هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۳:۰۵ یکشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۰
#51

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
- این الان داره در مورد زمان حال حرف میزنه یا گذشته و یا شایدم آینده!

شپلـــــــــــــق!!

آنتونین تلو تلویی خورد و از پشت روی جاگسن افتاد.
-اینجا فقط من حق دارم راجب آینده حرف بزنـــــم!

لینی به سرعت به سمت تریلانی دوید و قبل از اینکه مغز آنتونین را پخش زمین کند،گوی بلورینش را از دستش بیرون کشید.
-آروم باش سیبل؛آنتونین که منظوری نداشت فقط نظرشو گفت.

در همان حال جاگسن رو به آن دو فریاد کشید:
-به جای اینکه به من زل بزنین این اسکلت رو از روم برداریــن؛هـــوی! نگات به برگه ی خودت باشه.

و با این حرفش امیدی که در دل لینی به وجود آمده بود،از بین رفت.
-جاگسن؟نمیخوای کاغذ بخوری؟

جاگسن با خشم فریاد زد:
-چـــــــی؟مگه من تسترالم.

ضربه ای که در اثر زمین خوردن به سرش وارد شده بود،موثر واقع و حواسش سر جایش برگشته بود؛لینی و آنتونین فقط تا شب وقت داشتند و باید کسی را پیدا می کردند که توانایی ذهن خوانی را داشته باشد.




Re: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۵:۳۹ شنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۰
#50

آگوستوس پایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۱ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۰۴ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 375
آفلاین
آنتونین و لینی به جاگسن که سعی میکرد یکی از برگه های امتحانی را قورت دهد نگاه کردند.لینی آهی کشید و گفت:
-این ظاهرا مخش تکون خورده...فکر میکنم دیگه بی خطر باشه...شاید اصلا لازم نباشه ذهنشو بخونیم.میتونیم از خودش بپرسیم که برای چی اومده اینجا و چی میخواد!

انتونین با حالتی دوستانه به سمت جاگسن رفت و گفت:
- ببینم رفیق حالت خوبه؟
جاگسن کاغذ بزرگی را به زور در دهانش چپاند و در حالیکه ملچ ملوچ می کرد گفت:
- ممنون... اینا اینا خیلی خوشمزه هستن... تا حالا استیکایی به این خوشمزگی نخورده بودم ... بیا بچش... دهنتو باز کن...
جاگسن در حالیکه این جملات را نصفه نیمه بیان می کرد، بی هوا دسته بزرگی کاغذ را به زور در دهان آنتونین چپاند.
- هومممممممم اوووووو لینووووووونی کووووووووومک.... پوف... تف...تف... اَخ... این یارو پاک زده به سرش!

لینی که ناظر این ماجرا بود و به اخ و تف های آنتونین نگاه می کرد در حالیکه به زور جلوی خنده اش را می گرفت رو به جاگسن کرد و پرسید:
- جاکسن؟ میگم چه چیزی باعث شد چند سال قبل ناگهان دست از مرگخواری بکشی؟

آنتونین که از طرز سوال مطرح کردن لینی تعجب کرده بود ارام پرسید:
- چرا مستقیم ازش نمی پرسی برای چی اومده اینجا؟
- هیس توی علم روانشناسی می گن تمام حوادثی که در حال رخ دادنه ریشه در گذشته و تفکر قبل داره!
- علم چی چی؟

اما واکنشی که از جاگسن سر زد باعث شد آنتونین دیگر حرفی نزند. جاگسن ناگهان از ملچ ملوچ کردن ایستاد و به نقطه نامعلوم خیره شد.

- اون خیانت می کنه!
-منظورت چیه؟ کی خیانت مکنه؟
- لرد سیاه به تمام یاراش خیانت می کنه! اون فقط می خواد به قدرت برسه!

لینی و آنتونین با ابروهایی بالا رفته به جاکسن خیره شدند.
- اون تا زمانی که بهت نیاز داره تو رو نزدیک خودش نگه میداره بعد مثل یه تیکه اشغال میندازتت کنار!

آنتونین نتوانست جلوی خودش را بگیرد و پرسید:
- مگه کی رو انداخته بیرون!؟؟
- آگلا، پیتر، زاخاریس، من، تو، اون
و با دست به لینی و یا شاید دیوار پشت سر لینی اشاره کرد.

آنتونین نگران و ترسیده رو به لینی کرد و گفت:
- این الان داره در مورد زمان حال حرف میزنه یا گذشته و یا شایدم آینده!


When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۹:۰۲ پنجشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۰
#49

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
[spoiler=خلاصه:]هزاران نفر برای مرگخواریت درخواست دادن.مرگخوارای سابق از این موضوع خوشحال نیستن. مرگخواران قدیمی مسئول آموزش به این مرگخوارای جدید هستن. اما تصمیم میگیرن که همه چی رو اشتباه یاد بدن.پس عده ی زیادی رو توی یه کلاس میچپونن تا سطح یادگیری پایین بیاد.ایوان طلسم کروشیو رو اشتباه به ملت یاد میده. اما یکی اونو درست یاد میگیره. اون شخص جاگسنه. جاگسن خودشو به لرد معرفی میکنه اون کسیه که دوبار به مرگخوارا پیوسته و ازشون جدا شده. لرد از بازگشت جاگسن خوشحال میشه.اما جاگسن طرفدار محفلی هاست.لینی و آنتونین این موضوع رو به لرد میگن و لرد اونا رو مامور میکنه که ذهن جاگسنو بخونن و انگیزه شو از برگشتن کشف کنن.آنتونین و لینی مهارت زیادی در ذهن خوانی ندارن.سیبل که قصد کمک به اونا رو داره با گوی بلورینش جمجمه جاگسنو خرد میکنه که بتونن مغزش رو مستقیما(!)بخونن...ولی این کارم بی فایده اس...درست در همین لحظه سر و کله عمه مارج(که جزو مرگخوارای تازه وارد بوده)پیدا میشه و جو سالن امتحان مرگخوارای جدید رو به هم میزنه. [/spoiler]


جاگسن به سختی از جایش بلند شد.لینی با دستپاچگی آخرین تکه های مغز جاگسن را سر جایش ریخت.جاگسن تلو تلو خوران نگاهی به برگه امتحانی عمه مارج که لکه های سس روی آن مشخص بود انداخت.
-این چیه الان؟

عمه مارج لبخند کریهی زد.
-برگه امتحانی منه عزیزم!فکر میکنم نمره کامل بگیرم.

جاگسن همچنان با حالتی گیج و منگ به برگه نگاه میکرد که یکی از سوالات توجه لینی را به خود جلب کرد.

روشهای افزایش تمرکز و فواید آنها:
پاسخ:یکی از این روشها خوردن یک عدد بلغاری بصورت کامل است که این روش برای افزایش تمرکز در انجام طلسمهایی مثل ذهن خوانی....


لینی:

لینی به سختی آنتونین را از روی زمین جمع کرد و هر دو نفر به سراغ عمه مارج رفتند.
-عمه جان...حالتون خوبه؟چه کلاه زیبایی دارین!

عمه مارج با بی تفاوتی تکه دیگری از بلغاری را به ریپر داد.
-به نظر من سلیقت خیلی مزخرفه عزیزم!این کلاه مادر مادربزرگم بود.حالا بگو ببینم چی میخوای؟

لینی کمی این پا و آن پا کرد...ولی وقتی دید ریپر با اشتهای کامل سرگرم بلعیدن بلغاریهاست شروع به صحبت کرد.
-عمه جان...راستش ما به کمی بلغاری احتیاج داریم.شما این لطفو بهمون میکنین؟

ریپر خرخر تهدید آمیزی کرد.عمه مارج دستی به سر ریپر کشید و او را آرام کرد.
-هرگز!این بلغاریها مال ریپره...یکی دو تا هم برای ارباب کنار گذاشتم که اگه درخواست مرگخوار شدنمو رد کرد بهش میدم..متاسفانه برای شما چیزی ندارم.

آنتونین و لینی به جاگسن که سعی میکرد یکی از برگه های امتحانی را قورت دهد نگاه کردند.لینی آهی کشید و گفت:
-این ظاهرا مخش تکون خورده...فکر میکنم دیگه بی خطر باشه...شاید اصلا لازم نباشه ذهنشو بخونیم.میتونیم از خودش بپرسیم که برای چی اومده اینجا و چی میخواد!




Re: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۴:۲۸ پنجشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۰
#48

عمــــه مارج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ دوشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲:۲۲ شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵
از زیر شنل لردسیاه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 141
آفلاین
لینی و آنتونین درحال ِ جمع آوری ِ تکه های پاشیده ی مغز ِ جاگسن بودند، سیبل با حالت ِ محوی در گوی ِ بلورین ِ خود خیره شده بود؛ ناگهان آنتونین جیغ بلندی کشید!!

-

- چی شده!!؟

آنتونین بین ردیف ِ داوطلبان ِ مرگخوار میدوید و جیغ میکشید؛ جو ِ سالن به هم خورده بود، همه ی سرها به طرف ِ آنتونین برگشته بود؛ سگی در دوردست واق میکرد

ئه نه انگار نزدیکه، ریپره، پشت ِ آنتونین رو گاز گرفته و ول نمیکرد و هر از گاهی که آنتونین جیغ زنان از جلوی دوربین میگذشت، قاه قاه توی دوربین میخندید!!

سندی که از خندیدن وی موجود است:

نقل قول:


جاگسن که با بی حالی به هوش می‌اومد، سعی کرد از روی زمین بلند شود؛ لینی دست ِ چرب و چیلی ِ خودش رو که آغشته به تکه هایی از مغز ِ او بود پشت ِ سرش پنهان کرد:

-

سیبل در حال ِ یادداشت ِ پیشگویی و ذهن خوانی ِ خودش بر روی کاغذ پوستی ای که ظاهر کرده، بود. چشم های جاگسن مات شده بود و داوطلبان هم از فرصت ِ به وجود اومده استفاده کرده و در حال ِ رد و بدل ِ کاغذهای کوچک ِ مچاله شده بودند؛ مارج با رضایت از روی صندلی ِ خودش بلند شد و برگه ش رو به جاگسن داد؛ تکه ای بلغاری از توی کیف دستی ش درآورد و ریپر رو صدا کرد:

- کوچولو؟

- واق؟

ریپر شلنگ تخته اندازن به سمت ِ مارج دوید؛ آنتونین بی حال روی زمین ولو شد!!


ویرایش شده توسط عمه مارج در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۱۶ ۵:۳۷:۲۲
ویرایش شده توسط عمه مارج در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۱۶ ۵:۴۰:۳۹

موندنی شو!


Re: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۷:۵۰ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۰
#47

سیبل  تریلانیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
از برج شمالی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 150
آفلاین
آنتونین با عجله دنبال سوروس میره و اونو برمیگردونه.
-تو این کارو بلدی!ارباب خودش میگفت تو این کار مهارت داری.حاضری به ما کمک کنی؟
-نه!
-چرا؟
-برای چی باید این کارو بکنم؟چی به من میرسه؟

لینی درحالیکه سعی میکرد لحن صداش وسوسه انگیز به گوش برسه جواب میده:
-مثلا طلسم مو چرب کن دائمی...دیگه لازم نیست همه حقوقتو بابت خرید روغن بدی.

سوروس کمی فکر میکنه و بالاخره جواب مثبت میده.هر سه مرگخوار بطرف جاگسن که مچ یکی از مرگخوارای تازه واردو درحال تقلب گرفته میرن.سوروس کمی سعی میکنه..ولی موفق نمیشه.
-شما باید اینو ثابت نگه دارین...خیلی تکون میخوره!


دنگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگ


صدای بلندی از پشت سر جاگسن به گوش میرسه.چشمای جاگسن در حدقه میچرخه و میچرخه و جاگسن نقش زمین میشه...بعد از افتادن جاگسن مرگخوارا سیبل تریلانی رو میبینن که گوی بلورینش رو بالا گرفته.
-درست زدم به هدف...بفرمایین.الان دیگه ثابت شد.خدمت شما!

سوروس با افسوس سری تکون میده.:متاسفم.ذهن یه آدم بیهوش رو نمیشه خوند.منم عجله دارم.باید خودمو به محفل برسونم و نقشه بعدی شما رو براشون توضیح بدم.بعدم نقشه اونا رو بگیرم و برای ارباب بیارم.

با دور شدن سوروس ، لینی و آنتونین با عصبانیت به سیبل خیره میشن.سیبل گوی بلورینشو روی زمین میذاره و روش میشینه.
-خب حالا نگران نباشین.من خودم ذهن خوانی بلدم.سوروس این کارو از من یاد گرفته!
لینی و آنتونین:


اندکی بعد:


-سیبل تو مطمئنی اینجوری میشه ذهن کسی رو خوند؟
سیبل تکه کوچکی از مغز جاگسن رو برمیداره و با دقت بررسیش میکنه.
-آره آره...میشه.مثلا من اینجا سیاهی میبینم.تاریکی میبینم.مرگ میبینم...این عالیه. شاید از این به بعد بتونم فال مغزم بگیرم.

آنتونین به جمجمه جاگسن که با همکاری گوی بلورین سیبل متلاشی شده اشاره میکنه و میگه:
-اینجوری نمیشه.بهتره جمعش کنیم.مغزشم بریزین تو جمجمه.هیچی توش نبود!


آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!


Re: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۹:۴۷ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
#46

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین
لینی و آنتونین از اتاق خارج شدند و بعد از اطمینان از بسته شدن در و دور شدن از اتاق لرد، در حالی که قدم زنان بی هدف حرکت میکردند، جوانب این موضوع را بررسی میکردند.

لینی بعد از کشمکش فراوان درونی، بالاخره رضایت داد که سوالش را بپرسید. بنابراین با تردید پرسید:

- آنتونین، تو ... تو ذهن خونی ... بلدی؟

آنتونین ابتدا میخواست بادی به غبغب بیندازد و خودش را یک مرگخوار همه چیز دان جلوه دهد، اما وقتی اعتراف لینی را شنید با ناراحتی پاسخ داد:

- فقط میدونم طلسمش چیه. مث بقیه طلسماس نه؟

صورت لینی درهم رفت و گفت: یعنی تو میگی، فقط کافیه او طلسمو بگیم؟

آنتونین اضافه کرد: و البته به مخش زل بزنیم. شایدم به چشماش. کدومش؟

لینی لبانش را به نشانه ی فکر کردن اینور و آنور کرد و در نهایت گفت: تو از تو چشاش امتحان کن، منم از پس کله ش.

- فکر خوبیه!

هردو بشکنی زدند و خودشان را برای ورود به سالن امتحان آماده کردند.

مدتی بعد:

- سرت تو کار خودت باشه خانوم.

جاگسن خطاب به یکی از داوطلبان این را بیان کرد و به قدم زدن در میان صف آن ها ادامه داد. اول یک امتحان کتبی داشتند!

آنتونین و لینی که تمام مدت زیرچشمی جاگسن را زیر نظر داشتند، با دیدن او که بالاخره خسته شد و به دیوار تکیه داد به سمتش رفتند.

لینی آهسته در گوش آنتونین زمزمه کرد: یکم از دیوار دورش کن که بتونم پشت کله شو ببینم.

آنتونین با حرکت سرش موافقتش را اعلام کرد و از او جدا شد و یکراست جلوی جاگسن رفت.

- میدونی شاید فکر کنی مسخره س، ولی حقیقت داره. ارباب از من خواسته رنگ چشمای همه ی مرگخوارارو یادداشت کنم. اجازه میدی به چشات زل بزنم؟ باید همه چیزو دقیق یادداشت کنم. پس مدتی طول میکشه.

لینی هم بلافاصله گفت: بررسی شپش های موجود در سر بعلاوه ی رنگ مو و مدل موهای مرگخواران. این به عهده ی منه، میشه کله ی مبارکتون رو از دیوار فاصله بدین؟

جاگسن مردد به آن دو خیره شد. اما به هر حال بهانه ای برای رد کردن آن ها نداشت پس چند قدم از دیوار فاصله گرفت و گذاشت تا آن ها کارشان را بکنند. هر از گاهی چشمانش را از چشم آنتونین برمیداشت تا ببیند داوطلبان (!) تقلب میکنند یا خیر و با مواجه شدن با اخطار آنتونین دوباره به او نگاه میکرد.

سوروس که متوجه حرکات عجیب لینی و آنتونین شده بود و طلسمی که زیر لب اجرا میکردند، به سمتشان آمد. در حالی که از کنار آنتونین میگذشت آرام گفت:

- الان مثلا داری سعی میکنی ذهنشو بخونی؟

و از آن ها دور شد. درست است! اسنیپ به خوبی این کار را بلد بود، شاید میتوانستند از او کمک بگیرند.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۳۰ ۱۰:۰۵:۱۵

🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۰:۳۴ یکشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۰
#45

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
لرد سیاه با عصبانیت فریاد کشید:
-از کی تا حالا شماها برای ارباب تعیین تکلیف میکنین؟این سوژه کی عوض شد؟موضوع، آموزش مرگخوارای جدید بود و الان داریم با جاگسن و محفلی بودنش سرو کله میزنیم!کی مسئول این وضعیته؟

آنتونین و لینی با اشاره دست همدیگر را نشان دادند...


ساعتی بعد، جلسه سری مرگخواران:


-یاران وفادارم...دوره آموزشی کاندیداهای مرگخواری تموم شده و وقتشه اونا آزمایش بشن.آنتونین، تو مسئول قبول شده ها هستی.علامت شوم رو روی دستشون حک کن و درباره آداب و رسوم مرگخوارا، روشهای مختلف پاچه خواری ارباب و غذاهای مورد علاقه نجینی براشون توضیح بده...لینی، شما هم مسئول رد شده ها هستی.اونا رو توی لوله ای که مستقیما به شومینه اختصاصی ارباب متصله میندازی...روشن شد؟

لینی زیر چشمی نگاهی به جاگسن که بی خیال سر جای خودش نشسته بود انداخت و گفت:
-کاملا ارباب...

لرد رو به آخرین مرگخوار کرد.
-و تو جاگسن...مسئول امتحان گرفتن از اونایی...تک تک طلسمهای ممنوعه رو باید اجرا کنن.

لینی و آنتونین با نفرت به چهره خندان جاگسن خیره شدند.

با خروج مرگخواران لرد سیاه هم از جا بلند شد.
-لینی، آنتونین...شما دو تا ذهن خوانی که بلدین؟

لینی و آنتونین:ب...ب ..بله ارباب...ولی نه به خوبی شما!

-اون که مسلمه!ولی مهم نیست.میخوام ذهن جاگسنو بخونین.چون نمیدونه بهش شک کردیم احتمالا مقاومت نمیکنه و اینجوری خوندن ذهنش راحتتره.حین امتحان فرصت دارین این کارو انجام بدین.نقشه ها شو بفهمین...انگیزه شو...شب تو دفترم منتظرتونم.سعی کنین با دست پر بیایین.




Re: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۱:۴۵ پنجشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۰
#44

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
خلاصه:
هزاران نفر برای مرگخواریت درخواست دادن.مرگخوارای سایق از این موضوع خوشحال نیستن. مرگخواران مسئول آموزش به این مرگخوارای جدید هستن. اما تصمیم میگیرن که اشتباه یاد بدن بهشون. پس عده ی زیادی رو توی یه کلاس میچپونن تا سطح یادگیری پایین بیاد.ایوان طلسم کروشیو رو اشتباه به ملت یاد میده. اما یکی اونو درست یاد میگیره. اون شخص جاگسنه. جاگسن خودشو به لرد معرفی میکنه اون کسیه که دوبار به مرگخوارا پیوسته ازشون جدا شده. جاگسن قدح اندیشه ی دامبلدور رو میده به لرد سیاه. لرد هم خیلی خوشحال میشه و از جاگسن استقبال میکنه. اما خاطرات توی قدح دستکاری شده و جاگسن طرفدار محفلی ها شده. لینی و آنتونین تعقیبش میکنن و اونو در حال ورود به خونه ی شماره ی دوازده گریمولد میبینن.


_______________________________________



آنتونین زیر لب به لینی گفت:
- دیدی گفتم! من مطمئن بودم.

- دو راه داریم. یا اینکه همین الان بریم پیش لرد و قضیه رو بهش بگیم، یا بریم تو و اطلاعات بیشتری کسب کنیم.

- من راه اولو بیشتر می پسندم. آخه الان ما وارد محوطه راز داری شدیم و هر وقت بخوایم میتونیم بیایم.

- خوبه پس برو بریم!

خانه ی ریدل

لرد سیاه روی تخت شاهانه اش نشسته بود و برای تفریح ایوان را کروشیو می کرد. ایوان یک بار دیگر روی زمین افتاد و تلق تلق استخوان هایش در آمد. اما بار دیگری در کار نبود. آنتونین و لینی با صدای پاقی درست روی جمجمه ی ایوان ظاهر شدند و در جا آن را شکستند.

- کی اونجاس؟

لینی شنل را کنار زد و با دیدن موقعیتشان نفسش را در سینه حبس کرد.

- لینی! زود باش بگو چه خبره تا نزدم...

- ارباب!ما یه چیزی در مورد جاگسن فهمیدیم!

- میشنوم.

- اون به محفل خدمت میکنه. ما تعقیبش کردیم و ....

5 مین بعد

- خب. حالا منظور؟

- خب ارباب! اون داره به ما خیانت میکنه. ما تا دم خونه ی گریمولد رفتیم. دیدیمش که رفت تو.

- احمق! شما تا دم اونجا رفتین و خونه رو دیدین و ول کردی اومدین اینجا؟ تو نرفتین؟

لینی به آنتونین بهترین چشم غره ای که بلد بود را رفت. آنتونین ادامه داد:

- ارباب! شما جاگسنو اخراج کنین، ما میریم اونجا جاسوسی!


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۱۲ ۱۳:۲۳:۰۹


ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۱:۵۴ چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰
#43

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین
لینی همراه آنتونین از کلاس شلوغ و پر سر و صدا دور شد و در همان حال پرسید:

- آخه چی بش بگیم؟ اینکه بهش شک کردیم؟

آنتونین دست به سینه ایستاد و پاسخ داد: شک نکردیم، من مطمئنم.

- درسته، ولی ... میدونی اگه نتونیم ثابت کنیم لرد چی کارمون میکنه؟

آنتونین با اطمینان گفت: نیازی به اثبات نیس. ارباب همیشه همه جوانبو بررسی میکنه.

و به سمت اتاق لرد حرکت کرد. لینی که هنوز دودل بود، همانجا ایستاد و به دور شدن آنتونین نگاه کرد.

- فهمیدم!

لینی این را بیان کرد و سریع از پله ها بالا رفت، درست در لحظه ای که آنتونین دستش را دراز کرده بود تا در بزند لینی فریاد زد:

- باید تحت نظرش بگیریم!

دستان آنتونین متوقف شد و سرش به سمت لینی چرخید.

- چطوری؟

لینی به سمت او آمد و پاسخ داد:

- حرکاتشو زیر نظر میگیریم، رفتارش ... میتونیمم تعقیبش کنیم!

درست در همان لحظه دری باز شد و جاگسن در آستانه ی در نمایان شد. نگاهی به آن دو انداخت و بدون هیچ حرفی از آن ها دور شد.

- برق چشاشو دیدی؟

آنتونین بدون معطلی گفت: تو معطلش کن من الان برمیگردم.

و از آنجا رفت. لینی با تعجب به او نگاه کرد اما بلافاصله یاد حرفش افتاد و بدون معطلی به سمت جاگسن رفت.

سه دقیقه بعد:

- ممنون جاگسن.

لینی این را گفت و منتظر خارج شدن جاگسن از در شد. آنتونین رسیده بود و شنل نامرئی که به تازگی خریده بود و تنها پنج بار قابل استفاده بود را رویشان انداخت و از خانه خارج شدند.

آن ها جاگسن را دیدند که چوبدستیش را بیرون آورد و آماده ی آپارات کردن شد. آنتونین و لینی سریع به سمت جاگسن رفتند و در آخرین لحظه مچ دست او را گرفتند.

- تق! (افکت آپارات کردن)

- آه چرا دستم این قدر درد گرفت؟

جاگسن در حالی که مچ دستش را مالش میداد از آن ها که نامرئی بودند دور شد.

آنتونین و لینی سرشان را بلند کردند و ساختمان آشنای همیشگی را دیدند. خانه ی گریمولد درست مقابل آن ها قرار داشت و جاگسن وارد خانه ای نشد جز ... خانه ی گریمولد!

آنتونین و لینی:


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۱۱ ۱۲:۲۱:۲۱

🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۰:۵۸ سه شنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۰
#42

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
صبح روز بعد عمارت اربابی مالفوی -کلاس بعدی زیست

لینی سر کلاس آمد و کوچکترین حرفی برای ساکت کردن بچه ها نزد. اگر عده ای هم حرف می زدند که دیگر عالی می شد.

- امروز مبحث انواع ریش دراز و کله زخمی رو شروع میکنیم. شما باید توی امتحانی که بعدا لر ازتون میگیره دقیقا حرفای منو تکرار کنین. ارباب توی این مورد خیلی سخت گیره.

لینی همه ی بچه ها را از نظر گذراند و سپس پنجره را بست.

- بفرستش تو آنتونین! بچه ها اولین نوع ریش دراز که مهم ترین نوعشه اینه. مرگخوارا فقط یه ریش دراز میشناسن.

- مع مع مععع.

بزی از در وارد شد و جلوی بچه ها قرار گرفت.

- طرز نابودی . خیلی آسون. فقط با یه تیغی چیزی شاه رگشو می زنین.

سپس بز را به بیرون هل داد.بیرون رفت تا یک کله زخمی تهیه کند. پس از چند لحظه با نوجوانی ک پیشانی اش پر از جوش های کنده شده بود برگشت.

-کله زخمی ها زیادن. این کم اهمیت ترینشونه. ما 340 نوع کله زخمی داریم که همه شون تونستن اربابو شکست بدن و میتونن. این مهم ترین قسمته.همه شون تونستن اربابو شکست بدن و میتونن.

همه ی بچه ها روی دفترشون خم شدن و شروع به نوشتن جزوه کردن. لینی با لبخندی از کلاس بیرون رفت. مرگخواران تازه وارد، حداقل در همین یک مورد رد می شدند!!

همین که از کلاس بیرون اومد آنتونین رو جلوی خودش دید.

- لینی. تو هم دیشب حرکات مشکوک جاگسن رو دیدی. فکر کنم باید به لرد سیاه بگیم.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!











شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.