سوژه جدید
خودشید تازه طلوع کرده بود و مثل همیشه زمین را از خواب بیدار کرده بود.
یک، دو، سه ... یک، دو، سه ... یک، دو، سه ....
همه مرگخواران به نفس نفس افتاده بودند و افتان و خیزان به دنبال لرد که چست و چابک در جلوی همه میدوید حرکت میکردند.
لرد و مرگخواران در حال انجام ورزش صبحگاهی بودند. این دستور اکید لرد بود که از این تاریخ به بعد همه مرگخواران بالاجبار باید ورزش کنند و تناسب اندام داشته باشند.
امروز نیز مثل روزهای قبل پس از پایان ورزش صبحگاهی مراسم وزن کشی با حضور لرد ولدمورت انجام میشد.
لرد: خب پرسی اول تو بیا جلو
پرسی با اعتماد به نفس روی وزنه رفت ...
لرد: 60 کیلو. تو باید وزن هم اضافه کنی تازه. بلاتریکس تو بیا ببینم.
بلاتریکس خرامان و آهسته به روی وزنه رفت، در حالی که چشمانش شبیه قلب شده بودند.
لرد: 55 کیلو. برای یه خانم خیلی خوبه.
بلاتریکس: اوه لرد ...
لرد: اوهوم اوهوم ... به به اینو ببین، مونتی تو جدیدا چه چاق شدی! بیا رو وزنه ببینم!
مونتی با ترس و لرز روی وزنه رفت
لرد: 110 کیلو. به به پس غذای امروز نجینی هم محیا شد
مونتی: نه ارباب به من رحم کنید.
زن دارم، بچه دارم، تازه کلی جسد دارم که باید دفن کنم، میگن میت نباید رو زمین بمونه
ایوان: ارباب من وساطتشو میکنم. لطفا یه فرصت دیگه بش بدید.
لرد: چی؟ تو وساطتشو میکنی؟ بچه ها رفته بودن میتینگ میگفتن خودت هم اضافه وزن داری حالا میخوای وساطت هم بکنی؟ باشه دراکو بگیر این ایوان رو بیار به جای مونتی بدم نجینی بخوره.
ایوان: نه نه. غلط کردم.
بلاتریکس: ارباب من وساطتشو میکنم. میشه؟
لرد ولدمورت: بله چرا نمیشه عزیزم
... اوهوم، اوهوم منظورم
این بود که من گفته بودم هر کی بالای صد کیلو باشه میدم نجینی بخورتش ولی حالا که تو میخوای بذار باید فک کنم روش.
------------
لرد بعد از فکر کردن و مشورت های صمیمانه با بلاتریکس مونتی رو بخشید و البته تصمیم گرفت غیر از بلاتریکس همه مرگخواران را برای اضافه وزن مونتی تنبیه کند!
ناگفته پیداست که هیچ کس هیچ اعتراضی نکرد!
از چند روز پیش رادیوی جادوئی مرتب اطلاعیه هایی مبنی بر واکسیناسیون حیوانات پخش میکرد و از جامعه جادوگری میخواست که برای جلوگیری از سرایت آنفولانزای اژدهایی حتما حیوانات را واکسیناسیون کنند.
تنبیه و ماموریت مرگخواران این بود که: به سیاه برفی، سیاه سوخته، سیاه خفته و سیاه زیبا یعنی تسترالهای محبوب لرد واکسن بزنند.
لرد تاکید کرده بود که اگر کوچکترین مویی از سر تسترالها کم بشود مرگخواران را زنده زنده کباب و خوراک نجینی خواهد کرد.
مرگخواران همه با دقت تمام سعی کردند که ماموریت خود را انجام دهند و البته نتیجه این شد که هر چهار تسترال قطع نخاع و فلج شدند!
مرگخواران که دیگر امیدی به زندگی نداشتند، در حال نوشتن وصیت نامه هایشان بودند
در همین حین ناگهان فرشته مهربان ظاهر شد و به َآنها گفت تنها راه نجاتشان این است که به جنگل ممنوعه هاگوارتز بروند، چهار اسب سفید شاخدار بگیرند، روی آنها رنگ سیاه بریزند و خلاصه با استفاده از ورد و جادوهای مختلف به ارباب قالب کنند ...