بکش اون تابلورو پایین ...
دامبلدور با اون وقار و بزرگی و با داشتن سن بابابزرگ کتاب رفته بود روی دو تا پیت نفت و داشت تابلوی رادیو را میاورد پایین ...
استر هم پایین وایساده بود و داشت راهنمایی میکرد ...
ـ بیا خب ... بازم بیا ... یک کم کلاژ ول بده رد میشی
مری از کتابخونه ی محفل با تقریبا 100 کتاب اومد بیرون و جلوش رو هم نمیدید ...
ـ آفرین دامبل بیارش پایین دیگه ...
مری نزدیک تر شد و .... شپلخ ...
دامبل از ارتفاع یک متری پرت شد پایین ... استر با دیوار یکی شد چون نزدیک به 99 تا کتاب ریخت روی سرش ...
مری هم روی زمین نشسته بود و داشت میخندید ...
دامبل ریش گره خوردشو باز کرد و فریاد زد:
مگه من نگفتم جلوی پاتون رو مواظب باشین اگر جای من لرد کچل بود الان مرده بودی !
مری همچنان داشت میخندید ...
آنیتا و گابریل به صورت تخته شیلنگی از طبقه سوم محفل با سرعت اومدن پایین و اونا هم شروع کردن به خندیدن !
استر از زیر کتاب ها بیرون اومد و به زحمت گفت:
میشه بگین چیه ؟
گابریل خودشو یک کم جمع کرد و جدی شد بعد هم اشاره کرد به پشت سر استر ...
دامبل و استر هم که از موضوع بی خبر بودن برگشتن تا ببینن چه خبره ...
ـ اوخ اوخ ...
در پشت سر اونها آرم رادیو محفل از بین رفته بود و فقط یک تیکش که نوشته شده بود روش محفل باقی مونده بود ...
ـ این خنده داره ؟
خنده ی سه دختر بلند تر شد تا جایی که چارلی از طبقه ی سوم فریاد زد :
خوابیده ایم !!!تق .... !!!!
دریچه ی ورودی درب محفل باز شد و روزنامه ی پیام امروز به داخل انداخته شد ...
به دلیل اینکه گابریل همیشه دوست داشت خبرها رو زودتر از بقیه بخونه به سمت روزنامه شیرجه رفت ...
ملت :
گابریل از روی زمین بلند شد و شروع کرد به خوندن !
بنا به گزارشات رسیده از وزارت ... آخ !
لیلی لونا پاتر درب ورودی محفل رو باز کرد و محکم خورد به گابریل و اونو نقش زمین کرد ... (شایان ذکر است نه به صورتی که خودش شیرجه زده بودا ... این دفعه پخش زمین شد !)
ملت :
گابریل در صحنه ی بعدی : کی بود خندید ؟
ملت :
روزنامه ی پیام امروز در هوا به پرواز در اومد و به دست دامبل افتاد !
دامبل بعد از یک دقیقه :
جلسه داریم !
ادامه دارد ...