هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۲:۵۸ جمعه ۲۶ مرداد ۱۳۸۶

پروفسور سینیستراOld


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۲ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۱
از وقتی ایرانسل اومده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 256
آفلاین
سارا به طرف در کمد میره و برق قابلمه ای که هدی و راجر توش هستندچشماشو می گیره و خودشو تصور می کنه که رو به روی قابلمه ی روی اجاق گاز ایستاده و سبزی های آشی رو آروم آروم می ریزه تو قابلمه و از این رویای شور انگیزش! به وجد می یاد و با تمام زورش سعی می کنه تا قابلمه رو بلند کنه !

-هیییییییین ....اهیننننننن... این که این قدر سنگین نبود!؟
فلوووووور... چوووووووو..الکککککک..لیلییییییی..... بیاین کمک!

دو دقیقه ی بعد ...

در حالی که پنج تا ساحره شُر شُر عرق از سر و روشون می ریزه با تمام زورشون سعی می کنند تا قابلمه رو ازجاش بلند کنند و در هر میلینیم ثانیه قابلمه رو یک اینچ جا به جا می کنند! ( سرعت متوسط را به دست آورید! )
فلور که تازه متوجه غیبت راجر شده رو به بقیه می کند و می گوید: این دو تا کوشند؟ باز غیبشون زد!؟
الک: تو با راجوی من چیکار داری؟
فلور و الک با هم قابلمه رو ول می کنند و نتیجه اش این می شه که قابلمه گرومپی رو ی پاهای سارا و چو و لیلی فرود میاد .اما چون لیلی پوتین سربازی پوشیده بود، چیزی حس نمی کنه و به جاش قابلمه به داخل فرو می ره ! و به عنوان واسطه میاد بین فلور و الک قرار می گیره که شروع به کتک کاری کردند. یه دستشو می ذاره جلو ی فلور و اون یکشو می ذاره جلوی الک!
دو دقیقه نمی گذره که لیلی بی دست !( بر وزن نیک بی سر !) به دوربین نگاه می کنه و یکی از دستاش توی دامن الک افتاده و اون یکیشم توی دامن فلور!

توی آشپزخونه- جلوی اجاق !

الک و فلور در حالی که یکی از چشماشونو چسبیدند به همراهی لیلی با دست! ، سارا و چو رو به روی قابلمه ایستاده اند! ( نتیجه ی اخلاقی : همه راضی ، از چسب رازی! )
همه چیز خوش و خرمه و زیر قابلمه هم روشن شده تا قابلمه داغ و اماده ی پختن غذا بشه! ادی ماکای هم که خیلی زحمت کشیده و آداسو راه انداخته برای اینکه در طول پست اسمش نیومده به صورت زیر نویس رد می شه و ساعت پخش برنامه های جادوگر تی وی رو اعلام می کنه!

تو قابلمه ...

راجر : وای ، این تو چقدر گرم شده! تصویر کوچک شده
و چهار تا از پرای هدویگ رو می کنه و شروع می کنه به باد زدن خودش!
هدویگ تمام تلاششو می کنه که دوباره پراش همون حالت خاص پست قبلی رو بگیره اما چون تعداد پراش کم شده ، سعیش بی نتیجه می مونه !

در همین حال زنگ در دوباره به صدا در میاد...


ویرایش شده توسط پروفسور سینیسترا در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۶ ۱۳:۴۵:۳۴

ـ «خدا را دیدی؟»

ـ «خدا؟… دیوانه شده­ای؟… کجا ست؟»

ـ «همین که می­پرسی «کجاست؟»، یعنی نخواهی دید!… بگذریم!…»


گذشته ها ...
پیام زده شده در: ۱۵:۴۴ جمعه ۲۶ مرداد ۱۳۸۶

ادی ماکایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ یکشنبه ۶ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۲ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۹
از كوچه پشتي عمه مارج اينا !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 536
آفلاین
پ.ن(پيش نوشت): پست ميزنيم و سره هم مياريم! فقط دوباره ژانگولر بازي و ارزشي بازي درنيارين!(ولي خاله بازي طوري نيست )
-----------------------------------------------------------------------

در همین حال زنگ در دوباره به صدا در میاد. ...

فلور: چو برو درو باز كن!
چو:
فلور: ليلي تو برو ...
ليلي:
فلور: (نكته ارزشي: آقا يادمونه يه زماني اين شكلك محبوب بود!! ملت چرا استفاده نميكنين؟ حال ميده ها!)

ملت آداسي آستيناشونو ميزنن بالا(نكته انحرافي: ذوق نكن نميخوان واست زن بگيرن!) و آماده ي دعوا ميشن!
طراح دكورمون كه كلي زحمت كشيده بوده و نميخواسته دوباره همه چي بريزه به هم به دعوا خاتمه ميده و ميره در رو باز ميكنه!

طراح دكور در رو باز ميكنه و كسي رو نميبينه! بعد چشمش ميفته به نامه‌اي كه افتاده بود جلو در، اون رو برميداره و بدو بدو ميبره بده به فلور!! (نكته گرافيكي: دوست عزيزمون اين صحنه رو طراحي كردن و دادن به ما بزاريم اينجا ----> :mail: )

فلور: نامه از طرف ونوووووووسه
چو نامه رو ميقابه و شروع ميكنه به خوندن!



***ده دقيقه بعد***
ملت:
چو: ونوس از دستمون ناراحته
فلور: خب راست ميگه ديگه! همش داريم ميزنيم تو سروكله‌ي هم! ما آداسيا بايد هماهنگي داشته باشين! بايد آداس رو بكنيم مثل گذشته ها ...

ليلي يه قلم و كاغذ ظاهر ميكن!(نكته نامردي: باز بگين ادي هري پاتري نمينويسه) و شروع ميكنه به نوشتن!
ليلي: ببين فلور من اين اطلاعيه رو نوشتم كه ملت ذز رو استخدام كنيم!
فلور: :bigkiss:

چو: بده من برم بزنمش دم در!
فلور: چرا تو زحمت بكشي؟ من ميرم ...
ليلي: به مرلين اگه بزارم!
چو:

ايندفعه هم به لطف طراح دكورمون همه چيز دست نخورده باقي ميمونه و اطلاعيه دم در آداس نصب ميشه!!



-بشم؟ ... نشم؟ ... بشم؟ ... نشم؟ ... بشم!!
راجر به اين نتيجه ميرسه كه بشه و از قابلمه ميپره بيرون و ميگه: امممم ... فلور من تصميم گرفتم ذز بشم و همينجا پيشتون بمونم!

بعد دست ميكنه و هدي رو از تو قابلمه مياره بيرون!
فلور: اينم ميخواد ذز شه؟!
هدي: هممممم ... برميگردم به ساختمون آنتي ساحريال(نكته اجباري: زين پس به جاي آجاس بگوييد آنتي ساحريال!) و هروقت فكرامو كردم بهتون خبر ميدم ...


جي.كي رولينگ نقاش مصري قرن پنجم هجريه


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۸:۰۰ جمعه ۲۶ مرداد ۱۳۸۶

الکسا بردلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۳ دوشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۹
از اينجا... شايدم اونجا... شايدم هيچ جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 362
آفلاین
و به اين ترتيب همگي به اتفاق هم پوز ملكه ي بدجنسو ميزنن(كپي رايت باي پني) و تا آخر عمر به خوبي و خوشي زندگي ميكنن!!
-هوووووو!!
-هان؟
-تو خجالت نميكشي بوقي؟!؟
-وااااا واسه چي؟!؟ خودتون گفتين رول بزن! من كه حرفي نداشتم از اول!! ... اصلا من ميييييييرم!
-به درك!
-ضبط ميشه! 3...2...1... اكشن!
------
و هدي پر ميزنه ميره!
------
هنگام درست كردن ادامه ي ناهار!!
فلور: چو جونم قربون دستت هيچي ماست نداريم بپر برو ماست بخر!
چو: واااا آش ميخوايم بخوريم چيكاره ماست داريم؟!؟
فلور: آخه...... وياره آخه!!! برا بچه م ميخوام!!! هوس ماست كردم برو بگير!
ملت: تو حامله اي؟!؟
فلور: آره!!
الك: راجوي خائن!!
ليلي: خب شنيدي كه فلور چي گفت چو! پاشو برو ماست بخر!!!
چو:
الك: ها جيگي به نظرم اين تيريپ خشانت ساحره ها ديگه خيلي خز شده جم كن بساطتو برو ماست بگير... برو قربونش!
چو: خب باوش!
-----
بعد از خريد-در خيابان

چو با حالتي شاد خوشحال و سرحال جست و خيز كنان داره ميره كه برگرده آداس!!
در همين هنگام هوا ابري ميشه و رعد و برق ميزنه!! چو واكنش خاصي انجام نميده و ادامه ميده!
باد شديدي مي وزه و انعكاس آن از ميان حفره هاي درختان صداهاي موهومي توليد ميكند! در همين هنگام مادر ها فرزندان دلبند خود را كه در خيابان پلاس بودند با خاك انداز و جارو جمع كرده و به درون خانه منتقل مي نمايند! (الان اين يعني خيلي ترسناك شده!)
-هوووو هووووووو هوووو هووو!
چو: كي اونجاس! يالا خودتو نشون بده! من نمي ترسم! من اصلا نمي ترسم مي فهمي!!
-هووووووو هووو هووووو هووو!
چو: ميگم نمي ترسم بوقي! در ضمن هووو خودت! ببينمت حالتو مي كنم تو قوطي!
-منو ميشناسي؟!؟
چو:نه!
-من كيد نپر بيدم! (kidnapper )
چو: بـــــــه!!! پس فنگول خودموني... چه خبرا؟‌چيكارا ميكني؟!؟ بي معرفتا رو ميگيرن داوش.. يه نيم نگا بندا اينورا!
- نگفتم كيدنپد! گفتم كيدنپر!!! يعني آدم ربا نادان!!!! يعني الان من ميخوام تو رو بدزدم!!!‌بفهم!
چو: آهاااااااااا .... مسخره!‌ همچين جلوه هاي ويژه داد گفتم چه خبره!!... يه آدم ميخواي بدزديا!....ها منتاها قبلش بهت آمادگي بدم كسي بابت من بهت پول نميده... خيالت تخت
-هااااا نه اونو كه ميدونستم!!... نترس مشكل پول و اينا نيست! فعلا بيا برو تو اين گوني تا بعدا بهت بگم...
چو: نــــــــــــه!نــــــــــــــــــــــــــهههههههه!!! جيـــــــــــــــــــــغ!!!! شما نمي تونين اين كارو با من بكنين... كمــــــــك!!!

_______________________________________________________
هان گفتيم ما نيز رول بزنيم كه نگين لالي... هااا ادي به اندازه كافي خاله بازي شد به نظرت يا نه؟؟!؟


ویرایش شده توسط [fa]راجر دیویس[/fa][en]Roger Davies[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۶ ۱۸:۱۸:۴۰

[b][siz


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۲۳:۴۹ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۶

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
طرف با خشانت تمام چو رو میندازه تو گونی.صدای جیغهای چو برای لحظاتی بس کوتاه خاموش میشه ولی بعدش وقتی طرف در گونی رو وا میکنه تا ریشش رو در بیاره دوباره صدای جیغ چو بلند میشه:
مــــــــــــــــــک!مک بی غیرت!کجایی آخه من رو دزدیدن هوووم...هوووم..اوممم.
طرف ریشش رو به همراه گونیش میندازه روی دوشش و با این حالت» دور میشه.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
آشپزخانه آداسیها:
فلور:ایـــــــش!این چو چرا پیداش نشد؟من شرط میبندم باز با این مک بی چشم و رو رفته گردش!
لیلی با دقت مقدار زیادی گل از روی پوتینش پاک میکنه و وقتی میبینه کسی حواسش نیست اون رو توی قابلمه خالی میکنه!
_:اوف!این زنای متاهل همیشه دردسر سازن!
وقتی میبینه جمع کثیری از آداسیها دارن با حالت چویی(همون حالت خفن!)بهش نگاه میکنن ادامه میده:خب من... چطوره برم دنبال چو؟!نظرتون چیه؟خب میبینم همه موافقن پس من رفتم!
و سپس با سرعت نور بیرون رفت.لحظه ای بعد ملت بیکار شروع کردن به این ور و اون ور رفتن.چند لحظه بعد صدای خش خش آرومی از طبقه بالا اومد.شبیه صدای 5 تا پای پشمالو!
و همزمان با اون یه صدای جیغ به بلندای صدای سرژ:چو رو دزدیدن بچه ها!!!!


ويرايش راجر: هوووم هموني كه براي ريموس زيرنويس كردم و البته پستش رو پاك كرد اينجا مي‌گم
خب الان كه هيچ‌كاري نكردي ويولت؟ سوژه‌اي رو جلو بردي؟
فقط اومدي پست زدي كه منم هستم
اين مشكل اولت

مشكل ديگه هم اينجا مثلا! آداسه! دخترا بايد در هر شرايطي هواي همو داشته باشن! نه اين كه همديگه رو مسخره كنن!

و اينكه اينجا اكثرا! (و سعي مي‌كنم در آينده همه!) بلند مي‌نويسن! سعي كن بيشترش كني


ویرایش شده توسط [fa]راجر دیویس[/fa][en]Roger Davies[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۸ ۱:۴۳:۴۶

But Life has a happy end. :)


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۵:۳۳ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۶

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۴ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۰۹ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
از پاریس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 929
آفلاین
فلور رو صندلی راحتی نشسته بود و تا صدا رو میشنوه یهو شکه میشه!

فلور:وای قلبم!وااااااااااااااااای!

الکسا:اه اه اه!چه نازنازی!چه لوس!یکم خودتو تقویت کن!

فلور: وااااااای تو صدا به این بلندی بشنوی حالت بد نمیشه؟

الکسا:خب فقط به خاطر راجر!واااااااااااااااااااااای فلوری چت شد!واااااااااااااااای صدایه چی بود!چو چی شد!واااااااااااااااای!

فلور: امم به جز منو تو هیشکی اینجا نیست؟

الکسا: نه خیر!واااااااااااااای من برم بالا ببینم چی شده!چو چی شده!

فلور: نه به اون بی نمکی نه به این شوریه شوری!(ملت!من ضرب المثل بلد نیستم درست نوشتم؟)
الکسا دوان دوان به سمت طبقه ی بالا میره و فلورم سعی میکنه خودشو برسونه به طبقه بالا!

الکسا به طبقه بالا میرسه!و میبینه مک داره مثل فرفره دور خودش میچرخه!و کلا حالش خرابه!

الکسا: هووووی مکی بایست بینم ببینم چی شده؟چو چی شده؟

مک: دوزیدنش!

الکسا: دوختنش؟

مک که هنوز در حال چرخ خوردنه!:نههههههههههه دوزیدنش!

الکسا: مثل زبون آدمیزاد حرف بزن!

مک: میگم دوزیدنش!
در همین هنگام فلور نفس نفس زنان خودشو میرسونه به طبقه بالا!
فلور: واه درست داره میگه دوزیدنش!= دزدیدنش!
الکسا: آها!
چند لحظه بعد!
فلور و الکسا: دزدیدنش!!!
فلور: آی قلبم!
******************************************
امم من یه کار دیگه داشتم نشد!یعنی رولم دیدم زیادی طولانی میشه!منتظر یه چیز خفن باشین!

---------------
ويرايش راجر!
والا تا جايي كه من پست ويولت فهميدم ليلي ييهو مياد داد مي‌زنه!
و منم اونجا هويج نبودما
اين تهه ارزشي بازي شد! رجوع شود به زيرنويس پست ويولت!


اهم!من کی گفتم پست ارزشی نمیزنم!خب پستام همش ارزشیه دیگه!بعدشم اگر دقت کرده باشی اون پنج پایه پشمالو ماله مک میتونه باشه و صدای جیغم میتونه ماله مک باشه!من مشکلی از این نظر پیدا نمیکنم!اما خب اگر از نظر سوژه و نوشتن بگی!فقط برای بوق زدن بود!که منم هستم!


ویرایش شده توسط فلور دلاكور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۸ ۵:۳۷:۰۵
ویرایش شده توسط فلور دلاكور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۸ ۵:۴۲:۰۶
ویرایش شده توسط [fa]راجر دیویس[/fa][en]Roger Davies[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۸ ۱۴:۲۰:۵۰
ویرایش شده توسط فلور دلاكور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۸ ۲۰:۵۸:۴۰

دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۵:۱۴ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۶

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۱
از خونمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 256
آفلاین
منم زندم!
------

فلور: آي قلبم!
الک که خيلي آدم به فکر و بچه داريه فورا دست فلور رو ميچسبه:چي شد عزيزم؟
فلور: پس..پس...پس.......ماست چي ميشه؟!!!!!!!من دلم ماست ميخواست
الکسا:اصلا خودتو ناراحت نکن..شنيدي دختر اقدس خانم يه کاسه ماست خورده مرده؟ديروز وقتي داشتم باهاش سبزي پاک ميکردم تعريف کرد!خطرناکه...ماست نخور
فلور:باشه!
مک: خب ساحره هاي گرامي شما محاصره شديد!کارتون تمومه....
و يه دفعه کارگردان در حالي که ابروهاش ار عصبانيت دم زانوشه ، دست ادي رو گرفته و کشون کشون وارد صحنه ميشه..
ادي:توروووووووووووو مررررليــــــــن! من بازي نميکنم...مامان...
و يه دفعه متوجه ميشه وسط صحنه هستش..از جا بلند ميشه روي کارگردانو ميبوسه .کارگردان يه چوب جادو از توي جيب بغلش درمياره و به صورت مستقيم اونو وارد حلق ادي ميکنه!
کارگردان:با اين تهديدشون بکن!
ادي:خه...خه..خي...
کارگردان:تو هميشه پسر با استعدادي بودي!ماي لاو
ادي:خه خه خي...
و کارگردان با رقص باله از صحنه خارج ميشه.
مک: ادي ..خب تهديد بکنشون!
ادي:خه!
فلور:اوا داره خفه ميشه..چه جالب ..چه جالب!
راجر:خب بچه ها کي داوطلبه نجاتش بده؟
و تا اينو ميگه در کوبونده ميشه و هدويگ بال بال زنان مياد تو .
يه دور افتخاري همين طوري ميزنه توي فضا!
بعد ..ميره!همين!
فلور: من دلم براي چو تنگ شده..اينجا هم محاصره شديم چي کار کنيم الکسا؟
الک:نميدونم...بايد بشينيم ببينيم اين راجررر نجاتمون مياد بده يا يکي ديگه ميخواد بياد...ما از اولشم تنها بوديم...آداس!
فلور هم ميزنه زير گريه.
بعد از گذر زماني حدودا به مدت سه ساعت زماني که گريه ها قطع ميشه، سايه ي تاريکي روي زمين ميفته..هوا شبه و ديگه چشم چشمو نميبينه!(البته ميبينه!)
صداي جر جر و به هم خوردن در به گوش ميرسه...زوزه ي باد...صداي ارواح...زمزمه ي ورد آوادا...صداي چهچه ولدمورت!پرواز دو کفتر عاشق توي باغ هاي عاطفه..و ناگهان، صداي ...صداي..صداي...
راوي: بچه ها صداي کيه؟
فلور: صداي چوئه!
راوي :آهان.
صداي...چو...
الک سه متر از جا ميپره:چو..آره..خودخودشه...چرا داره جيغ ميکشه..يعني صدا از کجا داره مياد؟
ادي:خه خي ...
و ناگهان روي زمين ميفته!
راجر:اوا چه جالب ادي مرد؟
مک:نميدونم..چرا مرد؟
فلور:مک..بگو چو کجاست؟
مک:والا..فکر کنم فقط ادي ميدونه چو کجا مخفيه شده...
------
منم زندم!


همه چیز همینه...
Only Raven


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۷:۰۹ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۶

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
من تا اونجا که میدونم فکر کنم کوتاه نویسی خوب باشه.علاوه بر اون پست من همچین بی خاصیت هم نبود!میخواستم اولا مک رو بیارم که بره به داد چو برسه و بعدش هم به آداسی ها خبر بدم چو گم و گور شده.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فلور:اوا!چع جالب!حالا چیکار کنیم؟
الک بلافاصله به حالت ایکیوسان میره تو فکر.از اونجا که وقتی الک میره تو فکر هیشکی نمیتونه بیارتش بیرون فلور تصمیبم میگیره بره ببینه چرا ده قرن پیش(!)لیلی جیغ زده.بنابراین به سمت در حرکت میکنه و در اونجا با منظره مخوفی رو به رو میشه:لیلی همونطور که دستش به یه چاقو که توی در فرو رفته مونده،تنها اسکلتی ازش باقی مونده که روش پر تار عنکبوته!
فلور با چشمانی اشکبار به سمت لیلی میدوئه،همینطور میدوئه،و در حین دویدن چکشش رو بیرون میاره و وقتی به لیلی میرسه با یک حرکت خشن با چکش پرتش میکنه بیرون!!
فلور:این احتیاج به درمان داره کارگردان!تو به چه دردی میخوری پس؟
فلور توجهش به چاقو جلب میشه که یه کاغذ نیمه پوسیده بهش وصله و اون رو برمیداره میخونه:
بنده به نمایندگی از آجاسی های مظلوم قیام میکنم!به همین دلیلی با لطافت تمام این بانوچویی شما رو قرض گرفتم.حالا یا همین الان تموم گروگانهای معصوم و مظلوم آجاس رو آزاد و آداس رو میبندید.یا همین الان این چو رو با ریش های خود خود خودم دار میزنم!اگر هم نشد و دلم نیومد دستار برادر حمید رو قرض میگیرم.
گفته باشم!
فلور یه ذره به دوربین خیره میشه و بعد قلبش رو میگیره:آی قلبم!
همین لحظه فلور میفته و الک میپره بیرون:فلور جونم فهمیدم چطوری ادی رو زنده کنیم یه تیریپ چکشی بیای...فلور؟مردی؟
نـــــــــــــــــه!آی قلبم!
راجر در آن واحد دو یار نازنین از دست میده!!!
مک همچنان چون فرفره به دور خود میگردد.راجر هم بش اضافه میشه!


But Life has a happy end. :)


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۴:۴۹ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۶

مازامولا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ سه شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۲ جمعه ۱ آبان ۱۳۸۸
از موزمالستان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 120
آفلاین
اندی سال است که ما ننوشته ایم و استعدادمون زیر خروارها کتاب و کنکورو و دانشگاه گم شده اگر مورد پسند نبود پستامون عذر میخواهیم و فرصت میخواهیم تا بیفتیم راه!
انتقاد:بابا مخ درد گرفتم یه کم مفهوم تر بنویسید!!! من الان یه ساعته دارم پست میخونم تنها چیزی که فهمیدم این بود که چو رو دزدیدن!حالا کی عضو آداسه و دشمنش کیه و اینا ما نفهمیدیم!
درضمن آداس؟؟؟قابلمهههههههههههه؟؟؟؟سبزییییییییی؟؟؟؟آشپزخونههههههههههههههههههههههههههههههه؟خدا اون روز و نیاره که مازامولا تبدیل میشود به هاپو!!!شمارو شست شوی مغزی دادن آداسی ها از خواب برخیزید که منو ماکسیم اومدیم!
مادام ماکسیم رییس آداسه مراجعه به پست های بسیار بسیار قبل!
به نام خدا
_________________________

حرکت دوربین کوهستان های آلپ رو نشون میده که پر از برفه.دوربین زوم میشه زوم میشه زوم زوووووووم از کنار لوسین میگذره و ...
سورتمه ای در حال حرکت است.زنی با گوشه ی وندش در حال سوهان زدن ناخونشه.موهای دو موشی پلیور قرمز نگاه متکبرانه و خشانت آمیز.بله!مادام ماکسیم.
مادام با لهجه ی غلیظ فرانسوی :پس کی می رسیم ؟
مادام ماکسیم حدودا عرضی به اندازهی 3 آدم و طول 2 مترو نیم داشت.
دختری در حال کشیدن سورتمه بود با موهای آبی پررنگ که با تار عنکبوت های وسط موهاش به نظر های لایت نقره ای میاومد
دختره:الان مرسییییییم(meeeereesim
جای پای دختره با رد سورتمه پاک میشد و بالاخره از پشت مه عمارت با عظمت رو دید اگر چه دوده های روش نشون از قدیمی بودنش داش ولی هنوز ابهتشو حفظ کرده بود
دختره نزدیک تر شد و (از این گردالی ها هست که میزنن تق تق صدا میده)گردالی در رو که به شکل مردی با یک قابلمه در دست بود رو سه بار به در زد.
در با صدای جیر جیر بلندی باز میشه فلور در حالی که داره آدامس رو با حرارت خاصی میجوه :جانم؟
چشمهای فلور پشت موهای نقره فامش پنهان شده و با حرکتی دلبرانه به پشت گوش میزنه و یه چشمک هم اون وسط میزنه.
در این بین دختر مو آبی -رو یه پا- میپره و یه 6-5 متری بالا میره ویه 5 تا ملق میزنه و توی این گردش هوایی موهاشم به طریقه ی سینشه ای(اسمش سینشه بود دیگه؟)پیچ و تاب میخوره و بالاخره میاد پایین و در دست سمت چپش یه علامت سن تاپ (آب پرتقاله) مانندی رو که روش یه مرده که قابلمه دستشرو نشون میده
دختره:علامت مخصوص رئیس بزرگ مادام ماکسیم ملقب به آداسیکومان!احترام بگذارید.
فلور درحالی که این پا اون پا میشده نگاه عاقل اندر سفیهی به دختره میندازه و یه دوبار آدامسشو میجوه:جانم؟
دختره با سرش یه هد به روش همین عکسه خودم به فلور میزنه:عجب بابا! برو اون ور ببیینم من مازامولام!اومدیم نجاتتون بدیم!مادام بفرما!
فلور در حالی که افتاده و یهدونه از این گردالی ها رو سرش رشد میکنه:آی قلبم!


ویرایش شده توسط مازمولا در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۱ ۱۵:۲۴:۱۴

آداس این جا وطن من است!


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۸:۰۲ جمعه ۲۳ شهریور ۱۳۸۶

لاوندر براونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۶:۴۳ شنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۶
از تو دفتر ِ مدیر ِ مدرسه!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 544
آفلاین
ما هم چونکه در هر حال ساحره ایم، پستی میزنیم! مطئنم که مفهوم کلا هیچ کدوم از پستارو نفهمیدم! قر و قاطی شده حسابی...ولی حالا دیگه!
فقط امیدوارم درست فهمیده باشم، سوژه قبلیه هنوز ادامه داره نه؟باید چورو پیدا کنن،نه؟
اگه این طوری نیس..پست منو پاک کنید!
===================================

فلور که هنوز آی قلبش()روی زمین می افته و در نتیجه مزمز (مخفف مازامولا!) از روی جنازه ی نیم جون فلور رد میشه و بعد، فلو که دیگه نه آی قلبش()بلند میشه و پشت کاپشنه مازامولا رو میگیره و میگه:

- جانم؟فک کردی چون اسم ماکسیم میاری رات میدم بیای تو؟
- !


سایه ای بس خوف؛ روی فلور و مازامولا می افته (اهم..نمیدونم چطوری تو شب ممکنه از پشت یکی نور بتابه که سایه اش بیفته!دیگه دیگه!) و وقتی اونا سرشونو بلند میکنن، مادام ماکسیم با پوزخندی سرتا سر غرور، به اونا نیگا میکنه.

- فلور!

- مادام ماکسیم اعظم..(ببینم دیگه کسی به پرسی میگه اعظم یا نه، همین طور کلماته که داره خز میشه و اینا!).


فلور یقه ی مازمولا رو ول میکنه و اونو در آغوش میکشه..


- عزیز دلم، چرا از اول نگفتی مادام ماکسیم اعظم؛ اومده اینجا!!
مادام با اشاره ی دستش، فلور و مازامولا (ای باب..عجب اسم سختی داری!مردم تا یاد گرفتم!) رو کنار میزنه و وارد میشه.
وارد اتاقی بس بزرگ، که یک موجود پنج پا، یک عدد الکسا! راجر و یک پاکت نامه از اشیای ! درون اون هستند میشه. دیوار ها بلند و کرم رنگ، پنجره ها هم بلنده. و بقیه هم فضاسازی دیگه! هرطور مایلید!


فلور: هن..اینا چیزن!..مجموعه ی آداسی های زنده!

مادام: همین؟ فقط تو و الک؟ خجالت نمیکشید...!؟


الک که اشک از چشاش سرازیر شده، بلند میشه و میپره تو بغل مادام.بعد از اینکه اونا از هم جدا میشن، فلور که داره میره سمت راجر میگه:


- فقط ما نیستیم..چو هم هست! فقط حیف که اونو دزدیده اندازمون میخوان که گروگان ها رو بهشون بدیم و بعد هم اینکه..آداسو تعطیل کنیم!

ماکسیم: کار کی بوده؟

- یه آجاسی!!

مک تازه به حرف اومده بود. ماکسیم به سمت اون میره و میگه: اوا چه گوگولی..!خیلی جالبه،نه؟
مک: مادر دستتو بکش!
-مادر عمه اته! بوقیه..

فلور: خب، چو رو بیخیال. شما چه خبر؟
ماکسی اینا! میشینن پشت میز و سعی میکنن چو و دردسر هارو بیخیال شن و عشق و صفا و اینا رو استاد کنن.


- آگریدو میگی؟اون بیچاره که وقتی فهمید من سردسته ی آداسم گذاش رفت...ببینم، راستی چو کو؟

فلور : نمیدونم!
راجر که عصبانیت خونش رفته بالا، دستاشو میکوبه روی میزو داد میزنه:
- ای باب! پاشید برید دنبال چو! الان چند ماهه که دست اوناس...
فلور: شما حرص نخور راجی جون..الک..پاشو گم شو ..یعنی چیز..پاشو برو چو رو بیار!پاشو برو دنبالش بگرد..

مازامولا : مادام، این بوقیا کین دورو برتون؟
-خودتو میگی؟

وقتی مک میگه که دلش برای چو تنگ شده، ملت همگی به هم نگاه میکنن تا شاید، چو پیدا بشه..تلفن در همون لحظه زنگ میخوره!
==================
دیگه شرمنده من کلا باید گند بزنم.




[font=Tahoma][size=large][b][color=3300FF]نیروی جوان > تفکر جوان > ایده های نو > امید ساحره ها و ج�


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۹:۳۷ جمعه ۲۳ شهریور ۱۳۸۶

سیریوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۶ شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۷ شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۰
از تو چه پنهون آواره ام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 422
آفلاین
فلور با یه دستش قلبشو می گیره و رو زمین غلط می زنه و با اونیکی هم اون گردالیه! که رو کلشه رو می ماله.
مادام ماکسیم بی توجه به فلور از روش رد می شه و فلور به طرز عجیبی با سنگ فرش ِ جلوی در یکی نمی شه و سالم می مونه!

مازامولا هم نیشخندی حاکی از موزمالیت بیش از حدش به فلور می زنه و پشت سر مادام ماکسیم میره توی خونه و فلور رو شوت می کنه بیرون و درو می بنده. بعد سریع یه سوپر نیمکت! برا مادام ماکسیم ظاهر می کنه تا روش بشینه.

مادام نگاهی به ظاهر خونه می کنه و آه می کشه.
- می بینید چه بلایی سر آداس آوردن مادام؟ من میرم یه نگاه به خونه بندازم.

چند لحظه بعد رفتن مازامولا پسری کله زخمی! از آشپزخونه بیرون میاد و جلو مادام خم و راست می شه.
- س ... س ... س... سلام! جینیییییییییییییییییییییییییییییی!
و می دوئه میره آشپزخونه.
مادام ماکسیم نگاهشو به چار چوب آشپزخونه می دوزه.

---

- جینی جینی ... حدس بزن چی شده.
- مگه قرار نبود ظرفا رو بشوری؟
- م ..من ... چرا الان می شورم عزیزم... یه خبر خوب دارم برات... مادام ماکسیم...
- پس همین الان شروع کن!!
هری با سرعتی وصف نشدنی می دوئه پای ظرفشویی و دستکشا رو دستش می کنه!

جینی با قدمهای آروم و منظمی خرامان خرامان! به سمت در آشپزخونه میره و از اونجا خارج می شه.

مادام ماکسیم با دیدن جینی لبخندی می زنه...

===

هری دستکشا رو در میاره و یه چیز ماگلی از جیبش در میاره و روش دکمه هایی رو می زنه.
...
بووووووووق ... بوووووووووووووق...
- الو؟
- الو سلام چو منم هری. خوبی؟
- آره خوبم تو خوبی؟
- مرسی. ببین من الان می تونم از خونه بزنم بیرون. نیم ساعت دیگه میام خونت. لاو بوس بغل بای!

...............


باز جویم روزگار وصل خویش...







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.