لارتن اندکي پس از پرت شدن به بيرون با حالي نزار به داخل آزانش برگشت.... ليلي فرمي به دست وي داد که پر بنمايد، کالين و هدي قلمو به دست ايستاده بودند و سعي داشتند که آفتابه هاي روي ديوار را دوباره رنگ کنند
هدي:چقدر آروم رنگ ميکني کالين تو که اين آفتابه ها رو تو سه سوت کشيدي!
کالين:هوووم...
ليلي:خوب اون فرمتون پر نشد؟
مگوري:چر در حال پر کردنم...
لارتن: و من هم!
که يهو در دوباره باز شد و يک عدد کالين ديگر در آستانه در ظاهر گشت!
همه:
کالين:هوووم وقتي من نبودم، کي گفت که به آفتابه هاي روي ديوار دست درازي کنيد؟هان؟
ليلي:ولي تو که الان اينجا بودي؟؟؟ايناهاشي...و به کالين قلمو به دست اشاره نمود!!!
کالين:هوووم يه دقيقه قبل اينکه مگورين بياد تو جاسم از منکرات بهم زنگ زد گفت مشکل پيش اومده آپارات کردم و بدانجا نقل مکان نمودم و اما اين...
کالين چوب دستيشو با دست راست بلند ميکد و ميگويد دکا آفتابوس گو تو فوروارد....و ده آفتابه سرکش همي به سوي کالين قلابي مي روند و او را سوت ميکنند...و قيافه کالين قلابي پس از مرگ عوض گشته و شکل يکي از ايادي آستکبار را ميگيرد...
همه:
ليلي:اما صميميت با هدي چي؟؟؟
کالين:همي بر همه واضح و مبرهن است که يکي مرد آسلام هرگز با جانوران اللخصوص پرندگان از اين کارهاي بي ناموس نمي کند آنهم چه رسد که طرف جغدي آشنا باشدي!
همه:بلي صحيح است!
خوب حالا اين عامل آستکبار چرا قلمو به دست است؟
مگورين:يا شيخ همي ليلي گفته بود که شما و هدي آفتابه ها را زرد و بنفش بگردانيد...
لارتن:البته من با نارنجي بسي بيشتر موافقم!
ليلي:
لارتن:البته همان سبز و بنفش بهتر است!
پس کالين هر دو قلمو را از دست کالين قلابي و هدي بگرفت و در سه سوت هم جا را رنگ نمود...
کالين:قشنگه؟
لارتن با نگاهي چپ چپ به ليلي:آري!
مگورين که هنوز به آياهاي ذهنش پاسخ مي داد گفت:ها!!!
(ادامه دهيد)
------------------------------------
هوووم ميبينم که لارتن قبل از من پستيده يعني زماني که من شروع به پستيدن نموده بودم او ارسال را زده و حس کرده من بوقش حساب نمودم اما چنين نمي باشد...من پستم را اصلاح همي نمايم که لارتن هم ناراحت نشود...