ای کلاه
سرتو درد نمیارم خیلی خندونم از بچگی خیلی خندون بودم خیلی خیلی هنوزم هستم کتاب خوندن دوست دارم تو مدرسه خیلی زرنگم و خلاصه دوست دارم با بقیه باشم و عاشق سرمام دوست دارم دوست زیاد داشته باشم و پول زیادددد خیلی هم مهربونم و بقیه دوستم دارم از اعتماد به نفسم نگم برات چسبیده به سقف خیلیم ورزش دوست دارم نمیدونم باید تو کدوم گروه برم انتخاب با توعه
انتخاب های ما هستند که اینده ما را روشن میکنند
Lavida نوشته:
سلام کلاه روز بخیر!
اگر بخوام از خودم برات بگم، من با همه مهربونم اما نمیپذیرمشون
تقریبا میشه گفت به طور پیش فرض با همه یکسان رفتار میکنم تا زمانی که بهم ثابت بشه چه جور ادمایی ان
معمولا تو مکالمات سعی میکنم ذهن بقیه رو بخونم و انقدر اینکار رو انجام دادم که تقریبا میدونم آخر هر بحثی به کجا ختم میشه
کتاب زیاد میخونم و فارغ از نکات مثبتش باعث شده وقتی متنی رو میخونم اگر غلط املایی ببینم یا جمله از لحاظ ساختاری مناسب نباشه واقعا اعصابم بهم بریزه
زود یاد میگیرم و راحت میشه خوشحالم کرد
خودم بین گروه ها ترجیحی ندارم اما فقط میتونم بگم که هافلپاف مناسبم نیست، از اونجایی که قلبی محاسبه گر تر و افکاری سفت و سخت تر از اون دارم که بخوام اونجا باشم
متشکرم
TAHAFARHADIIII نوشته:
درود بر کلاه گروه بندی عزیز و هرگونه سحر و جادویی که پشتش نهفته است!
تا الان که با هر چالشی که در زندگیم دست و پنجه نرم کردم (چه جادویی و چه ماگلی!) هیچوقت نتونستم با صحبت درمورد خودم با دیگران کنار بیام، اما با صحبت درمورد خودم با خودم، چرا!
اما با اینحال حدس میزنم نوشته ای طولانی بشه و امیدوارم حوصله ی کافی رو برای خوندنش داشته باشید! (نوشته ی جالبیه! خوندنش خالی از لطف نیست!)
در وهله اول باید بگم که من از همه آدما متنفرم مگر اینکه خلافش ثابت بشه! اما با اینحال علاقه بسیار چشمگیری به مطالعه و شناخت آدمها دارم که این امر مزید بر علت تنفرم از آدمها شده!(از علاقه بیش از حدم به تنهایی نگذریم!)
و اینکه قدرت تاثیر برانگیزی در لفاظی و نوشتن دارم، که حتی با قاطعیت می توانم آلبوس دامبلدور را در سخنوری به دوئل دعوت کنم! (البته هنوز بخش ایفای نقش رو کامل نکردم، پس ترجیح میدم قائله در حد ادعا بمونه و دوئلی هم باشه بمونه برای بعد!) دامبلدور اصلیا! نه این دامبلدور پشمکی خودتون! (ببخشینا!)
شجاع نیستم اما اگر هنگام قدم زدن در یکی از خیابانهای لندن همراه با پدرم با چند دزد برخورد کنم، یا کتکشو می خورم یا با چندتا ورد که منجر به بیرون اومدن نور سبز از نوک چوبدستیم شه، یه سر مجبور شم برم پیش خواهران و برادرانمون تو آزکابان! اونم فقط برای اینکه پدرم رو که همیشه پسر همسایمونو که میتونه مشتق ریاضیات ماگلی رو درست حل کنه اما به هیپوگریف میگه عقاب پا اسبی رو میزنه تو سر من، نجات بدم و آسیب نبینه!
قابل ذکره که اصلا برام مهم نیست توی چه گروهی بیفتم، چون اطمینان دارم یسری توانایی های بالقوه درون من نهفته اس، که اگه بالفعل بشن، خود شخص همونی که میدونی هم جرأت عرض اندام نداشته باشن!
همونطور که دیدید خیلی از خودم صحبت نکردم!
بخت یارتون!
با آرزوی بهترینها!
zack1620 نوشته:
سلام کلاه عزیز
من کتاب خوندن و یاد گرفتنو به شدت دوست دارم... و گربه ها،، رنگ مورد علاقم قرمزه...
بقیه بهم میگن خیلی باحالی و بهم میخندن...
بهم میگن اعتماد بنفس بالایی داری...
(همچنین قلب خوب و مهربون) اما خودم اصلا همچین چیزی رو حس نمیکنم...
الکی میخندم...خلاصه که یه ادم دیوونه الکی خوش سخت کوشم«و پر پارادوکس»
خودم اسلیترینو دوس دارم(مدیونی یه درصد فکر کنی بخاطر رگولوس و دراکو ی کتابه) قبلا مغرور بودم اما در حال حاضر بیشتر شبیه جوک متحرکم
ممنون میشم بگی کدوم گروه مناسبمه