-آخ! ای ابله قیچی را در سر مبارک ما فرو می کنی؟ اینگونه مو کوتاه میکنند؟!
-آ...آ...آخه شما اصلا مو ندارید!
-دهنت را ببند! هرچه زود تر کوتاه و مرتب کن! درسته که اصلا این کار را دوست ندارم ولی حالا که با پاهای مبارکمان تا این جا آمده ایم بهتر است بی ثمر بیرون نرویم!
-زود تر موهای پسر مامان را مرتب کن وگرنه یه در...نی صدا دار بهت میزنم!

شیپ که اصلا دوست نداشت زیر در...نی ها ی مروپ له شود، مشتی پشمک صورتی ازداخل ظرف روی میزی که پر از تنقلات برای پذیرایی گذاشته بودند برداشت و به سرعت روی سر کچل لرد ولدمورت گذاشت.
-ببینین این موهای مبارک شما است که الان براتون مرتبش میکنم.

سپس آرام آرام شروع به چیدن پشمک ها از روی سر لرد ولدمورت کرد. فقط... یه مشکلی وجود داشت و آن هم این بود که شیپ آرایشگری بلد نبود و بعد از پایان کار سری که وسطش کچل بود و دورش را پشمک ها ی صورتی گرفته بودند، تحویل مروپ و لرد داد.
-وای پشمک صورتی مامان! چه خوشگل شدی.

شیپ خنده ای عصبی کرد. لرد از روی صندلی آرایشگاه بلند شد و به طرف آینه رفت تا خودش را در آن نگاه کند.






پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۴:۲۴ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
-مادر...فقط فکرشو بکنین که این اتفاقا افتاده باشه! بیایین تا دیر نشده برگردیم.

مروپ و لرد سیاه چند دقیقه ای می شد که جلوی در آرایشگاه ایستاده بودند و فکر می کردند. شپش ریز کوچک، به سختی در را باز نگه داشته بود.

مروپ با ذوق و شوق دست لرد را گرفت و به داخل آرایشگاه برد.
-نمی شه پسرم. این حرفا چیه. خون آشام کدومه. این جا بهترین سالن زیبایی شهره. ضمنا من برای خودم نیومدم که. قراره تو رو خوشگل کنیم. من فقط نظارت و راهنمایی می کنم.

با دیدن لرد سیاه، رنگ کراب پرید. و البته این رنگ پریدگی زیر لایه های کرم پودر و رژ گونه ای که زده بود، دیده نشد.
-بفرمایین ارباب. خوش اومدین. چه مشتری مبارکی!

مروپ لرد اخمو و ناراضی را روی صندلی نشاند و شیپ از لرد بالا رفته و پیش بندی دور گردنش بست.

مروپ شروع به توضیح دادن کرد.
-موهاشو کمی کوتاه کن. زیاد کوتاه نشه. بهش نمیاد. ریشش رو هم اصلاح کن. کمی ته ریش براش بمونه. به پوستش هم رسیدگی کن. می خوام وقتی کارت تموم شد، پسرم مثل جواهر بدرخشه!




پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۳:۴۵ دوشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۹

Annabell


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۱ سه شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۰۹ جمعه ۷ شهریور ۱۳۹۹
از تبریز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 19
آفلاین
کراب با دهان باز به شپش نگاه کرد که تبدیل به انسان شده بود. ناگهان مروپ جیغ کشید و میخواست پا به فرار بگذارد که لرد جلویش را گرفت.

-مادر جان چه شده.

-خون آشااااااااااااااااااااااااااااااام

کراب آمد و شپش آدم شده را وارسی کرد ، بله مادر مروپ راست میگفت او خون آشام بود. دو دندان تیزش از زیر سبیل چخماخی جو گندمی اش بیرون زده بود، چشمانی به قرمزی خون داشت و پوستی رنگ پریده و سفید. کراب سریع او را به بیرون پرتاب کرد اما در عرض چند ثانیه دوباره در سالن زیبایی ظاهر شد.

- برو بیرون!

- نمیرم

خون آشام همان جا ایستاد.
کراب ناچار بود آن را به شاگردی قبول کند.مروپ هم تازه از حالت غش در آمده بود و میخواست سفارشاتش را بگوید.


-خب سفارشتان چیست؟

-اومدم موهای گل پسرم را کوتاه کنید.و یک سر و سامانی هم به من بدهید.

-ببخشید خانم محترم ولی پسرتان مویی ندارد که کوتاه بشود.

-تو دخالت نکن خون آشام خنگ.

-چشم.

-خب مروپ من کارهای تو را میکنم و این خون آشام هم کار جناب لرد را.

-ای وای این این خون آشام خنگ به پسر یکی یدونه ام آسیب نرسونه!

-نه نمیرسانم.

کراب مروپ را برای آرایش و اینجور کارها میبرد و خون آشام هم لرد را میبرد.

- خب بگو اسمت چیست خون آشام.

-تو چیکار داری کچل.

لرد که تحمل این بی احترامی را نداشت کار وحشتناکی کرد.

-آواداکداورا حالا بهتر شد.

لرد خودش قیچی صورتی را برداشت و وانمود به کوتاه کردن موهایش کرد.
آن طرفتر کراب داشت مروپ زشت را تبدیل به هلو میکرد. اول ناخن هایش را کاشت کرد و لاک زد،دوم موهایش را رنگ کرددو شست، سوم لب های مروپ را پروتز کرد و به آنها ماتیک آلبالویی زد، چهارم ابروهایش فرم داد، پنجم به گونه هایش ژل زد و به آنها رژ گونه و در آخر مروپ در دستگاهی قرار داد تا برنزه شود.بالاخره مروپ به نزد پسرش رفت

-یا صاحب وحشت با خود چه کردی؟

- پسرم چه طور شدم؟

-...

-پسرم؟

-...

لرد سیاه خشک شده بود حالا در آوردن او از حالت دردسری بود.


فقط لرد
زنده باد لردسیاه🥰
زنده باد اسلایترین🤪
زنده باد شرارت واقعی😍


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۲۳:۰۴ یکشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه:

کراب یه سالن مد و زیبایی تاسیس کرده و منتظر مشتری های عجیب و غریب با درخواست های عادی و غیر عادیشونه. اولین مشتری سالن، دامبلدور بود که کراب کل موها و ریشش رو زد.
مشتری دوم لرد سیاهه! به همراه مادرش.

........................

-تق تق تق تق!

کراب در حال صحبت با یکی از شپش های باقیمانده از ریش دامبلدور بود. شپش اصرار داشت در آرایشگاه مانده و مشغول به کار شود. در مقابل گاهی از خون گرم داخل سر مشتریان تغذیه کند، ولی کراب به بهداشت اهمیت می داد و تصمیم داشت در مناسب ترین فرصت با جارو بر سر شپش بکوبد.

با شنیدن صدای "تق تق" کراب و شپش دست از بحث کردن برداشتند و به طرف در برگشتند که ببینند این کدام تسترالی است که به جای در زدن، با دهانش صدای "تق تق" در میاورد.

مادر لرد سیاه بود!
در نتیجه اصلا هم تسترال نبود و حرکتی بسیار خلاقانه انجام داده بود.

شپش، فرصت را برای ابراز وجود مساعد دید و دوان دوان جلو رفت و در را برای مشتریان جدید باز کرد. در حالی که با چاپلوسی تعظیم می کرد خودش را معرفی کرد.
-شیپ هستم. اسمم از کلمه "شیپیش" گرفته شده. تازه این جا استخدام شدم و از دیدن شما خوشحالم. سالن زیبایی ما در خدمت شماست. موی شما، موی ماست! لطفا بفرمایید!




پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۲۲:۰۴ شنبه ۲۸ دی ۱۳۹۸

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
-ببین پیاز داغ مامان، کوتاه کردن موها هر چند وقت یک بار ضروریه. مخصوصا برای شما که موهای پرپشتی داری.
-

لرد دستی به سرش کشید.
فقط بیابان بود!

در فکر فرو رفت. شاید مادرش اخیرا فرزند دیگری هم پیدا کرده بود که نامش "پیاز داغ" بود. از قضا آن فرزند موهای پرپشتی هم داشت. شاید او برادری دوقلو پیدا کرده بود! اگر چنین موضوعی صحت داشت باید در اولین فرصت این برادر حق خور را به سزای اعمال کثیفش می رساند. حتما بخاطر همین برادر ظالم بود که سر او اکنون عاری از یک تار مو مانده بود زیرا تمام مو های ژن خوب گانت و ژن بد ریدل های گور به گور شده را برادرش به ارث برده بود.

در همین افکار ناخوشایند و حسادت آمیز غرق بود که مروپ دستی جلوی صورتش تکان داد.
-عزیز مامان حواست به حرفام هست؟ بیا تشریفمونو بر داریم ببریم آرایشگاه تا موهای مبارکتو کوتاه کنند و عین ماه شب چهارده بشی.

ظاهرا این بار دیگر پای برادر گم گشته اش "پیاز داغ" وسط نبود.
-مادر جان شما مویی بالای سر ما می بینید؟! ما را به سخره گرفتین؟!
-نه لوبیا پلو مامان...سخره کجا بود؟! مگه پسر دسته گل من چی از بقیه کم داره؟

مورچه ای که دانه جو ای را کف زمین خانه ریدل حمل میکرد با شنیدن جمله مروپ ناگهان متوقف شد و از همان فاصله نگاهی به لرد انداخت.
-یه تار مو و یه دستگاه دماغ ناقابل!

اما از از آنجایی که صدای مورچه ها فرا صوت بود هرگز این حقیقت تلخ در میان آن گفت و گو مادر و فرزندی شنیده نشد.

مروپ از آن دست مادرها بود که هرگز عیوب فرزندش را نمی دید. هنوز سخنانش لرد را قانع نکرده بود که آخرین ترفند خام سازی را به کار گرفت.
-عزیز مامان، زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم/ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم!

در حالی که تن شاعر در گور میلرزید و بخاطر این حسن استفاده از شعرش به شاعر شدنش لعنت می فرستاد، لرد دوباره دستی به سرش کشید. به قدری شعر خام کننده بود که واقعا حس میکرد تار موهایی را در زیر انگشتانش حس می کند.
-برویم مادر جان...می خواهیم زلف های بلند خود را کوتاه کنیم تا بر بادتان ندهیم.

و آن دو نفر راهی سالن مد و زیبایی کراب شدند. بی گمان با وجود این مادر و فرزند متوهم موقعیت سختی در انتظار کراب بود.



پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۰:۵۹ پنجشنبه ۷ آذر ۱۳۹۸

مرلین old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۹ جمعه ۱۷ آبان ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۰:۰۱:۴۲ جمعه ۲۴ آذر ۱۴۰۲
از بارگاه ملکوتی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 116
آفلاین
- فرزندم دست نگه دار!

کراب در حالی که سعی می‌کرد تمام زورش رو به دستاش منتقل کنه، نگاهش رو برای لحظه ای از روی هدف به چشمان دامبلدور منتقل کرد.

- چیه؟

دامبلدور در دل مناجاتی با مرلین کرد که بلکه این حیله کارساز باشه و بتونه از دست کراب جون سالم به در ببره.

- فرزندم نگاهی به من بکن. من رو طبق مد روز تغییر دادی ولی شاید این مد شامل دماغ نمیشه! نیم ساعته که داری تمرین هدف می‌کنی ولی حتی یک ضربه رو هم به جای درست نزدی. شاید تقدیر اینه که من به همین شکل از آرایشگاه تو خارج شم.

کراب لحظه ای به حرفای دامبلدور فکر کرد. اگه حق با اون بود چی؟ اگه این ضربه آخر به دماغ دامبلدور برخورد می‌کرد و اون از جاش کنده می‌شد چی؟ اونوقت مردم درباره کراب چه فکری می‌کردن؟

- آرایشگری که به زور با مد مقابله کرد...
- چیزی گفتی فرزندم؟
- نه نه!

کراب دست حاوی چماق رو پایین آورد.

- مشتری از کار ما راضی هستن؟

دامبلدور برای آخرین بار ننگاهی به آیینه انداخت. باخودش فکر کردن صدها سال زحمت کشیده بود تا بتونه همچین حجمی از ریش رو تولید کنه. میلیون ها شپش هر شب همدم اون بودن. هرکدوم اسم داشتن، سلیقه غذایی هر کس رو می‌دونست. ولی حالا همه اونها تبدیل به هیچ شده بودن. ولی جون خودش مهم تر بود!

- آری، بسیار راضی هستیم.

دامبلدور از جیب ردایش نایلون بزرگی بیرون آورد و مشفول جمع آوری تلفات ریش هایش از روی زمین شد. و بعد از چند دقیقه تراژدیک، به همراه نایلونِ پر شده از ریش آرایشگاه رو ترک کرد.


شروع و پایان با ماست!


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۷:۴۶ چهارشنبه ۶ آذر ۱۳۹۸

ربکا لاک‌وود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۷ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۳:۳۱ شنبه ۴ شهریور ۱۴۰۲
از از تاریک‌ترین نقطه‌ی زیر سایه‌ی ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 326
آفلاین
دامبلدور به آینه خیره شده بود. موهایش و ریش هایش نبودند. مهم تر از همه دماغش بود که به زودی قرار بود برود! او دوباره به کرابی که چوب را میچرخاند تا محل ضربت درست را پیدا کند، نگاه کرد.
-فرزنـ...

ترق!


-آخ!
-اه! اشتباه خورد!
-نزن فرزنـ...

بوم!


-آیی!
-دهه! چرا به دماغش نمیخوره!

کراب نشونه گیری خوبی نداشت. کراب چند بار امتحان کرد، ولی هیچ تاثیری نداشت. چوب کراب، یا به پیشانی دامبلدور و یا به چونه اش بر خورد میکرد.
اولین بار بود که دامبلدور بلاتریکس را آرزو میکرد تا به کراب کمک کند؛ حتی اگر قرار بود با چاقو به او ضربه وارد کند!
-فرزندم! بهتر نیست از یکی دیگر از دوستانت بخوای تا در نشونه گیری بهت کمک کنه؟
-چرا؟ مگه نشونه گیری من چشه؟
-هیچیش نیست فرزندم! گریه نکن! اصلا... بزن تا یاد بگیری. نشونه گیریو آدم از همین مواقع یاد میگره دیگه!
-چشم!

نیم ساعت بعد


-آخ فرزند! دماغمونو کوبیدی؟ نشونه گیریت خوب شد؟
-چقد چروک گریه میکنین؟... نه! خوب نشد. باید بازم کار کنم تا به هدف بخوره.
-خیلی کوبیدی تا یاد بگیری؛ صورتم چروک شد. حالا بهتره بازم کار کنی. بزن بابا جان! بزن.

کراب دوباره چوبش را بالا برد و در دستانش چرخاند. این بار میخواست محکم تر از قبل چوب را بکوبد!


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۳:۴۷ یکشنبه ۷ مهر ۱۳۹۸

دیانا کارتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۰ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۲۷ یکشنبه ۱ دی ۱۳۹۸
از معمولا هرجا که ارباب حضور داشته باشه🐱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
پس از زدن این حرف کراب، ریش تراش مشنگی اش را درآورد و خورده موهای دامبلدور را هم از ته تراشید.
-خب این الان امروزی تره... برو پیش مرلین و جون منو دعا کن از لولو تبدیل شدی به هلو!

دامبلدور دوباره به طرف آینه برگشت...این درست بود که آینه نفاق انگیز بود اما او مطمئن بود هیچ وقت دوست نداشته که شبیه لرد سیاه بشود.
-بابا جان! میگم شبیه تام نشدم؟

کراب که چوب گردن کلفتی را از پشت آینه بیرون میکشید لبخند زد.
-آره.. شبیه تام کروز شدی ..فقط باید آخرین عملیاتم انجام بدم تا کاملا شبیه کروز بشی

کراب کاملا در تصمیمش مصمم بود. مد یعنی خود لرد سیاه و دامبلدور که از نظر کراب کاملا دمده بود باید مدرن میشد و خب کراب هم جایزه ی آرایشگر سال را میبرد!

چندی نگذشت که صدای بوووم در سالن آرایشگاه اکو شد.

و کراب درحالی که قیچی و منگنه و سوزن را کنار هم میچید، زیر لب زمزمه کرد.
-خب الان فقط باید دماغشو بکنم که کاملا یه آدم مدرن بشه ... اوه چه دماغ بزرگی هم داره!



تصویر کوچک شده


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۲۲:۲۳ شنبه ۶ مهر ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه:

کراب یه سالن مد و زیبایی تاسیس کرده و منتظر مشتری های عجیب و غریب با درخواست های عادی و غیر عادیشونه.
اولین مشتریش دامبلدوره که کراب شروع به اصلاح ریشش می کنه.

..................

-بابا جان کاش بذاری منم یه نگاهی به آینه بندازم!

کراب اصلا تمایلی به این کار نداشت. چون اثر هنری اش هنوز کامل نشده بود و اثر هنری، تا وقتی که کامل نشده باشد، اثری کاملا غیر هنریست. برای همین به کارش ادامه داد.

اصلاح کرد و کرد و کرد.

زمین پر از مو های سفید شد. طوری که نزدیک پایان کار، کراب تا کمر در تپه ای از مو فرو رفته بود.

دامبلدور از این فرصت استفاده کرد و به طرف آینه برگشت.
-بابا جان...فقط بگو این چیزی که می بینم واقعیت نداره!

کراب مایل نبود مشتری اش ناراضی باشد. همیشه حق با مشتری بود.
-نه آقای دامبلدور...اون آینه نفاق انگیزه. شما ته دلتون مایلین اون شکلی باشین. ولی شکلی که من دارم براتون درست می کنم به مراتب زیباتر و به روز تره. کمی صبر کنین. کارم داره تموم می شه.




پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۶:۵۵ جمعه ۸ شهریور ۱۳۹۸

جودی جک نایفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۰ شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۸:۰۴ دوشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۹
از هـᓄـیــטּ ᓗـوالیـ جهنـᓄـ...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 92
آفلاین
-بابا!؟ گفتم اینا ریشای منه داره رو زمین میریزه!؟

کراب خیلی ریلکس به دامبلدور نگاه کرد، بعد به ریشای رو زمین نگاه کرد و با آرامش گفت:
-هوم؟! اهوم! زیادن، گفتم کوتاش کنم برات!

دامبلدور خیلی تعجب کرد. اون فقط به ریشای خودش، مال خودش، سهم خودش، تعلق داشت! دامبلدور و بی ریش بودن خیلی عجیبه! از روی مهربونی به کراب نگاه کرد تا اونو راضی کنه ریشاشو نزنه.
-دخترم... یعنی پسرم! من به این ریشا معروفم! دامبلدوره بی ریش تا حالا دیدی؟
-الان میبینم!

و این باعث شد، دامبلدورسرش رو پایین بندازه و به گلای قالیچه پر از ریش خودش زل بزنه. کراب هم با زحمت سعی کرد قیچی رو زیر چونه دامبلدور ببره.
-هی؟ پروفشون؟ به یه خوشمل نگاه کن دیگه!

اونقدر ریز ریز خندید که دامبلدرو بهش نگاه کرد.
-بله بابا جان؟
-هیچی!... آخیــــــــــــش! راحت شدم!

بعد، دوباره به جون ریاشی دامبلدور افتاد.
-الان برات یه دامبلدور، مدل تام ریدل2019 میسازم کیف کنی!


...You must believe me to exist
...wait
God is busy
?Can i help you

***
آری، آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم
معنیِ «هرگز» را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.