هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۲۲:۱۴ شنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۶
#22

لیلی اوانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۴۶ چهارشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 571
آفلاین
خلاصه ي داستان:
قاسم هلاك(مسئول بلاك متخلفين در چتر باكس) به همراه ليلي اوانز و هدويگ اقدام به افتتاح يك آژانس هواپيمايي ويژه ي تورهاي جزاير بالاك مينمايد.
قاسم كه خود عازم جزاير شده است ليلي و هدويگ را مسئول رسيدگي به امور آژانس و جلب مشتري مي كند.
ليلي فرمي را تهيه كرده است تا بتواند از طريق آن افراد واجد شرايط براي اعزام به بالاك را گزينش كند.در اين بين كالين وارد آژانس مي شود و وقتي مطلع مي شود بالاك چيزي شبيه قزوين و بلكه فراتر از آن است تصميم مي گيرد در دفتر آژانس ساكن شود و با اصرار خود متصديان آژانس را وادار كند او را به بالاك بفرستند.(غافل از اينكه مقامات بالا شديداً با بلاك شدن او مخالفند)
در ادامه ي داستان بقيه ي مشتريان و دوستداران بالاك نيز وارد ماجرا مي شوند و به نظر مي رسد هر يك سعي دارند به طريقي در پر كردن فرم و اعزام به بالاك بر ديگري پيشي بگيرند.اما برخلاف اين ظاهر سازي ها ليلي متوجه مي شود كه بيشتر مشتريان بيش از آنكه به سفر تمايل داشته باشند مشتاق سكونت در آژانس و تبديل آن به مكاني شبيه كافه در راستاي پر كردن اوقات فراغت خود هستند!
بالاخره فرصت پر كردن فرمها تمام مي شود و ليلي كه هنوز نتوانسته فرد واجد شرايطي را پيدا كند رفته رفته متوجه مي شود كه دستان ديگزي در ماجرا دخيل است و او جز بازيچه اي براي رسيدن قاسم به اهداف خودخواهانه اش نبوده است!


وحالا ادامه ي ماجرا!

...............................

يك ماه بعععععععد!!
ليلي پشت ريسپشن دسك نشسته بود و درحاليكه دستهايش را با كلافگي ميان موهايش فرو برده بود به كاغذ هايي كه روي ميز پراكنده شده بود نگاه مي كرد:
_ ضعيف...ضعيف...بازم ضعيف!!...حتي ابتدايي ترين شرايطو هم ندارن!!
ليلي نگاهي به اطراف انداخت تا مطمئن شود كسي صدايش را نشنيده است. بعد آهي كشيد و دوباره به برگه هاي روي ميز نگاه كرد...به ياد تهديدهاي قاسم و رفتار بي شرمانه اش افتاد.
.....
_ببين ليلي تو اصلاً توانايي اداره ي همچين مكاني رو نداري!!اين همه سرمايه گذاري اين همه هزينه!بعد از اين همه وقت بازم مي گي هيچي؟! يعني تو هنوز حتي يه نفر واجد شرايط رو هم پيدا نكردي؟!تو همين يه ماهه كوييرل و بقيه 10نفرو بلاك كردن اون وقت من چي؟!من چجوري سرمو پيش عله بلند كنم؟!!
_آقا قاسم من همه ي تلاشمو به خرج دادم...به خدا نمي شه....من 100 بار اين فرما رو خوندم...هيچ كدوم مناسب بلاك شدن و اعزام به جزاير نيستن!...ديگه چيكار مي تونم بكنم؟!
_من اين چيزا حاليم نيست!من با عله قرار داد بسته بودم كه هفته اي 3 نفرو بلاك كنم!حالا چي؟!...سرژ و ققيو چند نفر ديگه رو بقيه روي هوا بردن اونوقت تو هنوز با كاغذ بازي مشغولي...
_آقا قاسم من كه همون هفته ي اول كالينو معرفي كردم شما قبول نكرديد
_گفتم كه عله قبول نمي كنه!...مي گه هركسي رو بلاك مي كنم الّا كالين...مي دوني كالين چقدر درآمد زايي داره؟مي دوني چقدر روش سرمايه گذاري شده؟...كالين خودش يه عامل اصلي واسه تبليغات جزاير بالاكه!...با اون شور و علاقه و انگيزه اي كه داره همه رو مبهوت مي كنه...كاش تو هم يه خورده استعداد اونو داشتي!...حيف اون همه پول كه به پاي تو ريختم!
_اما آقا قاسم...
_آقا قاسم بي آقا قاسم!...ديگه حوصله ي شنيدن اراجيفو ندارم!
_آقا قاسم...
_تق!!
....(پايان فلش بك!)
ليلي اشكهايش را پاك كرد و به ياد آورد كه چطور قاسم بدون توجه به او و احساساتش گوشي تلفن را به رويش قطع كرده است.
دوباره نگاهي به فرمها انداخت...اصلاً چرا بايد جزاير مصنوعي بالاك را مي ساختند؟!...چرا تيم مديريت بايد روي صنعت گردشگري آن هم از اين نوع سرمايه گذاري مي كرد؟...چرا قاسم مدتها بود در بالاك ساكن شده بود و هيچ توجهي به او نداشت؟...ليلي بازيچه ي توطئه ي چه كساني شده بود؟!
فرمها را جمع كرد و نگاهي از سر نا اميدي به درب ورودي انداخت.مدتها بود كه كسي به سراغش نيامده بود...به ياد روزهايي افتاد كه به بهانه پر كردن فرم دفتر آژانس پر از رفت و آمد و شور و نشاط بود.به ياد آفتابه هاي كالين و نارنجي شدن موهاي مگورين با رنگ موي توليدي لارتن!..
بايد كاري مي كرد!بايد ثابت مي كرد كه بازيچه ي دستان قاسم و قرارداد هاي چند ميليون گاليوني اش با عله نيست!...بايد ثابت مي كرد كه مي تواند بدون حمايت قاسم هم ساحره ي موفقي باشد...در همين موقع درب ورودي به صدا در آمد.ليلي به سرعت اشكهايش را پاك كرد و در حاليكه لبخندي ساختگي بر لب مي آورد به وردي آژانس خيره شد...

(تازه وارد ها مي توانند سؤالات خود را در همين تاپيك مطرح كنند.)


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۷ ۹:۰۹:۵۱



Re: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۲:۲۳ یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۸۶
#21

مگورینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۷
از همین نزدیکیا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 103
آفلاین
نقل قول:
به علت ضرب ديدگي و آسيب خوردگي(!!) سر مگورين


آقا من تکذیب می کنم اینا همه دسیسه ی آستاکباریونه

-----------------------------------------

صدا همچنان از در بر می خواست
تق تق تی تیق تق! ( ریتم داره!)
کم کم صدای دست زدن بلند میشه و همراه با صدای ریتم داری که از در بر می خواست کلی حال و هوای آن جا را عوض نمود ... صدای هلهله و شادی و ترکوندن و اینا هم در کنارش به گوش می رسه ... همه به در خیره نگاه می کردند هدی که در کنار کالین ایستاده بود با پاهاش ضرب می گیره! کالین به سرعت به سمت در می ره و اونو باز می کنه ... گروهی از جاسم ها و نور ممد ها مینی پارتی یی برگذار کرده بودند و با استفاده از کمترین امکانات( در به جای آلت موسیقی؟! و این ها) حسابی مجلس را گرم کرده بودند ...
کالین رو به لیلی با حالتی آمیخته به تفکر و این چیز ها: به نظر شما چه کسی اینان را اغفال کردنی؟!

---------------------------------------

کمی آن طرف تر مگورین غافل از هر انچه در پیرامونش می گذرد همچنان سرش را درون فرم برده بود و سعی می کرد پاسخ دهد ... پس از تلاش بسیار مگورین توانست سوال اول را به طور کامل بخواند:
نظر خود را راجع به جشن هسته ای و مزایای آن بنویسید.
اینک زمان آن رسیده بود که مگورین کمی بیشتر از مغزش استفاده کند و به اینکه جشن هسته ای چی می تواند باشد پاسخ دهد!


بسم المرلین!
نظر خود را پیرامون جشن هسته ای و این ها بیان می کنمی... جشن هسته ای چیز بسیار قبیح و زشتی است و هر ساله در روز که یوم الهسته نام گذاری شده بر گذار می شود ... در این روز همه به خیابان ها می ریزند و جشن می گیرند و بی ناموسی بسیار رواج می دارند ... و مزایایی هم ندارد و ما تکذیب می کنیم و هر کس گفته دروغ گفته ... تازه همه اش ضرر است ... و فحشا و این ها بالا می رود و کلی چیز های دیگر. جشن هسته ای یکی دیگر از دسیسه های آستاکبار است تا جوانان مارا منحرف کند و اذهان عمومی را به بوق بکشاند و آسلام را زیر سوال ببرد ولی سخت در اشتباهند و آسلام با این چیز ها در خطر نمی افتد و همیشه پیروز است ...
نظر خود را پیرامون جشن هسته ای و اینا به پایان می رسانمی...
راستی من پکیج و اینا حالیم نمیشه ارزون حساب کن مشتریت شیم
-
------------------------------------


در آن سو تر .......


؟!


Re: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱:۵۷ یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۸۶
#20

لیلی اوانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۴۶ چهارشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 571
آفلاین
در اين اثنا بود که صدايي از در برخواست و...از در برخواست و....بر خواست و.... و......
هوووووووم
فكر كنم باد بود!

ضمناً حاج آقا برخواست (!) رو اينجوري مي نويسن؟!
---------------------------------------------------------------------------
توجه!
به علت درخواست هاي مكرر شما مشتريان عزيز و ايضاً به علت ضرب ديدگي و آسيب خوردگي(!!) سر مگورين؛ فرصت شركت در مرحله ي اول تا 3 روز آينده تمديد شد!
مگه ما چيمون از جام آتش كمتره؟!


ضمناً دو خط اول فقط در راستاي ترويج سنت بي مزه ي سر كاري و همچنين آموزش نكات ريز و كنكوري املا بود!! مي تونيد از پست قبل ادامه بديد.




Re: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۵:۵۶ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۳۸۶
#19

کالین کریوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۵ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۱:۰۵ چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
از لندن-یه عکاسی موگلی نزدیک کوچه دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 704
آفلاین
ساعتي بعد کالين در حالي که پشتش را گرفته همراه با هدي به داخل آژانس مي آيد...
کالين:من که گفته بودم نمي زنم!
هدويگ:من که گفتم درد نداره حاجي!
کالين:هوووم پس چرا درد ميکنه؟
هدويگ:هوووم حتما تصورات شيخ است
کالين:هوووم يعني الان درد نمي کنه؟
هدويگ:به ريش مرلين قسم!
ناگهان نيم کيلو ريش از هوا به زمين ميريزد!!!
ملت:
کالين:آخ جون ريش مرلين!! ...و ميدود که دانه دانه هاي ريش مرلين را جمع کند!
ليلي: هدي يه توضيحي بده...
هدي:خوب شما هم آمپول گاوي بزنيد دردتون مياد!قسم دروغ به ريش مرلين هم باعث ريزش ريش اون ميشه!
سينيسترا:اوا مگه هنوز هم ا اين آمپولاي بد مي زنن تو درمانگاه ها!خاک به سرا؟
کالين و هدي:
هدي:همي اين خواهر مشکل حرف زدن داردي!!!ببايد وي را اصلاح نمود!
کالين:آري همي خاله بازي در آسلام امري کريهو ناموجه مي باشدي ومريلين کبير فرمود:الخاله بازي اين د آسلام همانند ويت البرداشت آفتابه با يد اللفت...
کالين چوبدستيش را به دست راست بالا بياورد و به سمت سينيسترا بگرفت و گفت:آسلاميوس
سينسترا: ...ولکن همي يا شيخ آمپول گاوي نوش جان فرموده ايد؟
کالين:آري خواهرم!
*******پيام بازرگاني*******
آيا شما هم مي خواهيد با بالشتي پر از ريش مرلين در هتل هاي رويايي بالاک سر به بالين بگزاريد؟....آيا شما هم مي خواهيد در دابليو سي هاي سونا دار فوق پيشرفته بالاک با آفتابه مريلين نشان خود را تتطهير نماييد؟...آيا شما هم مي خواهيد با گراپ در سواحل زيباي بالاک عکس يادگاري بياندازيد؟...
فرصت را از دست ندهيد...فقط با يک تماس خواسته هايتان بر آورده ميشود!
آژانس مسافربري قاسم و شرکا
***********************
ليلي:مگورين فرمت پر نشد؟
مگورين:اي بابا اين سوالاش چه سخته!هر چي مينويسم تموم نميشه
در اين اثنا بود که صدايي از در برخواست...(ادامه دهيد)


هوووم امضاي آفتابه اي بسته!
[b][color=996600]
بينز نامه
بيا يا هم به ريش هم بخنديم...در سايتو واسه خنده ببنديم
بيا تا ريش ها ب


Re: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱:۱۴ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۳۸۶
#18

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
لیلی رو به مگورین و لارتن می کنه و میگه:
- یه ذره از این یاد بگیرین! دیدین تو سه سوت فرم رو پر کرد! اصلا ببینم شماها کدوم پکیج رو می خواین؟
لارتن:
- من پکیج یک! وسعم همینه!
مگور:
- من...پکیج...پکیج.... یک!
لیلی:
- واه واه واه واه! شیش ساعت ما رو معطل کردین آخرش هم پکیج یک! زود باشین! هر کی زودتر فرم رو پر کنه با همون پول پکیج یک بهش پکیج سه رو می دم!
آیا لیلی پیشنهاد خوبی داده بود...آیا این کار باعث تسریع در پر کردن فرم ها می شد....آیا شیخ کالین صاحب چند دستگاه آفتابه است!...آیا قاسم ربطی به جاسم دارد...و آیا هایی دیگر!
اما مهم این بود که مگور و لارتن به جای اینکه فرم شون رو سریعتر پر کنن، به وسیله اجرای فنون شرقی روی هم(البته در راستای حدود آسلامی!) مانع فرم پر کردن دیگری می شدند و لیلی داشت کم کم به این فکر می افتاد که زنگی به قاسم بزند و بگوید که مگه من گفتم آژانس بزنیم! مگه من گفتم تو بری بالاک! مگه من گفتم اینا بیان اینجا! من...من...من تو رو طلاق نمی دم!
ملت:
-
لیلی:
- مگه باز فکرمو بلند گفتم!؟
ملت:
-
کالین:
- ببین خواهر لیلی! در راستای قوانین آسلامی شما فقط زمانی می توانید طلاق دهید که جادوگر باشید، نه ساحره! بعد هم اینکه فقط وقتی طلاق معنا دارد که ازدواجی صورت گرفته....
این بلایی بود که لیلی به همراه نانچیکوی خود بر سر شیخ آورد و عقوبتی بس عظیم را به جان خرید!
خلاصه...شیخ رفته بود برای اندکی مداوا روی سر و بینی خود!...هدی هم رفته بود تا اگر کار به آمپول رسید، با دلداری از وحشت شیخ بکاهد!...مگور و لارتن هم کنار هم فرم پر می کردند و از آنجایی که آی کیوی جفتشان فقط اندکی بالاتر از آلوی جنگلی بود! سعی داشتند از دست هم تقلب کنند!
تا بلاخره لارتن گفت:
- خانوم ما تموم کردیم! این سوالش از چند نمره ست! میان ترم هم باهاش جمع می شه!
لیلی با لبخندی که از آن خشانت فوران می کرد گفت:
- شما بفرمایید! ما باهاتون تماس می گیریم!
لارتن که از آژانس رفت، لیلی نگاهی به فرم انداخت........
-----------------------------------------------------------------
4- يك محصول آرايشي بهداشتي معرفي نماييد كه در بازار هاي جهاني قابليت رقابت با شامپوي بوق&بادي (توليد سالازار اسليترين)را داشته باشد
رنگ موی نارنجی!...ساخته شده از مواد جادویی!...با فرمول منحصر به فرد!...نه! اشتباه نکنید! تمام رنگ ها موجود است! نام این رنگ مو نارنجی است! مطمئن باشید ! مطمئن باشید با مصرف این رنگ مو موهای شما نارنجی نمی شود! ما این را تضمین می کنیم! ! تمام رنگ ها موجود است! به دلخواه شما!
طریقه مصرف:
مقدار متنابهی از این رنگ مو را درون آفتابه ای ساخت کارخانه مرلین و شرکا می ریزیم. سپس با اضافه کردن مقداری آب هویج، با چوبدستی هم می زنیم! اگر شما رنگ قهوه ای را خریده اید و ماده آماده مصرف نارنجی است، نگران نشوید! این اولش است! بعد از مصرف درست می شود!


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۹ ۲:۵۲:۰۴

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۰:۲۷ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۳۸۶
#17

پروفسور سینیستراOld


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۲ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۱
از وقتی ایرانسل اومده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 256
آفلاین
همه با خود اندیشیدند : این صدای چه می تواند باشد این موقع روز؟!آیا منکراتی بالاخره توانسته بودند شخصیت مخوف و مجهول الحال قاسم را شناسایی کنند؟! یا نه ؟! این شیخ الشیوخ علامه ی دهر کالین الدوله کاری کرده بود؟! و دوباره همان صدای مرموز...

تق تق تق... ( صدای پاشنه ی کفش)!

همه با سرعت نور سرشان را به طرف در آژانس چرخاندند...

قریچ...( این صدای گردن هدی بود که به دلیل سرعت بالای چرخش گردن حاصل شده بود!!)

ناگهان خانمی که به شکل بسیار آسلامی و مورد پذیرش کالین الدوله در آستانه ی در ظاهر شد. و آن کسی نبود به جز مامور مخصوص حاکم بزرگ سینیسترا!!

( با حالت کشدار بخوانید!!)
سینیسترا : ا ِ وا لیلی جون.. بالاخره افتتاحش کردی؟!

کالین که با دیدن سینی هر چه از آسلام می دانست به باد فراموشی سپرده بود به این حالت به او نگاه می کند.
لیل یکی خواباند پس شیخ الشیوخ کالین الدوله و سپس رو به سینی می کند و میگوید:
- آره دیگه... قرا ربود چند روز پیش پست یزنی؟!

سینی که تازه متوجه مگور و لارتن شده بود ، می گوید:( با همان حالت کشدار بخوانید!!)
- ا ِ وا مگی.. لاری .. شما هم که اینجایین؟!لیل جون دیگه فرصت نشد...عوضش دست پر اومدم...برای مسافرت به بالاک من پکیج شماره ی چهار رو انتخاب میکنم؟!

مگورین ولارتن همچنان در این حالت:

سنیسترا کیفش را باز می کندو یک عد لب تاب را بیرون می اورد و یک سی دی را درون آن قرار میدهد:

------------
4- يك محصول آرايشي بهداشتي معرفي نماييد كه در بازار هاي جهاني قابليت رقابت با شامپوي بوق&بادي (توليد سالازار اسليترين)را داشته باشد.

آیا شما نگران موهای خود هستید؟! آیا همه شما را مورد تمسخره قرار می دهند؟!آیا هیچ دوستی ندارید؟! آیا هیچ پسری از شما خواستگاری نکرده است؟! آیا ترشیده اید؟!آیا می خواهید به اجتماع باز گریدید؟آیا می خواهید زیبایی را تجربه کنید؟! محصولات ما به شما کمک می کند !محصولات ارایشی بهداشتی b sh! با ضمانت ایزو نه هزار وپونصد و دو شاهی !


نمونه ای از آخرین کار ما!
تصویر کوچک شده


Bsh به کیفیت آموزش می اندیشد!

--------------------

بی اس اچ = بی یوتیفول شوید!


ـ «خدا را دیدی؟»

ـ «خدا؟… دیوانه شده­ای؟… کجا ست؟»

ـ «همین که می­پرسی «کجاست؟»، یعنی نخواهی دید!… بگذریم!…»


Re: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۹:۲۵ دوشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۶
#16

مگورینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۷
از همین نزدیکیا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 103
آفلاین
همه اندر کف دکور جدید آژانس بودند که مگورین دریافت که آسلامیون بسیار با ذوق و سلیقه هستند. بنا براین تصمیم گرفت به این دین روی بیاورد و آثلامی شود... از آنجا که یکی از راه های رسیدن به دین تعجیل در آن جام تصمیم است مگورین به سرعت یک چادر سفید با گل های صورتی بر سر کرد و این چنین بود که به آصلام روی آورد و تمام این ها را مدیون کالین بود باشد که مورد عنایت مرلین قرار گیرد! ملت که تازه از کف دکور جدید خارج شده بودند با دیدن چادر مگورین دوباره در کف غوطه ور شدند و بسی کف تر نمودند و کالین هرگز کف نکرد چرا که می دانست این معجزه ی آصلام است که به سرعت در دل جوانان مستعد پذیرش رخنه می کند و جوانه می زند و این گونه چیز ها.
کالین: تبارک المرلین... اجرکم عند المرلین ... رضی المرلین عنکم و غیره و ذلک...
مگورین شاد و خندان رفت تا آن فرم را که گویی طلسم شده بود و مگر تمام می شد حالا! را پر کند ... لیلی به سرعت کف روی دهانش را پاک کرد و رو به کالین گفت:
- همی از شما بسیار متشکرم که با استعداد بی نظیر خویش در رنگ زنی این جا را بسیار توپ کردید! آیا سری در این هست؟!
کالین به آرامی سرش را به علامت تایید تکان داد و گفت:
- همانا سخنی گهر بار از مرلین است که می گوید: " النقاشیو ورک الرجلین ویذ مرلین"
هدی که بسیار تحت تکثیر قرار گرفته بود به سرعت قلم و کاغذ در آورد و این سخن گهر بار را یاد داشت کرد ... لارتن نیز که در جو آن مکان تازه وارد بود بسیار از آن جا خوشش آمد و تصمیم گرفت هر چه سریع تر فرم خود را تکمیل کند!
در همین اثنا(؟!) صدای مشکوکی از درون آن بار به گوش رسید و این صدا در حالی که بسیار آشنا می نمود مرموز هم بود تازه یک ذره هم لرزش در آن وجود داشت ... همه با خود اندیشیدند : این صدای چه می تواند باشد این موقع روز؟!


ویرایش شده توسط مگورین در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۷ ۱۹:۴۱:۵۵

؟!


Re: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۳:۱۴ دوشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۶
#15

کالین کریوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۵ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۱:۰۵ چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
از لندن-یه عکاسی موگلی نزدیک کوچه دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 704
آفلاین
لارتن اندکي پس از پرت شدن به بيرون با حالي نزار به داخل آزانش برگشت.... ليلي فرمي به دست وي داد که پر بنمايد، کالين و هدي قلمو به دست ايستاده بودند و سعي داشتند که آفتابه هاي روي ديوار را دوباره رنگ کنند
هدي:چقدر آروم رنگ ميکني کالين تو که اين آفتابه ها رو تو سه سوت کشيدي!
کالين:هوووم...
ليلي:خوب اون فرمتون پر نشد؟
مگوري:چر در حال پر کردنم...
لارتن: و من هم!
که يهو در دوباره باز شد و يک عدد کالين ديگر در آستانه در ظاهر گشت!
همه:
کالين:هوووم وقتي من نبودم، کي گفت که به آفتابه هاي روي ديوار دست درازي کنيد؟هان؟
ليلي:ولي تو که الان اينجا بودي؟؟؟ايناهاشي...و به کالين قلمو به دست اشاره نمود!!!
کالين:هوووم يه دقيقه قبل اينکه مگورين بياد تو جاسم از منکرات بهم زنگ زد گفت مشکل پيش اومده آپارات کردم و بدانجا نقل مکان نمودم و اما اين...
کالين چوب دستيشو با دست راست بلند ميکد و ميگويد دکا آفتابوس گو تو فوروارد....و ده آفتابه سرکش همي به سوي کالين قلابي مي روند و او را سوت ميکنند...و قيافه کالين قلابي پس از مرگ عوض گشته و شکل يکي از ايادي آستکبار را ميگيرد...
همه:
ليلي:اما صميميت با هدي چي؟؟؟
کالين:همي بر همه واضح و مبرهن است که يکي مرد آسلام هرگز با جانوران اللخصوص پرندگان از اين کارهاي بي ناموس نمي کند آنهم چه رسد که طرف جغدي آشنا باشدي!
همه:بلي صحيح است!
خوب حالا اين عامل آستکبار چرا قلمو به دست است؟
مگورين:يا شيخ همي ليلي گفته بود که شما و هدي آفتابه ها را زرد و بنفش بگردانيد...
لارتن:البته من با نارنجي بسي بيشتر موافقم!
ليلي:
لارتن:البته همان سبز و بنفش بهتر است!
پس کالين هر دو قلمو را از دست کالين قلابي و هدي بگرفت و در سه سوت هم جا را رنگ نمود...
کالين:قشنگه؟
لارتن با نگاهي چپ چپ به ليلي:آري!
مگورين که هنوز به آياهاي ذهنش پاسخ مي داد گفت:ها!!!
(ادامه دهيد)
------------------------------------
هوووم ميبينم که لارتن قبل از من پستيده يعني زماني که من شروع به پستيدن نموده بودم او ارسال را زده و حس کرده من بوقش حساب نمودم اما چنين نمي باشد...من پستم را اصلاح همي نمايم که لارتن هم ناراحت نشود...


ویرایش شده توسط کالین کریوی در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۷ ۱۷:۲۲:۰۸

هوووم امضاي آفتابه اي بسته!
[b][color=996600]
بينز نامه
بيا يا هم به ريش هم بخنديم...در سايتو واسه خنده ببنديم
بيا تا ريش ها ب


Re: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۲:۴۴ دوشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۶
#14

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
لیلی از در کافه اومد بیرون. کافه روبروی آژانس. انقدر با انسانها حیوان ها، سانتورها و اسلامگراها سر و کله زده بود که نیاز داشت کمی، فقط کمی....در حد اسلامی، نوشیدنی کره ای بخورد! البته در آزانس نوشیدنی کره ای داشتند، ولی کره لازم را نداشت! ولی از قرار معلوم نوشیدنی ای که خورده بود، یه مقدار کره اش زیاد بود و باعث شده بود دنیا را قشنگ تر ببیند!
وقتی از در آزانس وارد شد صحنه ای را که می دید باور نمی کرد! ابتدا اندیشید که آیا از تاثیرات کره موجود در نوشیدنی است یا نه! به همین خاطر نانچیکوی خود را در آورد و ضربه ای در حد بوق به سر خود زد! اما چیزی که می دید درست بود! کالین و هدی تمام آفتابه ها را نارنجی کرده بودند! نارنجی...نارنجی...چقدر از این رنگ متنفر بود. رو به کالین گفت:
- خب! اگه قراره یه جواب درست درمون بدی، الان وقتشه!
کالین هم که رنگ زدن دسته آخرین آفتابه را به پایان می رساند به حالت گفت:
- اون یارو رو می بینی اونجا نشسته موهاشم نارنجیه، داره نوشیدنی کره ای کوفت می کنه؟
لیلی:
- خب که چی؟
کالین:
- خب اون از اداره اماکن اومده! می گه کشیدن آفتابه روی دیوار مکان عمومی قدقنه. مگر اینکه آفتابه هاش نارنجی باشه!

لیلی هم با حالتی خشم آلود و دست به کمر، طوری که دستش نزدیک نانچیکوش بود به طرف طرف رفت! (طرف طرف! )
طرف هم که آخرین قلپ رو می رفت بالا رو به هدی گفت:
- یکی دیگه!
مگورین هم که می دید چقدر پارتی بازی است و به او حتی یک نوشیدنی هم نداده اند، با خود می گفت که ای کاش می توانست یک ضربه، فقط یک ضربه با سم های پر توانش به این یارو بزند و نمی دانست چقدر زود آرزویش برآورده می شود!
لیلی بصورت گفت:
- آقا کی باشن!؟
فرد مو نارنجی هم به سرعت نور یک چیزی شبیه کارت را از جیبش در آورد و دوباره به جیبش برگرداند و گفت:
- لارتن کرپسلی، مامور اداره اماکن هاگزمید!
لیلی با مشکوکیت گفت:
- و می شه کارتتونو ببینم!
در اینجا رنگ لارتن ابتدا زرد و سپس نارنجی شد و این شد که مگورین به مراد دل خود رسید و لارتن با یک ضربه به سبک فیلم های وسترن از در آژانس به بیرون پرت شد! و سپس مگورین گفت:
- حالا استخدامم!؟
لیلی:
-
----------------------------------
من هم به حالتی شبیه مگور، فرم رو در ادامه پر می کنم!


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۷ ۱۳:۱۷:۳۳

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۰:۲۱ دوشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۶
#13

مگورینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۷
از همین نزدیکیا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 103
آفلاین
مگورین در حالی که چشمانش با اختلاف چند ثانیه از هم در خلاف عقربه های ساعت در حال حرکت هستند به فرم نگاهی انداخت ... بسیار سعی نمود تمرکز کند و چشمانش را ثابت نگه دارد ولی لامصب لیلی بد جور روشنش کرده بود!
هدی باز هم به زور خود را از آغوش کالین جدا کرد و رو به لیلی گفت:
- اهم ... لیلی ...
- بله عزیزم کاری داشتی؟!
هدی بسیار متعجب از تغییر ناگهانی رفتار لیلی نوکش را تر می کند تا دوباره شروع به صحبت کند ولی کالین به سرعت خود را بین آن دو می اندازد و می گوید:
- رفتار شما واقعا جای تحسین دارد همی(؟) تا زمانی که شیر زن هایی مثل شما هستند هیچ خطری آصلام را تهدید نمی کند و ای ول به شما جیگرتان را!!!!
و الخ....
مگورین پس از کلی تلاش توانست از سوال اول کلمه های هسته ... انرژی و جشن را تشخیص دهد ... و با خود اندیشید که چه بکند؟! آیا باید با این کلمات جمله بسازد؟! آیا باید داستان بنویسد و این سه کلمه را در داستان خود بگنجاند؟! آیا باید از نظر فلسفی این سه کلمه را تشریح کند؟! و بسیار آیا های دیگر که ذهن این کودک را مشغول کرده بود ...
لیلی کالین و هدی را به حال خود گذاشته بود و در انبار دنبال چیز هایی می گشت ... در این زمان هدی سخت رفته بود در بهر مگورین و بازوبندش بسیار چشمش را گرفته بود ... کالین که متوجه نگاه های هدی شده بود در دل تفی نثارش کرد و به زور او را به گوشه ای تاریک و خلوت برد تا ارشادش کند ... ولی غافل از آنجا که نگاه های هدی که آن معنی را نمی داد! این معنی را می داد! لیلی از درون انبار خارج شد در حالی که دو قوطی رنگ یکی زرد و دیگری بنفش در دستش بود همراه با قلمو های شما ره ی 0.2 !!!!( یعنی خیلی کوچیکا! خیلی!!!!) . لیلی با چشمانش دنبال اصری از کالین و هدویگ می گشت ولی آن ها را نیافت ... ناگهان صدای بحثو گفتگوی هدی و کالین در آن گوشه موشه ها!!!( مرکب اتباعی) بالا گرفت و لیلی موتجه آن ها شد و به سرعت به طرف آن ها رفت و با سرفه ی بلندی آن ها را متوجه خود کرد... کالین به سرعت دست از ارشاد برداشت زیرا ثابت شده ارشاد شخصی در جلوی دیدگان شخص ثانی حرام است! لیلی قوطی زرد رنگ را همراه با یک قلمو به دست کالین داد و قوطی بنفش رنگ همراه با قلموی دیگر را در کنار هدی گذاشت که هنوز بر روی زمین بود... و رو به آن دو گفت:
- خب از اونجایی که هر کس اومده از این دکور جدید خوشش اومده ... کالین تو آفتابه ها رو زرد کن هدویگ هم دورشونو بنفش می کنه! از بیکاری که بهتره!!!
هدویگ و کالین به قلمو های دستشان نگاهی آنداختند و در ذهن خود شروع کردند به بررسی اینکه واقعا چقدر طول می کشد که کار خود را تمام کنند؟!
مگورین همچنان در حال پیدا کردن راهی برای پاسخ به آیاهای درون ذهنش بود!


ویرایش شده توسط مگورین در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۷ ۱۰:۳۴:۱۷

؟!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.