هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۲۰:۵۳ جمعه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۰

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
آنتونین(همان اندروی مشنگ): به نام خدا، آنتو... چیز ... اندرو هستم. مجردم، چهل ساله، از دو تا خیابون پایینتر اومدم
ایوان(همان رابرت مشنگ): به نام مرلین، ایوا ... چیزه ... رابرت هستم. مجردم، سی و نه ساله، از همون خیابون اندرو اینا اومدم

لینی در حالی که موهای لونا رو فر میداد، گفت: خب آقای رابرت معلومه شما در مورد جادوگرا از آقای اندرو اطلاعات بیشتری دارید چون گفتید به نام مرلین، فقط من نفهمیدم دلیل نیشخند شیطانیتون چی بود؟

آنتونین محکم زد پشت کله ایوان و گفت: شما ببخشیدش این از بچگی جنسش خرده شیشه داشت همش بچه کوچولوها رو وشگون میگرفت و زیر معلما بادکنک بی تربیت میذاشت. کلا وجودش ناخالصی داره. اومدیم اینجا که درست بشیم دیگه.

در همین حین ایوان هم محکم زد پشت کله آنتونین و گفت: شمام اینو ببخشید کلی با هم در مورد جادوگرا تحقیق کرده بودیم ولی دوباره یادش رفت بگه به نام مرلین.

لونا: آخــــــی، چه با نمک. میگم شما در مورد جلبک های انرژی منفی معلق در هوا هم اطلاعات دارید؟
(آگوستوس و لینی و رز هر سه زیر لب گفتند: باز این شروع کرد! )

ایوان: چی میگه؟

آگوستوس: هیچی من براتون توضیح میدم بعدا. شما لطفا فعلا برید از "اعضای محفل، از جلو نظام" دو تا فرم بگیرید پر کنید و بیارید تا بقیه مصاحبه رو انجام بدیم.

ایوان و آنتونین بلند شدن برن که آنتونین در گوش ایوان گفت: بگیم دیگه قضیه رو بشون، چرا معطلی؟
ایوان: نه صبر داشته باش بابا! باید اعتمادشونو جلب کنیم و بعدا بگیم.

آنتونین، حساب گوش تیز خانما رو نکرده بود و بهمراه ایوان برگشتن خدافظی کنن و برن که دیدن لونا و لینی و رز در فاصله دو سانتی متریشون! ایستادن و خیلی ملیح و تند تند مژه هاشونو به هم میزنن

رز، یه کم من من کرد و گفت: آقای رابرت چرا نمیذارید آقای اندرو حرف دلشونو بزنن. شاید جوابشون مثبت باشه. کی میدونه شاید الانم اعتماد ما رو جلب کرده باشید.

ایوان که دیگه قاطی کرده بود گوش آنتونینو گرفت کشید و به زور از خونه بردش بیرون و بهش گفت:
_ خدا لعنتت کنه فقط همین مونده بود که اینجوری سوء تفاهم و قوز بالاقوز بشه.
آنتونین که از شدت گوش درد چشماشو بسته بود گفت:
_ به جای خدا باید میگفتی مرلین.
ایوان: خفه بابا. وسط دعوا نرخ تعیین نکن کله چوبی گوش مخملی!



Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۰:۱۵ جمعه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
با پخش شدن صدای زنگ درون خانه، سر رز و لونا اتوماتیکوار به سمت در برگشت و لینی هم دست از کاشتن گل رزی درون باغچه برداشت و هر سه همزمان با عجله به سمت در حمله ور شدند.

لونا بعد از برخورد با میز، در حالی که محکم پای ضرب دیده اش را گرفته بود سعی میکرد از دو نفر دیگر جا نماند و رز و لینی شانه به شانه در حال حرکت بودند. بالاخره رز، لینی را به سمتی شوت کرد و با یک حرکت سریع در را باز کرد.

لینی از روی زمین بلند شد و رز را هل داد و خودش مقابل در ایستاد. لونا هم که با این وقت تلفی ها دوباره به آن ها رسیده بود هردو را کنار زد و به آنتونین و ایوان خیره شد.

آنتونین و ایوان با دهانی باز به تلاش آن سه برای دور کردن دو نفر دیگر نگاه میکردند و منتظر بودند تا بالاخره یکی آن ها را به داخل خانه دعوت کند.

آنتونین یک قدم جلو برداشت و با دست محکم به در کوبید و با این کار، سه دختر متوجه حضور آن دو شدند و دست از کنار زدن یکدیگر برداشتند.

رز لبخندزنان گفت: کاری از دستمون بر میـ...

آگوستوس که تمام مدت پشت سر آن ها ایستاده بود با تمام قوا آن ها را دور کرد و سپس رو به آنتونین و ایوان گفت: برای عضویت در محفل اومدین؟

آنتونین دستش را پشت گردن ایوان انداخت و پاسخ داد: بله ما دو تا میخواستیم بیایم محفل.

رز که همراه لونا و لینی سعی داشت از پشت آگوستوس، آنتونین و ایوان را ببیند، آهسته در گوش دو نفر دیگر گفت: اینا که به مشنگا میخورن.

لونا حرف او را تایید کرد و گفت: آره به خل و چلا میمونن.

لینی با تردید گفت: شایدم فشفشه ان!

آگوستوس که در این مدت آنتونین و ایوان را به داخل خانه فراخوانده بود، از سه دختر خواست تا کنار بروند تا آقایان اندرو و رابرت ( به ترتیب، اسم های مشنگی آنتونین و ایوان ) وارد خانه شوند و به سمت پذیرایی راهنماییشان کرد. ایوان و آنتونین که متوجه نگاه های عجیب لینی،لونا و رز شده بودند در دل با خود می گفتند که ای کاش اشخاص باحالتری را برای تغییر شکل انتخاب میکردند.

چند دقیقه بعد آنتونین و ایوان روی مبلی دو نفره نشسته بودند و درست جلوی آن ها آگوستوس روی مبلی نشسته بود و لونا، رز و لینی خودشان را به زور اطراف او گنجانده بودند.

آگوستوس با جدیت گفت: خب شروع کنین.




Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۷:۵۷ پنجشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۰

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
ایوان در حالی که دستی به شکم بزرگ و مو های سیاهش می کشید گفت:
- میگم بد نیس که آدم باشی ها.... ببین اصلا استخون چیز جالبی نیست. هم تیزه.. هم سفت.

آنتونین که به شکل یه مرد جوش جوشی در آمده بود جواب داد:
- لااقل به اسکلت جوش نمی زنه.

و به مالیدن کرم شستشو دهنده ی صورت از بین برنده ی جوش و آکنه ی هیدرودرم روی صورتش ادامه داد.

ایوان همون طور که از بازویش نشگون می گرفت تا میزان گوشتش را تخمین بزند به آنتونین اشاره کرد که باید راه بیفتند.

محفل
رز و لونا همان طور که میز را گردگیری می کردند، به آموزش آشپزی مالی ویزلی هم گوش میدادند. لینی هم بیرون خاک آلود و خسته مشغول گل کاری در باغچه بود.مالی از آنجا که با خرد کردن هر 3 تکه پیاز یکی را روی زمین می انداخت، با پایش آنها را زیر کابینت فرستاد و گفت:

- خب. یکی از اصول مهم آشپزی همون طور که دیدن شوت کردن پیازه. بعد از اون. ببینین، پیاز رو خورد کردیم و روغن هم ریختیم. از زرد چوبه استفاده میکنیم. اصل این غذا با زعفرون درست میشه، اما چون از نظر مالی یه کم مشکل داریم، از زرد چوبه استفاده میکنیم.
رز سرش را به دستانش تکیه داد و به نگاه خیال پردازانه ای به بیرون از خانه خیره شد و گفت:
- یعنی ممکنه یه روزی هم از نظر رز یه کم مشکل داشته باشیم؟

لونا با دستش اشاره ای به عرق روی صورت لینی کرد و گفت:
- تا وقتی لینی رز میکاره نه.

مالی:
رز:
لونا:

مالی خودش را به بی خیالی زد و گفت:
- خب داشتم میگفتم.... حالا فلفل دلمه ای رو خورد میکنین و هم زمان مرغ ها رو هم توی فر میذارین....

ناگهان صدای زنگ به گوش رسید. آنتونین و ایوان به پشت در رسیده بودند.


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۸ ۱۷:۵۹:۵۴


ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۵:۰۳ پنجشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۰

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
ایوان و آنتونین به معجون هایی که پس از اضافه کردن تارهای مو،به رنگ های تهوع آوری در آمده بودند،خیره شدند.
-میگم به نظرت راه دیگه ای وجود نداره؟

آنتونین که به زور محتوایات معده اش را کنترل میکرد،به سختی پاسخ داد:
-اگه این کار رو نکنیم،نجینی به گرمی ازمون پذیرایی میکنه.

ایوان که با فکر کردن به این موضوع تمام اندامش روی ویبره رفته بود،نگاهی به معجون انداخت و سپس همراهه آنتونین،بینی اش را گرفت و معجون را تا آخرین قطره سر کشید.

در محفل ققنوس:

رز و لونا در کنار هم نشسته و مشغول تمیز کردن ظرف و ظروف های درون کابینت ها بودند.
-لونا؟میدونی یاد چی افتادم؟
-چی؟
-یادته ارباب تصمیم گرفته بود که یه مدت بریم توی یه قصر خارج از شهر؟
-آره...ما دخترا رفته بودیم اونجا تا اونجارو تمیز کنیم.
-آره...الان یهو همون حس بهم دست داد.چقدر پیش ارباب بهمون خوش میگذشت.
لونا که خاطراتشان پیش لرد سیاه را پیش رویش میدید،اشک در چشمانش جمع شد.همان موقع لینی وارد آشپزخانه شد و با چهره های اشک آلود آنها روبه رو شد.
-شما دوتا چتونه؟
-یاد خاطره های اون موقع ها افتادیم که چقدر پیش لرد بهمون خوش میگذشت.
رز در حال گفتن جمله ی آخرش،سعی کرد یاد درد طاقت فرسای کروشیو های لرد نیوفتد!لینی با دیدن لبخند غمگینی که روی صورت رز نقش بست،از کوره در رفت:
-شما دوتا مگه مرگخوار نیس...یعنی مگه یه زمانی نبودین؟چرا به خودتون اجازه میدین بخاطر یه سری خاطره اینجوری اشک بریزین؟یادتون نره که ارباب هم دیگه مارو نمیخواست،به جای این حرفا به کارتون برسین.

و با عصبانیت از آشپزخانه خارج شد،ولی وقتی نگاهش به علامت شوم روی دستش افتاد،احساساتش از عقلش پیشی جستند و ناخوداگاه،لبخند تلخی بر روی صورتش نقش بست.


ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۸ ۱۵:۴۳:۲۴



Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۴:۲۳ پنجشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
صدای غلغل سراسر فضای اتاق را پر کرده بود و بخارهای مختلفی که در هوا پخش شده بود باعث مشکل در دید شده بود و همه جا محو به نظر میرسید.

آنتونین و ایوان به آرامی از کنار قفسه ای که پر شده بود از شیشه های محتوی گوش و چشم و قلب و ... رد شدند و بعد از گذشتن از کنار پاتیل های کوچک و بزرگی که هر کدام بخاری با رنگ های مختلف را از خود به بیرون میدادند ، بالاخره به مقصد نهایی رسیدند.

آنتونین با تردید پرسید: مطمئنی اسنیپ همیشه همین جا معجونا مرکب پیچیده رو قائم میکنه؟

ایوان با اطمینان خاطر گفت: اوهوم ، فقط امیدوارم تموم نشده باشه.

و با نگرانی نگاهی به یکدیگر انداختند. ایوان دستش را دراز کرد و پس از گشودن کمد کنار قفسه ها به جستجوی معجون پرداخت. دقایقی بعد با خوش حالی معجون را جلوی آنتونین تکان داد و گفت:

- ایناهاش!

آنتونین شیشه ی کوچک را از دست ایوان گرفت و در حالی که به آن چشم دوخته بود پرسید: احساس نمیکنی یه ذره کمه؟ این فقط به درد یه روزمون میخوره.

ایوان لبخند شیطانی زد و از کنار کمد کنار رفت تا شیشه های بزرگ معجون مرکب پیچیده نمایان شود و دست به سینه منتظر عکس العمل آنتونین ماند. آنتونین بعد از جمع آوری فکش از روی زمین به دنبال ایوان حرکت کرد تا آماده ی نوشیدن اولین جرعه ی معجون شود.

ایوان مقداری از معجون درون شیشه ی کوچک را درون یک لیوان و بقیه اش را درون لیوان دیگری ریخت و هر دو رو به روی میز ایستادند. بعد از نگاهی گذرا به یکدیگر دستشان را درون جیبشان کردند و از درون پلاستیکی چند تار مو برداشتند. دیگر وقتش بود که معجون را تکمیل کرده و آن را بنوشند.

فلش بک

آنتونین و ایوان در حالی که به سختی خودشان را زیر شنل های نامرئی موقتی پنهان کرده بودند سعی میکردند که هرچه کمتر به مردمی که با عجله از کنار آن ها عبور میکردند برخورد کنند و موجب برانگیخته شدن حس شگفتی آن ها شوند.

دو مرد مشنگ را تا زمانی که وارد کوچه ای خلوت شدند دنبال کردند و بعد با یک حرکت سریع ، هرکدام به سر یکی از مشنگ ها هجوم برد.

- آخ!

- اوییی!

آنتونین و ایوان سوت زنان بدون توجه به مشنگ ها که دستی به قسمت کنده شده ی چند تار مویشان میکشیدند از کوچه خارج شدند. آن ها را درون پلاستیکی نهادند و با خوشنودی از آنجا دور شدند. آن ها امیدوار بودند که محل زندگی آن دو مشنگ آن اطراف نباشد تا مبادا بعد از تغییر شکل و پیوستن به محفل ، با مشاهده شدن آن دو مشنگ توسط چهار مرگخوار، در دردسر بیفتند.

پایان فلش بک


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۸ ۱۵:۱۷:۱۵



Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۳:۴۵ پنجشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۰

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۰:۴۲ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
محفل:

- سلام! من شما رو به گروه درخشان و همیشه پیروز محفل دعوت میکنم، شما میتونید به محفل بپیوندید و با سیاهی ها و پلیدی ها بجنگید و جامعه ی جادوگــ....

- بــــــــــــــــوق!

- احمق! مگه شعور نداری یارو؟

رز در حالی که برگه های تبلیغ محفل را تزئیین میکرد گفت:

- خب لینی حق بده! کی حوصله داره جواب اینایی که دم به دیقه تبلیغ میکنن رو جواب بده؟

-

همان موقع-بیرون خانه گریمولد:

آنتونین در حالی که ایوان را حول میداد گفت: تو زنگ بزن!

ایوان عقب عقب رفت و گفت: از کجا معلوم زنگشون مرگخوار گیر نباشه؟ شاید برق گرفتتم مردم! تو میخوای جواب اربابو بدی؟

- فعلا که ارباب به خون جفتمون تشنه س!

بلاخره بعد از کشاکشی طاقت فرسا آنتونین تسلیم شد و زنگ را زد.

- رمز!

ایوان صدایش را تغییر داد و گفت: چی؟

- گفتم رمز! اگه خودی باشی در رو باز میکنم فقط!

- اوه! لونا این حرفا چیه؟ درو باز کن! ماییم! ایوان و آنتونین.

بعد از چند دقیقه پاسخ شنیده شد: پس چرا صداتون رو عوض کردید؟ ما با مرگخوارا حرفی نداریم!

آنتونین که جوش آورده بود فریاد زد: چرا نمیفهمین؟ اون حرف ما اصلا خطاب به شما نبود! ما اصلا درباره ی شما حرف نمیزدیم!

- یا ازینجا میرین یا طلسمتون میکنم!

آنتونین و ایوان به ناچار از آنجا رفتند.

چند ساعت بعد:

ایوان روی سنگی نشست و گفت: چی کار کنیم؟ اونا حاضر نیستن با ما حرف بزنن! پیش ارباب هم که نمیتونیم بریم!

همان موقع نیش آنتونین باز شد!

- من یه فکری دارم! ما میتونیم تغییر چهره بدیم و محفلی بشیم و بعد اون احمقا رو بیهوش کنیم و ببریم پیش ارباب!


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۰:۵۳ پنجشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۰

یاکسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۰:۰۰ شنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۰
از محله ی سارکوزی اینا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 46
آفلاین
نگاه آن چشمان سرخ درون دالاهوف نفوذ کرد
- خوب گوش کن ببین چی میگم.
- بنال بابا....الان کچل بدقواره صدامون میکنه..
- الان که لرد از دست دیوانه ساز ها عصبانیه و میخواد مرخصشون کنه میتونیم تلافی کارهایی که اون چهارتا تو این سالها بامون کردن سرشون دربیاریم.
- آنتون ولی اونا چکار با ما کردن؟این کارو باهاشون نکن.
- به همین زودی یادت رفت؟اون سوتی بزرگ روز رو تو اون جزیره که همه مونو تو هچل انداخت؟،یا اون دفعه تو عملیات
کشتن وزیر که یاکسلی چهارتاییشونو برا جاسوسی برده بود و منم دنبالشون بودم ،اون آگوستوس دست و پا چلفتی پاش به لب
ردای من گیر کرد دوتایی خوردیم زمین و شنل نامرئی جر خورد یا.....
- آنتونین....اگه بعد این قضایا لرد با ذهن جویی بفهمه نقشه مون رو چکار کنیم؟
- مطمئن باش ایوان.....منم یه چیزایی از چفت شدگی حالیم میشه..
و لرد سیاه از بازبینی خاطرات دالاهوف دست کشید.
- سبک مغز ها......نادان ها.....چهار تا مرگخوار ارزشمندم رو به خاطر کینه ی شخصی شما از دست دادم .....ابله ها...از کی تا حالا من شدم کچل بدقواره؟....شما به
چه جرأتی یه همچین غلطی کردید؟کروشیو
و فریاد رعدآسای ولدمورت در سراسر محدوده طنین انداز شد
لرد سیاه بی نهایت ترسناک شده بود
ایوان و آنتونین از درد به خود می پیچیدند و چند بار دیگر طلسم خنثی شده و دوباره اجرا شده بود
- میرید با تهدید برشون میگردونید و الا .....
و لرد طلسم شکنجه گر هردوشان را باطل کرد
-ولی ارباب، ماکه نم.....
- باید بتونید...
- ولی آخه ارباب چطوری میتونیم بریم تو قلب محفل و تهدیدشون کنیم برگردن؟

-فقط این طوریه که میتونم دوتاییتونو ببخشم وگرنه نجینی منتظرتون میمونه....و من هیچ طور راهنمایی تون نمیکنم....وای به حالتون اگه سوتی بدید!ـ


مرگ برای یک انسان فرهیخته شروعی دوباره است
آدولف هیتلر
به نقل از آلبوس دامبلدور


Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۹:۲۴ پنجشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
سوژه جدید:


-هی...خسته شدم...چقدر سوت و کوره...
-نگران نباش.به زودی دوباره پر جنب و جوش میشه.مثل قدیما...یادت میاد چقدر تو این اتاق تمرین اکسپلیارموس میکردیم؟

لونا لبخندی زد و با حرکت سر تایید کرد.لینی پرونده سوم را بست و روی میز گذاشت.
-خب...شدیم چهار نفر.من و تو و آگوستوس و رز...همین کافیه.مطمئنم بقیه هم میان.محفل دوباره محفل میشه.

رز ویزلی که تنها و غمگین در گوشه اتاق نشسته بود با تردید پرسید:
-به نظر شما کار درستی کردیم؟شاید میتونستیم مشکلمونو حل کنیم.

لینی با عصبانیت جواب داد:
-انگار یادت رفته؟آنتونین داشت با اشاره به ما، به ایوان میگفت که اینا دیگه جایی تو ارتش تاریکی ندارن و بهتره قبل از اینکه نابودمون کنن با پای خودمون بذاریم و بریم.گفت اربابم دیگه نمیتونه تحملمون کنه و امروز فردا قصد داره همینو بهمون بگه.ایوان هم تایید کرد.روفوس هم خندید.ویکتور هم لبخند زد.لودو هم خمیازه کشید...همه اینا یعنی اونا هم حرفای آنتونینو تایید میکردن.همین باعث شدما از ارتش سیاه جدا بشیم و تصمیم بگیریم به محفل بپیوندیم.فراموش نکنین که ما الان محفلی هستیم و نسبت به محفل وظایفی داریم.بهتره اربا...یعنی...اسمشو نبر و مرگخوارا رو فراموش کنیم و به کارمون برسیم.آگوستوس کجاس؟اون جاشمعیا رو عوض کرد؟


خانه ریدل:

لرد سیاه در نور ضعیف شومینه نشسته بود و با خشمی که حتی سرخی چشمان عجیبش هم قادر به پنهان کردن آن نبود، به گزارشی که از آنتونین گرفته بود خیره شده بود.


طبق گزارش دیمنتور شماره 13 واقع در سمت راست دروازه اصلی خانه ریدل، چهار مرگخوار به نامهای آگوستوس پای، لینی وارنر، لونا لاوگود و رز ویزلی از ارتش سیاه جدا شده و اقدام به مهاجرت به مقر محفل ققنوس ،خانه شماره x گریمالد نموده اند.

-یعنی چی؟الان اینا گذاشتن رفتن محفل؟به همین سادگی؟دلیلشون چی بود؟

آنتونین وحشتزده چشم به قالی دوخت.
-بله ارباب...دلیلشو نمیدونم.همینجوری امروز صبح پا شدن رفتن.دیشب من و ایوان داشتیم درباره دیوانه سازا حرف میزدیم.همین که شما گفته بودین دیگه نمیخوایین این موجودات اینجا باشن و بهتره با پای خودشون از اینجا برن.وقتی من به پنجره ای که یه دیوانه ساز پشتش بود اشاره کردم متوجه نگاههای عجیب لینی شدم...ولی چیزی نفهمیدم.

لرد سیاه با عصبانیت گزارش را پاره کرد و جلوی پای آنتونین ریخت...




خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۷:۴۳ یکشنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۹

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۶ دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۱۲ پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴
از جايي به نام هيچ جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 788
آفلاین
نگاه های مشکوک میان دامبل، سیریش، جیغول و مالی رد و بدل شد و چیزی میان شان جز جو مرگبار سکوت نبود. سکوت شان بلاخره با صدای سیفون دستشویی شکست. دامبل سرش را خم کرد و محکم ظانرا به کف دستش کوبید و با اخم گفت:

«سیریوس ؟! خدا لعنتت کنه با این خونه تون ! چند بار گفت این سیفون اتوماتویک رو بردار. بابا من یه قرن و نیم سنمه. ما سنتی هستیم. زمون ما نبود اینا. عادت نداریم. شلوارمو الان کشید – برد این سیفون ! »

جیغول که نسبت به بحث شان بی تفاوت بود ، با شادمانی و حس رهایی به درون مرلینگاه پرید، یویوی صورتی اش را پشت درب مرلینگاه قرار داد و آنرا بست. صدای افتادن جیغول کوچولو درون چاه توالت درون خانه طنین می انداخت:

«جیــــــــــــــــــغ ! »

مالی: «تدی برو زیر زمین، دم چاه وایستا الان جیمز رد میشه، بگیرش . نذار آب ببرتش که باز حوصله ندارم برم از ظرفشویی خونه همسایه بیارمش بیرون ! »

سیریوس در حالیکه سعی میکرد دامبل را آرام کند گفت:

«حالا قصه نخور. سکته میکنی. میوفتی رو دست مون، والله تالار شهدای محفل هم جا نداره واست مجسمه یادبود بسازه. بیا بریم اتاقم بت شلوار میدم. یه جغد هم با یه بسته از طرف اون کچل اومده.ببین چیه. »

هر دو با هم از پله های خانه گریمولد بالا می رفتند تا به اتاق سیریوس در طبقه دوم رسیدند. دامبلدور به لب پنجره گام برداشت تا بسته سنگین را از دور گردن جغد پیر و خرفت باز نماید. در سوی دیگر نیز سیریوس مشغول زیر و رو کردن و بیرون ریختن لباس هایش از درون کمد دیواری بود. دامبلدور بسته را گرفت و آن را وسط اتاق روی زمین قرار و کنارش زانو زد و با اشاره چوبدستی اش طناب ها و چسب های دور آن ریخت. یک سگ بولداگ سیاه ، با لپ های آویزون و پوستی برجسته در مقابل دامبلدور نشسته بود و بی صدا به او خیره شده بود. بر خلاف بدنش، صورتش پوستی سفید و چهره ی یک پیر زن(مک گونگال) را داشت. دامبلدور با نگرانی پاکت نامه درون دهان سگ (مگی) را دست کشید اما پاکت بلافاصله پرواز کرد و با صدایی نا آشنا شروع به سخن گفتن کرد:


نامه عربده کش از ارباب لرد ولدمورت کبیر برای دامبلدور. گوش جان می سپارید به کلام ارباب !


«کروشیو ! آواداکاداورا ! نسفیوس مکسیما ! جریوس مکسیما ! اتمیوس بومبا ! »

۵ اخگر رنگارنگ با صدای خشن ولدمورت از لای پاکت نامه به سمت صورت دامبلدور بیرون پرید اما دامبلدور زبونش را بیرون کشید و در مقابل چشمان خودش اخگرهای افسون ها را به مانند غذا بلعید. سپس نامه با همان صدای خشن لرد سیاه به سخن خود ادامه داد:

«هی ریش دراز ! میدونی که من به تف تو نیاز دارم. صرفا برای کار خاصی نمیخوامش و تا یه لیوان تف ندی یا صورت اون جونور رو با تف تازه آغشته نکنی من قبولش نمی کنم. به هر حال میدونی که من و اسنیپ در زمینه تحقیقات مون پیشرفت کردیم و داریم از راه های آزمایشگاهی و معجونی دنبال راهی برای کشتن و تسلط بر بدنت پیدا می کنیم. به هر حال یکی از ما باید بمیره. پس راه مرگ خودتو هموار تر کن. »

صدای لرد سیاه در میان شعله های نامه عربده کش سوخت و مبدل به خاکستر شد. ققنوسی که در آسمان گریمولد به دنبال جفت می گشت به سرعت به داخل اتاق پرواز کرد و در میان خاکستر نامه دنبال ققنوس نر نو شکفته ای بود تا بلکه از ترشیدگی رهایی یابد. سیریوس با شادمانی لباسی صورتی رنگ( شلوار) و نامشخصی را برای دامبلدور آورد و به دستش داد. دامبلدور اندکی چانه اش را خاروند و سپس با تعجب گفت:

«چقدر شلوار آشناییه. به گمونم ده های ۴۰ – ۵۰ اینو تن یکی از شاگردای هاگوارتز دیدم. اگه غلط نکنم توی تور هاگوارتز در سواحل مالزی هم بود. دانش آموزا رو برده بودیم اونجا. سیریوس؟ به نظرت کوتاه نیست؟ بینم؟ از کدوم ور باید پام کنم؟ این بند و پاپیون های بفنش دیگه چیه؟ »

کریچر در حالیکه با زبونش کف اتاق سیریوس را می لیسید و هم زمان با لنگ پاک میکرد به مقابل دامبلدور رسید و گفت:

«هوووم ! بانو بلاتریکس حتما عصبانی خواهند شد وقتی بفهمند دامبلدور پیر بیکینی دوران هاگوارتز بانو را پاشون کردن ! »

دامبلدور: « فک کنم این اواخر، قبل از جدایی، لباس های زیر تو و دختر عموت با هم قاطی شدن سیریوس! »

سیریوس در حالیکه با لگد کریچر را به زیر تختش پرتاب میکرد خنده ی مصنوعی و عصبی ای کرد و دوباره درون کمد لباس هاش گم و گور شد.



اتاق جلسات خانه گریمولد

دامبلدور از انتهای میز جلسه گفت:
«خب جیمز. ببین قشنگ قده یک هفته معجون تغییر شکل واست گذاشتیم. تموم موهای کله و زیر بغل مگی رو کندیم واسه این کار. چاشنی هم اضافه کردیم. الان تو تبدیل به مک گونگال میشی و هیکلت با این چاشنی سه برابر میشه. یعنی در حد یه غول میشی اما غول لاغر. کپی مگی. همون قد و هیکل کافیه واسه تام. یه کم هم قیافه خشن میگیری تا قبولت کنه به عنوان نیرو. خب پاشو بیا پای تخته بنویس کارایی که باید انجام بدی. »

جیمز در حالیکه یویوی اش را به دست تدی داد به سمت تخته سیاه اتاق جلسات گام برداشت. گچ را بدست گرفت و مشغول نوشتن مراحل عملیاتش روی تخته سیاه شد:


۱. تحویل یه لیوان تف ماندانگاس فلچر (بجای تف عمو دامبل) به لرد سیاه
۲. کشف علت نیاز لرد سیاه فقط به تف عمو دامبل
۳. دزدیدن دستگاه خالکوبی مخصوص مرگخواران (ارسال با پست مخفی به خانه گریمولد)
۴. فرار !



دامبل: «خب عالیه جیغول جونم. بیا این معجون رو بخور که بسته بندیت کنم بفرستمت. با جغد که نمیشه. با تسترال میفرستمت. یه غول خیلی سنگینه. »

جیمز معجون تغییر شکل را آرام آرام سر کشید. محفلیون پیرامون میز دود آلود جلسه هورایی کشیدند و سگ (مگی) از شدت خوشحالی در قفسش پارس کرد...
-----------------------------------------------------------------------------------------------
آیا لرد گول حقه ی محفل را میخورد؟ آیا جیغول به تنهایی از پس ماموریتش بر می آید؟ اثر تف یه سارق (دانگ) با اثر تف یه شریف ترین جادوگر (دامبل) چه فرقی داره؟ آیا جیغول میتونه رفتار کودکانه را از هیکل شیش متری و تغییر یافته اش محو سازد؟ با شومااا ! .....


ویرایش شده توسط اینیگو ایماگو در تاریخ ۱۳۸۹/۸/۱۶ ۱۷:۴۶:۲۲
ویرایش شده توسط اینیگو ایماگو در تاریخ ۱۳۸۹/۸/۱۶ ۱۷:۴۹:۴۷
ویرایش شده توسط اینیگو ایماگو در تاریخ ۱۳۸۹/۸/۱۶ ۱۷:۵۲:۲۲

"Severus...please..."
تصویر کوچک شده


Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۲۲:۱۷ شنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۹

سيريوس بلك قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
از موتور خونه جهنم !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1086
آفلاین
چشمان لرد در پشت روزنامه برقی زد و گفت:
- برو سریعتر بیارش اینجا!

روفس دوان دوان به سمت جغد رفت و بسته نسبتا" سنگین را از پای او باز کرد.
- بفرمایید پدر.

لرد نگاهی به بسته کرد و گفت:
- باز دوباره گفتی پدر؟ بدهم پدرت را در بیاورند پدر سوخته؟ دفعه آخرت باشد. کروشیو!

پرتو سبز رنگ به بین دو ابروی او اصابت کرد و نقش بر زمین شد.
- پیش مرگان ارباب!

با این فریاد لرد، ناگهان از در و پنجره و لوله بخاری و انواع سوراخ و سمبه های خانه ریدل مرگخوار بیرون ریخت.

جمیع مرگخواران که رو به روی صندلی به خط شده بودند:
- آماده ایم ارباب.

لرد که همچنان صورتش را پشت روزنامه قایم کرده بود گفت:
- یکی این بسته رو بازش کنه. این روفس رو هم ببرید بیرون. فکر می کنیم مخش ترکیده است!

لودو از میان جمعیت بیرون آمد و رخصت گرفت تا بسته را باز کند. خششش خششششش خـــــــــش (افکت باز کردن کاغذ کادو!!)

لرد که لبخندی حاکی از رضایت بر روی چهره اش نمایان شده بود، با دیدن موجود داخل بسته به خشم تبدیل شد و گفت:
- این گورخر زشت را هر چه سریعتر دوباره بسته بندی کنید و برای اون پیر خرفت پس بفرستید. تازه رو صورتش تف هم نداره!

آنتونین که از این جمله آخر لرد کنجکاو شده بود گفت:
- ارباب تف برای چی؟ شما تف اون پیر خرفت رو میخوای؟

- ا... برای اینکه... اصلا" به تو چه ربطی داره؟ کروشیو! همین که گفتم! سریع تر این بسته رو با یادداشت من بفرستید برای اون پیری!

آن طرف - افکار دامبلدور - درون مرلینگاه

... یعنی تام لعاب دهان ما را برای چه می خواست؟ این قدر دیر نامه اش رسید که من اصلا" فرصت انداختن آب دهان نداشتم. فکر کنم می خواهد به عنوان یادگاری از استاد بزرگش نگه دارد...البته ممکنه...

- جـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ! عمو میشه زود تر بیای بیرون از اون تو؟ شماره 5 دارم! جیــــــــــــــــــــــغ...

مالی: باو آلبوس راس میگه دیگه! نیم ساعته رفتی اون تو چیکار؟

دامبلدور با شنیدن صدای جیغ ناگهانی جیمز با عجله و بدون توجه به اینکه تنبان خویش را بالا نکشیده پرید بیرون!

- اوا خاک عالم بر سرم! آلبوس حیا کن! جلوی بچه؟
- جیــــــــغ! راس میگه عمو! این کارا چیه؟ نمیگی دو روز دیگه سر من چه بلایی میاد؟

در همین حین نیز سیریوس دوان دوان به سمت آنها آمد و گفت:
یک بسته از خونه ریدل اومده...

------------------

آیا دامبلدور تنبان خود را بالا کشید و برای گرفتن بسته به طبقه بالا رفت؟ ایا جیمز با دیدن دامبلدور دیگه شماره پنجش از بین رفت؟ آیا دامبلدور تنبان خود را رها کرده و برای گرفتن بسته رفت؟ اصلا" آیا واقعا" بسته اومده یا سر کاریه؟ آیا من الکی سوژه رو نپیچوندم؟








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.