هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۵:۱۱ چهارشنبه ۵ تیر ۱۳۹۲

گیلدروی لاکهارت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۸ جمعه ۱۰ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ سه شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۵
از شبنم عشق خاک آدم گِل شد...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 143
آفلاین
مشنگستان

-پس نمی خواید اون بسته رو به من نشون بدید؟
مورفین و نارسیسا:
-گفتم اون بسته رو بدید به من.
-ب...باشه. چرا عصبانی میشی. بیا بگیرش.
پلیس پس از بررسی بسته کراک ها را تشخیص داد و به آن دو گفت:
-به به! پس شما هم تو کار بدنسازی هستید!
-بَ...بله
-پس بریم اداره ی پلیس. اونجا تکلیفتون معلوم میشه.
نارسیسا و مورفین:

و به دنبال پلیس به راه افتادند. هر دو در فکر این بودند که چگونه می توانند از دست پلیس فرار کنند.

اندر مخیله ی نارسیسا

-ای گندت بزنن...آخه الآنم وقت اومدن بود؟ ولی عیبی نداره رسیدیم یه جای خلوت حافظه شو پاک می کنم در میریم. بعدش باید بگردیم دنبال ایوان.

اندر مخیله ی مورفین

-ای گندت بژنن...آخه الآنم وقت اومدن بود؟ ولی عیبی نداره رشیدیم یه ژای خلوت حافظه شو پاک می کنم کراکا رو کش میرم. بعدش باید دنبال یه ژایی بگردم خودمو بشاژم!

کمی آنطرف تر، اندر مخیله ی ایوان

-ای بابا کدوم گوری رفتن این دوتا؟ حالا از کجا پیداشون کنم؟ بی خیال ولی بازی چقدر حال داد! مشنگا هم یه چیزایی می فهمنا!


ما سزاواران قدرتیم نه شیفتگان خدمت


ملقب به مرگخوار الشعرا ، از جانب جناب لرد




تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۳:۵۵ چهارشنبه ۵ تیر ۱۳۹۲

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
خیابان مشنگ ها

به نظر می رسید یکی از نیروهای پلیس مبارزه با مفاسد به زن و مردی که با چهره های گناهکار روی نیمکتی نشسته بودند مشکوک شده و تصمیم گرفته تا از نزدیک قضیه را بررسی کند. نارسیسا و مورفین با دیدن پلیس مشنگ که لحظه به لحظه به آنها نزدیک تر میشد شدیدا احساس ناامنی می کردند. مورفین چوبدستی اش را در یک لحظه بیرون کشید اما نارسیسا با سرعت آن را از دستش بیرون کشید:
- چی کار میکنی؟
مورفین گفت:
- بده من شوبو دختر... بژار یه آوادا حروش کنم... مگه نمی بینی لو رفتیم؟
- اخه ابله. بعدش حافظه ی این همه آدمو چطوری می خوای پاک کنی؟ وایسا خودم درستش می کنم.
در همان لحظه پلیس مقابل آنها ایستاد. به نظر می رسید ظاهر عجیب زن و مرد و لباس های بلندی که تاکنون نظیرش را بر تن کسی ندیده بود شک و تردیدش را بیشتر برانگیخته باشد. چرا که با سوءظن تمام به نارسیسا و مورفین خیره شده بود که تمام تلاش خود را برای به نمایش گذاردن چهره ای معصوم به کار گرفته بودند.
نارسیسا و مورفین: :pretty:
مامور پلیس پرسید:
- شماها خارجی هستین؟
نارسیسا با لبخندی ملیح جواب داد:
- خیر مشنگ جان... ببخشید آقا.
- برای چی اینجا نشستین؟
مورفین با خواب آلودگی تمام جواب داد:
- تا اژ دیدن ژیبایی های اطراف لژت ببریم.
پلیس پوزخند زنان به جوی پر از لچن زیر پایشان و خیابان شلوغ و پر هیاهو نگاه کرد و با تمسخر گفت:
- عجب منظره ی به یادموندنی ای رو هم انتخاب کردین... اون بسته چیه روش نشستی؟
نارسیسا و مورفین: :worry:

چند کیلومتر اونورتر- خانه ی ریدل


حدود نیم ساعتی میشد که آیلین دنبال کارگری قد بلند و لاغر مردنی که لچکی بر سر بسته بود عرض و طول خانه را می پیمود. در آن لحظه کارگر مربوطه در حال نگریستن به سقف نیمه ویران آشپزخانه بود که به خاطر توانایی فعلی اش در به نمایش گذاشتن نمایی از آسمان با سقف سحرآمیز هاگوارتز برابری می کرد.
آیلین:
مرد بازگشت و نگاهش با چشمان پرسشگر آیلین تلاقی کرد. به نظر می رسید که از این تعقیب و گریز کلافه شده باشد:
- چیه خانم؟ من که گفتم سم پاش نیستم. من کارگرم . کار اتاق شما به من ربطی نداره. :vay:
آیلین بی توجه به این حرف چشمانش را تنگ کرد و با دقت به صورت مرد خیره شد:
- من تورو جایی ندیدم قبلا؟ خیلی قیافه ات برام آشناست. مخصوصا اون دماغ سه متری عقابی و اون هیکل نی قلیونت. راستی میگم هوا خیلی گرمه... می خوای اون لچکو از سرت بردار.
کارگر: :worry:


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۵ ۱۵:۴۰:۳۹
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۵ ۱۷:۵۳:۴۰


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۲:۱۶ چهارشنبه ۵ تیر ۱۳۹۲

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۳ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۳:۲۶ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴
از اسمون داره میاد یه دسته حوری!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 305
آفلاین
مورفین که بوی بسته ی بزرگ به مشامش رسیده بود شش متر از جا پرید و با هیجان گفت: این بوی شیه؟
نارسیسا کمی دماغش را بالا کشید و گفت: هیچی. هیچ بویی نمیاد.
مورفین به سرعت چشمش به بسته افتاد و به ان اشاره کرد و گفت:اینو اژ کجا اوردی؟
- این زنگه، ازیه مرد گرفتمش.
مورفین که چشمش به یه پلیس افتاده بود با یه سه گام روی بسته پرید
- چی کار می کنی؟ چته؟
- هیچ میدونی تو این بسته چیه؟
- معلومه یه زنگ.
- کراکه!
نارسیسا

خانه ی ریدل

-ریموس تو برو بالا.
- هیس! من الان مش غلامم!
- ببخشید. برو بالا مش غلام.
- برا چی؟
- ببین اتاق لرد کجاست :vay:
بلاتریکس که به همه چی مشکوک شده بود به سیریوس ممد و لوپینمش غلام رسید. و درجا خشکش زد.
- سبریوس؟
- با مِنی؟
- اره. تو تو خونه ی ریدل چی کار... لوپین!
- چی میگَه؟
- چمدونم. تو برو بالا رو تمیز کن.
- باشه من رفتم.
ریموس اولین قدم را که برداشت، بلاتریکس فریاد زد: کجا؟ باهم کار داریم


شیفته یا تشنه؟

مسئله این است!


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۲:۴۶ شنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۲

آماندا بروکل هرستold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۳:۳۵ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 497
آفلاین
نیم ساعت بعد

نارسیسا که از تاخیر ایوان کلافه شده بود، تصمیم گرفت خودش دست به کار شود. بجای اینکه دنبال ایوان بگردد ــ مطمئن بود زنگ را پیدا نکرده است ــ خود دست به دامان مردم شد. برای شروع از مرد درشت هیکل و ترسناکی که بر روی یک نیمکت نشسته بود شروع کرد. همانطور که به سمت او می رفت، از خود قول گرفت که بدون پرخاش رفتار کند.

وقتی کنار مرد رسید، از واکنش او تعجب کرد. مرد در حالی که او را به نشستن دعوت می کرد گفت:
- خیلی وقته منتظری؟

نارسیسا سعی کرد حرفش را نشنیده بگیرد. احوال پرسی نسبتا دوستانه ای را که می خواست با مرد انجام دهد بیخیال شد و به اصل مطلب پرداخت:

- شما زنگ دارین؟
- اوه، جواب درست! تازه واردی نه؟

نارسیسا ناگهان از جایش پرید و گفت:

- معلومه راجب چی حرف میزنی مردک؟ تو چی فکر کردی؟ جواب سوالمو درست می دی یا لهت کنم؟

مرد با نگرانی نگاهی به افسر پلیس سر خیابان انداخت و گفت:
- ساکت! یکم دیگه صبر کن، الان تموم میشه.

نارسیسا با سوء ضن اول به خود و سپس به اطرافش نگاه کرد و پرسید:
- چی تموم میشه؟ من فقط گفتم زنگ می خوام! حرف بدی زدم؟ :worry:

بالاخره افسر پلیسی که مرد درشت هیکل را نگران کرده بود تغییر مسیر داد و رفت. مرد نفس راحتی کشید و از داخل کیفش بسته ای را توی دستان نارسیسا چپاند وسپس به سرعت محلش را ترک کرد و نارسیسا هرگز نفهمید که آن مرد عضوی از بزرگترین باندهای مافیا است. همچنین اصلا شک نکرد که ناخواسته در معامله ای بجای شخصی دیگر شرکت کرده و بسته ی مرموز و سنگین داخل دستش اصلا زنگ نیست!

نارسیسا به سرعت عرض خیابان را طی کرد و خود را به مورفین رساند که هنوز خواب بود. بسته ی مرموز را جلویش گذاشت و گفت:

- مورفین پاشو. زنگ پیدا کردم.


ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۲/۳/۱۹ ۱۰:۰۱:۲۷


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۱:۲۶ شنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۲

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۳ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۳:۲۶ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴
از اسمون داره میاد یه دسته حوری!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 305
آفلاین
خانه ی ریدل
بیل رو به پرسی زمزمه کرد: پرسی زنتو جمع کن... پرسی؟ پرسی؟!
اشک در چشمان پرسی جمع شده بود: اون داره گریه می کنه
-بس کن برادر کوچولو! فلور رو ببین اون هیچ وقت گریه نمی کنه. تو که نمی خوای ماموریت رو بهم بریزی؟
-البته که نه.
بعد صدایش را صاف کرد و گفت: پنه...آببخشید خانم جان در را باز نمی کنی؟ ما کارو زندگی داریما هو!
-نه... پرسی...این تو نیستی
مایل ها انورتر
-سلام اقا شما زنگ دارید.
مشنگ:
-اوی مشنگ! با تواما اوی.
-بله اقا چی کار دارید؟
-زنگ دارید.
-نخیر اقا. من زنگ می زنم زنگ ندارم.
-من می خوام به یکی زنگ بزنم.
-بفرمایید.
و مشنگ وسیله ای را که امروزه مبایل می نامیم از جیب کتش دراور.
-این چیه؟ من زنگ می خوام.
-اوف!!!! اقا این موبایله باهاش زنگ می زنند، عکس می گیرند، بازی می کنند...
ایوان با دوشاخ روی کله اش پرسید: بازی؟! چطوری؟
-ببین وایسا برم تو گیما... اهان چی می خوای؟ نیدفوراسپید، کشتی کج، فیفا؟
-هان؟؟؟ یه ذره بازی که اشکالی نداره. نارسیسا نمی فهمه


شیفته یا تشنه؟

مسئله این است!


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۰:۵۳ جمعه ۱۷ خرداد ۱۳۹۲

اما دابز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۷ سه شنبه ۱۹ دی ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۰:۲۵ دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۲
از کی تا حالا؟!!!!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 111
آفلاین
خانه ریدل


فلور: بیل؟ ... عزیزم؟ این چه لباسیه تنت کردی؟

بیل: خانم جان، من نه بیل میشناسم نه میل. ولی شما اراده کن من جاشو برات پر میکنم.

پنه لوپه: پرسی؟ ... عزیزم؟ یعنی واقعا من برات آشنا نیستم؟

پرسی: خانم جان، تو رو مرلی ... تو رو جدت گریه نکن. این جوری به تریپ دروپیت ما نگا نکن، ما هم بچه لوتی هستیم. وقتی میبینیم یه خانم متشخص گریه میکنه دلمون میشکنه!

سپس کلنگی که در دست داشت رو بلند کرد و گفت خب حالا از کجا شروع کنیم؟

پنه لوپه: اتاق من!

پرسی در حالی که سعی داشت خشمش رو نسبت به همسرش مشخص نکند، گفت: خب، خانم جان اتاقتون کجاست؟

پنه لوپه: بیاین دنبال من.

بیل، بیل به دست و پرسی کلنگ به دست به دنبال پنه لوپه، از پله ها بالا رفتن.

افکار پرسی: خجالتم خوب چیزیه! ... وقتی بهت میگم من پرسی نیستم، با چه رویی میگی بیا تو اتاقم. بی حیا! ... وایسا قلم پاتو میشکنم!...

افکار پنه لوپه: نه من یه مرگخوارم ... نبیاد گریه کنم ... اون پرسی نیست ... نباید گریه کنم ... من یه مرگخوارم ...

بلا فاصله بعد از رسیدن به اتاقش، پنه لوپه به طور ناگهانی پرید تو اتاقش و در رو روی اونا بست.

بیل و پرسی که از این حرکت ناگهانی پنه لوپه شوکه شده بودن نگاه های متعجبشون رو به هم دوختن.

بیل: خانم جان؟ ... خوبی شما؟ میشه درو باز کنین؟... خانم جان ما بعد از اینجا باید یه جای دیگه سر بزنیم. دیرمون میشه.

پرسی: خانم آخه خدا رو خوش میاد مارو اینجوری از کار و زندگی میندازین؟

با آخرین کلمات پرسی، صدای هق هق پنه لوپه بود که از اتاقش بلند میشد و لحظه به لحظه شدید تر
میشد.

مورفین، نارسیسا، ایوان


نارسیسا: بسته دیگه، خسته شدم. دستم ... ایوان، برو یه مشنگ گیر بیار! لابد حتما باید اونا ... خود مشنگ ها زنگ رو بزنن تا کارگر بیاد!





ویرایش شده توسط اما دابز در تاریخ ۱۳۹۲/۳/۱۷ ۱۲:۴۹:۲۸


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۷:۵۹ پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
ساعتی بعد

نارسیسا که زیر نگاه های متعجب و بعضا تمسخرآمیز مشنگ های در حال عبور تا کنون سی مرتبه رنگ عوض کرده بود با خشم به ایوان گفت:
- مطمئنی این راه جواب میده؟ الان سه ساعته داری این زنگ کوفتیو تکون میدی ولی هیچ اتفاقی نیافتاده. :vay:
ایوان که بر اثر تکان مکرر و پیوسته ی زنگ خودش نیز دچار رعشه شده و اجزای سازنده اش به طرز هشدار دهنده ای می لرزیدند با قاطعیت گفت:
- مگه نباید زنگ بزنیم؟ خوب منم دارم همین کارو می کنم دیگه! تو راه دیگه ای به نظرت می رسه؟ از مورفین یاد بگیر که اصلا غر نمیزنه.
مورفین:
نارسیسا نگاهش را از دختر بچه ی مشنگی برداشت که با دست آنها را به مادرش نشان می داد و چیزی به او می گفت که توانست کلمه ی دیوانه را به وضوح در میان گفته هایش تشخیص دهد. با عصبانیت زنگ را از دست ایوان قاپید:
- بده به من شامپوی بی خاصیت! یه زنگ ساده هم عرضه نداره بزنه!

خانه ریدل

آیلین با تعجب آشکار به یکی از کارگران خیره شده بود که با دقت تمام مشغول بررسی گوشه و کنار سالن بزرگ خانه بود. چهره ی او به طرز تردیدناپذیری به مالی ویزلی شباهت داشت. وقتی متوجه شد آیلین او را نگاه می کند برافروخته شد و کوشید موی سرخش را زیر دستمالی که به سر بسته بود پنهان کند. در همان لحظه بلاتریکس درحالیکه از پله ها پایین می آمد به او تشر زد:
- چرا ماتت برده؟ زود برو رو پشت بوم به بقیه ی رفیقات کمک کن.
زن با ناراحتی گفت:
- چی؟ ولی به من گفتن باید تو آشپزخونه...
بلا نگذاشت حرف زن تمام شود و بلافاصله چوبدستی اش را درآورد.
شبه مالی: :worry:
بلا با خونسردی گفت:
- تو اونجایی میری که من میگم. حالا هم زود برو سر کارت تا اون روی تسترالیم بالا نیومده
زن معطل نکرد و با سرعت از کنار بلا رد شد و از پله ها بالا رفت. بلا با خوشنودی چوبش را غلاف کرد و به آیلین نزدیک شد که گویا در جایش خشک شده بود.
آیلین:
بلا پرسید:
- چته تو؟ چرا مثل هیپوگریف تازه از تخم دراومده زل زدی به پله ها؟
- چیزه بلا... خواستم بدونم به نظر تو در کل یه ذره این قضیه مشکوک نیست؟ منظورم اینه که اینی که الان اینجا بود خیلی شبیه مالی ویزلی نبود احیانا؟ مگه اینا ادعا نکردن ما کارگریمو محفلی نیستیم؟ پس چرا چوبدستی تورو دید ترسید؟
بلا به فکر فرو رفت:
- راست میگیا... همین الان یکیشون داشت می پرسید اتاق لرد کجاست...قیافه اشم بدجوری آشنا بود... شبیه او پسره ی جیغول محفلی بود... عجیبه واقعا


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۳/۱۶ ۱۸:۱۴:۵۴


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۷:۰۷ پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه:

لرد از وضعیت ساختمان خانه ریدل راضی نیست.به مرگخوارا دستور میده اونو باز سازی کنن.
مرگخوارا دنبال عده ای میگردن که این کار رو انجام بدن.
محفلیا متوجه این موضوع میشن و دسته جمعی (به عنوان کارگر)به خانه ریدل هجوم میارن.

نارسیسا، مورفین و ایوان که از ورود محفلیا بی خبر هستن دنبال کارگر میگردن.یه مشنگ برای پیدا کردن کارگر شماره ای بهشون داده ولی اونا نمیدونن چطوری باید به اون شماره زنگ بزنن!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


یک ساعت بعد!

نارسیسا، ایوان و مورفین در اوج ناامیدی روی جدول کنار خیابان نشسته بودند.نارسیسا عکس سه نفره خودش و لوسیوس و دراکو را از جیب ردایش درآورد و درحالیکه آه میکشید به آن خیره شد.
-کاریش نمیشه کرد.منم نمیخواستم به این زودی از شما جدا بشم.ولی ارباب به محض اینکه بفهمه از پس ماموریت به این سادگی بر نیومدم منو میفرسته اون طرف...نگران من نباشین.این دو تا حشره (اشاره به ایوان و مورفین) هم با من میان.اونجا تنها نمیمونم.

نارسیسا در این مرحله سعی کرد قطره اشکی بریزد، ولی خشانت ذاتی مرگخوارانه اش مانع آن شد.درست در همین لحظه صدای فریاد ایوان احساسات نارسیسا رامنهدم کرد.
-صبر کنین!هنوز همه چی تموم نشده.یه راه حل فوق العاده به ذهنم رسید.فکر میکنم بدونم چطوری باید به اون شماره زنگ زد.

ایوان منتظر جواب نشد.دوان دوان بطرف مغازه ای در سمت دیگر خیابان رفت.بعد از چند دقیقه از مغازه خارج شد.از فاصله ای دور صدای غر غر مغازه دار مشنگ به گوش میرسید که ظاهرا مجبور شده بود به جای پول کفشهای ایوان را قبول کند.
ایوان با خوشحالی به جمع مرگخواران پیوست.
-نمیدونم چرا ما اینقدر خنگ بودیم!راه حل به این سادگی...اینم از زنگ!

ایوان زنگوله کوچکی را جلوی چشمان نارسیسا و مورفین گرفت و شروع کرد به تکان دادنش.
-الان اینو به طرف شماره روی تابلو میگیریم و تکونش میدیم.به این میگن زنگ زدن!!


در خانه ریدل، مرگخواران هنوز از ورود محفلیانی که ادعا میکردند محفلی نیستند و از بدو تولد کارگر بوده اند در تعجب بسر میبردند!




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۴:۳۳ دوشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۲

بارتی کراوچ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۵ شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۲۱ شنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از خانه ریدل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 121
آفلاین
بلا:نکن بچه،نکن...مگه بت نمیگم نکن؟!
بلا با چهره ای خشمگین از بچه مو قرمز که معلوم بود یک ویزلی است چشم برداشت و روبه محفلی ها کرد:
-شما ها اینجا چیکار میکنید؟کی گفته بیایید اینجا؟مگه شما کار و زندگی ندارید؟اصن کی شما ها رو اینجا فرستاده؟نــــــــــــکن!!!بهش...دست...نزن...کروشیو...چند بار بگم آخه؟! :vay:
یکی از محفلی ها از میان جمع بیرون پرید و با اعتماد به نفس روبه بلاتریکس کرد.
-خانم ما کار و زندگیمون همینه!!تعمیر و ساخت و ساز و این جور کارای ساختمونی...اگه میشه لطف کنیدو یه بار دیگه کروشیو،مروشیو هاتونو صدا نزنید.گازشون بدجور درد داره!!
بلا:چـ...چی؟؟؟شـ...شما ها...؟!کروشیو هام...؟!شما ها مطمئنید که حالتون خوبه؟؟مگه شما محفلی نیستید؟؟مگه دشمن ارباب نیستید؟؟مگه...!!
-نه خانم!ما هیچکدوم از اینا نیستیم و نمیشناسیم.حالا اجازه میدید بیاییم تو تا کارمونو شروع کنیم؟!
بلا که سر از کار محفلی ها در نمی آورد،جاگسن و آنتونین را صدا زد.
-جاااااااااگــــــســــــــــن...آآآآآآآآآنــــــتونیـــــــــــــــن؟!بیایید اینا رو بگردید!!مشکوک میزنن!
جاگسن و آنتونین که عواقب انجام ندادن دستورات بلا را میداستند،فورا جلو بلا ظاهر شدند.پس از ظاهر شدن دو مرگخوار،همهمه ای در میان محفلی ها به پا شد:
-دیدی؟؟
-اون...اونا ظاهر شدن!!
-چرا اینقد خنگ بازی در میارید؟؟آپارا...
حرف محفلی تمام نشده بود که بقیه با بیل،کلنگ،قاشق و گردگیر،از حرفش استقبال کردند!
جاگسن و آنتونی با تعجب به دعوا و جدال محفلی ها نگاه میکردند که بلا از آن ها دور شد و هنگام راه رفتن سرش را تکانی داد و موهایش را از جلو چشمش کنار زد.
جاگسن:اینا چشونه؟؟ینی واقعا نفهمیدن ما آپارات کردیم؟؟
آنتونی:منم نمیدونم...آخه مگه اینام جادوگر نیستن؟؟
تتتتتتتتتق دددلللللللنننننننننگگگگگگگگ بببننننننگگگگگ!!!
-سرتو بدزد!!!
-آآآخ...خیله خب آرومتر!!!

یکم اونورتر:نارسیسا،مورفین،ایوان

نارسیسا:چی شد ایوان؟؟پس چی شد این زنگ،استخون؟؟
مورفین:اه ه ه...بابا چه خبرته؟؟داشتم خواب میدیدم شی تا رای آولدم وژیر شدم...شاکت شید خب!!
ایوان در حالی که جمجمه اش را میخاراند،به نارسیسا ومورفین نزدیک شد.
ایوان:رفتم از یه مشنگ پرسیدم،این چیز عجیب و غریبو با هزار تا بدبختی و زور بم داد!!منم کشتمش!
نارسیسا با تردید و با نوک چوبدستیش ضربه ای به پشت وسیله زد.
-این چیه؟؟چطور کارمیکنه؟؟
-نمیدونم ولی هرچی که هست خیلی باحاله...نگا!وقتی دکمه این بغلو میزنم روشن میشه!
-باحال بودنش به من ربطی نداره،فقط پرتش کن طرف اون تابلو.مواظب باشی دقیقا بزنی به اون شماره هه!!
ایوان دستش را عقب کشید و بر روی هدف تمرکز کرد...زیر لب زمزمه میکرد:
-پسر،این آرزو تو بعد از تولید شامپو ضد شوره و عرضش به بازاره...فک کن تو مسابقات پرتاب دیسک المپیکی!!تو میتونی...تو میتونی پسر...!!!
مورفین:هی داداش...دقیقا شماله هه!!
ایوان که تمرکزش را از دست داده بود،گوشی را با اختلاف 2 سانت از شماره پرت کرد...
شترق!!!
نارسیسا:بفرما...به شماره نخورد که هیچی،داغونشم کردی!!حالا جواب بلا رو چی میخوایید بدید؟؟اما ما رو به عنوان شام ارباب زنده،زنده کباب میکنه...واویلا بدبخت میشیم!!


ویرایش شده توسط بارتی کراوچ در تاریخ ۱۳۹۲/۳/۱۳ ۱۴:۳۹:۳۹
ویرایش شده توسط بارتی کراوچ در تاریخ ۱۳۹۲/۳/۱۳ ۱۸:۰۴:۴۹
ویرایش شده توسط بارتی کراوچ در تاریخ ۱۳۹۲/۳/۱۳ ۱۸:۳۹:۲۰

به یاد اما دابز!

I'm bad.And that's good
I'll never be good.And that's not bad


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۲:۵۱ پنجشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۲

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1024
آفلاین
نارسیسا به سرعت یقه مشنگی را گرفت و گفت:یا یکیو برای تعمیر خونه معرفی می کنی یا می کشمت!

مشنگ کمی به نارسیسیا نگاه کرد،با خونسردی تمام کراواتش را صاف کرد و گفت:خانم نیازی به کشتن من نیست،فقط کافیه به شماره ای که روی اون تابلو نوشته زنگ بزنین!

نارسیسا به تابلوی بالای سر ایوان(که مشغول سر و کله زدن با توله سگی بود)چشم دوخت و پرسید:زنگ بزنم؟!

اما مشنگ که خود را از دست نارسیسا رها کرده بود فقط جواب داد:اگه وقت داشتین می تونین به یه تیمارستان هم سر راتون مراجعه کنین!

نارسیسا بی توجه به مشنگ فریاد زد:ایوان!یه زنگ برای من پیدا کن!

یکم اونورتر،خانه ی ریدل

-زییییینگ،ززززییییننننگگگگگگ،زینگ زینگ (افکت زنگ در!)

-کدوم زنگ ندیده ای داره با زنگ این جا بازی می کنه!

بلاتریکس پس از این جمله در را باز کرد.و با وحشت با گله ای از محفلی های دستمال به دست همراه با بیل و کلنگ که در حال بالا رفتن از سر و کله ی همدیگر بودند مواجه شد.

-جیــــــــــغ!شما این جا چی کار می کنین؟!جونور مو قرمز از دیوار بالا نرو.بیا پایین!دست نزن نه به اون گلا دست نزن! کروشیــــــــو:vay:


بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.