هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱:۵۶ شنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۶

مازامولا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ سه شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۲ جمعه ۱ آبان ۱۳۸۸
از موزمالستان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 120
آفلاین
این جا آداس است سالاد شیرازی جادوگران!!ماشاا.. شیر موزه!!! یه کم دیگه قاطیش کنین ورز بیاد!
واقعا این سوالات در ذهن ما هست که چو چی (یعنی چو چی شد؟)
کدوم پست؟
من به دلیل فشار های اقتصادی سیاسی همه طنزم از بین رفته!
__________________________
چندین ساعت قبل از این دو تا پست پایینی 3 هفته قبل در حالی که چو داد میزد:نه شما نمی تونید این کارو با من بکنید
چو:نه عمرا نمیتونید
چو:هوی باقالی علفی!!با توم نه نمیشه شما نمیتونین.
دوربین فضای تاریکی رو نشون میده و دو تا بادوم سفید و که همون چشم چو میباشد*. که 2 بار پلک میزنه.
دوربین از یکی از سوراخ های گونی میره بیرون و حدس بزنین کی تو کادره؟
عله ی خودمون!
__________-
زمان:دم دمای لحضات ملکوتی ورود جین جان (جینی)
مکان:خونه عله اینا
عله ریش مصنوعیشو که از هدایای سرژ عزیز در زاه اسلام بوده رو در میاره عینک آفتابیشم میکنه!
دستمال خالخالی سفید قرمزی رو در میاره و عرق شو خشک میکنه و میذاره رو دماغش و نفس عمییییییییییییییییییییییییق میکشه و میره تو رویا:
باب
باب
باب(صدای تشکیل شدن حباب بالای سر): یه ابر بالای سرش ظاهر میشه آخه این دستمال یادگاری نمید خدابیامرز بوده و یه صحنه یادش میاد که تو یه 4 دیواری کوچیک......
بلههه افطار میکردن!
-علهههههههههههههههههههههه
ابره میترکه!ابر که هیچی با این صدا منم بودم میترکیدم!
عله بر خلاف همیشه این دفعه هوشش و به کار گرفت و گونی رو ورداشت گذاشت توی یه مکعب که یه دایره داره وسطش بعد چند تا دکمم داره!
-علههه بادمجونها رو سرخ کردیی؟
جین جان در حالی ای حرف و میزد که داشت با یه چیزی شبیه آجر که مدل mengharia E61i *بود صحبت میکرد :نه لاوی(لاوندر) با عله بودم تو بگو
جین جان یه کوه لباس میریزه رو سر عله:بنداز تو ماشین
عله:با دست میشورم عزیزم
جین جان یه نگاه از نوک انگشت عله تا فرق سرش میندازه و از اون جایی که ما ساحره ها خیلی با جذبه ایم و شما جادوگرا زز عله آب دهنشو قورت که نمیتونه بده نگه میداره که شاید بعدا بره تف کنه!
غله با همون تف تو دهتش:مو قشنگ عله !خودم با دست میشورم یه کار میکنم برق بزنه . به من میگن عله گلدن(golden)پنجه.
جین جان:باقالی علفیییی بنداز تو ماشین! ا
و بلههههه جونم براتون بگه که لباسا میرن تو ماشین و دکمه نارنجی هم زده میشه و هیچ فیلم هندی هم در کار نیست!
__________________________
دوربین آشپزخونه عله اینا رو نشون میده ومن چون خیلی به فضا سازی معتقدم آشپزخونه ای با کاشی های نارنجی که وسط آشپزخونه یه سفره پهن شده که از قضا وسط سفره عله نشسته و بازم از قضا یه سری سبزی دورشه و با یه دست یه جعفری رو جلوی چشش گرفته و با دست آزادش و دراز میکنه:د ببین!! ببین این اعصابه من دارم؟من یه عمر یخ حوض شکستم رخت شستم حالا میگه بندار تو ماشین به غرور آدم توهین میکنه.نه تو این دست منو ببین (فقط دست رو ببینید).
البته هیچ کسی توی آشپزخونه نسیت جز عله!
دوربین یه 60 درجه میچرخه و ماشین لباس شویی رو نشون میده که در حال لرزیدنه.....کف میکنه.....آّب میکشه....خشک میکنه...خدا به دور گویا رو دور تندم هست

________________________________
چندین ساعت بعد
یه موجودی وایساده
درسته که من عشق توصیفم ولی تو این یه مورد عاجزم
بانو چویی(چو) در حالی که یه کم آب رفته. و موهاش خیلی قشنگ سیخ شده بدون هیچ گونه استفاده از ماده های چسبناک.و هر از گاهی که جرقه هم میزنه و مردمک چشمش با سرعت 2 mm در ثانیه در حدقه میچرخه و قسمت های مختلف بدن و لباسش برق میزنه(از این ستاره خوشگلا که تو تبلیغ مایع ظرفشویی ها روی این لیوانا مدرخشه) جلوی عله وایساده.
عله:بیبین(bibin) آبجی چویی ما چاکرتون آق عله خاطر خوا شوما شدیم دس خودمون نی به مولا .این ضعیفه هم بد چیزیه.شیطونه میگه طلاقشو بدم بیام شوما رو بیگیریم ولی الانه بیا یه صیغه میقه ای بوخونبم محض آشنایی.والا آبجی چاکریم در بست.

در حین این جینگولک بازی های عله با هر کدوم ار این جمله ها یکی از موهای چویی از بالا به پایین سقوط میکرد.و کم کم سرعت حرکت مردمکه هم کمتر میشد و دهن چویی به لبخند ملیحی باز میشه تااین که در آخر نیشش تا بنا گوشش باز میشه. و دهنش و باز میکنه که یه چیزی بگه اما متاسفانه چند تا حباب از دهنش میاد بیرون
===============
* mengharia bar vazne nokia


ویرایش شده توسط مازامولا در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۴ ۱:۵۹:۱۱
ویرایش شده توسط مازامولا در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۴ ۲:۱۶:۱۲
ویرایش شده توسط مازامولا در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۴ ۵:۱۰:۴۸

آداس این جا وطن من است!


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۲:۰۰ شنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۶

ادوارد بونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۵ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۰:۱۹ جمعه ۸ فروردین ۱۳۹۹
از اینوره!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 475
آفلاین
آخرين نواده ي بانو چويي عظمي همين چو خودمون همچنان در تلاش بوده كه مقداري بد و بيراه به عله بگه ولي همچنان از دهنش مقدار زيادي كف و حباب و اينجور چيزا مي ياد بيرون ( پودر ماشين لباسشويي كف اش كنترل نشده بود) و باعث ميشه كه چو به بيماري ضايعگي مفرط دچار بشه. اما چو روش زياده و همينطور به تلاشش ادامه مي ده كه در نهايت بي نتيجه است بازم..
------
كارگردان:كــــــــآاات!
نويسنده: هان چته باز چي شده؟
كارگردان:‌بريد يه دونه مترجم بياريد بفهمه اين چي ميگه..بوقيديد به داستان ..اين كه همينجوري براي خودش پيچيده هست ..يه كاري مي كنيد كسي نتونه ادامه بده ..بعد هي مي گيد بشتابيد آداس!بشتابيد آداس!..خب كي مي تونه اينو ادامه بده..ببين اين اعصاب منه!..
نويسنده توجهي به كارگردان مخوف نمي كنه و شروع ي كنه به نوشتن بقيه داستان ولي كارگردان روش زياد بوده براي همين ناچارا ضربه اي به مخش مي نوازند تا خفه بشه
-------
چو همينطور با خودش در كلنجار بود تا بتونه اون بدوبيراههاي برازنده ي عله رو بهش بگه اما ناتوان بود در اين كار. جين جان همچنان با گوشيه ، گوشيه، چي بود اسم گوشيه؟ اصلا بي خيال همون گوشي خيلي ضايعش مشغول نرمش چونه بوده و از خودش خاطره ول مي كرده عله هم رفته بود سر كار بعديش كه همانا سبزي پاك كردن بوده. لازم به ذكر دوباره نيست كه چو بازهم داشته تلاش مي كرده، ولي اين دفعه لازم به ذكره چون مترجم رسيده و مي خواد حرفاشو ترجمه كنه!:
-باب ..!!(حرفاي چو!)
- خجالت نمي كشي بوقي بوق شده ي بوق بوقي من خودم يه شوور دارم جادوگر خوره بعدشم اون پنج تا دست داره تو همش دوتا داري چش به هم بزني همه كارها رو مي كنه ...خيلي هم خوبه كلاس داره..قربونش برم الهي
علله: اين كه همش يه كلمه حرف زد آخه!!
- لوپ باب ..بولوب...بلوب ..لوب .باب!
- الان خبرش مي كنم بياد اينجا حقتو بذاره كف دستت تا بفهمي كه چه معني داره كه بخواي زن مردمو صيغه كني!
چو در يك حركت انتحاري و فوق پيچيده آستيناشو بالا مي زنه و ساعد دست چپشو كه يك علامت به شكل پنج پا داشت رو لمس مي كنه و نگاه ها و حباب هاي شيطاني از خودش بروز مي ده! طولي نمي كشه كه صحنه پر از پشم مي شه و يك موجود پنچ پاي پر پشم پشمالو تلپي بر سر علله فرود مياد!
- شپلخ!(عله با سر رفت توي سبزي ها)
جين جان: اي واي ..بدبخت شدم..اي واي خاك بر سرم شد..مرد خونمو كشتن...اي واي ..ايها ناس كمك كنيد ..اي واي..خدااااااااا!
ولي از اونجايي كه جين جان يك زن گريفي شجاع بوده سريع دست از اين كار بر مي داره و دست به كار مي شه. با سرعتي بسيار زياد سلاحشو آماده مي كنه و به سمت مك بون حمله ور مي شه!(جدي نگيريد سلاحش لنگه كفش نه چوب جادو)
چو هم كه صحنه رو اينطوري مي بينه با يك حركت تند لباسشو در مياره _نترسيد اصلا نترسيد..اون بي جنبه هاي منحرفي هم كه چششون داره در مي ياد و اينا خوشحال نشن چون زير لباسش لباس كاراته پوشيده بوده!_چو و جيني هم مشغول يك دعواي زنونه مي شن به من و شما هم ربطي نداره اونجا رو نگاه نكنيد چشماتونم درويش كنيد.
ناگهان تصوير سياه مي شه و هيچ چيز جز دو ميكروب در اعماق يك لباس پشمي رو نشون نمي ده كه دارن يك قل دو قل بازي مي كنن._ اگه نفهميدي بهت مي گم كه يه نفر اومده جلوي دوربين وايستاده كه خيلي گندست و اينا!_
- دخترا دخترا...بسه چرا با هم دعوا مي كنيد؟..آداسي ها بايد با هم متحد باشن...مگه نه مازامولا؟(اين چه اسمي رو خودت گذاشتي خيلي سخه)
- بله بانوي من!
ماكسيم عظمي طي يك حركت ساده دستشو دراز مي كنه و چو جين جان رو كه الان شباهت زيادي به جكي جان داشته رو از هم جدا مي كنه و اونها رو در آغوش مي گيره كه اين عمل باعث مي شه اونا آبلمبو بشن
همين طور كه ماكسيم عظمي اون دو نفرو در آغوش گرفته بود و مهربانانه مي فشرده ناگهان يك صداي گريه اي از بيرون خانه به گوش مي رسه كه متعلق به يك جادورگر زذ بوده!
- اوهووو اوهووو اوهوو هينگامه مادر جان..وايو(...)..اوهوو

آيا اين شخص به آداس تعلق داره؟
اين شخص كدام يك از مردان زذ آداس هست؟
در برنامه ي بعدي جواب اين سوالها رو مي گيريد.
ادامه دارد...


می تراود مهتاب..


"وقتش رسیده که همه‌ی ما بین چیزی که درسته و چیزی که آسونه، یکی رو انتخاب کنیم."
- پروفسور دامبلدور



Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۸:۰۰ شنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۶

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
مادام ماکسیم عظمی به همراه جین جان آب(به دلیل آبلمبو شدن بیش از حد این لقب هم بهش اضافه شد!)و بانو چویی گران و همراهی موذمال...نه مازمول...نه مول ماز...ولش کن بابا همون یارو ترومپتیه( )بیرون میرن تا این زذ از جان گذشته رو بشناسن . در همین راستا از روی عله و مک با هم رد شده و اونا رو به تعدادی پرچین جوات تبدیل میکنن!
همین که از در میرن بیرون ابتدا یک چیز دراز که در فرهنگ انسانهای عادی و غیر عادی دماغ نامیده میشد تو چشمشون فرو میره و وقتی با تلاش فراوان اون یک عدد دماغ رو از تو چش و چالشون در میارن چو طرف رو میشناسه:
_:اه!این رو که من از همون لهجه ضایعش شناختم!این مگه ادیب نیس؟!
ادیب با شنیدن اسم خودش به سمت اونا برمیگرده و همین که ماشالا هزار ماشالا دورش بگردم قد و هیکل مادام ماکسیم رو میبینه ابتدا به حالت دو نقطه دی در میاد و بعدش به هیچ حالتی در نمیاد چون غش میکنه!
ملت نیکوکار آداسی هم ادوارد رو میبرن توی ساختمون چون بچه بیرون از خونه تو سرما ممکنه بچاد بیفته رو دست اینا.
==========
یه ذره بعد تر:
ادوارد بالاخره داره به هوش میاد:وای.اینجا کجاس.اینا کین؟من کیم؟شماها چی میگین؟من اینجا چیکار میکنم؟...
چو:آقا.آقای محترم.مرد حسابی.آقای بونز.ادیب جان.ادوارد.هوووووی خره با توام!
لفظ هوووی خره به زیبایی روی ادوارد تاثیر میذاره و حواسش سر جاش میاد:مادر جان!هینگامه.چو نبودی ندیدی من یه...
همین لحظه مادام ماکسیم که مشغول هرس کردن پرچین ها(عله و مک رو میگم بابا!)بود از آشپزخونه میاد بیرون:اِ.به هوش اومد؟!
ادوارد که به شدت از دیدن مادام ماکسیم جو گیر شده میپره بغل چو:جیییییغ!خودشه!من رو نجات بدین من رو میخواد بخوره!وای مامانی!
ادوارد احساس میکنه ملت کمی تا قسمتی دارن به این صورت: بهش نگاه میکنن.به همین دلیل برای حفظ شئونات اسلامی از بغل چو میاد پایین ولی قبل از این که قضیه رو ماسمالی کنه یک نعره فراانسانی شنیده میشه:میکشمت ادوارد!!تو بغل چو چیکار میکردی؟
مک در هیبت گلادیاتوری که به پرچین تبدیل شده( )در آستانه در آشپزخونه ظاهر میشه!!
ادوارد:
===================
با عرض معذرت از همگی.اگه بد بود شرمنده.مونده تا دستم گرم بشه!


ویرایش شده توسط ويولت بودلر در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۴ ۱۸:۴۳:۳۲

But Life has a happy end. :)


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۸:۱۹ دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۶

ادوارد بونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۵ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۰:۱۹ جمعه ۸ فروردین ۱۳۹۹
از اینوره!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 475
آفلاین
همه ي اعضاي حاضر در صحنه جز ادوارد بسي تعجب كرده بودند كه اين صداي فرا انساني كه از صداي شپور( ترومپت چيه فارسي رو پاس بداريد و اينا!) مازي مولان (!) بسي بالاتر و گوش خراش تر بود چطور از هيكل نحيف اين ساحره بيرون تراويده
ساحره ي نحيف و اينا: هوي ادوارد تو چرا رفته بودي بغل چو؟ تا چشم منو دور مي بيني سريع شلوارتو عوض مي كني؟..هان هان هان؟
اديب در حالي كه از ترس دستشو تا ته كرده بود تو حلقش رو به ساحره ي نحيف مي گه:
ااان كمنم نامن ووني تني نوقي ستيا!(دستش تو حلقش بود ديگه خب)
ساحره: هوي اون دستتو در بيار ببينم چي ميگي!
پس از اينكه با تلاش هاي فراوان گروه امداد كه يك ربع پس از حادثه با تماس اول خودشون رو به محل حادثه رسونده بودند دست اديب از حلقش در مي ياد و در حالي كه زير نور لامپ هاي اضافه اي كه در محل بوده به شدت برق مي زده به حالت دو نقطه دي رو به ساحره ي محترم مي كنه و ميگه:
- تقصير من نبود كه ويولت. اصلا اين ساحره هاي خيلي خوب و محترم و اينا منو از بيرون اوردن تو و از من پرستاري كردن تا حالم خوب بشه اون گندهه هم مي خواست منو بخوره ولي من از خودم دفاع كردم و اينا بعد اين چو به من گير داد گفت تو بايد بياي بغل من ..من هي مقاومت مي كردم .شتلق شپلخ!...اما اين چو هي مي گفت تو بايد دست مزد مراقبت ما رو بدي() من هي مقاوت كردم ولي سر آخر شكست خوردم و اين چو منو به زور بغل كرد
مك بون در بين حرفاي چو مي خواست كه با يك حركت كه مخصوص پنج پاهاي درنده هست به ادوارد حمله كنه و حقشو بذاره كف دستش اما ادوارد با يك حركت سر دماغشو توي چشم و چال مكبون فرو مي كنه و به نطقش ادامه مي ده
چو:مآآآ
ادوارد:
ويولت: :ything:
ادوارد: من اين قده دنبال تو گشتم پيدات نكردم كجا بودي ؟ بيا بغل عمو اينا

صحنه عوض شد

تصوير از سياهي در مي ياد و كم كم هيكل عظيم ماكسيم عظمي در كادر مشخص مي شه كه روي يك صندلي غول پيكر برازنده ي خودش نشسته و مازي مولان داره پاهاي ماكسيم عظمي رو مي ماله. جين جان همچنان مشغول نرمش چونه ست چو داره حركات رزمي رو تمرين مي كنه كه انشالا براي مصارف بعدي مورد استفاده قرار بده. ويولت و فلور هم مشغول مراسم نخودچي خورون بعد از افطار مي باشند

اون ور ترا طرف مردونه هري همچنان مشغول انجام كارهاي عقب موندشه. مك بون هم در حال حرص كردن پشمهاشه به طوري كه پشمهاي اضافي و بلند و بدرد نخور و اينا رو با موچين بر مي داره و يك آواي گوشخراشي از خودش بروز مي ده. ادوارد و راجرهم چون خيلي كلاس دارن دارن با هم ديگه شطرنج بازي مي كنن.
در اين راستا براي اينكه سوژه ي مناسبي براي نفر بعدي مهيا بشه ناگهان از دور دستها صداي ناخوشي به گوش مي رسه:
پارسال بهار دسته جمعي رفته بوديم زيارت..بوق بوق (بوق ماشينه منحرف)

اين صداي صداي چيست و از كجا مي آيد و غيره!

ادامه دارد؟!


می تراود مهتاب..


"وقتش رسیده که همه‌ی ما بین چیزی که درسته و چیزی که آسونه، یکی رو انتخاب کنیم."
- پروفسور دامبلدور



Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۸:۵۶ دوشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۶

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
موضوع جدید:
____________
فوز زووف ووو(سوت زدن از نوع سیریشی)
اوا این جا چه خبره؟ این ملت براچی کنار این دیوارا جمع شدن؟کی اجازه جمع شدن رو به اینا داده؟من خودم ته استکبارم.نکنه کودتا شده باشه و منو از نظارت انداخته باشن؟

سیریش با این حالت به سمت ملتی که کنار دیوار جمع شده بودن رفت:
یاالله.برادران و خانمها بربدکنار.راه رو برا ناظر خالی کنید.

ملت همه راهو باز کردن تا سیریش رد شه.
سیریش یه پک به سیگارش زد و با قدم های جواتی رفت به سمت ته دیوار.
با چشمهای گنده به دیوار خیره شد:
اطلاعیه مهم:

با توجه به اتفاقهای اخیر و برخورد بسیار بد مدیریت با ساحره های محترم، اینجانب من باب آگدن انجمن دفاع از ساحره ها را باز نموده و از هر ساحره عزیز و خوشگل و ناز دفاع میکنم.بشتابید بشتابید.

سیریش با دیدن این اعلامیه غیرتی شد:
موهااااااااا.کی جرأت کرده تو انجمن من بدون اجازه من بدون مجوز من مسئول تاپیکی بشه؟اونم تاپیک ساحره ها!! الان میرم حالیش میکنم.تمام ساحرهای اینجا ماله منن....منظورم اینه که تمامی تاپیکهای اینجا ماله منن.

ده دقیقه بعد دفتر حمایت از ساحرها:

باب:واییی عزیزم تو سریعا تایید شدی.چه لپهای مامانیی داری
دیششش بوخنواود (صدای شکسته شدن در)
ههه ههه هه(صدای نفسهای سیریش)
دیلی دیلی دیلی(صدای موبایل نویسنده)
سیریش:باب آگدن کیه؟؟؟
باب:بستگی داره.

__ به چی؟
__ اگر میخوای دعوا کنی اون وقت باب آگدن این خانوم محترمه.ا
گر میخوای پول بدی اون وقت منم.اگر میخوای پول بگیری باب آگدن هری پاتره.اگر میخوای پول بدی بعد بگیری....
__ خاموووش پس تو بابی هستی نه؟بیا بیرون کارت دارم.

بیرون از سازمان:

سیریش:تو برا چی این سازمانو فعال کردی؟
__ من که تو اعلامیه گفتم.
__ ولی مدیران که چیزی به ساحرها نگفتن.
__ همینم یک توهینه
سیریش یک نگاه استکباری کرد و گفت یالا بگو:
باب که دید اوضاع خطریه حقیقت رو گفت:
ببین من بعد از سالها فهمیدم که ساحرها خیلی رو مدیرا اثر بزارن.
حالا هم میخوام به بهانه اینکه مدیرا به ساحرها احترام نمیزارن این سازمانو بگیرم و بعد سایت رو ماله خودم کنم.
سیرییش:اوکیی.ولی نصف سایت ماله من میشه وگرنه
نصف ساحرها هم همینطور:HAMMER:
بابی:اوکی.نینجا های مونث سایت را فرا میگیرند.موهااااا




Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۰:۰۴ یکشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۶

آماندا لانگ باتمold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۵۷ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۸
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
پخ ! از خواب پرید ! موهاش رو از جلو چشماش زد کنار . خیلی وحشت زده شده بود . خیلی هم هیجان زده ! از این که یه ماموریت بهش محول شده بود به خودش میبالید ! ولی وقتی یادش میومد همش تو خواب بوده بدجوری دپرس میشه ! بلند شد و به طرف میزش رفت تا ببینه که اون شمشیری که توخواب دیده بود واقعا ظاهر شده یا نه ؟
با هر قدمی که برمیداشت قلبش تاپ تاپ میزد .
دیریــــــــــــــــــــــــــــــــــــــنگ !
وقتی دید اون شمشیر گنده ی سامورایی که روش اسم باب آگدن هک شده بود مخش بدجوری زنگ زد !
باب را بکش! این دستور دائما افکارش رو پریشان میکرد !
نهایتا جلوی آینه رفت این چنین به خود روحیه بخشید :
من میدونم تو میتونی ! میدونم که تو خیلی فرزی آماندا !
تو دلش میگه : نچ ! من اینکاره نیستم ! من حتی آزارم به همین مورچه ای که الان رو زمین داره راه میره واسه خودش نمیرسه !
دوباره به خودش میگه :
کو ؟ مورچه کجاست ؟ توهم زده به سرت ؟
دوباره میگه : الان بهت نشون میدم !

خم میشه و اطراف رو میگرده ... نخیر ! مثل اینکه مورچه ها همشون قهر کرده بودن باهاش و رفته بودن خونه ی خالشون ! آخه الان تقریبا دو سه روزی میشد که آماندا قند خورد نکرده بود و براشون نمیریخت !
پس به خودش میگه :
بیبن ! من نمیتونم یعنی اگه سر کلاس تغییر شکل آدامسم رو هی مچاله نمیکردم و نمیچسبوندم به اینور اونور و دوباره نمیکندمشون شاید الان میتونستم ولی الان میتونم شجاعانه بگم که من اینجا هیچ مورچه ای نمیبینم و دلیلی هم نداره که تو رو ببینم و وجود تو رو باور داشته باشم ! پس به حرفات هم گوش نمیکنم !
خودش به خودش میگه : (یعنی خودش به آماندا میگه !)
من حرفی ندارم ! ولی بهتره خودت رو گول نزنی ! یعنی اگه وجود من رو باور نکنی به خودت شک کردی ! من هم واقعا برای خودم متاسف میشم ! کاری نکن که به عقلم یعنی عقلت شک کنم !
آماندا : تو بیعقلی من که شک نکن ! ولی خیلی نامردی ! حالا که حرف سر بی مخی و دیوونگی من شد عقلم شد مال خودم ؟ تا حالاکه تو من بودی !
خودش : باوش من دیگه میرم ! به حرفام خوب گوش کن !
آماندا:

****************

افکار آماندا هنوز مغشوش بود ! هنوز هاج بود ! نمیدانست به خودش گوش دهد یا به خودش ؟!
تا اینکه بالاخره تصمیم گرفت ! به خودش ! حس غیرت زنانه اش گل کرده بود و تصمیم گرفت به خودش گوش دهد باب آگدن را گوش مالی ای حسابی دهد ! بنابراین یه پارچه ی سیاه و دراز به چشمانش بست و توسط جادو ( ناسلامتی داریم تو سایت >جادوگران<فعالبت میکنیما ! اصن هیشکی از جادو چیزی نمیگه ! ) دو سوراخ برای چشمانش در پارچه ایجاد کرد و شمشیر را برداشت و راهی شد !

آماندا : بگیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــریـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن منوـوووو !


---------------------------
هر داستانی باید یه آدم خوبه و یه آدم بده داشته باشه دیگه ؟ منم آدم خوبه روخلق کردم !!!


تصویر کوچک شده


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۲:۵۳ شنبه ۴ خرداد ۱۳۸۷

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
چوچانگ مغرور و مست از فتح فرهنگنامه جلوی ساحره هائی که برای حمایت از او جلوی دفتر تجمع کرده بودند قرار گرفت،صداشو صاف کرد و گفت:

_تا کور شود هر آنکه نتواند دید

ملت ساحره: کور شن

_تا بترکه چشم حسود

ملت:بترکن

_ونوسیهای(ساحره ها) عزیز ما امروز دوباره به مریخی ها(مردا)نشون دادیم که نه تنها چیزی ازشون کم نداریم بلکه میتونیم از اونام جلو بزنیم

...تکبیر...ملت ساحره:######....روح بروسلی آمد

_ما باید دوباره خودمونو باور کنیم و همه سِمَت های اصلی را از آن خود کنیم

ملت: :root2: :root2: :root2:

_و من از همین تریبون از همه ساحره های سبز سایت سبزمون میخواهم تا ما را یاری کنند تا همه از سایتی سبز و شیرین لذت ببریم!



Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۷:۴۸ سه شنبه ۴ تیر ۱۳۸۷

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
- شومپ !

این صدا چه بود ؟؟ آیا این را میپرسی؟ خب بپرس ! این صدا ، صدای برخورد مشت مشت شده .. یا بهتره فنی تر بگیم ، دست مشت شده ی مینروا مک گونگال روی میز ونوس ( اگه هنوز وجود خارجی داشته باشه ! ) بود . مک گونگال ، چنان قدرتمند نشان میداد که تمام نگهبانان مرد دفتر ونوس که مشاور همه ی خانوم ها بود ، فرار کرده بودند . تمامی کاغذ های تبریک روز زن از روی میز ونوس به هوا بر خاست و به همراه گرد و خاک فراوانی ، به زمین نشست .

ونوس: شما چرا نمی خورید؟
مک گونگال: جانم؟
ونوس: نه منظورم رو نگرفتی عزیز..
مک گونگال: ؟
ونوس: یعنی اینکه گرفتی ها ، ولی منظورم این بود که چرا چایی نمیخورید ؟

ونوس با چهره ی نگرانی به مک گونگال خیره شد که چایی خودش را یه باره سر کشید و سپس با طمع به استکان چایی ِ ونوس نگاه کرد.
- میشه اینم بخورم؟ !
ونوس : نوش جونت! !
مک گونگال چایی ونوس رو هم مینوشه. سپس با آرامش روی صندلی روبه روی میز ونوس میشینه. آن دو در یک اتاقک تاریک بودند که سرتاسر اتاقک عکس های قدی خانم هایی را روی دیوار داشت که کاپ هایی در دست نگه داشته و لبخند میزدند. ونوس چشم غره روان ! به مک کونگال خیره شد.

ونوس : مشکلتون رو میتونید دوباره بگید؟
مک گونگال: اوووهوووو .. اوووهههووو .. فییییین ! بله .. اوووهههوو ..
ونوس : گریه نکنید حرف بزنید!
مک گونگال : اوکی. من نمیدونم چرا خانوم عزیز ، نمیدونم چرا ولی دامبلدور از من تقاضای ازدواج نمی کنه ! من و اون به هم علاقه داریم !! ولی اون میگه که نمیخواد این علاقه ادامه داشته باشه و من دارم حس میکنم که اون از من خوشش نمیاد !
ونوس : عجب !
مک گونگال : بله! .. فین ! میشه من ازش شکایت کنم که با من ازدواج کنه ؟
ونوس : چرا میخوای شووَر کنی؟ ما اینجا میخوایم با مردا مبارزه کنیم! طلاقتو بگیر ..
مک : عزیزم ما هنوز ازدواج نکردیم!
ونوس : چه بد.. خب وقتی ازدواج کردی طلاق بگیر !
مک : یعنی ازدواج کنم ، بعدش طلاق بگیرم ؟
ونوس : ! آره ..

----

توضیح : سوژه که خِعلی خزه و تابلوئه !
نکته: اینا نمی دونن دامبلدور ه !
نکته 2: یه کاری کنید ازدواج کنن ، بعد یه شب جلسه خصوصی میبینه ! :دی !
نکته 3: قصدم بیشتر این بود که به خاطر روز زن و اینا تو این تاپیک یکم رول بنویسیم !
نکته4: پییییلیییز ادامه بدید !


[b]دیگه ب


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۴:۱۲ چهارشنبه ۵ تیر ۱۳۸۷

آریانا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۱ دوشنبه ۶ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ سه شنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۲
از كنار آرامگاه سپيد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 197
آفلاین
مك گونگال با چهره اي ناراحت به طرف خانه ي پدريش راه افتاد. ناگهان چشمش به نامه اي افتاد كه جلوي درب خانه افتاده بود. پس جيغي زد و به اميد آنكه نامه از طرف آلبوس باشد ، به طرف نامه شيرجه رفت.
در پاكت را باز كرد و با كاغذي روبه رو شد كه فقط و فقط رويش نوشته شده بود: امشب نميام خونتون واسه ي اون مهموني!
زيرش هم نوشته شده بود: آلبوس!
مينروا هرچه كرد نتوانست نوشته اي ديگر در نامه پيدا كند ، پس با عصبانيت نامه را مچاله كرد و به اين حالت وارد خانه شد.
_ اومدي؟
_ بله مامان.
مامان مينروا با خوشحالي گفت: ميخوام يه شام خوشمزه واسه ي اومدن آلبوس به خونمون درست كنم. فقط يكم دير شده.
مينروا آهي كشيد و گفت: اون امشب نمياد.
و بعد با ناراحتي به اتاقش رفت.
بعد شروع به نوشتن نامه كرد:

سلام آلبوس.
ميخوام بدونم دليلت براي نيومدن به مهموني امشبمون چيه؟
تازه ، چراااااااا نميخواي تقاضاي ازدواج با من رو بكني؟ چراااااااااا؟ مگه من چه بدي به تو كردم؟ مگه تو منو دوست نداري؟جوابمو فورا بده.
مينروا.

مينروا با عصبانيت نامه را درون پاكت گذاشت و آن را پست كرد.

دو ماه بعد:

مينروا در طي اين دو ماه افسردگي مزمن گرفته بود. هميشه گريه ميكرد و موهاي سرش را ميكند. او فكر ميكرد بدبخت ترين زن دنياست. آلبوس در طي اين دو ماه جواب نامه اش را نداده بود و اين اعصاب مينروا را به هم ريخته بود. تا اينكه يه روز:

_ من دارم ميرم بيرون مامان.
_ باشه عزيزم. برو.
مينروا درب خانه را باز كرد و خواست بيرون برود كه نامه اي ديد. با ناراحتي نامه را باز كرد ، چون اطمينان داشت كه نامه از آلبوس نيست. اما با ديدن نام آلبوس بر روي نامه چشمش چهار تا شد.
مينروا نامه را باز كرد. درون نامه نوشته شده بود:

مينرواي عزيزم:
من قراره فردا به خواستگاريت بيام. منتظرم باش.
البوس.

مينروا با خواندن اين نامه به طرف دفتر ونوس دويد.


خوشبختي به سراغ كسي مي رود كه فرصت انديشه درباره ي بدبختي را ندارد.


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۸:۰۰ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۸۷

ونوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۹
از کاخ المپ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 385
آفلاین
بازگشت آداس


سلام؟
بعد از حدود دو سه سال ... دوباره نوشتن یه خورده برام سخته...نمی دونم قبلا نویسنده ی خوبی بودم یا بد...
ولی مثل این که سایت جادوگران اعضاشو دوباره و دوباره به طرف خودش می کشه.

به هر حال ، اگه مدیران عزیز فروم این پست غیر رول منو ببخشند... خوش حالم که تو این مدت که ما آداسی های اولیه نبودیم، اینجا رو خاک نگرفته.

برو بچه های جدید! هر کی دلش می خواد عضوی از آداس باشه تا شنبه لطف کنه یه بیوگرافی مختصر از خودش تو همین تاپیک بزنه...چون متاسفانه من خیلی ها رو نمیشناسم و خوندن بقیه تاپیک های رول سایت وقت می بره.

پاک نشدن این پست رو به عنوان موافقت مدیران عزیز برای فعالیت مجدد خودم حساب می کنم.

با تشکر

venus

سلام،خوش آمدید.با چیزی که شما مد نظرته احتمال زیاد این تاپیک مثل دسته اوباش هاگزمید میشه،حالت غیر رول پیدا میکنه و محلی برای هماهنگی اعضای آداس میشه.چون قبلا سعی کردم با سوژه دادن اینجارو فعال کنم و نشد موافقم که حداقل یه مدت این فرصت به شما داده بشه.البته اگه ناظر دیگه انجمن موافق نباشه کنسل میشه قضیه.موفق باشی

به راجر دیویس:ویرایش شما برداشته شد چون دقیقا مناسب پیام شخصی بود.


ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۷ ۱۹:۲۸:۳۶
ویرایش شده توسط [fa]راجر دیویس[/fa][en]Roger Davies[/en] در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۷ ۲۰:۴۰:۵۸
ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۷ ۲۳:۱۱:۲۶








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.