هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۷:۵۱ چهارشنبه ۲۰ دی ۱۳۸۵

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
ياهو



- بچه بپر آب بيار بريزيم رو سرش!
رومسا كه با داشتن تجربه ي زياد هميشه يك ليوان آب در جيب ردايش پنهان بود به سرعت آب رو ريخت روي سر هدي!
- هوووي يارو ، جغد يتيم گير آوريدن اين قدر ييهويي آب ميپاشين؟؟
رومسا و دوستان:
بيل از كنار هدويگ بلند ميشه و به درختي تنومد تكيه ميده و ميگه:
- هدي جان تو مطمئني اين گردنبند بيشتر از اين موارد استفاده نداره؟؟
- ها؟؟
ب : - گردنبده فايده ي ديگه اي هم داره؟؟
- ها ؟؟
ب : - ايني كه آوردي نميتونه همه ي ما رو ببره؟؟
- ها؟؟
بيل كه خونش به جوش اومده بود رو به استر كرد و گفت:
- يكي اينو حلق آويز كنه!
در همين حال صداي چهچه هدويگ بلند شد كه داشت دوباره همه چيز را از اول توضيح ميداد!

پنج دقيقه بعد!
همه ي بچه ها داشتن در حياط خلوت مغز خود حرفهاي هدي را تجزيه و تحليل ميكردند و هيچ نمي گفتند.
اندرو كه داشت با گردنبند هدويگ بازي ميكرد بعد از بررسي دقيق اون به نكته اي جالب برخورد كرد.
اندرو زرنگه بشكني زد و گفت:
- يافتم!... ميتونيم اينو بشكنيم بعدش 3 تا 3 تا بريم به زمان خودمون !... مثلا سري اول من و جسي و يه نفر ديگه ميريم!... هر كسي باشه فرقي نداره مهم اينكه من و آبجي جسي بريم!
- فـــدات!
- جسي ، جسي ، جسي !
- جانم ، جانم ، جانم ؟؟
هدويگ كه گوشه ي رداي جسي رو ميكشيد و هي اونو صدا ميزد گفت:
- آبجي !... من و تو (؟!) هستيم !... دلت مياد منو نبري؟ .... من راه نجاتمونو تازه پيدا كردم!.... تازشم كنكور هم دارم!
جسي : خب باشه! ... ... بيا بريم!
در همين حال صداي اعتراض بيل بلند شد!
- ببينم، من به اين بزرگي اينجا واستادم!... چرا احترام نميگذارين شما؟... واقعا حرمت ها از بين رفته !... همتون برين كنار من بايد اول از همه برم!... كلي ترجمه مونده كه بايد انجام بشه!
ملت: !
بدين ترتيب هر كدام براي آنكه اولين گروه باشند كه بروند بهانه اي آوردند!
در همين حال جسي رو به اندرو كرد و گفت:
- ميخواي ما بعد از همه بريم؟؟
اندرو : هه هه ؛ باشه ! ... خب الان بزنم بشكنم؟
ملت : اوهوم!
اندرو گردنبند رو روي زمين گذاشت و با سنگي كه در اون نواحي بود ( به دليل تكرار زياد از چوبدستي اين كار بسيار خز گرديد !) ... اندرو با يك حركت گردنيند رو به 4 تكه تقسيم كرد!
گروه اول : بيل ؛ هدويگ ؛ رومسا !
گروه دوم : لوييس ؛ مري ؛ سارا !
گروه سوم : ريموس ؛ پرسي ؛ نيك !
گروه چهارم : اندرو ؛ استرجس و جسي!

و بدين ترتيب همگي بعد از گذر از تونل زمان به حالت بيهوش وارد تالار گريفيندور شدند!





Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۰:۴۸ یکشنبه ۱۷ دی ۱۳۸۵

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
هدویگ که شور و اشتیاق بچه ها رو دید گردنبند رو پشتش برد و گفت : چه خبره ! دوست جغدم گفت این گردنبند فقط 3 نفرو میتونه ببره به گذشته ! و برگشت و زیر لب گفت : نه یه قبیله رو !!!

استرجس که حس مدیریت درونش القا شده بود گفت : بله ! باید بگم که من به همراه سارا و جسیکا میریم به گذشته ، هدویگ گردنبند رو بیار پایین !

بچه ها که از این بی عدالتی جوش آورده بودن ، کم کم صداشون بلند شد :

بیل : این چه وضع ...
ریموس : مگه ...
لوییس : من قبول ...
و ...

بعد از مدتی که صدا ها خوابیدند جسیکا با چهره ای حیرت زده به بچه ها نگاه کرد و گفت : جلوی کسی نگینا ! تا حالا عدالت به این خوبی و کمال دیده بودید ؟

پرسی که از فریادهای پیاپی و بی حاصل رنجیده بود گفت : نقشتون برام اهمیتی نداره ! من میخوام به گذشته برگردم ! و چوبدستی اش را بیرون کشید و گفت : اینطور نیست هدویگ ؟

هدویگ که نگاهش به صورت پرسی و چوبدستی او رد و بدل میشد گفت : صد در صد !!!

و ادامه داد : بهتره من خودم مشخص کنم چه کسانی میتونن به گذشته برگردند و دوباره ادامه داد : خودم ، بیل ویزلی ، سارا اونز
بیل که از این انتخاب او خوشحال شده بود خود را در آغوش پرسی ولو کرد و گفت : میدونستم داداش خودمی داداشی !


سارا هم دستانش را ... ( به علت وجود مسائلی بس بیناموسی این قسمت به سبک ویدا اسلامیه سانسور میشه ) سارا هم دستانش را باز کرد و با حرارت خاصی با پرسی راز و نیاز و بحث کردند !

استرجس فریاد زد : من مسئول گریفندورم ! میفهمید ؟ مسئول گریفندور ! من تعیین میکنم کی میره گذشته کی میره آینده ، من میگم ...
پرسی بدون اهمیت به صحبتهای او به میان سخنان گهر بار استرجس پرید و گفت : درباره مسئولیت حرف نزن که من خدای مسئولیتم ! نمیخواید که این گردنبند توسط وزارت سحر و جادو توقیف بشه ؟

هدویگ که ترسیده بود به دوردست ها خیره شد و ( تصویر سفید و سیاه میشود و در فکر خود میبیند ... )
هدویگ : آخ نزنید ! من هیچ گناهی مرتکب نشدم !
یکی از مامورین تنومند وزارت سحر و جادو که زنجیر آهنی و کلفتی را دور مچ دست خود پیچیده بود با تمام قدرت آن را بر سر و صورت هدویگ فرو می آورد ، با اینکه مامور صورت خود را پوشانده بود ولی امواجی از خشم و نفرت از چشمان او متصاعد میشدند !
بعد از مدتی زدن مامور همان زنجیری را که میتوانست آنان را به عقب باز گرداند را دور گردن او پیچانید و با تمام قدرت آن را از دو طرف کشید ؛ صدای قرچی برخاست !
گردن هدویگ شکسته بود !! او دیگر در این دنیا نبود !

( و دوباره تصویر رنگی شد و به حالت اول باز گشت )

و ...

=============

میتونید به هر سبکی که خواستید ادامه بدید !
موفق باشید


با تشکر


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۸:۱۴ یکشنبه ۱۷ دی ۱۳۸۵

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
ياهو



صداي داد و بيداد و سر و صداي بيش از حد دخترا كه بر اثر گم شدن تاس بازي منچ ايجاد شده بود باعث شد تا پسرا خسته از روز كسل كننده با اعصابي داغون بيان دمه در چادر دخترا !
بيل : استر بسم مرلين در بزن !!
استر اين كه زنگ نداره !
بيل : پرسي صداي زنگ در بيار .
پرسي كه گويي آب سردي روش خالي كرده باشن گفت : آدم كوچيكتر از من نديدي؟؟... من نماينده ي وزيرم ! ايييش !
بيل نگاهي عاقل اندر سفيه به پرسي ميكنه و ميگه:
- لوييس جان شما ميتونيي؟؟؟
لوييس : درينگ درينگ !

- بعــــدا !
پسرا:
هدويگ كه روي آنتن چادر دخترا نشسته بود و پيش خودش " هو هو" ميكرد گفت:
- اين صداي اندرو نبود؟؟؟
صدايي از ماءورا : نخير ، خط تو خط شده !


دو دقيقه اي گذشت صدا لحظه به لحظه بيشتر ميشد!
- جِِِِِـــــــــــــيغ ، ويـــــــغ ! آآآآآآوووو ! :mama:
هدويگ: باب كسي اگه دست به كار نميشه بگين من ميخوام برم شكار !... اوووف !
صداي پچ پچ پسرا باعث شد تا سارا كه نزديك در نشسته بود از چادر بيرون بياد .
سارا : آماده ي پاسخگويي به هر گونه سوالات هستيم!
استر : ميشه بپرسم چه خبره !؟!
- نچ!
لوييس : داري بازي ميكنين؟؟؟ ماهم بازي !!


- نچ !

بيل : ميشه بگي چرا اينقدر سر و صدا ميكنين؟!؟
- نچ !
پرسي : اي بابا گرفتي ما رو ميگي يا نه؟!؟
- نچ!
پسرا: تو جز اين كلمه چيز ديگه اي بلد نيستي!!
سارا: نچ !!

- آبجي سارا بيا كه نيرو هم آوريدم!!!
سارا با سرعت جت به داخل چادر رفت.
ملت پسر:
هدي: من رفتم!... فعلا!

در همين حال ريموس از سوراخ كوچكي كه در نزديكي چادر قرار داشت داخل رو نگاه ميكنه!
ريموس:
پسرا كه از شدت كنجكاوي سر از پا نميشناختن از ريموس هي سوال ميكردن.
- چي شد؟؟.... دارن چيكار ميكنن؟؟؟
ريموس كه داشت گيج ويجي ميزد گفت: طناب كشي دارن بازي ميكنن!
بيل رو به استر : دعا كن از اينجا نريم بيرون والا بلاك ميشي!!

پانزده دقيقه بعد!
هدويگ در حالي كه تند تند بال ميزد ، خود را به بچه ها رساند و گفت:
- من يه چيزي پيدا كردم!
- ؟!؟!؟!؟!
هدي نفس عميقي ميكشه و ميگه:
- اين گردنبند رو روي زمين پيدا كردم ، با اين ميتونيم بر گرديم زمان خودمون ؛ قول ميدم درست عمل كنه از يكي از جغدها پرسيدم!
سكوت همه جا را فرا گرفت ، زيرا حتي جيرجيركها نيز داشتند همراه با بچه ها براي هدي تعظيم ميكردند!
بيل كه چشمانش از خوشحالي برق ميزد گفت:
- زود باشين ميخوايم بريم خونه !!!!

----------------
[b]دوستان عزيز اين آخرين پستم بود ...!... تا بعد![/ b]


ویرایش شده توسط جسيكا پاتر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۱۷ ۱۹:۰۳:۴۶
ویرایش شده توسط جسيكا پاتر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۱۷ ۲۰:۳۵:۲۵


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۴:۳۲ جمعه ۱۵ دی ۱۳۸۵

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
پرسی از خشم قرمز شد و خواست چیزی بگه . ولی با دیدن سرهایی که داخل چادر شده بودن و سانتور وحشیه رو صدا می زدن بی خیال شد .
سانتوری از بیرون :
- عزیزم پیداش نکردی ؟ حقشو بزار کف دستش . کثافت بیشعور هیییز !
سانتوری از داخل :
- نگران نباش به زودی پیداش می کنم . عزیزم تو برو پیش بقیه منتظر بمون . من می دونم با این چی کار کنم

صدای قورت دادن آب دهان شنیده شد !(فایرنز)

سانتور وحشیه : چیه چرا می ترسید ؟ من با شما کاری ندارم فقط می خوام اون سانتور بی ناموس رو پیدا کنم !

هدویگ : ما حیوونا حرف همدیگه رو بهتر می فهمیم بیا یه صحبتی بکنیم حلش کنیم بره !
سانتور : حیوون عمته جغدِ خر !
پرسی گلوشو صاف می کنه :
- هدویگ جان ما انسانها از راه مذاکره مشکلمونو حل می کنیم .
سانتور : انسان هم خالته !
استرجس : یه سوالی داشتم . پس شما چی هستید ؟
سانتور : ما ... ما ... ما ... ااااااه ... چه سوالایی می پرسینا ! ... گیر عجب دیوونه هایی افتادیم !
سانتور برگشت و از چادر خارج شد . صدای پاهایی که لحظه به لحظه ضعیفتر می شدن شنیده می شد . صداها بعد از چند لحظه دیگه شنیده نمی شدن .

هدویگ : پیست ... هوشت ...فایرنز بیا بیرون ... رفتن .

فایرنز در حالی که می لرزید بیرون اومد و پیش بقیه ملت واستاد .

هدویگ : چرا دنبالت بودن ؟
فایرنز : داشتم از بغل یه دریاچه رد می شدم دیدم یه سانتور ماده داره شنا می کنه ! بعد چشمم اتفاقی افتاد بهشا ! بعدش اون جیغ کشید فوق ماوقع !

استرجس خواست یه دونه بخوابونه در گوش فایرنز ولی با شنیدن صدای جیغ هایی که از چادر دخترا بلند شد بی خیال شد و به اون سمت رفت .

از داخل چادر صداهایی شنیده می شدن :
- تو جر زدی .
- نه خیرم خودت جر زدی .. جییییییییغ !
.....................




Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۳:۲۷ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۸۵

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
هدويگ که همچنان داشت فيگور ميگرفت گفت : عزيزم ! ما بايد چادر و پشت تو قايم کنيم که سانتورا نيان له و لوردش کنن ! حالا تو ميگي تو رو توي چادر قايم کنيم ؟
استرجس لبخندي زد و گفت : شوخي ميکنه هدويگ ، سانتورا دنبالت ...
استرجس که هنوز حرفش تموم نشده بود بر اثر ضربه ي سم فايرنز زمين افتاد ! فايرنز تونسته بود خودش را پشت وسايل انتهاي چادر قايم کنه ! ولي فقط دمش بود که بيرون مونده بود !
هدويگ که صداي نزديک تر شدن سانتور ها رو ميشنيد طي يه عمليات کوچيک انتهاري دم فايرنز رو با يه حوله پوشش داد !
گويا سانتور ها پشت چادر ايستاده بودند ، چون اين بار علاوه بر صداي سمشون صداي صحبتهاي مرموزشون فضا رو احاطه کرده بود !
يکي از سانتورها که به نظر وحشي تر از ساير ميومد سرش رو داخل چادر کرد و با صداي نخراشيده اي گفت : شما انسان ها يک سانتور ترسو نديده ايد که به اين سو آمده باشد ؟!
هدويگ که به محض ورود سانتور فيگورهاي آبدار تري به معرض نمايش ميگذاشت با شنيدن طرز صحبت کردن سانتور گفت : اولا : اينجا در داره بايد در بزني ! دوما : نچ نديديم !
سانتور که از طرز صحبت جغد کوچيک رنجيده بود با صداي بلند تر از قبل گفت : اصلا از کجا معلوم شايد در اين جا قايمش کرده باشيد ! و تير و کمانش رو از گردنش برون آورد و داخل چادر شد !
پرسي که هنوز داشت گردنش رو ماساژ ميداد : گفت : مگه نشنيدي که اون چغد چي گفت ؟ ما نديديمش !
سانتور با صداي رعب انگيزي گفت : تو کي هست اي انسان ! که با ما چنين صحبت ميکني ؟
پرسي که احساساتي شده بود بلند شد ، يقه پيراهنش را صاف کرد و با لحن رسمي تر از هميشش گفت : منشي وزير سحر و جادو - روفوس اسکريمجيور - پرسي ويزلي ! سانتور خنديد و ادامه داد : پس براي آن انسانهاي شياد کار ميکني ؟
پرسي ...

===========================

حالا ادامه بديد !
استرجس جان لطف کن نقدش کن ! لطفا تمام اشکالاتش رو بگو !

با تشکر


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۱:۳۴ شنبه ۱۸ آذر ۱۳۸۵

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
خلاصه پسر ها برای خودشون یه سرپناه گرم و نرم درست کردن با یه نوشیدنی داغ که در اون هوا خیلی می چسبید.
_اه بسه دیگه! چوب دستیم از نفس افتاد! چقدر از این بدبخت کار می کشید!
و چوب دستیشو از دست لوییس کشید که در حال آماده کردن یه جایه نرم و گرم خوب واسه خواب برای خودش بود. لوییس:
پسرها که بلد نبودن شعر بخونن یا اگر هم بلد بودن می گفتن این کارا دخترونست و بدرد ما نمی خوره شروع کردن به کشتی گرفتن!
_یه مشت بزن تو چشش! زود باش! اه استرجس چقدر کتک می خوری برو اون ور!
و هدویگ با نوک می ره تو شیکم بیل!
بیل : و سپس :
همه برای هدویگ دست می زنن! هدویگ هم شروع می کنه به فیگور گرفتن!

در چادره دخترا :

مری پس از بررسی های زیاد انجام شده گفت:
_خب طبق این بررسی ها بارون 2 ساعت و 26 دقیقه و 57 ثانیه دیگه بند می آد!
ملت دختر:
جسی در حالی که دستاشو به هم می مالید:
_خب خیلی خوبه هنوز وقت داریم! من میگم چطوره اسم فامیل بازی کنیم هان؟
مری:
_طبق بررسی های از پیش تعریف شده اسم فامیل 2 ساعت و 26 دقیقه و 59 ثانیه طول می کشه یعنی دو ثانیه پس از اتمام بارون و خب این یعنی اینکه نمی شه!
اندرو در حالی که کاغذ و زیر دستی ها و قلم ها رو آماده کرده بود:
_بی خیال! بیایید هر کدوم یکی بردارید!
و اونها شروع میکنن به بازی کردن! ناگهان صداهای عجیب و غریبی از بیرون شنیده می شه که دخترا رو ساکت می کنه! یعنی حیوانی به آن ها نزدیک می شد؟؟

در چادره پسرا:

همه لت و پار این طرف اون طرف وایستادن فقط هدویگه که داره هم چنان فیگور می آد.
_آخ گوشت گردنم! مرلین بگم چی کارت کنه! ببینم تو از نسل خون آشاما نیستی؟ آخه به گردنه من چی کاری داشتی؟
پرسی این را گفت و دوباره پخش زمین شد!!
هدویگ:
در همان زمان یه دفعه فایرنز با سر وارد چادر پسرا می شه!
_کمـــــــک! کمکم کنید! الان منو می کشن!
استرجس:
_وقتی می خوای وارد شی یه دری بزن! اومد یه دفعه اینجا چادره دخترا بود!!!!!
_الان می رسن! تو رو خدا منو قایم کنید....

و صدای سم پاهای اسب گونه سانتورها از دور شنیده می شد!



Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۸:۵۷ شنبه ۱۸ آذر ۱۳۸۵

فرانک  لانگ باتم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۵ یکشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۱۹ چهارشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۸۶
از خانه شماره 12 میدان گریموالد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 70
آفلاین
خلاصه دخترا داشتن واسه خودشون هی آهنگای جور وارواجور می خوندن بی خبر از اینکه پسرا دارن از سرما یخ می زنن و هدویگ بی خبر از اینکه چوبدستیش زیر بال چپشه

در محفل پسر ها:
استر که از شدت سرم نمیتونس دهنشو درس باز کنه گفت:
هدویگ تو که پرنده ای ، بال و پر داری چرا نمیری جلو ببینی چی جلو ی راهمونه آخه تو که زمین نمی خری اگه بازم یه چاله دیگه باشه.
هدویگ: کی من؟؟؟ با کی کار داری؟؟؟
من دارم از سرما منجمد می شم یکی باید به من یه پتو بده.
فرانک:
هدویگ پر و بال زنان داشت به سمت استر و فرانک می رفت
و در همین حال فرانک داشت می گفت : از اینجا بیایم بیرون خودم همشونو طلسم می کنم.
که ناگهان صدای رعد و برق خفنی پیچید و باران با سرعت 360000 میلیمتر بر دقیقه شروع به باریدن کرد.
ملت: اووووووووووووووووووووووووووههه
هدویگ : اه اینم شانسه ما داريم
و پرواز کنان رفت زیر ژاکت فرانک پناه بگیره.
همین که هدویگ رفت زیر ژاکت فرانک رفت صدای فریاد فرانک بلند شد :
آخ اون چی زیر بالت پهلومو سوراخ کرد.
هدویگ:
کی من؟؟؟
مگه من جوجه تیغیم که تورو تیغ بزنم؟؟؟
فرانک: نه باب
فقط یه چیزی رفت تو پهلوی من و پهلو مو داغون کرد
--------------
در اون طرف جنگل دخترا با چوبدستیاشون یه سقف جادویی ساختن و رفتن زیرش که از گزند بارون در امان باشن
و باز هم شروع کردن به شعر خوندن البته ایندفه شعرای فارسیشون تموم شد و شروع کردن خارجکی خوندن.
جسی : خب یکی بگه چه آهنگی بخونیم خرجی منظورمه ها

رومسا : unfaithful از rihana خوبه؟؟؟
دخترا: بلههههههههههههههه
و شروع کردن به خوندن:
and i dont wanna hurt him any more, and i don t want to be the reason why, every time i walk at the floor , i see him dying little more inside..........0
و همین طور داشتن می خوندن
در اون طرف بحث و جدل هدویگ و فرانک هنوز ادامه داشت
فرانک هدویگ جون مادرت زیر این بال چپتو نیگاه کن به خدا یه چیزی از تهش زده بیرون
خلاصه از فرانک اصرار و از هدویگ انکار

تا اینکه بعد از اصرار های مکرر فرانک و گفتن بچه ها هدویگ بال چپشو گشود و گفت ببین چیزی اینجا نیستش که ناگهان صدای بر خورد چیزی با زمین به گوش رسید
فرانک : دیدی گفتم یه چیزی زیر بالته.
وایسا ببینم چی بود
صبر
فرانک دولا شد و او چیزی که از زیر بال هدویگ افتاده بود رو ورداشت و برادازش کرد و گفت: هدویگ بی کاری چوب می زاری زیر بغلت؟؟؟؟؟
هدویگ:
چوب؟؟؟؟ زیر بغل؟؟؟؟
آهان الآن یادم اومد اون چوب خشک نیستش که چوبدستی منه.
حالت صورت فرانک بعد از این حرف:
دیروز که رفته بودم سه دسته جارو انقد نوشیدنی کره ای خوردم که حواسم به چوبدستیم نبود و فکر می کردم گمش کردم ولی نگو اینجا بود و با منقارش یه نوک زد به چوبدستیش.
ادامه دارد......
-------------------------------------------------------------------------
خیلی وقت بود به دلیل مسائل کاری و شلوغی سرم پست نزده بودم ولی جبران می کنم
چطور بود ؟ خوب ادامش دادم؟؟؟

نوشته هاي قرمز رنگ توسط من تغيير داده شد ...(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۱۸ ۲۳:۲۱:۴۳

[b][size=large][color=3300FF][font=Georgia] Life is the


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۵:۴۰ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۸۵

اندرومیداold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۶ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۱ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۹
از معلوم نیست!دوره گردم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 660
آفلاین
باد در میان شاخه های درختان میپچید و هووووهوووووو می کرد. اما این تنها صدایی نبود که به گوش می رسید .
دخترها پشت لباس یکدیگر را گرفته بودند و پشت سر جسی یم رفتند.
جسی : هو هو!
بقیه : چی چی!
جسی : هوهو !
بقیه : چی چی!



جسی فریاد زد : پسسسسسسسسسسسسس!!! بچه ها!قطار ایستاد!سوخت کم داره!
سارا با قیافه ای نگران : وایی!!حالا چی کار کنیم مهندس؟
مری : قابل بررسی می باشد!
جسی : بهتره بریم هیزم بیاریم!سوخت قطار هیزمه!همه برید هر چی شاخه ی بلند و کلفت می بینین بیارین!زیاد دور نشین ها!
همه : هییییییییییییییی!!!

دقایقی بعد ..

جسی : خب بسه دیگه!همه اومدن؟؟ نگه دارید این شاخه ها رو ها!لازمشون داریم!همه هستن ؟
مری شروع به شمردن کرد : 1 .. 2...3...4..5...6...7...
جسی : خوبی مری؟ نمی خواد بشمری!
مری :
جسی نگاهی گذرا به همه کرد.
-اندرو؟اندرو؟اندرو!اندرو کوش؟
صدایی در دور دست ندا داد : من اینجام!!!!!!!!!!!!!!!!!!
همه به سمت صدا حرکت کردند.اندرو با شاخه ای در دهان کنار درختی ایستاده بود.
-چی شده؟حالت خوبه؟
اندرو در حالی که سعی می کرد هم حرف بزند هم شاخه نیفتد گفت : چیزه!این شاخه هه چسبیده به آدامسم!!!
جسی : خب عزیزم!شاخه رو در بیار!کثیفه!نشستیش که!
جسی : نه!!!!!!!
جسی : چرا؟؟؟؟؟
اندرو : آدامسم چی؟نمی خوام!
جسی : اصلا چرا اینو کردی توی دهنت؟
مری : قابل بررسی می باشد!
اندرو : چیزه!خوش گفت!می خواستم بکنمش بعد یه هو گفت تو که خیلی نازی جیگری یه بار منو بکن توی دهنت و در بیار!منم دلم نیومد بعد نامرد حالا سفت ادامسم رو چسبیده ول نمی کنه!
-بسه اندرو!درش بیار!می دم بهت یه آدامس دیگه!
-گناه داره آدامسم!سردش می شه!
-بسه!!
-
مری : قابل بررسی می باشد!

در آن طرف پسرا !!

هدویگ بری اینکه از سرما نمیرد ( ) بال هایش را دور خودش پیچیده بود و اخر از همه حرکت می کرد.
-آخه چرا ما الان این جاییم؟
استر که از سرما دندان هایش به هم می خورد به صورت نامفهومی گفت : نمی دونم!الان جسی نکنه سردش باشه؟ نکنه یخ زده باشه؟ اصلا این دخترا دارن چی کار می کنن؟

ندایی رسید : در حال بررسی می باشد!

در آن سمت دخترا !!
همه دور آتشی که جسی توسط هیزم ها درست کرده بود جمع شده بودند.همه شعر می خواندند به جز اندرو!
همه : عروسک قشنگ من ...
اندرو شاخه ای که سرش آدامسی چسبیده بود را مدام در اتش فرو می برد و بیرون می اورد!
اندرو : تا تو باشی دیگه به آدامس دختر مردم نچسبی!بسوز بسوز!
جسی : خب بچه ها!یه شعر دیگه!
-یه توپ دارم ...


" در جهان چیزی به نام آغاز و پایان وجود ندارد. زندگی امروز خود را به گونه ای بگذرانید که گویی همه چیز در همین یک روز است ... "


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۳:۳۶ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۸۵

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
ياهو


شبي در جنگل

آسمان دامن سياهش را روي زمين پهن كرده بود ، حيوانات كوچك و بزرگ به سرعت به پناهگاههاي خود حركت ميكردند!... صداي هو هو ي پرندگان و جير جير موجودات موزي بر جو حاكم شده بود!
ترسوره بدون استثنا بر همه غلبه كرده بود بخصوص آنكه يافتن راه برگشت دشوار شده بود!

اندرو بغل دست جسي ايستاد و گفت:
- آبجي الان چي ميشه؟؟؟

از شدت بيكاري و بي حوصلگي مشغول سوت زدن بود گفت:
مشكلي نيست ، ميخواي آدامس بخوري سرگرم شي؟؟؟
اندرو : آهين!!

10 دقيقه بعد ( شوراي مشورتيه دختران)
آقا اينجا چه بساطتيه؟؟... ما اومديم جشن ببينيم يا راز بقا؟
جسي لبخندي زد و گفت: هيچكدوم !... هدف تصويه حسابه براي اينكه از شدت كركري ها كم شه .
دخترا:
يكي از دخترا بلند ميشه و مياد سمت جسي و تنه اي بهش ميزنه و ميگه:
هي تو !... يا منو ميبري بيرون يا هر چي ديدي از چشم خودت ديدي !؟!
در همين حال مري براي دفاع از جسي جلو مياد و ميگه :
- هي خودتي ، با آبجي من درست حرف بزن ، مگه ما زورت كرديم كه بياي؟... دختره ي بي جنبه!!
دختره: !
- بهتر نيست بري با استرجس حرف بزني جسي؟؟؟
سارا كه داشت گرد و غبار لباسش رو تميز ميكرد اين را گفت و به كارش ادامه داد!
جسي نگاهي به دخترا كرد و به سمت محل اجتماع پسرا رفت!!

محل تجمع پسران خواستار رهايي گريف!!!
اهم ... اهم !!!
پسرا كه دوره آتش در حال خاموش شدن نشسته بودند با صداي جسي به وي با چهره هايي سرشار از تنفر به وي نگريستند!
جسي: !
جسي كه روش نميشد به صورت بيل نگاه كنه همانطور كه سرش پايين بود گفت :
-استرجس ميشه بياي؟؟؟

استر از جا بلند ميشه و به سمت جسي مياد و با يكديگر به كمي دورتر از بقيه ميرن.
- به نظر تو كاره بدي كرديم؟؟؟
استر دستي به موهاش كشيد و گفت:
- نه باب ، اتفاقا يه تحولي داديم!بزار يه مدت سركار باشن وقتي خودشون بفهمم كجا بودن از تعجب شاخ در ميارن... سپس به جسي نگاه كرد و گفت:
- كسي چيزي گفته ، كاري كرده؟؟؟
- نه نه مشكلي نيست!
- ببين جسي بايد نقشه مونو اجرا كنيم! آماده اي؟؟؟
-اوهوم ، حتما!!!!
-:bigkiss:!!!!


جي شد استر حرفاتو زدي؟؟؟
لوييس كه كنار هدويگ و در نزديكيه آتيش نشسته بودند و محكم خودشونو بغل كرده بودند اين را گفت و به آتش خيره شد.
استر سرش را به علامت تاييد تكان داد و گفت:
- بايد راه بيفتيم ، از سمت ما از سمت چپ و دخترا از سمت راست حركت ميكنن!
سارا با شنيدن اين حرف از جا پريد و گفت:
- شما حالتون خوبه؟؟.... هوا به اين تاريكي ، در ضمن ما چوبدستي هامونو نياورديم!
دخترا: !
پسرا: !


راه بيفتين دخترا چرا خودتونو دست كم گرفتين؟؟؟
و بدين ترتيب سفر درون جنگل در شبي سرد همراه با وزش باد وحشي و شاخ و برگهاي تيز آغاز شد!




ویرایش شده توسط جسيكا پاتر در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۱۷ ۰:۴۲:۴۲


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۵:۳۴ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۸۵

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
_اه ترسیدم! برو اونور ببینم....حالا فکر کردم چی هست!
لوییس:
استرجس داد می زنه و خطاب به همه بچه ها می گه:
_خب همین جا توقف می کنیم... بیایید هیزم جمع کنید تا یه آتیش درست و حسابی راه بندازیم! بعد هم می خواییم سیب زمینی آتیشی بخوریم!
خلاصه هر کسی یه طرفی می ره....
هدویگ که در کنار استر پرواز می کرد گفت:
_ببینم استر چرا پس عملی نشد؟ مگه قرار نبود سانتورا بیان ؟ مگه با فایرنز قرار نذاشته بودی؟؟
استرجس به حالت اینجوری:
_نمی دونم! اصلا معلوم هست این فایرنز کجاست؟ یه کار بهش واگذار کردما!
پرسی از اون طرف به اون دو تا می رسه و میگه:
_نکنه خود فایرنز هم گرفتارشون شده باشه ها...چون من تا اونجایی که یادمه تو کتاب سانتورا فایرنز رو طرد کرده بودن!
استرجس:
_شاید....شاید هم اومدن و برگشتن....مگه ندیدی آسمون یه جوری شده بود؟

در آن طرف!

جسی:
_سارا...اندرو چی کار کردید؟ تونستید انجامش بدید!
سارا و اندرو:

خلاصه آتیش رو به پا کردن....همه دورش نشستن ولی پسر ها عجیب رفته بودن تو فکر و هر از چند گاهی تو گوش هم پچ پچ می کردن. اما دخترها خیلی شاد و سرحال مشغول حرف زدن شدن و اصلا پسر ها رو یادشون رفت! یکی دو ساعتی اونجا موندن و سپس قصد برگشتن کردن!
فایرنز هم تا اون موقع بر نگشت!

در راه هاگوارتز!

استر:
_بیایید دیگه! بیایید یه کمی ازشون فاصله بگیریم! مطمئنم اونا از تاریکی می ترسن...اون وقته که می زنن زیر گریه و از ما کمک می خوان! زود باشید!
اتفاقا دختر ها هم خیلی آروم حرکت می کردن و اصلا قصد نداشتن این راه رو به سرعت طی کنند. فرانک پرسی و دارن جلو جلو می رفتن که ناگهان صدای فریادی به گوش دخترا رسید. چند ثانیه ایی نگذشته بود که صدای فریاد بیل و استرجس و لوییس هم بلند شد!
ملت دختر:
اونها خیلی خون سردانه جلو رفتن تا جایی که دیدن چند گودال بزرگ توی زمین بوجود اومده و یه دستایی که در صدد به دست آوردن یه کمکی بودند.
هدویگ که بالای سرشون پرواز می کرد گفت:
_خب خدا رو شکر که من یه پرندم وگرنه الان منم باید توی این گل و لایی ها غلت می خوردم!
چند ثانیه ایی نگذشته بود که هدویگ پرت شد توی یکی از همون گودال ها!
پرسی و دارن:
_کمــــــــــــــــــــک!
جسی یه نگاهی به داخل گودال استرجس اینا انداخت و گفت:
_خب دختر خانومای عزیز! بهتره برگردیم هاگوارتز...اینجا اصلا جای مناسبی برای یه دختر خانم نیست!
استرجس:
_نه جسی ... شما که نمی خوایید ما رو همین جا ول کنید و برید؟شما باید به ما کمک کنید!
رومسا جلو آمد و گفت:
_خب شاید یه جورایی بشه بهش فکر کرد! البته فکر میکنم پسرا که اینقدر ادعای قوی بودن و زورمند بودن دارن خودشون بتونن از اون تو در بیان نه؟
بیل روشو از دخترا برگردوند و گفت:
_این توطئه خودشون بوده! من یکی که حاضر نیستم از اونها خواهش کنم که کمکم کنند....اگر هم نشه که از اینجا بیام بیرون اینقدر اینجا می مونم تا یکی بیاد سراغم!
پسرا ها:
مری:
_جناب بیل شما که دوست نداری از دانش آموز ارشد به یه دانش آمور عادی تنزل رتبه پیدا کنی که؟ می خوای؟
بیل کمی فکر کرد اما باز هم چیزی نگفت!
هدویگ در حالی که سعی می کرد خود را از زیر گل و لایی نجات دهد:
_اگه بفهمم کار کی بوده فل فور از محفل اخراجش می کنم!
دخترا:








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.