فلور مقدم بر همه، از جمع ساحرگان ریونی خارج میشه و درحالی که موهاش بوسیله ی بادی که ویولت قایمکی درست میکنه به طرز رویایی ای به اهتزاز در میاد، خودشو به پیشخوان میرسونه.
چارلی که محو تماشای زیبایی بی نظیر فلور شده، مردک چشماش از حالت دایره ای به شکل قلب تغییر شکل میدن و رو فلور زوم میشن.
- بوقی من زن برادرتم این چه طرز نیگا کردنه؟
چارلی ناگهان به خودش میاد و مردمکاش مجددا دایره ای شکل میشن. فلور برای آخرین بار نگاه تندی به چارلی میندازه و بعد چهره شو عوض میکنه و با حالتی چاپلوسانه میگه:
- چارلی؟ برادر شوهر عزیزم ... ببین برات چی... آخ ...
با سقلمبه ای که از جانب مندی وارد میشه، فلور سریعا حرفشو تصحیح میکنه: کیارو آوردم!
فلور سرشو عقب میکشه تا چارلی بتونه ساحره های ریونی رو که به شکل
در اومدن ببینه. چند لحظه بعد فلور سرشو جای قبلی برمیگردونه و مانع دید چارلی میشه.
چارلی که حسابی ذوق زده شده و این پا و اون پا کنان رو به فلور میپرسه: چه کمکی ازم بر میاد؟
فلور به جلو خم میشه و چارلی متوجه میشه که باید گوشاشو بهش نزدیک کنه. فلور دستشو جلو دهنش میگیره و آروم تو گوشش میگه:
- اونا معتقدن فقط یه مرد وجود داره که میتونه قلبشونو تصاحب کنه و اون کسی ـه که بتونه اشک یکی از خطرناک ترین موجودات زمین، یعنی اژدهارو در بیاره و تقدیمشون کنه. منم بهشون تورو پیشنهاد کردم، کار درستی کردم مگه نه؟
چارلی که از یه طرف به خاطر این قلب لطیف ساحره ها احساساتی شده و از طرف دیگه تو دوشواری ماجرا مونده و این شجاعتو درون خودش نمیبینه، برا بحث کردن جمع سریعا میگه:
- اگه مردی پیدا بشه که قبلا این اشک رو تهیه کرده و با یه قوطی پشت این مغازه منتظرشون وایساده باشه چی؟
فلور با حرکت لبش میگه: امتحانش مجانیه. :)
و چارلی در یک چشم به هم زدن برای آوردن اشک اژدها ناپدید میشه ...
-------------------------------------
خواستیم عمل پیچاندن سوژه را انجام دهیم.
خو میشه کار چارلی نگیره و برگردیم به همون پیشنهاد
مندی لونا که اژدها کش بریم از چارلی و نه اشک اژدها!