هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۷:۲۳ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۸

رز ویزلیold2


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۳ یکشنبه ۸ شهریور ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱:۴۶ شنبه ۱ اسفند ۱۳۸۸
از میان کابوس ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 34
آفلاین
لرد بلا رو فرستاد تا به مرگخوار های دیگر در اصطبل سری بزند. به همین دلیل بلای نگون بخت مجبور بود خبر ناگواری رو به لرد سیاه بدهد.ولی او یک راه چاره داشت.

رودولف بی چاره به اتاق لرد سیاه رفت و خبر فلج شدن تسترال ها را به لرد داد.بعد از این که رودولف مفید واقع شد و ارباب با شکنجه کردن او کمی آرام تر گشت،لرد بلا رو احظار کرد.

بلا که مثل ژله ای که بهش دست زده باشند می لرزید به پیش لرد رفت و گفت:بله مای لرد

- اونا رو زنده می خوام !

-بله ارباب.

روز بعد در هاگوارتز

ایوان که از ترس خشم ارباب حتی خوابشم نبرده بود بالاخره طاقتش تموم شد و گفت: اِ بیدار شین دیگه ! باید هر چه زود تر تسترالا رو بدزدیم و دریم. مگه علامت رو دستتون نمی سوزه؟!

مونتگومری : فکر کردم پشه داره نیشم می زنه .(!)

- نخیرم اون علامت شومته ! آنی مونی بیدار شو دیگه !

آنی مونی در حالی که قابلمشو مثل تدی بِرش بغل کرده بود یک دفعه از جا پرید و بدون هیچ فکری عکس و العمل نشون داد.

تق (صدای برخورد قابلمه با سر ایوان )آنی مونی که متوجه اشتباه شده بود جیغ کشید: ای وای نه ؟فکر کردم بارتیه اومده آشپزخونه شیرنی کش بره !

با صدا های ایجاد شده نفر دیگر هم از خواب بیدار شد .مونتگومری گفت:نکنه مرده؟

آنی مونی:نه بابا نمرده فقط چند ساعتی رو تو بیهوش می مونه.

مورفین :بهتر چند دقیقه راحت می تونیم بخوابیم.

در همین موقع مینروا در اتاق ان ها را باز کرد و گفت: مگه شما کلاس ندارین؟زود باشید دیگه ! بچه ها سر کلاس منتظر شمان .راستی چه بلایی سر دوستتون اومده؟

آنی مونی: هیچی فقط امروز حالش اصلا خوب نیست نمی تونه درس بده. مثل این که غذای دیشب بهش نساخته هر کاری می کنیم بیدار نمی شه. مثل این که بیهوشه.

-خیله خب می گم بیان ببرنش درمونگاه ولی شما ها همین الان برین سر کلاساتون.

دقایقی بعد سر کلاس مرگخوارها

در کلاس گیاهشناسی مورفین یک نگاه به گیاهان انداخت و سپس با لبخند به انش آموزان خیره گشت و گفت: درس امروژتون گیاه مفیدی به نام خشخاشه.

بچه های کلاس:

یکی از راونکلایی ها:استاد من فکر کردم امروز قراره...

مورفین : کی به تو اژاژه داد حرف بژنی؟پنژاه امتیاژ اژ گریفیندور به خاطر این کارت کم می شه.

بچه های گریفی:پروفسور اون راونکلایی بود.

-پژاه امتیاژ دیگه به خاطر پر حرفی اژ گریفیندور کم می شه. همون طور که می گفتم ....

همون موقع کلاس معجون سازی آنی مونی سر یکی از شاگرداش داد زد:گوشت استیکی این شکلیه دختر؟ این گوشت چرخ شدس !سی امتیاز از گریفیندور به خاطر بی دقتیت کم می شه...

و در کلاس مراقبت از موجودات جادویی مونتگومری در حالی که به بیل زدن بچه ها نظارت می کرد گفت: وقتی کرم ها رو پیدا کردین بذاریدشون تو اون ظرفا. فردا قراره اینا رو به یه نوع حیوون خوب بدید. که اسمش تستراله !

بچه ها:

یکی از بچه های اسلی: پروفسور اونا که کرم نمی خورن !

- همون که من گفتم. صد امتیاز() به خاطر پروییت از اسلایترین کم می کنم.

و بدون توجه به اعتراض بچه های اسلیترین با خودش فکر کرد: امروز ایوان باهامون نیست و اون غوله(منظور هاگرید)بهونه آورد که اونا رو داره می بره هواخوری ولی فردا که این طوری نیست.

.....


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۰ ۷:۲۶:۱۹

The heart that was wounded by L♥VE..will be healed by L♥VE itself


Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۳:۳۳ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۸

ترورس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۱ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۵:۱۸ چهارشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۹
از این سبیل ها خوف نمی کنی یابو !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 209
آفلاین
هاگوارتز

چهار مرگخوار با چشماني گشاد به خوابگاه خود مي نگريستند!

اتاق چوبي بسيار قديمي و خاك گرفته بود ، مجسمه هايي از مرلين در اطراف اتاق ديده ميشد ، چهار تخت هم در وسط اتاق قرار داشتند !

مورفين سيگاري روشن كرد و روي تخت نشست ، شرق ( افكت شكستن پايه تخت )
مرگخواران به كمك مورفين رفتن تا او را در حالي كه با مغز بر روي زمين ولو شده بود بلند كنند !
ايوان با عصبانيت گفت : ما فردا سريع ميريم و اون تك شاخ هارو كش ميريم ، بعد هم اپارت ميكنيم !
اني موني : بايد بريم هاگزميد تا بتونيم اپارات كنيم!
مونتي كه تازه از روي زمين بلند شده بود كفت : ژان ما ؟! تو لان تنهايي فكر كردي به اين نتيژه رشيدي ، خيلي با هوژي ها بپا ژش نخوري !

در همين لحظه در با اتاق روي زمين افتاد و مينروا از ميان گرد و خاك ها به داخل اومد.

- اوهم ... اوهم ، ببخشيد مزاحم شدم ، برنامه كاريتون رو اوردم ، چون ما كمبود استاد در درس گياه شناسي داريم ، براتون كلاس زياد گزاشتيم ، واسه هر يك از شما نه تا كلاس گزاشتيم ...!
مونتي : نفري نه كلاس !!!
مينروا ادامه داد : بله ، شما ساعت چهار بايد دفتر دبيران باشيد ، و كلاساتون تا ساعت ده شب ادامه خواهد داشت!
ايوان : خيلي زياده !
مينروا : با توجه به چيزايي كه ازتون شنيدم نبايد خيلي زياد باشه ، خوب ديگه مزاحم نميشم ، فردا ساعت چهار تو درفتر دبيران منتظرتون هستم!

مينروا اين را گفت و مرگخوران كه فك هايشان به زمين چسبيده بود را رها كرد و از اتاق خارج شد!

خانه ريدل

لرد كه بي حصله و بي قرار بود رو به بلا گفت : اين پخمه ها كجان نمي بينمشون ؟!
بلا : نگران نباشيد ارباب ، شما استراحت كنيد!


ویرایش شده توسط ترورس در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۷ ۲۳:۳۶:۰۶

خدا يكي ؛ زن يكي ، يكي !

"تا دنیا دنیاست ابی مال ماست / ما قهرمانیم جام تو دست ماست"


Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۲:۰۴ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۸

دراکو  مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۲ دوشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۳ سه شنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۸
از دحام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 117
آفلاین
- شو!پخه!
- عهه!چرا پخ میکنی؟
- شما ببخشید.این تک شاخ ها توی هاگوارتز زیادن ولی خوششون نمیاد کسی بهشون دست بزنه.از این طرف لطفا!
ایوان پشت سر هاگرید حرکت کرد و زمزمه کنان گفت:ما نباید بریم.ارباب مارو میکشه.تسترال ها...
مورفین که مشغول تماشا کردن گیاه های خشخاش گلخانه بود جواب داد:در که نمیتونیم بریم ایوان ژوون.
- فقط میمونه دامبلدور.نباید ما رو بشناسه.
مونتگومری بعد از دور کردن مورفین از کنار گلخانه از هاگرید پرسید:دامبلدور هستش؟
هاگرید ضربه ای به مونتی زد و با خنده گفت:پروفسور،ما تو زبان خودمون به ایشون پروفسور دامبلدور میگیم.ولی نه.ایشون به سفر کوتاهی رفتن و به زودی برمیگردن.تا اون موقع اساتید هاگوارتز به کارهاتون رسیدگی میکنن.
آنی مونی و ایوان به کمک مونتگومری شتافتند تا او راکه در اثر ضربه هاگرید تا زانو درون خاک رفته بود بیرون آوردند.
- از این طرف.

مدرسه هاگوارتز

سرسرای عمومی شلوغ بود.دانش آموزان پشت میز ها نشسته و شام میخوردند.بوی غذا تمام فضا را پر کرده بود.چهار مرگخوار رو به روی پروفسور مک گوناگال با سر های به زیر انداخته به صف ایستاده و به سخنرانی او گوش میکردند.
- به مدرسه ی ما خوش اومدین.امیدوارم دیگه شما رو تو جنگل ممنوعه پیدا نکنن.دیگه کنار تسترال ها هم نمیرین.روشنه؟!وگرنه میدم هاگرید...اهم!معذرت میخوام!چند لحظه دیگه یکی از بچه ها شما رو به سمت خوابگاهتون راهنمایی میکنه.در مورد کلاس ها هم همون طور که در جریان هستید از فردا به عنوان استاد افتخاری برای تدریس کلاستون میرین!
- ژان؟!
- پروفسور!فکر کنم شما استاد گیاهشناسی بلغارستان هستین.درسته؟خوب دیگه میتونین تشریف ببرین.
پروفسور حرف آخر را با تحکم بیشتر به آنی مونی بیان کرد که در تمام صحبت پروفسور آب دهانش را قورت میداد و به غذا ها نگاه میکرد.
مک گوناگال لبخندی زد و ادامه داد:ضمنا از بلغارستان به ما اطلاع دادن که همتون گیاهخوار هستید!نگران نباشید!
مرگخواران:
در همین لحظه پسر بچه کوچکی جلو آمد و یاران لرد را به خوابگاه هدایت کرد.
- ما اینجا باید بخوابیم؟!
پسر بعد از برهم زدن مژه هایش به هم،جواب مثبت داد.

خانه ریدل

لردسیاه بی قرار بود.در حالی که مدام نجینی را گره میزد و باز میکرد به بلاتریکس گفت:چرا نمیان این بوقیا؟
- نگران نباشین ارباب.زود برمیگردن.


ویرایش شده توسط دراکو مالفوی در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۷ ۲۲:۱۵:۵۴

منم سالم بودم
حالا خوب نگاه کن
اعصاب که ندارم
داره دکتر میزنه با چوب رو زانوم


تصویر کوچک شده


Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۰:۳۰ جمعه ۶ شهریور ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
مونتگومری،آنی مونی،مورفین و ایوان با چشمانی مملو از عشق به تک شاخها خیره شدند.مونتگومری بیلش را به دست گرفت.
-ایوان تو از اون طرف بپر روش.من با بیل میزنم تو سوش.مورفینم با دود بیهوشش کنه.چطوره؟

ایوان سری تکان داد.
-افتضاحه!ممکنه بمیره و هیچی گیرمون نیاد.

مورفین که بطرز مشکوکی دود از کله اش بلند میشد یک قدم به تک شاخ نزدیک شد.تک شاخ غرش مخوفی کرد.مونتگومری لبخندی به تک شاخ زد.
-بابا تک شاخا اینقدر وحشی نبودن که.اینا چشونه؟

آنی مونی قابلمه اش را ماننده زره جلو گرفت.
-نمیدونم ولی بدجوری دارن نگاه میکنن.بهتره در بریم.انگار اصلا مارو نمیبینن.اینا...به پشت سرمون خیره شدن.

مونتگومری با احتیاط به پشت سرش نگاه کرد و با چهره خشمگین فنگ مواجه شد.
-بچه ها این خپله رو!با بیل بزنم لهش کنم؟

آنی مونی به نگرانی به تاریکی جنگل اشاره کرد.
-اممم...فکر کنم دیر شده.یکی داره میاد این طرف.لطفا ازم نخوایین ابعادشو براتون توصیف کنم.

هگرید به چهار مرگخوار نزدیک شد.
-فنگ آروم باش...اوه..مرلین رو شکر.شما باید همون چهار استادی باشین که قرار بود از بلغارستان بیان.پروفسور دامبلدور ورودتونو اطلاع داده بود.ولی شما اشتباهی اومدین.اینجا جنگل ممنوعه اس.مدرسه اونطرفه.خواهش میکنم اجازه بدین من راهنماییتون کنم.

ایوان درحالیکه اجبارا با هگرید دست میداد زمزمه کرد:
-اینجا نمیتونیم غیب بشیم.برای همین بهتره کشت و کشتار راه نندازیم.آرامشتونو حفظ کنین.سر فرصت برای شکار برمیگردیم اینجا.

هگرید در مقابل چشمان بهت زده مرگخواران چهار تک شاخ را کیش کرده استادان جدید را بطرف هاگوارتز راهنمایی کرد.




Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۹:۰۵ سه شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۸

عمــــه مارج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ دوشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲:۲۲ شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵
از زیر شنل لردسیاه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 141
آفلاین


- بس كن ريپر!! اينجا كه دارم تعريف ميكنم كه نه تو، نه هيچ سگ ديگه ايي رو نميبرن... شايد فقط فنگ، اونم زماني كه مدير بوده

- واق!؟

- آره مامانيه من!! به نظرم فقط تويي كه عرضه ي مدير شدنو داري

- خب خب!! ميگفتم؛ اونا دارن ...

- واق نه واقنا!!

عمه مارج درحالي كه ريپرو روي كيبوردش مينشونه، دست از تايپ ميكشه:

- درسته، دارن شان نه هري پاتر!! كلا به نظرم بلغاري خونت ته كشيده؛ بهتره بري خونه ي كلنل و اينقدر پاچه ي منو نگيري(اوج ايفاي نقش!!)

-

ريپر كه در عنفوان پيري سرخورده شده بود، ميره تاج محل زيارت تا شفاي عاجل براي عمه مارج بگيره؛ ميخواد غل و زنجير با خودش ببره كلا!!

عمه مارج يه جرعه از دوغش ميخوره ولي زنگ در خونشونو ميزنن؛ مارج از جاش بلند ميشه و مافلدا رو ميبينه كه يه شال انداخته روي سرش و تا مارجو ميبينه ميپره روي پاهاش:

- ببين ديگه خودِ خودِ همه كاره ي زوپس افتاده به پات؛ مرگ هري پستو ادامه بده!!

- نه واقعا فكر ميكني عينكي براي من مهمه؟ فكر كردي من كوييرلم؟!( و يه گاز از بلغاريش ميخوره) (ويرايش توسط مدير: )

- اصلا مرگ من!!

- بسيار خب!!

مافلدا تريپ تام و جري چند بار پشت سر هم و با ريتم تند پاهاي عمه مارجو ماچ ميكنه و همونطور سينه خيز، عقب عقب از در خارج ميشه (عمه مارج: )

عمه مارج در رو پشت سر مافلدا ميبنده، سر جاش ميشينه و شروع به تايپ ميكنه:

زمان: شب!!
مكان: جنگل ممنوعه و در و ورش!!


- هي اونجا رو!!

- كجا رو؟!

- عه راس ميگه، اونجا رو!! **

- نه واقعا كجا رو؟!

- عجب خري هستي فنگ!! اون چار تا رو ميگم كه دارن ميرن طرف جنگل ممنوعه!!

- ولي يادم مياد سگ بودم!!

هگريد درحالي كه ليوان بزرگ قهوه شو توي حلق فنگ فرو ميكرد، كركره ي پشت پنجره ي كلبه شو پايين كشيد.

كمي آنطرفتر

- هي اونجا رو!!

- كجا رو؟!

- عه راس ميگه، اونجا رو!!

- نه واقعا كجا رو؟!

- اون كدو حلوايي بزرگ پشت كلبه ي هگريدو ميگم!! شبيه بچگيايي اربابه

مونتي با بيلش توي سر آني موني زد ولي از وسوسه ي بستن دهان آني موني با اون گذشت!! ايوان درحالي كه همراه آن دو نفر بود، لگدي به مورفين زد و او را جلو انداخت!! (مورفين: خو شرا آخه بدژات؟! مگه نميدوني ما معتادا بيماريم؟! با يه بيمار اينژور رفتار ميكنن پدربيامرژ؟!)

خيلي آنطرفتر!!

-

چار تا اسب خوشكل و جيگر عين چي به دوربين زل زده بودند!!


_ ... _ ... _ ... _ ... _ ... _ ... _ ... _


** اين ديالوگ مربوط به عينكي بود كه براي خوردن چاي به ديدن هگريد رفته بود و همراه با فنگ و هگريد، هر سه به فضاي تاريك بيرون از كلبه ي هگريد نگاه ميكردند.

نويسنده به علت دشمني از بردن نام عينكي در رول خودداري كرد








ویرایش شده توسط خاله كوييرل در تاریخ ۹:۳۵:۱۹ سه شنبه ۳ شهريور ۱۳۸۸


موندنی شو!


Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۲:۲۹ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
سوژه جدید

خودشید تازه طلوع کرده بود و مثل همیشه زمین را از خواب بیدار کرده بود.

یک، دو، سه ... یک، دو، سه ... یک، دو، سه ....

همه مرگخواران به نفس نفس افتاده بودند و افتان و خیزان به دنبال لرد که چست و چابک در جلوی همه میدوید حرکت میکردند.

لرد و مرگخواران در حال انجام ورزش صبحگاهی بودند. این دستور اکید لرد بود که از این تاریخ به بعد همه مرگخواران بالاجبار باید ورزش کنند و تناسب اندام داشته باشند.

امروز نیز مثل روزهای قبل پس از پایان ورزش صبحگاهی مراسم وزن کشی با حضور لرد ولدمورت انجام میشد.

لرد: خب پرسی اول تو بیا جلو

پرسی با اعتماد به نفس روی وزنه رفت ...

لرد: 60 کیلو. تو باید وزن هم اضافه کنی تازه. بلاتریکس تو بیا ببینم.

بلاتریکس خرامان و آهسته به روی وزنه رفت، در حالی که چشمانش شبیه قلب شده بودند.

لرد: 55 کیلو. برای یه خانم خیلی خوبه.

بلاتریکس: اوه لرد ...

لرد: اوهوم اوهوم ... به به اینو ببین، مونتی تو جدیدا چه چاق شدی! بیا رو وزنه ببینم!

مونتی با ترس و لرز روی وزنه رفت

لرد: 110 کیلو. به به پس غذای امروز نجینی هم محیا شد

مونتی: نه ارباب به من رحم کنید. زن دارم، بچه دارم، تازه کلی جسد دارم که باید دفن کنم، میگن میت نباید رو زمین بمونه

ایوان: ارباب من وساطتشو میکنم. لطفا یه فرصت دیگه بش بدید.

لرد: چی؟ تو وساطتشو میکنی؟ بچه ها رفته بودن میتینگ میگفتن خودت هم اضافه وزن داری حالا میخوای وساطت هم بکنی؟ باشه دراکو بگیر این ایوان رو بیار به جای مونتی بدم نجینی بخوره.

ایوان: نه نه. غلط کردم.

بلاتریکس: ارباب من وساطتشو میکنم. میشه؟

لرد ولدمورت: بله چرا نمیشه عزیزم ... اوهوم، اوهوم منظورم
این بود که من گفته بودم هر کی بالای صد کیلو باشه میدم نجینی بخورتش ولی حالا که تو میخوای بذار باید فک کنم روش.

------------

لرد بعد از فکر کردن و مشورت های صمیمانه با بلاتریکس مونتی رو بخشید و البته تصمیم گرفت غیر از بلاتریکس همه مرگخواران را برای اضافه وزن مونتی تنبیه کند!

ناگفته پیداست که هیچ کس هیچ اعتراضی نکرد!

از چند روز پیش رادیوی جادوئی مرتب اطلاعیه هایی مبنی بر واکسیناسیون حیوانات پخش میکرد و از جامعه جادوگری میخواست که برای جلوگیری از سرایت آنفولانزای اژدهایی حتما حیوانات را واکسیناسیون کنند.

تنبیه و ماموریت مرگخواران این بود که: به سیاه برفی، سیاه سوخته، سیاه خفته و سیاه زیبا یعنی تسترالهای محبوب لرد واکسن بزنند.

لرد تاکید کرده بود که اگر کوچکترین مویی از سر تسترالها کم بشود مرگخواران را زنده زنده کباب و خوراک نجینی خواهد کرد.

مرگخواران همه با دقت تمام سعی کردند که ماموریت خود را انجام دهند و البته نتیجه این شد که هر چهار تسترال قطع نخاع و فلج شدند!

مرگخواران که دیگر امیدی به زندگی نداشتند، در حال نوشتن وصیت نامه هایشان بودند

در همین حین ناگهان فرشته مهربان ظاهر شد و به َآنها گفت تنها راه نجاتشان این است که به جنگل ممنوعه هاگوارتز بروند، چهار اسب سفید شاخدار بگیرند، روی آنها رنگ سیاه بریزند و خلاصه با استفاده از ورد و جادوهای مختلف به ارباب قالب کنند ...



Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۴:۴۰ جمعه ۱۶ مرداد ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
ترورس با علاقه و اشتیاق به لرد خیره شد.
-ارباب متوجه هستین که من الان مرگخوار شدم؟

لرد سیاه با عصبانیت به ترورس خیره شد.
-تو متوجه هستی که من مرگخوارا رو تایید میکنم و یادم نمیاد برای تو همچین کاری کرده باشم؟

ترورس لبخندی زد.
-ارباب آخه اینجا فقط من هستم و شما!ارباب که بی مرگخوار نمیشه.باید یکی باشه که بهتون خدمت کنه.در نتیجه شما چاره ای ندارین جز اینکه منو مرگخوار کنین.

لرد کمی فکر کرد.
-هوم...انگار راست میگی.بده اون دستتو ببینم.

ترورس فورا آستین دست چپش را بالا زد.مدتها برای این صحنه به یاد ماندنی تمرین کرده بود.چشمانش را بست و در مقابل لرد زانو زد.لرد سیاه تکه ذغالی را از روی زمین برداشت و طرح کج و کوله ای روی ساعد دست ترورس کشید.
-خب...اینم از علامتت.حالا به عنوان اولین ماموریت راه برگشتو پیدا کن.

ترورس با خوشحالی تعظیمی کرد و سرگرم جستجو شد.پشت درختان،زیر بوته ها،لانه های حیوانات و حشرات...ولی اثری از راه خروج نبود.با ناامیدی بطرف لرد برگشت.
-ارباب ما نمیتونیم از اینجا خارج بشیم.باید تا آخر عمر با هم زندگی کنیم.دو تایی.فقط من و شما...اوه...چه رویایی!

لرد فریادی کشید.
-نـــــــه!این امکان نداره.من نمیتونم تححمل کنم.یکی بیاد نجاتم بده.منو با این تنها نذارین.روزی سی بار درخواست میده،روزی چهل بار نقد میخواد.

لرد سرگرم داد و فریاد بود که ناگهان پنجره ای کوچک و نورانی روی زمین باز شد.دست لاغری که علامت شوم روی آن خودنمایی میکرد از پنجره بطرف لرد دراز شد.
-ارباب الهی بمیرم برات.دستمو بگیر و بپر این تو.پنج ثانیه وقت داری.اینجا نوشته این روش خصوص امپراطور هری پاتره.ولی ما ریسک کردیم و ازش استفاده کردیم.

لرد بدون معطلی دست آنتونین را گرفت و وارد پنجره شد.برای چند ثانیه بین زمین و هوا معلق بود.ولی طولی نکشید که در میان حلقه مرگخواران نگران ظاهر شد.
-من برگشتم.ارباب شما برگشت.

صدای فریاد ترورس از دور دستها به گوش میرسید.آنتونین بعد ازتعظیم کوتاهی برای نجات ترورس بطرف دریچه نورانی رفت ولی صدای تحکم آمیز لرد او را متوقف کرد.
-پنجره رو ببند.اون جاش خوبه.بهتره همونجا بمونه.

آنتونین بدون هیچ حرفی پنجره را برای همیشه بست...


پایان سوژه




Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۱:۳۶ جمعه ۹ مرداد ۱۳۸۸

ترورس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۱ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۵:۱۸ چهارشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۹
از این سبیل ها خوف نمی کنی یابو !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 209
آفلاین
در حالی همه سخت در تلاش بودن تا انتونین رو به دنیال لردسیاه بفرستن ناگهان در باز شد و هکل مردی سیاه پوش نمایان شد که در نگاه اول دل هر خری رو اب میکرد!

ترورس با خوشحالی میگه:کو مای لردم میخوام باهاش راجع به مرگخواریتم مشاجره کنم!

همه مرگخواران باهم به این فکر میکنند:خود خرشه

بلا:ببین لرد سیاه رفته به سفر زمان ما فکر کردیم اگه تو بری دنبالش حتما بزرگترین مرگخوارش میشی!

ترورس:راس میگی خوب کی کجا من اماده هستم که برم.

مرگخواران به سادگی این نره خر مینگرند.

بلا کتابو باز میکنه و نوری از کتاب بیرون میزنه ، ترورس خودش رو به نور میرسونه و فریاد میزنه:منو ببر پیش لرد کچل!!!

از اندرون دیگ لرد پزی

لرد سیاه در حالی که به دست و پایه این موجودات فرومایه افتاده بود زار میزد.
موجودات فرو ماییه دور دیگ میچرخند و این اهنگ رو زمزمه میکنند: دگادای لالای دالالای هخاکاتالای قاتیونگیتون پاتوسیخون ...

تـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرق

ترورس با اباهت هرچه تمام تر به سمت دیگ لرد میاد و به ارامی میگه:گمشید کنار ناقص الخلقه ها!!!
موجودات:
لرد کچل:سالازار عمرت بده پسرم
موجودات:هاشال تاخال کامالا؟!!
ترورس:مگه شماها زیر نویس فارسی ندارید؟!!
ترورس فریاد اواداکدورا رو سر میده و همه قول ها می پکنن.

لرد کچل رو از دیگ بیرون میاره و به سمت سایه یک درخت میبره...
لرد:اخیه چه پسر گلی هستی فدات بشه مامان!!!
ترورس:دیگه ماییم دیه ، حالا میشه من مرگخوار شم؟!!
لرد:پسره گولاخ خر من اگر هرچیم بشه عمرا بزارم تو مرگخوار شی تو بگو پامو ببوس ولی مرگخوار نه.
ترورس:اییی پناه برسالازار کچل این چه موجودیه اصلا به مرگخوار شدن من حساسیت داره.

ترورس لرد رو بلند میکنه و میگه:خوب دیگه ارد کبیر بریم خونه.
لرد:من فک میکردم قراره تو منو برگردونی!
ترورس:چِِِِِِِِِِِِِِِِِِـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی؟!!

ترورس یه کتک مفصل ولدمورت رو میزنه و عقده هایه تایید مرگخواریتش رو روی ولدی در میکنه ولی به شکل ناباورانه ای این گوشمالی حال و احوال لرد رو سر جاش میاره!

لرد کبیر:تــــــــــــرورس
ترورس:بله اقا!!!
لرد:تو تا اطلاع ثانوی دستیار اول منی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
ترورس:پس یعنی مرگخوارم؟!!!
لرد:نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه


خدا يكي ؛ زن يكي ، يكي !

"تا دنیا دنیاست ابی مال ماست / ما قهرمانیم جام تو دست ماست"


Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۴:۰۹ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۸۸

برودریک بودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۰۲ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۷
از هولد
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 63
آفلاین
ده هزار سال قبل از میلاد مسیح!

منظره یک جنگل استوایی ، با درختان بلند و سبزرنگ هست و سکوت عجیبی بر فضا حاکم شده.
پاق!
مرد کچلی که بدون هیچ شک و شبهه ای ، لرد ولدمورت می باشد دمر بر روی یکی از بوته ها ظاهر شد.
- من کجام؟!

برای چند ثانیه شوک وارد شده از بدن لرد خارج شده و تام مارولو ریدل از جاش بلند شده و مشغول تکوندن رداش هست.
خش خش!
صدای برخورد برگ ها برای لحظه ای توجه لرد رو به خودش معطوف میکنه ولی دوباره مشغول بررسی اطراف میشه.
خش خش!
لرد : :هین؟

در همین لحظه ، بوته ها کنار میره و چند ماگل عظیم الجثه در حالیکه دو تیکه برگ اینور و اونورشون چسبونده بودن دیده میشن.
- اومبا لومبا دوما؟
لرد : نمنه؟!
- اومبا گومبا دومبا؟
لرد :
- هوما لوما گومبا؟!
و این بار نیز جواب لرد ، فقط بالا انداختن شونه هاش بود.
انسان های اولیه از شدت عصبانیت زیر بغل لرد رو میگیرن و در اعماق جنگل محو می شدند.

زمان حال ، خانه ریدل ها.

بلاتریکس درحالیکه سگرمه هاش در هم رفته به سرعت طول پذیرایی مجلل خونه ریدل رو با گام های بلند طی میکنه و یک ریز حرف میزنه.
- مای لرد! یعنی ممکنه کجا رفته باشه؟ آنتونی!ن به حق سالازار خفت بشی! حالا کسی راه چاره ای نداره؟
لوسیوس : حالا میگم این تشعشع رو به یکی دیگه بزنیم اون بره دنبال لرد تو زمان قدیم!

آنتونین : نه. ببینین ریسکش بالاست. اگر ما الان این کارو بکنیم ممکنه که خودمون بریم یک زمان دیگه ای به جز زمانی که الان لرد توش قرار داره.

مورگانا که تا به حال ساکت نشسته بود گفت : خب از طرفی که آنتونین این گند رو بالا آورده باید خودش هم تمیزش کنه من میگم که آنتونین خودش در معرض این تشعشع قرار بگیره و بره دنبال لرد!
زمزمه موافقت پیچیده شد.
آنتونین : نـــه. من آرزو دارم!

10 هزار سال قبل از میلاد!

انسان های اولیه لرد رو گذاشتن توی یک دیگ سفالی و چند عدد هویج و مخلفات دیگه بهش اضافه کردن و منتظر رئیس قبیلن تا بیاد و در حضور اون آتش زیر دیگ روشن بشه...


ویرایش شده توسط برودریک بود در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۷ ۱۴:۲۵:۴۵

where is my love...؟


Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۳:۱۴ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۸۸

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
در با صدای شترقی باز شد. آنتونین در حالی که کتابی را در دست داشت پیروزمندانه وارد سالن شد و لبخندی زد:
- خودشه! این کتاب می تونه کمکمون کنه که اربابو به وضعیت قبلیش برگردونیـم.

بلا امیدوارانه به آنتونین نگاهی کرد. مورگانا مرموزانه لبخندش را پنهان کرد و به آنتونین نزدیک شد:
- می تونی کتابو بدی به من! به من اطمینان کن آنتونین.

- چرا باید بهت اطمینان کنم؟ خودم می تونم این کارو انجام بدم.

مورگانا آهی کشید و با پشت دست به پیشانی اش کوبید:
- به خاطر این که من تاحالا شصت بار استعفا دادم و برگشتم! خب این دلیل موجهیه برای این که به من اطمینان کنی!

آنتونین که متوجه منظور مورگانا نشده بود، به دندان های مورگانا و هوایی که روبه تاریکی می رفت نگاهی کرد و تصمیم گرفت که کتاب را به مورگانا بدهد.
- اهوم! چه دلیل موجه تر از این که مورگـانا لی فای بانوی سرزمین اوالان تاحالا شصت بار رفتن و برگشتن؟! بیا کتابو بگیر.

مورگانا پیروزمندانه به سایر مرگخواران نگاهی کرد. درهمین لحظه نارسیسا زیر لب غرید:
- می فهمی داری چی کار می کنی مورگانا؟! اگه سالازار نکرده این کتاب اونطور که باید عمل نکنه...اگه اشعه های مرگبار تولید کنه...اگه دراکوی نازنین من آسیب ببینه..اون وقت تو عذاب وجدان نمیگیری که به پسر نازنین من آسیب رسوندی؟!

مورگانا پوزخندی زد و بلاتریکس با عصبانیت به نارسیسا چشم غره ای رفت و گفت:
- نترس! دراکو هیچیش نمیشه! فقط باید مواظب بود که کتاب بلایی سر ارباب نیاره. مورگانا! دندوناتو به بقیه نشون بده نه به من! بیخودی هم چشمک نزن! اگه بلایی سر ارباب بیاد، تو می مونی و طلسم های مرگبار من! روشن شد؟!

مورگانا آب دهانش را قورت داد و کتاب را باز کرد. ناگهان در یک لحظه نور بسیار زیادی از کتاب به سمت سر لرد سیاه تابید و لرد با سرعت زیاد شروع به چرخش کرد. مرگخواران وحشت زده به اربابشان خیره شدند و دو دقیقه بعد لرد سیاهی وجود نداشت!


یک ساعت بعد، سالن عمومی مرگخواران:


- چی کار کردی مورگانا؟ حالا بدون ارباب باید چی کار کنیم؟!

مونـتی اهی کشید و بیلش را به گوشه ای پرتاب کرد و صدای اصابت بیل با سر بارتی همه را به خود آورد. بارتی با ناراحتی بغضش را قورت داد و به آنتونین خیره شد:
-همش زیر سره توئه عمو! معلوم نیست چه بلایی سر باباییم اوردی! اون چه کـتابی بود عمو؟ باباییمو برگردون وگرنه خاله بلا منو می خوره!

بلاتریکس با عصبانیت به بارتی چشم غره ای رفت، سپس به آنتونین که از شدت ترس می لرزید نگاهی کرد و غرید:
- آنتونین! آنتونین... ...آنتونین! اون چه کتابی بود؟!

آنتونین آب دهانش را قورت داد و زمزمه کرد:
- فک...ر کنم که کتابو..اشتباه آوردم...احتمالا" کتاب سفر در زم..ان..مخصوصِ..اِ بلا اونطوری نگاه نکن بقیشو نمی گما!..نه خب میگم...کتاب سفر در زم..ان...

نارسیسا که کلافه شده بود، موهای طلایی اش را تابی داد و آشفته فریاد کشید:
- زود باش آنتونین! حرفتو بزن!

آنتونین به مرگخواران نگاهی کرد و چشمانش را بست. سپس به سرعت گفت:
- فکر کنم کتاب سفر در زمان مدیران رو آوردم! خب ارباب الان رفته توی کتاب و داره توی زمان سفر می کنه. به هیچ عنوان هم نمیشه حدس زد که الان تو چه زمانیه! تنها راهش هم اینه که یکی بره دنبالش و پیداش کنه! البته هیچ تضمینی هم نیست که اون نفر و ارباب بتونن سالم برگردن! چون این کتاب اون دو نفر رو به زمان های اینده و یا شاید گذشته می بره و معلوم نیست که اونجا چه اتفاقی براشون بیافته!

آنتونین نفسی کشید و چشم هایش را باز کرد. چشم های خیره ی مرگخواران روی آنتونین ثابت مانده بود!


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.