هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۰:۲۶ جمعه ۱۷ اسفند ۱۳۸۶

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
جلسه در حال اتمام هستش و دامبل و سارا زير ميزن.
لرد:پيتر اسناد محرمانه رو مي ذارم تو كمد اين سالن.مواظبشون باش.
وقتي همه مرگ خوارها رفتن و فقط پيتر موند دامبل با يه طلسم زير ميزي اونو بيهوش كرد..سارا رو ول كرد و رفت طرف كمد.يه نگاه كلي به اسناد انداخت و چشمش به يه جا ثابت موند.
تو يكي از كاغذ ها نوشته: شرط خروج از دژ داشتن جادوي كلومبوس هستش.
دامبل:اي والله
خيلي سيرع بر ميگرده طرف سارا
دامبل:ببين راهشو پيدا كرديم.فقط بايد حواسمون مع باشه كه كسي مارو نبينه.
سارا كه از خستگي رمقي نداشت سرشو تكون مختصري داد.
از سالن اومدن بيرون.هر جا كه يك مرگ خوار رد مي شد پشت مجسمه يا زره قائم مي شدن.تا اين كه به در خروجي رسيدن.
دامبلدور كه اشق شوق از چشمش جاري شد گفت:تموم شد.با محفل بر مي گرديم نابودشون مي كنيم.
بي خبر از اين پشت در 2 تا مرگ خوار وايساده بودن...
دامبلدور در رو باز مي كنه و پاورچين پاورچين با سارا مياد داخل
ايگور: روز به خير دامبل
دامبلدور از ترس مجبور مي شه سارا رو همون جا ول بده تا با مخ بيفته زمين.
مرگ خوار كناريش گفت:بهتره لرد رو صدا كنيم...
دامبلدور كه دوباره خمار شده بود گفت:خواهش مي كنم نه...
ايگور:خواهشت بي جاست...


[b]تن�


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۷:۲۰ جمعه ۱۷ اسفند ۱۳۸۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
دامبل در شكنجه گاه...

دامبل از ميله بلندي آويزان شده بود.سارا در كنارش بيهوش روي زمين افتاده بود.آني موني پشت ميز بزرگي كه در وسط شكنجه گاه بود نشسته بود و دفتر بزرگي در دست داشت.چند مرگخوار از گوشه و كنار اتاق با پوزخند به دامبل و سارا نگاه ميكردند.
آني موني بعد از اينكه چند بار دفتر را سرو ته كرد قلم پر بزرگي را برداشت و كارش را شروع كرد.
-جناب آلبوس پرسيوال منحرف دامبلدور آيا بنده وكيلم كه شما را به عقد دائم خانم سارا اوانز در بياورم؟

دامبل فرياد دردناكي كشيد.
-نه.هرگز...خواهش ميكنم.بس كنيد.اين بي رحميه.

صداي خنده مرگخواران فضاي شكنجه گاه را پر كرد.بليز درحاليكه قيچي بزرگي در دست داشت به دامبل نزديك شد.
-صبر كن آني موني.داماد كه با ريش نميشه.اصلا جالب نيست.اول بايد از شر ريشش خلاص بشيم.
دامبل دوباره فرياد زد.
-نه....شما رو به ريش مرلين سرمو ببرين ولي با ريشم كاري نداشته باشين.
---------------------------------
يك ساعت بعد:

جسيكا با ترس و لرز در گوشه اتاق لردسياه ايستاده بود.صداي خونسرد لرد سياه وحشتناكتر از هميشه به نظر ميرسيد.

-فرار كرد؟منظورت از اينكه فرار كرد چيه؟
گابريل با وحشت به شومينه روبرويش خيره شده بود.
-ارباب ظاهرا بليز براي كوتاه كردن ريش دامبل بهش نزديك شده.دامبل هم از فرصت استفاده كرده و چوب دستي بليز رو از جيب رداش بيرون كشيده و...

لرد سياه فرياد خشمناكي كشيد و گلدان بزرگي كه هميشه در گوشه اتاق خودنمايي ميكرد پس ازبرخورد با ديوار كنار جسيكا با صداي مهيبي تكه تكه شد.

جسيكاتمام جراتش را جمع كرد.
-ارباب ببخشيد.ما همه درهاي خروجي رو طلسم كرديم.طلسم مخصوص مرگخوارها.دامبلدور نميتونه از اينجا خارج شده باشه.اون دختره اوانز هم همينطور.به نظر من اونا يه جايي همين دور و برن.شايد بتونيم پيداشون كنيم.

چشمان سرخ ولدمورت برقي زد.
-زود برو همه مرگخوارا رو توي شكنجه گاه جمع كن.جلسه فوري داريم.
-----------------------
دامبل نگاهي به جسم نيمه جان سارا كرد.
-دوشيزه اوانز.شما اصلا حالتون خوب نيست.منم راه خروجي رو بلد نيستم.نميدونم چرا از هر طرف كه ميرم دوباره به شكنجه گاه ميرسم.نميتونم با اين وضعيتتون شما رو با خودم به اين طرف و اون طرف ببرم.بهتره شما همينجا بمونين.من ميرم و به محض اينكه يه راهي براي فرار پيدا كردم برميگردم و شما رو با خودم ميبرم.

دامبل سارا را كشان كشان به زير ميز بزرگي كه در وسط شكنجه گاه قرار داشت برد.
-منتظرم بمونين.من زود برميگردم.كمي تحمل كنين.
قبلي از اينكه آلبوس فرصت خارج شدن از زير ميز را پيدا كند درهاي شكنجه گاه باز شد و پانزده مرگخوار به همراه لرد سياه وارد شدند و دور ميزي كه دامبل و سارا زير آن پنهان شده بودند نشستند.حالا ديگر تنها منظره اي كه دامبل از زير روميزي سفيدرنگ مي ديد كفشهاي سياه و براق لوسيوس و رداي پاره روزيه و دمپايي هاي نارنجي بليز زابيني(كه سعي ميكرد از ديدرس لرد دور نگه دارد) بود.

لرد سياه سخنراني خود را شروع كرد.
-خوب...جلسه رسميه.همه ما ميدونيم كه دامبل و اون دختره الان در خانه ريدلها هستند.تا بحال كسي موفق به فرار از شكنجه گاه ما نشده.بعد از اين هم نميشه.حالا كسي نقشه اي براي دستگيري اون دوتا داره يا نه؟
بليز زابيني طبق معمول اولين نظر را داد.
-ارباب به نظر من اگه سدريك رو نكشته بودين الان به درد ميخورد.كافي بود سدريكو ميذاشتيم يه گوشه اي سر راه دامبل.هرچي باشه سدريك خوشگل بود و دامبل....
-كروشيو....

لرد سياه بدون اعتنا به فريادهاي بليز رو به بقيه مرگخواران كرد.
-كسي نقشه اي نداره؟
دامبل و سارا اوانز در زير ميز نااميدانه منتظر لحظه دستگيريشان بودند.فضاي زير ميز به شدت كوچك و خفه بود.و هر لحظه امكان داشت پاي يكي از مرگخوارها به آنها برخورد كند.دامبل نگران سارا بود.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۱۷ ۷:۲۱:۵۱



Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۶:۳۳ جمعه ۱۷ اسفند ۱۳۸۶

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
دامبلدور گرفتار موجودات...
دامبلدور:ببين فدات شم.به خدا اون چيزي كه فكرشو مي كني من نيستم.من خيلي لاغرم.تو مدرسه منو اسكلت صدا مي كنن.
قازقلنگ:فدات شم همين اسكلتت مارو كشته...مي خورمت جيگر
دامبلدور:
م
قازقلنگ:
دامبلدور:واي پسر...پشت سرتو نگاه كن...يه شتر دو كوهان داره بهت نگاه نمي كنه.
قازقلنگ تا بر مي گرده از فرصت استفاده مي كنه و مسيري كه اومده برمي گرده. و اون مسير كناري رو انتخاب مي كنه.اينقدر ادامه مي ده تا به پشت يك در مي رسه.ظاهرا ولدمورت داره با خودش حرف مي زنه.
ولدمورت:من از چپ مي رم...ايگور از راست...پرسي از وسط...بارتي هم از بالا
دامبلدور هم كه مي خواد با يك قواي كامل به جنگ بياد... اول سارا رو بيرون مياره(نكته:سارا خواب هستش )
و بعد يه هويي دو تايي ميرن داخل اتاق لرد...
دامبل: هر اسلحه اي كه داري بذار رو زمين لرد ...
اما قبل از اين كه لرد كاري كنه سارا از شدت خستگي ميفته زمين
لرد:فكر نمي كني يه خورده بايد اول هماهنگي مي كردي.
دامبلدور: فقط خفه شو و به كارهام گوش بده.وگرنه طلسمت مي كنم. اما قبل از اين كه كاري كنه پيتر به شكل موش ز پشت مياد و دامبل رو گازش مي گيره...
لرد هم سريع مي پره هر چي دامبلدور داشته ازش بر مي داره و از نظر سلاحي لختش مي كنه...
دامبلدور با همون حالت بي حالي رو زمين افتاده بود... و هيچي حاليش نمي شد... فقط تنها كلمه اي كه شنيد كلمه احضار و مرگ خوار بود كه از دهن بيروح لرد با شادي بيرون اومده بود


[b]تن�


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۹:۳۹ پنجشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۶

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
ياهو



صداي ناله ي ضعيفي كه سارا ميكشيد باعث شد تا دامبلدور آن را دريابي كند و به سمت آخرين سلول در انتهاي تاريكي حركت كند، سياهي مطلق چشم را مي آزورد ، حتي ورد " لوموس" نيز نيمتوانست به خوبي يك متري را به طور دقيق به نمايش در آورد.
دامبلدور با آخرين توان در حالي كه سپر مدافعش را همانند زره اي دورش ظاهر ساخته بود ، مي دويد.
- دارم ميام دوشيزه اوانز ! ... فقط چند دقيقه ي ديگه !
در همين حال دامبلدور ميان دو راهي گير افتاد ! ... مسير مستقيمي كه تا چند لحظه پيش دنبال ميكرد به دو مسير مجزا تقسيم شده بود.
- اوه ! واقعاٌ مكان پر رمز و رازي ساختي تام ريدل ! ... داميلدور اين را گفت و به سمت راستش حركت كرد ؛ اما افسوس كه آن مسير جز طلسم هاي باستاني و سلول هايي كه محل پرورش موجودات شيطاني بود چيزي يافت نميشد.



صداي فرياد هاي لرد كبير همچون پتكي بر فرقِ سر مرگخواران كوبيده ميشد ! ... تا آنجا كه حتي نجيني از سر عصبانيت با صداي بلندتري " فش قش " ميكرد.
- اي احمق هاي بي عرضه ! ... اين كارِ شما مجازاتِ بزرگي رو به همراه داره !
هيچ كس جرات نگاه كردن به چشمانِ به رنگِ خون ولدمورت رو نداشت، همه ي مرگخواران در حالي كه از ترس بر خود مي لرزيدند زير لب به پرسي ويزلي نفرين نثار ميكردند، زيرا وي را عامل اين همه سرزنش ميدانستند.
ولدمورت جام شرابي را كه در دست داشت به زمين كوبيد و فرياد زنان گفت:
- و تو ويزلي ! ... تو با اين اشتباهت باعث شدي تا دامبلدور از اسرارِ حاكم بر اينجا آگاه بشه ! ... فكر كردي چه كاري بايد انجام بدي تا بذارم تا به زندگي پر از دردسرت ادامه بدي ؟!؟!
پرسي كه حتي از زير شنلش موهاي نارنجي رنگش به وضوح قابل رويت بود، رو به لردكبير گفت:
- ارباب! ... جاي نگراني نيست، من با آوردن دامبلدور به اينجا ميخواستم اونو در دام بياندازم ؛ البته اون هم خيلي دوست داشت بياد ، مِدوني ؟! اون نميتونه دوري من رو تحمل كنه! ... ما به هم وابسته هستيم!
ولدمورت رو به ايگور گفت:
- جاي هيچ اميدي نيست ! ... همتون بي خاصيت هستين! حالا هم بهتره از جلوي چشمام دور شين ... بليز ؛ تو هم بهتره بري به مدرسه ت ! ... ولي گوش به زنگ باش ؛ شايد لازم باشه براي مقابله با دامبلدور نقشه اي تازه طرح كنيم!
ايگور تعظيمي كرد و به همان خفنيتي كه آمده بود ، خارج شد!
بقيه نيز همراه به پرسي از اتاق خارج شدند تا ببيند وي براي دامبلدور كه نقشه اي را ترتيب داده است !





ویرایش شده توسط [fa]جسیکا پاتر[/fa][en]JΣδδ¡СД[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۱۶ ۲۰:۴۱:۳۷


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۲۰:۰۶ چهارشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۶

هوگو ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۳ جمعه ۱۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۴:۰۷ جمعه ۲۵ بهمن ۱۳۸۷
از کنار لیلی لونا پاتر
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 270
آفلاین
دامبلدور که تازه از مرلین گاه دژ همراه پرسی بیرون آمده بود در راهرو ها صدای بازجویی شنیده بود خود را به سرعت به محل رسانده بود و سارا را دیده بود و چون قولی به او داده بود خاص تا عملی اش کند .

بالای دژ (محل بازجویی لردوادرکچل از پرسی )

لرد ولدرموت که بر روی صندلی که دسته هایش را جمجه تشکیل می داد نشسته بود و داشت با آیینه سر کچلش را بازرسی می کرد.
-:ایگور یه سوال بپرسم جواب منو می دی؟
-: بفرمایید ارباب این جانب حقیر در خدمتم .
-: به نظر تو من خیلی کچلم یا بهتر بگم کچلی بهم نمی یاد؟
-:قربان کچلیت شما با کچلت دیگران فرق فوکوله. اون پاچه رو بدید بالا من بخوارونم . ببینید ارباب شما همین کچلیتتون باعث شده که پر ابوهت بشید. من که شخصاً...
-:بوقی نمی خواد این قدر پاچه رو بخوارونی. برو ببین این پرسی وازلین کجا رفته . بر دار بیارش
ایگور داشت از اتاق می رفت بیرون که خود پرسی وارد زندان شد و رو به روی اربابش ایستاد گفت.
-:ای کچل ،ای لباس سامورایی پوش ،ای کارخانه دار شامپو کچلی ولدی ،ای باقلوا ،...
-:بسه بسه نمی خواد تو یکی نقش جان نثار رو برای ما بازی کنی.
راستی چی شد می خواستی برای ما دی وی دی محفل ققنوس رو بیاری. چی شد؟
-: ارباب شرمنده ،امروز که بچه ها اومدن من رو بیارن پیش شما دستم بود . منتها وقتی با دامبل رفتیم مرلینگاه دژ افتاد تو مرلین گاه.
-:خاک بر سرت با این عرضه ات. راستی گفتم بیای اینجا تا بهت بگم که دست از سر این بی ناموسیت بردار . یا حداقل توی هاگوارتز دست بردار. دهن این دامبلدور هم این قدر سرویس نکن . بدبخت . راستی گفتم دامبلدور . دامبلدور رو با خودت آوردی اینجا؟
-: بله.با من بود یهو صدای یه خانه خراب رو شنید رفت .
ایگور کمی به مخش فشار آورد و فهمید که آن خانه خراب چه شخصی است .
-: آها ارباب سارا بود سارا اوانز
-:پرسی بگم خدا چکارت کنه با این بی ناموسیت . بیچاره ام کردید. یکی از دلایلی که من مو در نم یارم شماهایید.

--------------------
بوقی ها چرا آدم یه سوژه جدید می ده درست ادامه اش نمی دید.؟؟


چه کسی بود صدا زد هوگو ؟

تصویر کوچک شده


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۵:۵۵ چهارشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۶

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
جادوگر سفید یا همون سارا اوانز زیر لب زمزمه های متوالیش را تکرار میکرد،چشمهایش دیگر سوئی نداشتن،بدنش معلق در هوا بود و تقریبا به حالت اغما رفته بود.دالاهوف به سرتاپای او که حالا آویزان از سقف بود مینگریست،چشمانش برقی زد و مسرور از نتیجه کارش از اتاق خارج شد و آناکین را با سارا تنها گذاشت تا سرنوشت شومش ادامه یابد...

سارا آخرین توانش را جمع کرد و به زور ذره ای از پلکهایش را گشود،شخص سیاه پوش بلند بالائی رو محو و تیره میدید،نمیتوانست بفهمد آن شخص کیست،با اینکه چهره آناکین را خیلی خوب بیاد داشت اینقدر سوی چشمانش کم بود که او را نشناخت.

زمزمه هایش همچنان ادامه داشت،بی اختیار به یاد دامبلدور افتاده بود،همیشه به او میگفت در همه لحظه ها و روزها کنارش خواهد بود و تا آخرین قطره خون همراهش ولیکن هنگام کشته شدنش بدلیل ماموریت محفل در بالای برج کنار آلبوس نبود،همیشه خودش را به این خاطر سرزنش میکرد...

آناکین از سارا سوالهائی درباره محل اقامت محفلیا میکرد ولی سارا حتی اگرم میخواست رمقی نداشت که بتواند جواب دهد،بالاخره حوصله مونتاگ سر رفت،دستان نیرومندش را بالا برد و با تمام همچون پتکی خردکننده آنها را بر صورت سارا فرود آورد...سارا حس کرد که دیگر آخرین نفسهایش را میکشد،لحظه به لحظه به مرگ نزدیکتر میشد اما در همین اثنی نور سفیدی همچون دود از پشت سر به آناکین نزدیک شد بدون اینکه او متوجه باشد،سارا آرام شد و خوشحال!...فکر میکرد ملک الموت آمده تا راحتش کند و او را پیش دامبلدور بفرستد اما نور ناگهان حالت جامد به خود گرفت،قد و بالائی تشکیل داد،چوبدستیش را به طرف آناکین نشانه رفت و فریاد زد:کروشیو....سارا ته چهره ای از آن شخص را دید و سپس بیهوش شد،چقدر شبیه دامبلدور بود!...



Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۴:۵۶ چهارشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۶

لوسیوس مالفوی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۲ شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۵۴ دوشنبه ۱۲ دی ۱۴۰۱
از قصر خانواده مالفوی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 807
آفلاین
از آنجایی که سوژه خیلی قشنگ بود گفتم خودم از رو سره کیف یه چیزی بنویسم... ببخشید که ادامه ندادم پست های قبل را.
-----------------------------------------------------
دژ مرگ مدتها بود که دیگر مثل مثل قبل نبود برج های بزرگی توسط لردسیاه و ایگورکارکاروف ساخته شده بود برج های که هر کسی که آنها را از مایل ها دوتر هم میدید لرزش را بر اندام بدنش حس میکرد احساس میکرد که خون بدنش یخ زده برج های که دور تا دورش را دیمنتور ها فرا گرفته بود و بر فرازش پرواز میکردند... ولی اینجا محل شکنجه گاه نبود شکنجه گاه جدید درست در 1 مایل زیر این برجها در اعماق تاریک ترین نثطه زمین جایی که امید ها به نا امیدی خنده ها به اشک ها قهقهه ها به ناله ها آواز ها به زار زار کردن ها تبدیل میشد اینجا بود دژ مرگ بند 209 هم بخشی بود که دالاهوف و گری مسئول اون بودن و شکنجه گر آن هم آناکین بود... در سحرگاه 8 مارس وقتی آناکین برای شکنجه و بازجویی زندانیان این بند داشت به طرف راهرو منتهی به این بند میرفت در حالی که مسیر شیب دار راه به سختی بالا میرفت جریان خونی مثل جوی آبی از وسط این سیاهچاله میگذشت آناکین چون تازه از خواب بیدار شده بود برای این که سر حال بیاد دو دست خود را در جریان چشمه خون کرد و صورت خود را شست و حالا سر زنده در حالی که خون از سر رویش بر روی ردایش و زمین میچکید درب بند را باز کرد و قطرات خونی که دور دهانش بود را با زبونش میلیسید... او وارد بند شد و دید که دالاهوف داره زنجیری که به پای یک جادوگر سفید بسته شده و از پا به سقف آویزان بود .. جادوگر سفید هنوز هم میگفت: لحظه به لحظه گویم زیر شکنجه گویم یا تو یا هیچ کس دیگه ... یا تو یا ؟ هیچ کس دیگه...


جادوگران


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۲۲:۴۳ سه شنبه ۱۴ اسفند ۱۳۸۶

هوگو ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۳ جمعه ۱۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۴:۰۷ جمعه ۲۵ بهمن ۱۳۸۷
از کنار لیلی لونا پاتر
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 270
آفلاین
سلام من دیدم گابریل دلاکور دلش سوژه می خواد گفتم مثل این یارو ایگوره بهتون سوژه بدم .

سوژه جدید

یکی از روزهای پاییز ی *** زیر رگبار تازیانه ی باد
مرگ خواری به خود لرزید *** خم شد و روی ولدی افتاد
گفت ای ارباب ببخش مرا ***ورزگارم بیخود است چند روزی مرا تحمل کن .
لرد همسایه گفت به تندی ***مردم آزار از تو بیزارم
دور شو دست از سرم بردار ***من کجا...

------------------------
:مردک بوقی من به تو رحم می کنم و نمی کشمت که این خزعبلات مشنگی رو به جادو گری تغییر بدی؟؟ بیا می خوای تا آخر شعرت رو از حفظ بخونم ؟ خرفت بوقی ؟
:ارباب تو رو خدا من رو ببخشیدمن نمی تونستم شعر بگم هر چه فسفر می سوزوندم که شعری رو در ذهنم به تصویر دربیاورم نمی تونستم . تا این که پسر عمه مشنگم که چهارم ابتدایی بود اومد گفت که شعر حفظ . بعد گفتم بخون . آخرش هم من دیدم شعرش خوبه منم برگردوندمش .

ناگهان در خانه ی ریدل با شدت باز شد و ایگو کارکاروف با عصبانیت تمام وارد شد . دریک آن ولدرموت فکر کردکه بت من اومده چون این قدر نور زیاد بود فقط پیکره ی مشکی با شنلی خفاشی یده می شد. از این جهت به زیر میز پناه برد و وقتی که دید ایگور است خود را زد به کو چه ی هری چپ .
ایگور با عصبانیت تمام مانند این تام و جری دستانش را مشت کرده بود و کج کج به سمت ولدی می یومد.
:ارباب این چه مسخره بازی هستش ،تمام اولیای سال هفتمی های مدرسه بر ضد من شوروش کردند. راستی یه سوال . شما اون زیر چه می کنید .
ولیدی که دستپاچه شده بود و نمی دونست که باید چه بکند تصمیم گرفت از زیر میز بیرون بیاید اما همین که خواست به سمت بیرون عزیمت کند کله کچل روغن کل پاچه اش به میز اصابت کرد .
ولدرموت که سر کچلش را بر اثر شدت درد می مالید گفت :
-:همانا ما در پی یافتن چیزی تو مایه های جو زمین بوده ایم نه نه ببخشید داشتم دنبال نگین انگشتر دختر خاله ی عمه مادر خدابیامرز پدر نامادری عموی دختردایی پسر پدربزگم که لوموس به قبرش بباره می گشتم .
ایگور: ها؟
-:هیچی بایا خب بگو ببینم تو چرا این قدر عصبی هستی .
بعد ولدی رو به آن شاعر درپیت دزد گفت: تو چرا این جا وایستادی یاالله برو .
ایگور که دوباره خشم در چهره اش دیده می شد گفت : از دست این پرسی ویزلی ،آقا این بیناموسی بازیاش پدر همه رو در آورده .
هرچی بهش می گم که آقا از این کارا شده توی مدرسه هم دست بردار ،توی اون مغز بوقیش نمی ره که نمی ره .
-:خب دیگه چی ؟
-: دیگه چی دیگه چی ارباب . هی دم به ساعت با اون دامبلدور می ره مرلینگاه مدرسه . از بس اون توئه دانش آموزان بدبخت زمین چمن های اطراف مدرسه رو هی آبیاری می کنند . بیچاره آین پسر پاتر . چند وقت پیش اونا رو پشت گلخانه ی مدرسه دید . هرچی ام صداشون زد نشنیدن . آخر با دل خوشی رفت بیرون اونم به خاطر این که فکر کرد پسر دایی دار می شه .
-: خب بگید بگیرنش ببرن شکنجه گاه تا من بیام . ولی ایگور جدی دامبلدور حامله شده؟
-: نه قربان حامله کدومه ! روزی 30بار قرص ضد بارداری می خوره .

بعد از چند ساعت ولدی کچل با بارتی کراوچ و بیلز و ایگور و ایوان روزبه به سمت دژمرگ حرکت کردند .
در و دیوار دژ مرگ سیاه بود. سیاهی که آدم دوست داشت هر لحظه آز آن جا فرار کند . بالاخره ولدرموت با جمعی که پشتش بودند به زندان پرسی رسید ولی پرسی اون جا نبود . از نگهبان آن جا پرسید : پرسی کجاس .
نگهبان با دست پاچگی و قیافه ناراحت وترس گفت: قربان مرلین گاه .
-:اونجا چرا ؟
-:قربان در هین دستگیری دامبلدور رو هم با خودش اینجا آورد . از وقتی هم که اومده اینجا اّ و هوا بهش ساخته هر ده دقیقه می ره مرلین گاه .
-:بوقی برو بیارش .

======================

دوستان بوقی و مرگ خوار عزیز لطفاً این پست را ادامه داده و اگر هم با مواجه شدن با داملدور و رفتن به مرلین گاه همراه او می ترسید . بگویید اون رییس کچلتان ادامه اش بدهد.


چه کسی بود صدا زد هوگو ؟

تصویر کوچک شده


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۲۱:۵۵ شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۸۶

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
شكنجه همين طور ادامه داره.پيتر هم يه گوشه افتاده و تفش داره از تو دهنش ميريزه بيرون
اعضاي مرگخوار همه داره حالشون به هم مي خوره و از لرد خواهش مي كنن كه بكشتش.لرد هم طي اصرار هاي مكرر قبول مي كنه .ميره جلوش و مي گه: آواداكداورا
در همون موقع جلو روي همه مي ميره
اما 5 ثانيه طول نمي كشه كه دو باره بلند مي شه.
ملت:
پيتر مي گه: الهي كه من قربون تكاتكتون برم.عزيزم من خودم 3 تا جان پيچ دارم.هر چي سعي مي كردم اين نكته رو بگم كه منو بكشين لا مصب از دهنم بيرون نمي يومد.
ولدمورت هم كه از اين حركت سياسي خوشش مياد يه ماشالله به پيتر مي گه و اين افتخار رو بهش مي ده كه سه نفر رو به انتخاب خودش شكنجه كنه.
پيتر هم نفر نفر اول كه يه جادوگر پير رو مياره و جادوي خشتك پاره كن رو رو اون امتحان مي كنه. همه مي خندن.بعدشم با اجازتون با يه طلسم مرگ بسملش مي كنه.
نفر بعدي هم يه همون جادوگر متشخصه كه رييس موسسه كاشت مو بوده رو مي گيره.چون اون باعث از بين رفتن يكي از جان پيچ هاش بوده در جا مي كشتش.
و اما نفر آخر
چشم پيتر به همون پسره كه شبيه پاتر بوده ميفته.مي گه كاكا شما بيا.
اونم مياد جلوش وا مي سه و عرق رو پيشونيش جاري مي شه
در همون موقع پيتر داد مي زنه: لومــــــــــــــــــوس!!
طرفم كه فكر مي كنه طلسم مرگه خودشو خيس مي كنه. پيتر هم از فرصت استفاده مي كنه يه جادو اجرا مي كنه كه باعث مي شه جيشش آتيش بگيره
اين طور مي شه كه تموم خشتكشو كل اجزاي بدنش آتيش مي گيره و اين طوري جان به جان آفرين تسليم مي كنه.بعدشم پيتر بر مي گرده پيش ولدمورت و مي گه كار ما تموم شد.
ولدمورت هم مي گه بازم خبرت مي كنيم از اين جادوهاي عجيب اجرا كني....


[b]تن�


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۵:۱۳ شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۸۶

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
وای خدای من چه خشن!!

-----------

لرد به آرامی چوبدستی اشو پایین میاره و با حالت به بلیز میگه:
- حرکت گولاخی بود ، نه؟
بلیز: بله! بله!
لرد: بله و بلا! نفر بعدی!

--------

بلیز با وحشت به سمت اسیرا بر میگرده . یکی اون آخرا ( ردیفای آخر! ) کاغذی رو توی دستش گرفته! بلیز با چشمکی به اون پسر ازش میپرسه که کاغذ چیه و پسر چیزی نمیگه! اما خیلی شبیه هری پاتر بوده! ( نه اینقدر ضایه! )

بلیز: اون آخری بیاد جلو!
هری پاتر مثلنیه!: ها؟
بلیز:میگم بیا!
هری: نه آقا! ممنون، صرف شده!
بلیز: میگم بیا جلو!
و تریپ این دزدای بانک اسلحه که نداره، چوبدستی میکشه! بلیز که چهره اش به خشانت ِ گل رز شده بود (!) به سمت پسره میره و با یه لگد اونو پرتاب میکنه جلو.

لرد: هوممم! این چقد شبیه این پسره پاتره!
هری: نه! من اصلا هم شبیه پسر هری پاتر نیستم!
لرد : چرا هستی!
هری: نیستم!
لرد: هستی عزیزم! هستی! بیا جلو.. اِ! بلیز ، یه چیزی تو دستشه!
بلیز: بله قربان! بدش من!

-------

هری:
بلیز: هومم! نامه اس سرورم ، بخونم؟
لرد: اگه در این مکان یا زمان یا هرچی میگنجه بخون!
بلیز: وولدی داره یه سری طلسم میسازه که خطریه! .. هوم! تو کی هستی؟
پسره که شبیه پسر هریه!: من هیچکسم!
- اتفاقا منم ابلیسم!
- منم تهمم!()
لرد: ساکت! نا سلامتی سایت هری پاتری است! سایلنتیوس! بلیز ، این پسره رو ولش کن بذار نفر بعدی! ازش داره خوشم میاد، سفیده..
بلیز: ارباب!

-------
اهم! تروخدا خودتون سوژه بسازید!


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۱۱ ۲۱:۳۱:۵۹

[b]دیگه ب







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.