هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۰:۱۷ یکشنبه ۲۱ آبان ۱۳۸۵

فرانک  لانگ باتم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۵ یکشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۱۹ چهارشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۸۶
از خانه شماره 12 میدان گریموالد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 70
آفلاین
ملت : اه چه خوب خب نقشت چیه هدویگ؟
هدویگ: خوب باید اول زاق اسلی ها رو چوب بزنیم ببینیم چند نفرن
لوییس: به من گفتن که 10-12 تا هستن ولی فکر کنم بیشتر باشن چون این اسلی ها که اصلا مردونگی سرشون نمیشه که .
هدویگ: خوب پس ما هم با 10 نفر میریم که هم به تعداد خودشان باشه و هم اگه احیانا بیشتر بودن قدرت بچه های گریفو نشونشون بدیم
فرانک: ولی هدویگ من می گم ما دوتا تیم 10 نفره درست کنیم که اگه اسلی ها نا مردی کردن ازشون شکست نخوریم ده تا پسر ده تا دختر.
هدویگ: آره خوبه اول ما پسرا میریم اگه یوقت اوضاع خیط شد دخترا بیان کمک.
پرسی : نه گروه ها مختلط باشن بهتره.
رومسا : آخه شما ها چقد دست و پا چلفتی هستین که باید همیشه ما از مخمصه نجاتتون بدیم .
سارا : ولشون کن رومسا گناه دارن یه وقت کم میارن سه میشه
استرجس: چیچی شما ها هی شلوغش می کنین کار از محکم کاری که عیب نمیکنه
فرانک : استر راس می گه ولی در قدرتمند بودن دختران گریف که اصلا شکی نیست !!!
دخترا : مرسی ، لطف داری فرانک
ریموس : خب حالا ما باید گروه بندی ها مونو انتخاب کنیم
هدویگ: خوبه پس گروه اول: خودم ، رومسا، فرانک، جسیکا،سارا، اندرو،ریموس ،وجدان دامبل، سیریوس و دارن.
پس بروبچز این افراد خوبن؟
پرسی: پس من چی منم می خوام تو لیست اول باشم
فرانک: اه ه ه ه ه چه جالب شدی پرسی ، قبلا خیلی مزخرف بودی اصلا جرئت اینجور کارا رو نداشتی تازه نقض قوانینم که یاد گرفتی
هدویگ: فرانک راست می گه تازه من که اصلا نمی خواستم تو رو تو هیچ کدوم از لیست ها بزارم
پرسی : اختیار دارین ، مزخرفی که از خودتونه!!!
ولی دنیا پیشرفت می کنه من هم همینطور
استر : جالبه پرسی حرفای قشنگ میزنی .
لوییس : بسه بچه ها تمومش کنین.
رومسا : لوییس راست می گه ، خوب گروه بعدی کیه ؟؟؟؟
هدویگ: خوب با احتساب پرسی ، بیل ، مرلین ، لوییس ، استرجس ، فرد ، جرج و سه نفر هم داوطلب.
خوبه؟
ملت : آره ولی این سه نفر رو هم باید خودت تعیین کنی !!!
و هدویگ رو به فرانک ، رومسا و استر کرد و گفت: هر کدومتون یکی رو انتخاب کنید و او نها هم این کار رو کردن.
=======به این ترتیب گروه ها تشکیل شدن=======
هدویگ : خوب حالا میرسیم به نقشه
خوب ما الآن دقیقا 11.5 ساعت وقت داریم یکی باید بره اول به اسلی ها بگه که دوئل قبوله.
لوییس : من این کارو میکنم.
هدویگ: خوبه ، پرسی حالا تو باید به ما بگی کوچه بغلی جه جور جاییه؟
پرسی : وقتی که ما واسه دوئل می رفتیم تبدیل می شد به یه خیابوبون جادویی که خیلی عریض و طویل بودش و در عین حال سر و صدای ناشی از طلسم ها رو هم کاملا دفع می کنه.
هدویگ : خب تیم اول باید سر ساعت در مکان حاضر بشه و برای دوئل آماده بشه، حالا دو شرط پیش میاد :1.یا اسلیترینی ها کلک نزدن که دخلشونو در میاریم
2. کلک زدن که ما باید به گروه دوم خبر بدیم که بیان حالا بهترین راه حل برای خبر کردن گروه دوم به نظر شما چیه؟
استر: ارسال پیام به وسیله سپر مدافع
پرسی : امکان پذیر نیستش چون جادو ها از تو کو چه خارج نمیشن و دفع میشن، باید دنبال یه راه حل بهتر بود
فرانک: خوب میشه یه کار دیگه کردش :یکی از دکمه های رداهای بچه های گروه دو با گروه یک رو جادو کنیم که وقتی گروه اول دکمه را فشار داد اون دکمه توی ردای گروه دو داغ شه و از خودش بو تولید کنه !!!!
هدویگ: آره فکر فوق العاده ای هستش پس همین کارو می کنیم.
و اما در مورد جایی که بچه های گروه دو غایم شن، همه باید راس ساعت هفت توی یکی از اماکن نزدیک به اتاق ضروریات مثل کتابخونه ، جغد دانی و یا WC باشن.
فرانک خوب پس حالا بچه ها رداهاتونو گروه به گروه بدین که واستون جادوشون کنم.
و تا نیم ساعت بعد فرانک داشت رداها را جادو می کرد و بوی مخصوصی رو که نصب کرده بود به همه نشون میداد.
به این ترتیب بچه ها راس ساعت هشت و نیم رفتن صبحونشون رو بخورن و در انتظار نقشه اسلی ها باشن
========================================
آیا گریفی ها نقشه اسلی رو درست متوجه شدن؟؟؟؟
آیا بازم می تونن موفق بشن؟؟؟؟
آیا خوب بود و ادامه بدم؟؟؟


[b][size=large][color=3300FF][font=Georgia] Life is the


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۱:۳۷ جمعه ۱۹ آبان ۱۳۸۵

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
استرجس با نگاهی شیطانی این رو گفت و رو به سمت بچه ها کرد و گفت مگه فردا نمیخوایم به جنگ اونا بریم ؟
ملت گفتن : چرا خوب
استرجس چشماش رو به سمت سقف تالار کرد و آهی کشید و گفت :
خوب برید بخوابید دیگه !
هدویگ :
استر حالت خوبه ؟ قرارمون فردا ساعت 7 شبه ها!

و بقیه بچه ها با سر حرف اونو تائید کردن .
استرجس :
خوب چیزه دیگه ... گیر ندید دیگه ! اصلا من مسئول اینجا ام میگم الان باید بخوابید !
دخترا با چشم غره از کنارش رد شدن به سمت خوابگاه خودشون رفتن و سارا هم با دهن کجی گفت : عیششششش و به دخترای دیگه پیوست .

------------ فردا صبح --------------
دینگ دونگ دنگ آخ پوخ

صدای مهیب همه ملت گریفندوری رو از خواب پروند و یکی یکی بچه ها از خوابگاهشون بیرون اومدن .
معلوم بود که همه توی خواب عمیقی بودن .
یکی خمیازه میکشید ، یکی چشماش رو میمالید ، یکی چشماش پف کرده بود ، یکی کلاهش اومد جلوی صورتش
خلاصه هر کدوم خودشون رو یه جایی گرم و نرمی جا دادن و وسط تالار جمع شدن .
معلوم بود که همه با یه چوب کبریت نامرئی چشماشون رو باز نگه داشتن . از اون ته مها صدای دندون غروچه اومد

=== ناظر ===
استرجس پادمور :
پرسی ببخشیدا که پریدم وسط پستت ولی بین 50 نفر چطوری صدای دندون غروچه رو شنیدی ؟

ای بابا استرجس جان یه ذره فکر کن دیگه حتما ساکت بوده که شنیدم دیگه !

داشتم میگفتم :
صدای دندون غروچه اومد و صورت پف کرده و کلاه کج و معوجی از وسط هدویگ و رومسا اومد بیرون و گفت :
اینم یه ترفند جدید بود نمیزارید یه شب راحت کفه مرگمون رو بزاریم ؟

استرجس که دهانش نیمه باز مونده بود گفت :
ببخشید پرسی تو یهو از کجا سبز شدی ؟ مگه قرار نبود این هفته رو توی وزارت خونه بگذرونی ؟
پرسی :
دیشب که همتون خواب بودید اومدم راستش جناب وزیر دید که خیلی فعالیتم خوبه مرخصی رد کرد ، میشه بری سره مطلبی که ما رو به خاطرش بیدار کردی ؟

استرجس شروع به تعریف مطلب کرد و در آخر گفت :
راستش ما هنوز نفهمیدیم منظورشون از کوچه چیه !

پرسی در همون حالت خواب و بیدار خندید و گفت :
آهان ! من میدونم منظورشون کجاست !

همه گریفی ها سرشون رو به سمت پرسی چرخوندن ( که توی این حرکت صورت دارن به صورت سارا برخورد کرد و سارا سرخ شد ) و با تعجب نگاهش کردن .
ولی جسیکا بی اعتنا داشت به در تالار نگاه میکرد در همین حال گفت :
بازم میخواد بگه که خیلی سرش میشه .

پرسی که صدای اون رو شنید گفت :
برام فرقی نمیکنه که شما در موردم چی فکر میکنید ولی باید بگم که منظور اونها از کوچه بغلی اتاق ضروریاته . راستش اون موقع که من تازه اومدم به هاگوارتز جنگ گریفندور با اسلیترین شروع شد و قرار شد از این به بعد جنگهامون رو توی اتاق ضروریات انجام بدیم .

رومسا با سردرگمی پرسید :
خوب اونجا چه ربطی به کوچه داره ؟

پرسی لبخندی زد و ادامه داد :
وقتی ما میخواستیم به جنگ هم بریم جلوی اتاق ضروریات وایمیستادیم و میگفتیم یه جایی رو بهمون بده که 20 نفر بتونن با هم جنگ دوئل کنن .

استرجس بشکنی زد و گفت :
خودشه !
من دیشب خیلی فکر کردم که یعنی با ما چیکار دارن .
نمیدونم چطوری ازت تشکر کنم پرسی با اینکه خیلی آدم مزخرفی هستی ولی یه مواقعی خوب به کمک ملت میایا!

پرسی :
استر جان مزخرفی از خودتونه !!
حالا میخوای جبران کنی باشه بابا برای جبران این لطفم اجازه بدم قسمتها ( تاپیک ) رو توی گریف بدون اجازه ( مجوز ) باز کنم ؟!

استرجس :
بروبابا راسته که آدم بی جنبه ای هستیا .

هدویگ از اون ته داد زد :
ای بابا ول نمیکنید حالا که ما همه چیز و میدونیم باید یه نقشه درست و حسابی بکشیم .

هدویگ این رو گفت و مداد و کاغذی برداشت و کنار پنجره تالار نشست و به دریاچه قلعه خیره شد که از بالا خیلی با شکوه تر بود و سعی کرد فکرش رو روی دوئل شب متمرکز کنه تا بتونه نقشه ای عملی طراحی کنه .

بعد از یک ساعت و نیم از کنار پنجره بلند شد و پرهای خاکیش رو تکوند و به سمت گریفی ها رفت و بلند گفت :
یافتم ! نقشه صحیح را یافتم فقط امشب باید عملیش کنیم .

===========================================================================

آیا نقششون عملی میشد ؟
آیا نقصی داشت ؟
آیا بر اسلیترینی ها پیروز میشوند ؟

اگر موضوعتون خراب شد ببخشید


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۶:۳۰ پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۸۵

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
نامه را باز کرد:
بچه ها سر تا پا گوش شده بودند که ببینن توی نامه چی نوشته شده! همه با سرهاشو رفته بودن تو نامه به طوری که اصلا دیگه متن نامه دیده نمی شد.
رومسا با از اون حرکتای فراقدرتیش همه رو پرت کرد و گفت:
_ااا اینجوری که نمی شه... بزارید من می خونم شما اون گوشه بشینید و گوش کنید!
بچه ها از روی خجالت سر ها رو انداختن پایین و رفتن یه گوشه نشستن. رومسا شروع به خواندن کرد:
_ساعت 7 شب کوچه بغلی!
رومسا یه نگاهی اینجوری کرد و یک بار دیگر نامه را خواند:
_ساعت 7 شب کوچه بغلی!
نه انگار درست خوانده بود. اما منظور نامه را از کوچه نفهمید. پس پرسید:
_بچه ها احیانا هاگوارتز کوچه داره؟؟!!
جسی:
_آبجی جان بی خیال! این بچه ها اسلی از بس تابستونا تو کوچه ولوئن کوییدیچ بازی می کنن دیگه فرق هاگوارتز رو با دهاتشون نمی دونن!
رومسا با تعجب:
_ولی خب منظورشون کدوم کوچه ست؟ که تازه بغل هم هست! یعنی همین کنار بیخ گوشمونه!
اندرو:
_بابا بی خیال رومسا.... از بحث کوچه بیا بیرون! هرچیه من فکر می کنم تنها جای خلوت تو هاگوارتز پشت ساختمونه ضلعه غربی یعنی همین ساختمونه خودمون باشه!
سارا که به نظر می آمد هنوز به مسأله شک دارد گفت:
_ولی چرا اونجا؟ چرا ساعت 7 شب؟ چرا یه موقعی که فقط دو ساعت تا زمان خاموشی فرصته؟ من که می گم حتما کاسه ایی زیره نیم کاسست.
مری در حالی که سرش را تکان می داد گفت:
_من هم با حرف سارا موافقم...پس بهتره از رفتن بی خیال شیم! یه دفعه میریم اونجا یه بلا ملایی سرمون میاد خونش می افته گردن دامبلدور!
وجدان دومبل:
_اولا که خون شما به من چه! در ثانی من 100 سال درس نخوندم که به من بگی دامبلدور خالی! من پروفسور دامبلدورم!
مری در حالی که یکی می زنه تو سر خودش:
_خیله خب بابا توئم! بیکار علاف!
استرجس همان طور که از روی صندلی بر می خواست گفت:
_ولی به نظر من باید حتما بریم! چون نرفتنش خیلی بهتر از رفتن و یه بلایی سرمون اومدن! البته مری جان شما مثله اینکه یادت رفته اون دفعه چجوری زدیم لت و پارشون کردیم!و این اسلی ها هم ما رو هنوز نشناختن!
نگاه دخترا:
استرجس:
_البته بله می دونم کمک دخترای گریفی ها خیلی کمک کرد!
در همان زمان هدویگ که تا اون زمان ساکت بود گفت:
_ما باید بریم! چون هم هیجان داره و هم اگه نریم میگن جا زدیم و ترسوییم....من که می رم!
دارن:
_تو می خوای با اون بال شکستت کجا پاشی بری حالت خوبه؟؟؟ ولی نظر من هم اینه که هر جور شده بریم و از اوضاع سر در بیاریم.....
استرجس:
_پس میریم ولی با هماهنگی و آمادگی کامل قبلی!
و همه موافقت کردند. و اما فردا شب چه شبی خواهد شد!



Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۹:۳۱ شنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۵

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
یاهو



بعد از ورورد پسرا به خوابگاه ، جسی خواست گرد لباسش رو بتکونه و به سمت تالار خودشون بره که ، دریکو که از اول تا آخر به دیوار تکیه داده بود و کرانچی فلفلی میخورد گفت:
- هی خانم ، کجا کجا؟
جسی کرد و گفت:
- تو یکی چی میگی؟؟ ... سپس به موهایش تابی داد و همراه سارا به سمت خوابگاه رفت .
دریکو : !
- اگه من هنوز وزیر بودم ، این ضعیفه میتونست به من اینو بگه؟؟؟...خاک تو سر شما ماموت های بی خاصیت کنن که آبرو واسه من "این وزیر مردمی " نزاشتین!

* 10 دقیقه بعد!
تالار با بچه هایی خسته ، کوفته ، داغون ، بی اعصاب!
- اون کیسه ی آب یخ رو میدی یا پرت کنم؟
-خووون؟... وای از گوشم داره خون میاد !
-تو درسته که نفس میکشی ولی تا دو دقیقه ی دیگه میمیری !
wOW... آخه به شما هم میگن پسر؟... چهارتا جوجه قرطی تونستن شما رو بزنن!
- برو باب گرفتی ما رو بابا !
وقع ما وقع!

خورشید عالم تاب با سرعت هر چه تمام در پشت کوهها پنهان شد ، گویا اون هم نمیخواست دعوای چند تا بچه مدرسه ای را تماشا کند!... صدای خرت خرت خرد شدن چون توسط دندانهای تیز آقا یا خانم (؟) موریانه ، اما را از کف بریده بود تا آنکه چند تا از بچه ها که ساعت ها از شدت درد بیدار بودند را و تازه به خواب رفته بودند بیدا ساخت و باعث شد اعصابشان کاملا سگی شود!
استر ، هدی ، ریموس: !
دارن ، سارا و اندرو : !
مری ، رومسا ،جسی و برو بچز : !

سیم ثانیه بعد*!
تق ... تق ..ت ت تق!
یکی از سال اولی های خوشحال :
- کیه کیه در میزنه ؟؟
صدای پشت در : ئشد معههس اشسفشئ ! یشق...
سخن نویسنده : به دلیل وجود درهای ضد صوت در تالار ، صدا به) صورت کاملا نامفهوم شنیده میشود) !
مری : این چی میگه؟؟؟... نکنه خارجیه؟؟؟
-
- !
پسرک خوشحال : فکر کردی میتونی منو گول بزنی ؟... صدای مامانم نازک تره ! ... برو با بزرگترت بیا !
ملت : نه باب آدم شدی؟
-الهی قربونت برم کوچولو* ... بیا اینجا ببینم ، wOW...چند تا دندون داری ؟؟؟
- همه رو دارم ، نشمردم تا حالا آبجی !
جسی بچه هه رو پرتش میکنه اونور و میگه:
- چه قصه ای شدا، تا یکی مارو میبینه جای آبجیش حساب میکنه !
مری که در کمال خساوت آدامس هاشو به اندرو داده بود تا دله بچه نشکنه گفت:
- یعنی چی آبجی ؟ ... دیگه بهت نگیم آبجی؟؟... مارو میندازی دور؟؟؟... آبجی جدید پیدا کردی؟؟؟؟
پسرک ناراحت : !... من آبجی میخواااام ، من آبجی ندارم !!!
- اصلا هر چی شما بگین !... پشیمون شدم از حرفم!

استر که دو دستی سرش رو چسبیده بود گفت:
- ملت ، یکی پشت در بودا !... این بحث ها رو بیخیال شین !... جسی جان آروم تر !
ملت: !
پسرک خوشحال که اسمش " جیسون " بود ، بدو بدو به سمت در رفت و بعد از چند سوال دیگه در رو باز کرد!
ملت : !
-wOW...داداشه گلم ، بلاخره اومدی؟... دلم واست یه ریزه شده بود ، میدونی از کی تا حالا ندیدمت؟؟؟
هدویگ که پر سوم از سمت راست بال چپش شکسته بود و داشت بی حسی بهش میزد بلند شد و جسی رو هل داد و گفت:
- این داداشه خودمه ، دوسش دارم یه عالمه !
لوییس: !
جیسون گوشه ای ردای جسی رو میکشه و میگه:
- این داداش بزرگمونه؟... بهش بگم داداش؟
جسی: هیـــــــس!


* دو ساعت و دو دقیقه بعد!
لوییس نامه ای رو که توی جیبه رداش بود رو در میاره و به ریموس که پیشش نشسته بود میده و میگه:
-داشتم میمودم یکی از بچه های اسلی بهم داد!
اما همین که ریموس میخواست نامه رو باز کنه ، رومسا اونو قاپید و گفت:
- مشکوکه ، باید بررسی بشه! !


---------------
چه چیزی داخل نامه نوشته شده بود؟
آیا باز هم دعوا ادامه داشت؟؟




ویرایش شده توسط جسيكا پاتر در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۱۳ ۲۰:۳۸:۴۲


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۲:۱۸ جمعه ۱۲ آبان ۱۳۸۵

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
پسرای اسلی از ترس یه قدم عقب رفتند ولی با اومدن جسی دیگه اوضاع پسرا بد شد. هر چند لحظه جیغی از پسرای اسلی بلند می شد و یکی از آنها نقش زمین می شدند. ولی نگاه بچه ها به روی هدویگ افتاد. حالا چند تا هافلی هم به طرفداری سدریک آمده بودند. جسی و سارا هر کدوم یه حرکت خفنز انجام دادند و همه اسلی ها رو نقش زمین کردند ولی هافلی ها زرنگ تر از اینا بودند. 3 تا حرکت خنفز رفتند ولی هیچکس زمین نیافتاد زیرا همه با این حرکات آشنا بودند. ولی بعد همه اعضای گریف یه حرکت خیلی خفنز در آورد ولی فقط یکی از هافلی ها نقش زمین شد. سر انجام لوپین که سعی کرده بود خود را آرام نگه دارد از کوره در رفت و خنفز ترین حرکتی رو که بچه ها به عمرشون دیده بودند انجام داد.(یه مشت جلو سه تا چرخش پا و یه لگد محکم) با انجام این حرکات نصف هافلی ها نقش زمین شدند و بقیه هم اینجوری شدند . و این دفعه دیگه ضربه رو از اعضای گریف خوردند و نقش زمین شدند و بار دیگر بچه های تکنیکی گریف دعوا رو بردند. و لاشه های هافلی ها و اسلی ها رو هم انداختند گوشه پله و رفتند تو تالار که یه شریت بخورند. ولی متأسفانه بچه های اسلی برای یه دعوای دیگه نقشه می کشیدند


تصویر کوچک شده


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۸:۳۲ جمعه ۱۲ آبان ۱۳۸۵

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
جسی بیهوش بروی زمین افتاد. اندرو هم در یک فرصت مناسب پرید و از توی جیب جسی هر چی آدامس بود برداشت!
_حالا دیگه همه آدامسا مال خودم شد!
و نگاهی به دور و برش انداخت و آدامس ها را در اعماق یکی از جیب هایش پنهان کرد!
سپس بدون آن که به ظاهرش نشان دهد که اتفاقی افتاده است به طرف یکی از پنجره ها رفت که به حیاط باز می شد. آن جا کسی به چشم نمی خورد. اندرو با خود فکر کرد حتما هدی و سدی هم دست برداشته با داخل آمده اند!
اما لحظه ایی بعد دوباره صدای دعوا از راهرو بلند شد! آن ها از تالار گریف بیرون آمدند و دیدن در راهروی بین دو تالار یک عده به سختی به جون هم افتاده و از هیچ کتک کاری دریغ نمی کنند!
در آن میان هدویگ که مورد حملات چند نفر قرار گرفته بود کم کم داشت خلع صلاح می شد که ناگهان فریاد سارا او را به خود آورد:
_ببین این جوری باید بزنی!
و یه حرکت خفنزی رفت که در یک آن همه را متوجه خود ساخت! همه به این حالت مجذوب حرکت سارا شده بودند و به قدری این حرکت هیجان انگیز بود که چوب دستی از دستشان افتاد و این چنین ماندند.
گریفی ها که به این مسأله عادت داشتند یواشکی پریدند همه چوب دستی ها رو جمع کردند اما وقتی استر می خواست ماله مالفوی رو برداره دراکو متوجه شد و همه نگاه به سمت آن دو رفت!
استرجس:
مالفوی:
استرجس به طرف تالار خودمون:
و دوباره جنگ از سر آغاز شد با تفاوت اینکه چوب بعضی ها در اون وسط به طرز ناگهانی غیب شده بود. اسلی ها دوباره به جانب سارا برگشتند و دانستند هر چه باشد باید زیر سر سارا باشد پس آمدند که هجوم ببرند به سارا که یه دفعه رومسا که علاوه بر ناظر یکی از دختران خطرناک تالار بود فریاد زد:
_دختران گریفی حالا وقت این است که خود را نشان دهیم! حملـــــــــــــــــــــــــه!
اسلی ها که دختر نداشتند پس همون پسراش مجبور شدند وایسن و از دخترا کتک بخورند!
حالا اوضاع عوض شده بود پسرای گریفی مشغول تشویق کردن دخترا بودند! در آن میان ناگهان جسی از سر و صدای های بسیار بلند به هوش آمد و به محض فهمیدن موضوع با یک غرش ترسناک دخترانه وارد میدان شد!
حالا چه می شود؟
آیا پسران اسلی زنده می ماندند؟


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۱۲ ۲۰:۱۷:۰۷


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۹:۰۷ پنجشنبه ۱۱ آبان ۱۳۸۵

اندرومیداold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۶ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۱ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۹
از معلوم نیست!دوره گردم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 660
آفلاین
مری و اندرو دست در دست هم به سمت در تالار دویدند که ناگهان اندرو حس کرد کسی یقه ی اش را گرفته.

جسی با چشم غره ای رو به اندرو : آی خانوم کجا کجا؟؟ .. بچه رو نمی برن دعوا!بد آموزی داره!!

اندرو :
مری : خوش بگذره!!شربت ها رو زیاد شیرین نکنی ها!!

در تالار پشت سر جسی بسته شد.اندرو دست مری را محکم تر گرفته است.

اندرو : چی فکر کردی؟عمرا!
- تو یه ...خیلی نامردی!... ..بذار برم!
-
-خب؟شرطت چیه؟
-آدامس!
- به درک!اصلا نمی رم!
-هر طور میلته!!

* * *

همه ی بچه ها میریزن توی تالار!( دقیقا فعلا ریختن!! )دست مری و اندرو از هم جدا می شود.

جسی : چه خواهر حرف گوش کنی دارم!مری تو هم موندی کمکش کنی؟... چه قدر خوب!

مری ابروهاشو بالا انداخت اما حرفی نزد.درحالی که اندرو تک تک شربت ها رو به بچه ها می داد دو تا ادامس دیگه از جسی گرفت!یکی برای خودش یکی برای مری!

جسی با نگاهی خواهر بزرگانه به اندرو به رومسا که بغل دستش نشسته گفت : میبینی؟ داره مثل خودم می شه!خانوم شده!

رومسا هیچ عکس العملی نشون نداد.جسی نصف شربت رو در جا سر کشید.

-چیه؟نظری نداری؟ .. رومسا؟ .. رومسا؟ ..اِ!چرا .... ؟

اندرو با لبخندی شیطانی ادامس رو باد کرد و ترکاند.


ویرایش شده توسط اندرومیدا در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۱۱ ۱۹:۱۲:۰۶

" در جهان چیزی به نام آغاز و پایان وجود ندارد. زندگی امروز خود را به گونه ای بگذرانید که گویی همه چیز در همین یک روز است ... "


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۶:۲۵ پنجشنبه ۱۱ آبان ۱۳۸۵

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
سارا گفت: اه. خفه شو مری. دعوا رو ببین
از طرف دیگه جسی که به طرف زمین رفته بود دوباره روی هدویگ افتاد و هر دو با هم محکم خوردند زمین.
هدویگ با حالتی کم و بیش آتیشی گفت: احمق!!! خیلی خنگی
جسی با حالت تدافعی گفت: چی؟؟؟ بیا بریم دعوا کنیم با این اسلی ها. ول کن اینا رو
هدویگ گفت: حیف که الان نمی شه ویلا بدجور می زدمت. پاشو بریم
هدویگ پرواز کرد و با یک حرکت چرخشی به 8 تا اسلی نوک زد. جسی هم یه مشت محکم نثار کراب که همین الان اومده بود کرد. آلیشا و رومسا هم که باز اومده بودن وسط با هم یه مشت تو صورت گویل زدند که همراه با کراب آمده بود. ولی هنوز 3 تا مونده بودند:
مک بون - پانسی - مالفوی
هدویگ یه نوک دیگه زد و مالفوی رو از پا در آورد. بچه ها هم همه با هم یه مشت زدند تو شکم مک بون و اونم سرنگون کردند. ولی پانسی پارکینسون رو نزدند. آخه نامحرم بودند!!! ولی رومسا و آلیشا هر کدوم یه مشت نثار پانسی کردند و بلاخره اسلی ها باختند.
همه به سوی خوابگاه رفتند. همینکه جسی وارد شد، مری خودش رو روی اون انداخت و فریاد زد: اندرو آدامسامو خورد!!
اندرو هم گفت: اونا مال من بود نه مال تو!!
سارا فریاد زد: خفه شید. بسه دیگه! بچه ها تازه از دعوا اومدند. خسته ان. برید براشون شربت و غذا بیارین
مری و اندرو از خجالت سرخ شدند و به خاطر اینکه سرخیشون معلوم نشه رفتن شربت و غذا بیارن که ناگهان باز از توی حیاط صدای مشت اومد و بچه ها هدی و سدریک رو دیدن که داشتن همدیگه رو میزدند و تازه متوجه غیبت هدویگ شدند. پس به سمت حیاط رفتند تا یه دعوای دیگه رو شروع کنند


تصویر کوچک شده


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۹:۲۵ پنجشنبه ۱۱ آبان ۱۳۸۵

دارن الیور فلاملold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ دوشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۲:۳۹ چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۶
از میدان گریملود شماره ی 12
گروه:
کاربران عضو
پیام: 290
آفلاین
بله ظاهرا اين دعوا تمومي نداره.حالا هدي ميره جلو كه دوباره اون حركت استراتژيكي و غير ورزشي رو تكرار كنه.ميره جلو و دوباره موفق ميشه.
اين صداي دارن بود كه همواره استاد گزارش كردن كاراي ارزشي ورزشي به شمار مي آمد.
تماشاگراي اسلي به طرف هدي سنگ پرتاب مي كردن و صداي فحش هاي بي ناموسي همه جا را پر كرده بود.
اينبار استر كه ناظر گريف ها بود ميره جلو.
رومسا:ماااااااااااااااااااااااااا
استر اونجا چي كار مي كنه.؟
آليشيا كه بد جور جوگيزر شده بود داشت واسه خودش پرت و پلا مي گفت.
شترق
آليشيا:چرا مي زني؟
رومسا:براي اينكه ديگه واسه من زبون درازي نكني.
آليشيا:
در داخل خوابگاه:
دودو چيچي.دودو چچيي
اين صداي دخترا كه از پشت پيراهن همديگه رو گرفته بودن و داشتن قطار بازي مي كردن.جسي كه از همه جلوتر بو دختراي ديگه رو راهنمايي مي كرد..
جسي:ايـــــــــــــــــــــــــــــي
يه دفعه ترمز مي گيره و بقيه به نوبت بهم ديگه برخورد مي كنن.
سارا كه قبل از اونا برگشته بود گفت:داريد چيكار مي كنيد.؟
جسي:قطار بازي.
سارا:مگه بچه شديد./؟
جسي و دخترا:
سارا:جسي بيا نگاه كن استر يه مشت خورد.
جسي:كو؟كجا.؟كي؟
و با حركتي قورباغه اي كه مختص دختراست مي ره به سمت پنجره.
و باز صداي افتضاح دارن به گوش رسيد:
حالا استر داره مي خوره.يك.دو.سه تا مشت ديگه.واي هدي به كمكش مياد.بله استر به بازي برمي گرده.
تماشاگراي اسلي:هووووووووووووووووو
هدويگ::
گريفيها:هدي نوك طلايي.سرور تيم مايي.
هدي: تو دلش(من متعلق به همه ي شما هستم.)
شترق
يه سنگ مي خوره به يكي از پرهاي هدي و گرومپ مي افته زمين.
تماشاگراي اسلي:
مري:يكي نيست به اين بازي رو گزارش نكنه.من كه كر شدم.
اندرو:نگران نباش طبيعيه.
يكي از اين ارزشيهاي اسلي اين بار استر رو بيهوش ميكنه.
جسي:آي نفس كش.و از پنجره خودشو ميندازه بيرون تا تو مسابقه ي بوكس شركت كنه.
مري دستاشو تو جيبش مي كنه و جيغي بس عظيم مي كشه:آي بچه آدامس هاي من كو؟
اندرو دهنش رو به اندازه يك و نيم متر باز مي كنه و همه ي آدامس هاي مري رو كه تو دهنش يود نشون ميده.
مري:دزد آدامس هامو دزديدند.
.....................................................................
اولا ايول به سوژه ي خوب جسي.
دوما بچه ها اين تقريبا از معدود پستاي طنز منه كه زدمش.خلاصه من تو طنز بسي ضعيفم و اگه ديديد افتضاح شده بگيد پاك كنم.
در ضمن بچه ها از طلسم استفاده نكنيد.مشت و لگد باحال تره.
يه نكته ي ديگه اينكه مري و اندرو و سارا داخل خوابگاه هستن.
چاكر همه
دارن


[i][size=small][color=3333CC]هيچ وقت نگوييد كه اي كاش زندگي بهتر �


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۰:۰۰ چهارشنبه ۱۰ آبان ۱۳۸۵

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
آلیشا و رومسا که از دور نظاره گر این صحنه ها بودند کنترل از دستشون در رفت و از پنجره خودشون رو پرت کردند طرف هدی. هدی هم با مخ رفت زمین و این کتلت شد
هدویگ گفت: دیوونه شدی؟ اه!! بزار دعوامو بکنم
آلیشا گفت: خیلی خب حالا. می شه ما رو هم سوار خودت کنی با هم بریم هوا؟ ما هم با چوبدستی اسلی ها رو می زنیم
هدویگ گفت: اگه شما سوارم شید که من نمی تونم پرواز کنم. اول یه جادوی افزایش قدرت روم اجرا کنید
رومسا که تا آن لحظه ساکت بود بازم هیچی نگفت و گذاشت آلیشا زمزمه کنه: بیفزا
سپس هر دو سوار هدویگ شدند و هدویگ به راه افتاد. رومسا این دفعه فریاد زد: کنمیم
آلیشا گفت: ای رومسا!! حرف نمی زنی وقتی می زنی چرا داد می زنی؟ گوشم کر شد
رومسا:
سپس گفت: حالا که وقت این حرف ها نیست . اونا رو بزن
ولی ناگهان هر دو سر خوردند و دامن رومسا جلوی چشم هدویگو گرفت. هدویگ سریع پرواز کرد و به هوا رفت که به کسی نخورد سپس گفت: اه! رومسا این دامنتو بکش بالا دیگه. این قدرم با هم کل کل نکنید. منو بچسبین
رومسا:
آلیشا با چوبدستی یکی از اسلی ها رو نشونه گرفت و زمزمه کرد: خبالل
ولی همون موقع هدویگ جهتشو تغییر داد و این طلسم به یکی از گریفی ها خورد.
آلیشا با عصبانیت گفت: هدویگ. اه
هدویگ:
ولی ناگهان هدویگ به سمت یه اسلی یورش برد. رومسا و آلیشا هم اون یکی اسلی رو نشونه گرفتن و زمزمه کردند: تیتلاب غیس اکیب اگزمی.
اسلی که هدویگ نشونه گرفته بود از شدت درد جیغ زد و به زمین افتاد. طلسم رومسا و آلیشا هم که به یکی از اسلیها خورده بود، عمل کرد و او را 900 متر آن طرف تر پرتاب کرد. ولی 3 تا از اسلیها مانده بودند که یکیشون مک بون بود و با وجود پشم هاش نمی شد بهش نوک زد یا طلسم پرتاب کرد. پس باید به زور متوسل می شدند. از هدویگ پایین رفتند اما هدویگ هنوز تو هوا بود برای همین رومسا و آلیشا برای بار دوم سکندری رفتند تو زمین


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.