هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كلاس گياهشناسي
پیام زده شده در: ۱۲:۲۸ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۸۷

آلفرد بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۷ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۴۰ جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۱
از دیروز تا حالا چشم روی هم نذاشتم ... نمی ذارم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 466
آفلاین
تکلیف اول )

- آهای گلرت بیا این جا ، یکی دو تا از پسر ها رو نیست .
آلبوس دامبلدور در حالی که برای بار هزارم پسر بچه های سفیت و مفیت ، البته به علاوه ی یک پسر سیاه که برای تنوع با خود آورده بودند ، رو می شمارد ؛ این رو به گلرت گرینوالد گفت .
گرینوالد که کباب ها را روی آتش می گذاشت گفت :
- مهم نیست عزیزم ، بقیشون که هستن ؟
- آره ، ولی ...
- آلبوس دیگه ولی و اما نگو ، این گردش رو تلخ نکن !
سپس به سوی دامبلدور رفت و او را به آغوش کشید . عده ای از بچه ها که هنوز وظیفه ای نداشتند ؛ برای بازی ، بیشتر وارد جنگل شدند . دامبلدور و گرینوالد بچه هایی ، را که از پرورشگاه آورده بودند ، برای سیزده بدر به کناره ی جنگل سانیا آورده بودند و گاه گاه هم کلاس های خصوصی عمومی در همانجا برگزار می کردند .
- جیغغغغغغغغغغ
گرینوالد کباب ها را انداخت و به اطراف نگاه کرد . دامبلدور که متوجه این موضوع شده بود گفت :
- عزیزم هیچی نیست . احتمالا یه نفر با پسر هایی که رفتن توی جنگل کلاس خصوصی گذاشته . من بهشون گفتم که نرن توی جنگل ؛ همه که مثل ما مهربون نیستن .
- آره حق با توئه !
وقت شام کم کم نزدیک می شد . هیچ کدام از بچه هایی که به جنگل رفته بود ، برنگشته بود . فقط دامبلدور ، گرینوالد و دو پسر سفید و آن پسر سیاه در محل استقرار چادر بودند . باد درخت ها را اندکی به لرزه در آورده بود . هوا رو به تاریکی می رفت و خورشید هم به پشت کوه ها . سکوتی وحشت انگیز جنگل را فرا گرفته بود . شام را روی میزی که دامبلدور ظاهر کرده چیده بودند . دامبلدور و گرینوالد کم کم نگران پسرهایی که وارد جنگل شده بودند ، می شدند .
گرینوالد : بهتر نیت بریم دنبالشون آلبوس ؟
دامبلدور که دلش را برای کلاس خصوصی یا عمومی بعد از شام صابون می زد گفت :
- نه عزیزم ، پسر ها این کار رو می کنند !
با شنیدن این حرف ، سه پسر از روی صندلی هایشان بلند شدند و به طرف در چادر رفتند .
دامبلدور : آهای شکلات تو نرو ، بیا پیش من تا دیگران بر گردند .
پسر سیاه که انگشت اشاره اش را به طرف خودش گرفته بود گفت :
- من ؟
- آره تو شکلات کاکائویی من .

یک ساعت بعد _ داخل چادر

دو پسری هم که رفته بودند ، هنوز برنگشته بودند ؛ حتی دامبلدور هم نگران شده بود . گرینوالد که دیگر نمی توانست صبر کند گفت :
- آلبوس ، من رفتم دنبالشون . تو هم اگر می خوای بیا !
دامبلدور که دست پسر سیاه را گرفته بود ، به دنبال گرینوالد حرکت کرد .
دیگر وارد جنگل شده بودند . فضای جنگل مخوف تر از آن بود که نشان می داد . درختان انبوه تر می شدند و کمتر به نور اجازه ی ورود می دادند . ریشه های بزرگ درختان از خاک بیرون زده بودند و گاهی مانع حرکت می شدند . میوه ها سرخ رنگ سمی خود را با حالتی وسوسه بر انگیز به نمایش گذاشته بودند . جاذبه های طبیعی در جنگل گاهی ذهن انسان را ، به خود ، مشغول می کرد . گرینوالد که گیاهی کوچک سبز رنگ با برگ های آبی از دور دیده بود ؛ به آن نزدیک می شد . او تازه متوجه ی تکه های تازه ی گوشت ، خون و استخوان شده بود در حالی که بیشتر به آن گیاه نزدیک تر می شد ، با احساسی وصف ناپذیر دریافت که این ها همان پسر ها هستند و « آه » بلندی از روی درد مندی کشید .
دامبلدور با وحشت طلسمی به طرف گرینوالد فرستاد و او را به چند متر آن طرف تر پرت کرد . اشعه ای بنفش ، از طرف گیاه ، درست در محل قبلی گرینوالد پدیدار شد و گیاهان آن منطقه را سوزاند .
- عزیزم ، مگه نمی دونستی این دارک پرسیکا گیاه قاتل ؟ نباید بهش نزدیک بشی !
- اما این پسر ها رو کشته !
- اگر این طور باشه باید حسابش رو برسیم . پاشو !
گرینوالد از روی زمین بلند شد و چوبدستیش را بیرون آورد . هر دو شروع به جنگ با گیاه قاتل کردند و پسر سیاه هم در گوشه ای پناه گرفت .
- دیفندو !
اشعه ی بنفش و خنثی شدن ورد .
- ایمپدیمنتا !
باز هم اشعه ی بنفش و خنثی شدن ورد .
گیاه بدون اینکه فرصت گریزی بدهد ، اشعه های بنفش را به طرف هر دو جادوگر می فرستاد و آن دو گاهی مجبور به آپارات و یا جاخالی دادن بودند .
- اینسندیو
این بار طلسم به یکی از برگ های آبی رنگ گیاه برخورد کرد و آن را سوزاند . گیاه وحشی تر از قبل شد و اشعه های بنفشی را به همه طرف می فرستاد .
دامبلدور در حالی که از اشعه ای بنفش جا خالی می داد گفت :
- فهمیدم ! باید همزمان طلسمش کنیم . یکی زیاد روش تاثیر گذار نیست . طلسم اینسندیو . یک ... دو و سه
هر دو با هم فریاد زدند : اینسندیو!!
گیاه گیج شده بود که کدام را خنثی کند ، از این رو اشعه ای بنفش را بی اراده به طرف به سویی دیگر پرتاب کرد . هر دو طلسم به گیاه بر خرود کردند و گیاه کاملا سوخت و چیزی جزء خاکستر از آن باقی نماند .

دامبلدور و گرینوالد به سمت هم دویدند و خود را در آغوش یکدیگر انداختند ؛ سپس هر دو به طرف پسر سیاه ، که پشت درختی پناه گرفته بود ، رفتند . هر کدام یک دستش را گرفتند و پشت به دوربین به طرف بیرون از جنگل رفتند . فوقع ما وقع ...

تکلیف دو )
1 )
نام : آلبوس سوروس پاتر

خاصیت : خاصیتی که از این گیاه کشف کرد این بود که بعد از اینکه گیاه کشته شود ، درون آن شیره ای قهوه ای رنگ ترشح می شود که خاصیت چسبندگی دارد .

کاربرد : از این ماده برای چسباندن دائمی اشیا مانند فرشینه های مهم یا عکس های اشخاص مهم به دیوار یا جاهای دیگر استفاده می شود .

2 )
نام :جیمز سیریوس پاتر *

خاصیت : این شخص پی برد که اگر بجزء استفاده از ورد آتش برگ های آبی این گیاه را سوزاند به سرعت خود را ترمیم می کند .

کاربرد : او از این خاصیت در ترمیم زخمی ها جادویی که خونریزی در آن ها مدت طولانی ادامه داشت استفاده کرد یعنی در اصل بافت های آن برگ را با نوعی علم مشنگی جدا کرد و از آن ها باند های جذب شونده ساخت .

3 )
نام : لیلی لونا پاتر *

خاصیت : لیلی لونا پاتر پس از تحقیق های بسیار دریافت که این گل هر سال در فصل بهار گلی بنفش رنگ می دهد که شباهت زیاد به گل کاکتوس و همینطور نیلوفر آبی دارد . این گل بوی بسیار لذت بخشی دارد و رهگذر را به خود جذب می کند تا او را در دام خود بیاندازد .

کاربرد : امروزه این گل در ساخت معجون های عشق قدرت مند و همینطور عطر های گران قیمت استفاده می شود .


* = نشان دهنده روابط فامیلی در وزارت .



Re: كلاس گياهشناسي
پیام زده شده در: ۱۷:۰۲ شنبه ۸ تیر ۱۳۸۷

ویلیامسنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۶ یکشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۳۸ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 15
آفلاین
تکلیف یکم

آسمان آنچنان گرفته و ابری بود که چند ساعت زود تر از وقت معمول هوا کاملا تاریک شد و آخرین مشنگ هایی را که با وجود باران سرسخت ، همچنان در چادر هایشان باقی مانده بودند وادار به ترک جنگل کرد. تهاجم آسمان به زمین ، وزش باد شدیدی که درختچه ها را از جا می کند و موج های سهمگین دریا در نظر ان مشنگهای ناآگاه ، هیجان انگیز ترین و خطرناک ترین عناصر آن جا بودند.

همین که صدای دور شدن ماشین آخرین مشنگ به گوش رسید ،چهار نفر با صدای پاق خفیفی در جاده ی باریک درون جنگل ظاهر شدند.آنها بلا استثنا کلاه های برج مانند و شنل های دوتکه ی سیاهی پوشیده بودند که یقه ی آن چهره شان را مخفی می ساخت . به محض ظاهر شدن آنها باران تلاش خود را دو چندان کرد تا آنها را نیز مانند دیگر افراد جنگل از آنجا براند اما تلاش آن تاثیری نداشت ؛چون قطره های باران به طرزی باور نکردنی نمی توانستند به آنها برسند.

یکی از چهار نفر سرش را چرخاند و به اعماق جنگل نگاهی کرد سپس انگار که متوجه مساله ی خاصی شده باشد ،با خود سری تکان داد و به سمت انتحای جاده حرکت کرد.سه نفر دیگر هم به دنبال او راه افتادند.چکمه هایشان تا نصفه در گل فرو می رفت ولی رد پایی از آن باقی نمی ماند.هرچه آن ها بیشتر در جنگل پیشروی می کردند ،گویی طبیعت خشمگین تر می شد. وزش باد شدید و شدید تر شد چنان که درختان تنومند و قدیمی نیز به شدت تکان می خوردند و شاخه هایشان می شکست.در کنار آماج -حملات باد سهمگین، آسمان خشمگین ،می غرید و آذرخش و باران و تگرگش را نثار تازه واردان می کرد.

آنها همچنان به پیشروی ادامه دادند تا تقریبا به مرکزی ترین بخش جنگل رسیدند.آنجا برخلاف تصور اصلا گیاهی وجود داشت،حداقل در قسمتی از آن گیاهی وجود نداشت.در مرکز این قسمت بدون درخت،تک گیاهی با غرور بر روی تنه ی کنده شده ی درختی کهنسال خودنمایی می کرد.گیاهی کوچک و سبزرنگ با گلبرگ های آبی که با معصومیت در برابر باد و باران تلو تلو می خورد.

چهار سیاه پوش آرام و با قدم های آهسته به سمت گیاه حرکت می کردند ،انگار مشغول محاصره ی مجرمی خطر ناک هستند.ناگهان گیاه اظهار معصومیتش را فراموش کرد و چرخی زد گویی می خواست زیبایی مخوف خود را به رخ آنها بکشد.در همان لحظه یکی از سیاه پوشان به طور غیر منتظره فریاد زد:

«آلفونسو!سمت چپ...»

گویی این حرف برای گیاه به منزله ی زنگ خطر بود ،چرا که ناگهان پرتو بنفش رنگی را که معلوم نبود چه طوری به وجود آمده است به سمت سیاه پوشان پرتاب کرد.چهار نفر به سرعت پراکنده شدند و نیم دایره ای دور گیاه به وجود اوردند و آن پرتو بنفش رنگ آن قدر در محوطه ی بدون گیاه جلو رفت تا سرانجام به درختی برخورد کرد و آن را از کمر شکست.

پرتو هایی به رنگ های مختلف قسمت بدون گیاه جنگل را نورانی ساخت.گیاه وحشیانه مدام پرتو های بنفش رنگی را به سمت چهار سیاه پوش روانه می کرد و آنها نیز در مقابل با چوبدستی هایشان گاه طلسم گیاه را دفع و یا به سمت آن طلسمی روانه می کردند.صدای فریاد و فضای مبارزه آسمان را به وجد آورده بود حالا با تمام قدرتش باران را بر سر و روی جنگل می کوبید و آذرخش هایی سهمگین را به همان سو روانه می کرد.باد ، هم پیمان با آسمان به شدت وزش خود می افزود . درختان گویی از ترس نبرد آسمان و زمین و آن بیگانگان سیاه پوش وحشت زده خود را به یکدیگر می کوبیدند و فریاد می کشیدند تا فرار کنند.صدای برخورد شاخ برگ درختان و فریاد های شکارچیان آن گیاه آن جا را به صحنه ی نبردی عظیم تبدیل کرده بود.باد شدید ، دیگر درختان را هم از پای در می آورد و به زمین می کوبید ، در سمتی دیگر آذرخش درختان و گیاهان را به آتش می کشید.در میان این آشوب چهار سیاه پوش همچنان با
گیاه مبارزه می کردند.ردا ها و شنل های چهار سیاه پوش به هوا می رفت و باران شدید به سر و روی آنها می کوبید و آنها را خیس می کرد.معلوم نبود چرا دیگر طلسم های آنها برای دفع آب از سر و رویشان عمل نمی کرد .هرچند در این اشوب این مساله کم اهمیت ترین چیز ممکن بود.

بار دیگر فریاد بر خاست:

«آلفونسو!لعنتی ... برو سمت چپ»

سیاه پوشی که این حرف را زده بود شنلش در هوا تاب می خورد ؛ کلاهش را باد برده بود و سر تاسش نمایان بود که از شدت فعالیت و خشم رگ های روی آن برجسته شده بود.ریش بزی و خرمایی رنگش در چند جا سوخته و صورتش همچون نقش حجاری بی دقتی می نمود.

با شنیدن این دستور یکی از درشت ترین آن چهار نفر که آلفونسو نام داشت سعی کرد زیر آماج پرتو های بنفشی که گیاه دیوانه وار شلیک می کرد به سمت چپ گیاه برود.در همین هنگام یکی از جادوگران سیاه پوش در سمت راست سر نگون شد . طلسم بنفش او را منفجر کرد و خون و اجزای بدنش را به همه جا وو همینطور به روی همراهانش پاشید.سر تاس جادوگری که دستور داده بود اکنون از خون همکارش سرخ بود.اما تمام اینها اصلا در آشوب بی سابقه ی آن جا خللی به وجود نیاورد.باد و باران و آذرخش به قلع و قمع کردن جنگل می پرداختند . جایی که آن گیاه قرار داشت تنها نقطه ای بود که در آن جنگل در برابر بیگانگان و دشمننانش مقاومت می کرد.

جادوگری که سر تاس داشت رو به دیگر همراهش فریاد زد:

«احمق!..سریع تر !..باید محاصره اش کنیم»

در همان هنگام آلفونسو با بی پروایی جستی زد و در سمت چپ گیاه قرار گرفت ؛ جادوگر دیگر نیز در حالی که پرتو های بنفش را دفع می کرد خودش را به پشت گیاه رساند.حالا گیاه مرکز سه گوشی بود به رئوس آن سه جادوگر.حالا مدت زمان میان شلیک اشعه ها از گیاه بیش تر شده بود .چون هر کدام از مهاجمان در سمتی بودند واین به آنها این فرصت را می داد تا خودشان نیز طلسم هایی قوی را به سمت آن بفرستند.

آذرخشی در آسمان نمایان شد و به دنبال آن رعدی بلند و ترسناک ،گیاه که گویی این صحنه او را به وجد آورده بود مکث بسیار کوچکی کرد و همین برای جادوگری که سر تاس داشت کافی بود.او که گویی خبر پیروزی را از باد شنیده بود اینبار طلسم را فریاد زد:

« آواداکدآورا ! »

بلاخره این طلسم به گیاه اثر کرد و آن را از ریشه هایش در تنه ی درخت کهنسال جدا کرد و به گوشه ای پرت کرد.معصومیت گل بار دیگر در او نمایان شد.

« آلفونسو!لاشه اش رو بردار و به سازمان ببر.»

آن شب بلاخره آسمان آرام گرفت و باد خوابش برد.جنگل هم مطیع و خاموش ماند.

_______

تکلیف دوم

1_نام دانشمند:لرد سایمون

او جادوگری بود که در قرن هجدهم میلادی میان مشنگ ها زندگی می کرد و علاقه ای عجیب به دغده های روزمره ی زندگی مشنگ ها داشت. او در دستگاه حکومتی آنها دارای مقام بالایی بود و از آن جهت به او لرد می گفتند.

شرح چگونگی کشف کاربرد:لرد سایمون در یکی از لشگر کشی هایش به دارک پریسکا بر خورد کرد و ناخواسته کشف جالبی انجام داد . شرح آن بدین صورت که یکی از لشکر های او با دارک پرسیکا مواجه شد و گیاه بیش از پانصد نفر از سربازان او را به طرز کشت. هنگامی که کشت و کشتار تمام شد گیاه مطیع و آرام سر جایش ایستاد و دیگر پس از آن قدرت مخربش را به کار نگرفت . لرد سایمون متوجه شد که تونسته گیاه وحشی رو رام کنه . او چند دارک پرسیکای دیگر نیز پیدا کرد و به همین طریق توانست آنها را رام بکند.او که متوجه کشف خود شده بود آن را در جامعه ی جادوگری مطرح کرد و پس از آن به اجبار توسط سازمان اسرار استخدام شد تا تحقیقات وسیع تری را روی آن انجام دهند که سر انجام به کشف اثرات آن روی جادوگر ها انجامید.دارک پرسیکا بهترین تقویت کننده ی معجون عشق شناخته شد.

2_نام دانشمند: اندرو استیونز

شرح چگونگی کشف کاربرد:او شصت سال پس از لرد سایمون می زیست و از دانشمندان سازمان اسرار بود.هنگامی که طی یکی از آزمایش های ناموفق سازمان روی دارک پریسکا یکی از این گیاه ها تکه تکه شد او با آزمایش این تکه ها متوجه شد که اضافه کردن آن به معجون های خاصی می تواند تغییر ماهیتی اساسی در آنها ایجاد کند .او بر خی از این تکه ها را به ذهر خالص باسیلیسک اضافه کرد که باعث شد ذهر آن به طور کامل خنثی شود از آن پس ادامه ی تحقیقات به درمانگاه سنت مانگو واگذار شد.

3_نام دانشمند: آنتونیو کراوکر(معاصر)

شرح چگونگی کشف کاربرد:پس از آزمایش های ناموفق بسیار کراوکر تصمیم گرفت از نظر رفتاری گیاه را بررسی کند. او به یکی از همکارانش گفت تا یک دارک پرسیکای رام شده را در یک طرف دری قرار داد و به همکار دیگری گفت تا با استفاده از زمان بر گردان همان گیاه را در طرف دیگر در قرار دهد. او می خواست تا در یک زمان در میان دارک پرسیکای گذشته و آینده را بردارد تا ببیند چه اتفاقی می افتد.آزمایش برای بار اول بدلیل بی خبری کراکر ِ در زمان گذشته از طرح آزمایش جواب نداد ،چرا که کراوکر در زمان گذشته خبر نداشت که باید در را از میان بردارد و اصلا از مکان آزمایش هم با خبر نبود.اما وقتی آزمایش بار دیگر تکرار شد و او در میان دو دارک پرسیکا (که در واقع یکی بودند را برداشت)را برداشت شاهد رفتار عجیبی بود چون آنها هم مانند انسان ها سعی در نابود کردن یکدیگر کردند.این آزمایش گام جدیدی در دارک پرسیکا شناسی بود که موجب شد بعضی از آن به عنوان گیاه پاسبان یاد بکنند و به فکر استفاده از قدرت های آن بیفتند ؛هر چند که تا کنون پیشرفتی در این زمینه حاصل نشده است.



Re: كلاس گياهشناسي
پیام زده شده در: ۹:۳۱ جمعه ۷ تیر ۱۳۸۷

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
نبرد لرد ولدمورت و دارك پرسيكا!

كنون رزم لرد و پرسيكا شنو دگر ها شنيدستي اين هم شنو!

لرد جوان ما به سوي اعماق جنگل هاي آلباني در حركت بود. هيچ اثري از كچلي مو در وي ديده نمي شد.هنوز بيني مار مانند نداشت. اما نمي شد قرمزي چشمش را ناديده گرفت. جنگل پر بود از شاخه هاي خشكيده درخت كه بر سر راه لرد قرار داشت و راه او را به سوي جان پيچش مشكل تر مي كرد.

باندي درختان،مانع تابش كمترين نور به جنگل مي شد و نور قرمز رنگ چشمان لرد مانند چراغ قوه
(:hammer) راه درست را به وي نشان مي داد.سر انجام به جايي كه قصدش را داشت رسيد. در روبروي لرد يك درخت با تنه قطور وجود داشت كه داخل آن خالي بود. محيط بسيار خفن آلود(!!!!) بود و در آن جا گربه هم پرواز نمي كرد بدون هيچ معطلي دست خود را به درون تنه درخت كرد و دستش سردي همان چيزي را كه دنبالش بود حس كرد. آن را بيرون آورد. نگاهي به اطراف كرد تا مطمئن شود كه كسي تاج ريونكلا را نديده. اما نيازي به اين كار نبود. زيرا به اين قسمت از جنگل، هيچ بني بشري نمي توانست خود را برساند. لرد تاج را از همه زوايا نگاه كرد. انعكاس نور قرمز رنگ چشمان لرد از تاج، آن را زيبا تر جلوه مي داد.بايد آن را به هاگوارتز مي برد. جايي كه دست هيچ كس به آن جا نمي رسيد.

لرد پس از آن كه مطمئن شد كه اين تاج همان تاج اصلي است، آن را ماچ كرد و در جيبش گذاشت .باد سري وزيد و اتفاقي رخ داد كه حتي رولينگ نيز از آن اگاه نبود. كلاه گيس لرد، همچون ژله اي از سرش افتاد و سر كچلش در آن تاريكي برق زد.( نكته نويسنده: لرد از همان جواني كچل بوده است!)

لرد با نگاه به دوربين:

سپس با سرعت در آن تاريكي دست كشيد و كلاه گيس خود را پيدا كرد و بر سر خود گذاشت و با يك جادوي حفاظتي شديد آن را محكم تر بر روي سرش چفت كرد.

دوووووووف!

با يك ضربه ناگهاني از جايي نامعلوم،لرد چندين متر آن طرف تر پرتاب شد. چندين دقيقه طول كشيد تا لرد تعادل خود را به دست آورد. در آن تاريكي باز با همان چشمان قرمزش، نگاهي به جايي كه چند دقيقه پيش بود انداخت. واي! چرا فراموش كرده بود؟ مگر نه اين كه گياه پرسيكا را براي محافظت از جان پيچش انتخاب كرده بود؟ بسيار كم حافظه شده بود و هم اكنون قصد نابودي گياه را داشت. . لرد بشكني زد و شمشيري از غيب ظاهر شد. شمشير را محكم در دستان خود گرفت و به سمت گياه حمله ور شد و...

بزد تيغ بر ساقه و بر برش پدر سگ ندانست از دور و برش!

بله بچه هاي گل() لرد فكر مي كرد كه وقتي كه ساقه اين گياه رو قطع كرد يعني ديگه اين كه كار گياه تموم شده. اما كور خونده بود. در همون موقع يكي از شاخه هاي سبز رنگ گياه كه با برگ هاي خز شده آبي رنگ تزيين شده بود، وقتي كه لرد داشت مستانه مي خنديد، به داخل جيب لرد رفت و جان پيچ لرد رو برداشت.در همون موقع لرد كه دانست جيبش سبك تر شده است، دست از خنده كردن برداشت. گياه بار ديگر جان گرفته بود و همان طور رشد مي كرد و ساقه قطع شده اش دوباره در حال پيدايش بود.

لرد: اونو بده!

گياه: نمي دم

لرد: گفتم بدش!

گياه: نمي دم! خودتو بكشي نمي دم!

لرد: كه نميدي؟ ها؟

و در همون موقع بار ديگه چشم هاي خودشو قرمز رنگ كرد.( نكته نويسنده: هدف از اين رول خز كردن چشم هاي قرمز لرد بوده كه به همين هدف هم رسيديم خدا رو شكر) اين قرمزي با موقع هاي ديگه فرق داشت. گياه زرد كرده بود. اون برگ هاي آبي خز شدش داشت به رنگ خاكستري در ميومد.پوسيده شده بود. ساقه سبز رنگش داشت خميده مي شد و لرد همچنان با خشم به او نگاه مي كرد طولي نكشيد كه گياه، تنه محكمشو به زمين كوبونده شد و جان پيچ لرد از يكي از شاخه هاي اون ول شد. لرد با سرعت جان پيچو برداشت و براي اختتاميه كار چوبدستيشو به طرف گياه مرده گرفت:

-كروشيو پرسيكا

سپس هر چه سريع تر خودشو غيب كرد و به طرف هاگوارتز راهي شد!

==================================

مقش دوم!

1-يكي از دانشمندان كه خود لرد بود. وي پس از مطالعه بسيار بر روي اين گياه متوجه خوي خشن اين گياه شد و از اون براي كشتن استفاده كرد. نام وي در سال 1950 در سازمان ثبت اختراعات جادوگري ثبت شد.

2-دانشمند بعدي كسي نبود جز آلبوس دامبلدور. وي در سنين جواني كه به كارهاي بيناموسي مشغول بود، شيره گياه را در آورد و مورد مطالعه قرار داد و متوجه شد كه كساني كه اين شيره را در صورتي كه رقيق شده باشد بخورند، به مدت 3 روز هر چه اعمال بيناموسي در اين دنياست انجام خواهند داد. . وزارت سحر و جادو به دليل حفظ شئونات اسلامي اين مقاله ي دامبلدور را فاش نكرد.اما باتيلدا بگشات كه در آن دوران جواني وي، كارهاي دامبل را زير نظر داشت، نسخه اصل اين مقاله را در خانه خود نگهداري مي كرد. به دليل حمله لرد به خانه باتيلدا بگشات و كشته شدن وي و بازرسي هاي زياد از خانه وي توسط لرد، اين مقاله بوقيده شد.

3-و اما سومين دانشمند كه يك دانشمند جادوگر ايرانيست. نام اين دانشمند توحيد ظفر پور است () وي كه در عصر خود يكي از نوابغ به شمار مي آمد، به اين نتيجه دست يافت كه عصاره برگ خز شده گياه، مي تواند مكمل غذايي كودكان باشد. در واقع براي داشتن استخوان هاي قوي از همان دوران كودكي خوردن 5 گرم از برگ خشكيده و خز شده گياه به همراه شير توصيه مي شود.


ویرایش شده توسط پیتر پتی گرو در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۷ ۹:۳۴:۰۷

[b]تن�


Re: كلاس گياهشناسي
پیام زده شده در: ۹:۲۱ جمعه ۷ تیر ۱۳۸۷

چارلی ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۰۶ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۲
از دوستان جانی مشکل توان بریدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 377
آفلاین
تکلیف اول
دفتر وزیر
آلبوس سوروس پاتر پشت میزش نشسته ومشغول نوشتن نامه است.بعد از چند دقیقه در پاکت نامه رو لیس میزنه!سوتی رو از روی میز برمیداره و در اون میدمه.بلافاصله جغدی روی میز ظاهر میشه.آلبوس پاکت رو به پای چغد میچسبونه و میگه:برو به دفتر حمایت از موجودات جادویی.اون جا با تو خوب بخورد می کنن عزیز!
دفتر حمایت از مجودات جادویی
ساختمانی بزرگ با نمایی زیبا که عکس صدها موجود جادویی روی در و دیوار اون از دور دست ها به چشم می خوره.ولی وای به حال موجودی که وارد این ساختمون بشه!جغد وزیر که تاج طلایی بر سر داره از دود کش وارد میشه . مرد درشت هیکلی می خواد نامه وزیر رو باز کنه اما چون به جغد چسبیده پای پرنده رو با اره جدا می کنه و به دفتر رئیس می بره!(تاج هم به عنوان غنیمت گرفته میشه)
دفتر رئیس
-آسپ از ما خواسته یه گروه از جونورامونو رو برای مبارزه با یه گیاه به منطقه حفاظت شده بفرستیم.می خواد چند تا شاخه گیاهو نابود کنند.فکر کرده اینجا دفتر قتل عام موجودات جادوییه!ولی عیبی نداره!پــــســـر خطرناکاشو بفرست!به خودشون نگو قراره چه کار کنن!
- چشم اوسا!
جاده ای نزدیک به منطقه حفاظت شده
یک روح،یک غول،قورباغه و یک عنکبوت در جاده ای که به منطقه حفاظت شده میرسید ، راه می رفتن و مشغول گپ زدن بودن.غول دستی به سرش کشید و گفت:روح!مگه تو جونوری؟!
روح گفت:گلگومات!اسمم پیوزه!نه ولی تازگی ها ما رو جونور حساب می کنن!8 پا!اسم تو چیه؟
عنکبوت گره ی دو پایش را که به هم گره خورده بودن باز کرد و گفت:من آراگوگم،این قورباغه رفیقمه!اسمش تره وره!باهاش مهربون باشین!
روح و غول : سلام تره ور!
منطقه حفاظت شده
پیوز که فکر می کرد زیر اون آفتاب سوزان داره تبخیر میشه گفت:اینم منطقه حفاظت شده!این ساختمون که شبیه اتاقه!یا مرلین!اینجا مرلینگاهه!
آراگوگ : چرا این همه گیاه این جاست؟چه قدر کوچیک و سبزن! این همه اومدیم این جا که برسیم به مرلینگاه؟این وزیر واقعا مشکل داره!
در همین لحظه اشعه ای بنفش به آراگوگ خورد!با صدای بومب پاهای کنده شده ی آراگوگ همراه با مقدار زیادی خون به در و دیوار مرلینگاه چسبید و دل و روده او همراه با 8 چشمش روی تن و بدن سه نفر دیگر پاشید! در سر جای او هم مقداری پشم آکرومانتیولا پودر شده به چشم می خورد که در دنیای جادویی ارزش زیادی داشت!(گلی خون ها و روده ها را از روش پشم برداشت و آن را در جیبش قرار داد!البته مقداری جگر هنوز روی آن چسبیده بود!)
تره ور: من داره حالم بده میشه!
اشعه ی بنفش دیگر به سمت او آمد!تره ور زبانش را به سقف چسباند و با حرکت خودش را بالا کشید!در نتیجه اشعه به بقایای روده آراگوگ خورد و او متلاشی تر از قبل شد!
اشعه ی بعدی از زیر پای گلگومات عبور کرد و خود را به تعداد زیادی از آنها کشید.(گیاه های یک طرف مرلینگاه نابود شد!توجه داشته باشید مرلینگاه چاردیواری است!)
گلگومات : دیدی داغونشون کردم! پیوز!اون جا رو بپا!یه بنفش دیگه!
بنفش دیگه یا همون اشعه خودمان به جیب گلگومات که جگر آراگوگ درون آن بود برخورد کرد و تمام خونی که در آن بود به سمت پیوز رفت و از او رد شد و به دیوار پشتش با صدای تتتتتق چسبید!
تره ور:من داره حالم بد میشه!
گلگومات که از مقابل یک اشعه جاخالی داد با قیافه ای عصبانی تره ور را گرفت و محکم به یک طرف مرلینگاه کوبید.تره ور قل خورد و گیاه های آن طرف مرلینگاه را نیز از ریشه در اورد و نابود کرد اما از اشعه ی آخرین گیاه نتوانست جان سالم به در ببرد!در نتیجه اشعه سر او را قطع کرد و قلقل کنان جلوی پیوز افتاد!
پیوزکه انگار در مورد وضع آب و هوا صحبت می کرد گفت: گلی!این مرد!
گلگومات سرش را خاراند و گفت:می دونم!یه فکری دارم ببین فقط این یه قسمت کوچک از گیاه ها مونده که با منه!و اون یه طرف دیگه ی دیوار که باتوه!تا اون جایی که من توی مدرسه یادمه...
- تو مدرسه ام رفتی؟
- خبر نداری شاگرد اول کلاسمون بودم!تا اون جایی که یادمه این گیاه که اسمش دارک پرسیکا هست موقع برخورد با یه چیزه سرد نابود میشه.البته خود اون چیز سرد هم از بین میره ها!
پیوز با بدگمانی پرسید:منظور؟
گلگومات با فوتی محکم از دهانش پیوز رو به سمت آن طرف مرلینگاه فرستاد و فریاد زد : روح! دوستای خوب بودیم!
پیوز از روی تک تک گیاه ها عبور کرد و همه ی آن ها خشک شدن و مردن!پیوز هم خاکستری شد و روی زمین افتاد!فقط تکه ای کوچک از آن همه گیاه باقی مانده بود.
- بوم!(بقایای جسد تره ور منفجر شد!)
گلگومات بقایای شکم تره ور را از روی صورتش کنار زد و گفت:همیشه دلم می خواست رون قورباغه بخورم!حیف الان وقتش رو ندارم!
او پس از گفتن این حرف روی چند شاخه از گیاه دارک پرسیکا نشست و آن ها را با زمین یکسان کرد!سپس بلند شد و به سمت دفتر حمایت از موجودات جادویی راه افتاد!
-----------------------
من هر چه قدر تونستم مخـوف و هیجان انـگیز نوشتم!فقط یه ریزه طولانی شد!شرمنده!

تکلیف دوم
میشائیل ساونیر از گیاه شناسان مطرح سازمان اسرار طی پرورش این گیاه متوجه یکی از خواص حیرت انگیز آن شد.وی که اشعه ی تولیدی توسط دارک پرسیکا را با استفاده از جادو ذخیره میکرد دریافت اگر آن را به گیاهان بوته ای همانند کدو حلوایی بتابانند روی آن ها تاثیر مثبت گذاشته و رشد آن ها را به مراتب افزایش میدهد.

آنی رولد که سال ها پیش زمین سازمان اسرار را تمیز می کرد به طور اتفاقی کشفی در مورد این گیاه کرد که وی را به زمره دانشمندان سازمان اسرار رساند!او پس از یک روز کاری سخت که باعث شده بود دستانش دچار کورک و تاول شود ،باقیمانده این گیاه را از روی زمین برداشت و در دست هایش جا به جا کرد.روز بعد کورک ها و تاول ها جای خود را به پوستی صاف و لطیف دادند.او با کمک یکی از گیاهشناسان سازمان اسرار متوجه شد شیره ساقه این گیاه برای درمان زخم های پوستی بسیار مفید است.

فرد مایکل شیمی دانی که به گوشه گیری معروف بود و تمام عمر 99 ساله خود را در آزمایشگاهش گذراند، در سال آخر زندگی اش موفق به کشف یکی دیگر از خواص جادویی گیاه دارک پرسیکا شد.او دریافت اگر ریشه این گیاه که همانند سیب زمینی است را در آب جوشانی بیاندازند و پس از 1 و نیم دقیقه بیرون آورند،آب جوشان تبدیل به مایعی شده که عمر جاودان به انسان می بخشد.متاسفانه وی از شدت هیجان بالا قبل از نوشیدن آن اکسیر جان سپرد!


دلم تنگ شده برات
چون نیستی اینجا برام
من فرشته ی قصه گو تو بودی تو شبام

تصویر کوچک شده


Re: كلاس گياهشناسي
پیام زده شده در: ۲۰:۴۰ پنجشنبه ۶ تیر ۱۳۸۷

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
یک رول بنویسید و در اون نبرد یک گروه جادوگر رو با گیاه دارک پرسیکا شرح بدید! هرچقدر نبرد رو مخوف تر و هیجان انگیزتر توصیف کنید بیشتر نمره می گیرید! سبک نوشتاری مهم نیست! (۲۵ نمره)

نور ضعیفی از میان درختان جنگل تابید و استفان ، جرج و زاکری ظاهر شدند. استفان آرام گفت : « باید همین جاها باشه ! گفتی ما دقیقا چی می خوایم ؟ »
- «موی دم تک شاخ ! »
جرج رو به زاکری گفت : « مطمئنی که این رد پای تک شاخه ؟ »
- « کاملا ! »
سه جادوگر آرام ، آرام جلو رفتند. جرج گیاهشناس بود ، زاکری متخصص جانوران جادویی بود و استفان بهترین کارآگاه بود. آن سه ماموریت داشتند که یک دسته موی دم تک شاخ برای خزانه وزارت جادو ببرند. اطرافشان را با دقت می کاویدند. آنها در جنگل بزرگ و مخوفی قرار داشتند که درازای درختانش ده ها متر بود و در میان این درختان بلند و پر پشت هیچ نوری نمی توانست رخنه کند. زمین گل آلود از بارش های اخیر خبر می داد و برگ های زرد نوید آغاز پائیز را می رساند. استفان گفت : « شما دوتا همینجا بمونید ، من میرم از پشت اون بوته یه نگاهی بندازم ! »
جرج و زاکری روی قطعه سنگ گرد گرفته ای نشستند و استفان به سمت بوته ای رفت که چند متر با آنها فاصله داشت. طولی نکشید که استفان به بوته رسید ، برگشت و چشمکی به دوستانش زد و پشت بوته زانو زد !
مانند برق بود. به ناگاه نوری بنفش درخشیدن گرفت و از زیر پای استفان تمام پیکره او را در خود فرو برد. آرواره غول پیکر بنفش رنگی که دندان های وحشتناک زرد داشت ظاهر شد و به استفان حمله کرد. حتی فرصت برای بلند شدن جرج و زاکری کافی نبود. وقت آن دو به یک متری بوته رسیدند نور خاموش شده بود و اثری از هیولای بنفش نبود ، فقط استخوان هایی آغشته به خون بود و اعضای خون آلودی که مشخص بود مربوط به روده انسان است. جرج و زاکری خشک شده بودند ، استفان مرده بود !
جرج قبل از دوستش از شوک در آمد و شروع به هق هق کرد. زاکری آرام اشک می ریخت و با ناراحتی شروع به قدم گذاشتن به سمت باقی مانده جسد دوستش کرد. خون زمین گِلی جنگل را پوشانده بود و در میان این خون گلی با گلبرگ های بنفش و آبی خودنمایی می کرد. زاکری نشست و دستش را به سمت جسد استفان دراز کرد ...
یک بار دیگر نور بنفش رنگی درخشید. جرج وقت را تلف نکرد. در کمتر از یک ثانیه جرج چوبدستی اش را کشید و به سمت آرواره هایی که تازه داشت ظاهر میشد گرفت : « بومباردو »
یکی از دندان های هیولا شکست ...
- « استافینوس »
هیولا ناگهان چرخید و ناپدید شد. زاکری در حالی که مچ دستش را گرفته بود و خون از میان انگشتانش جاری بود گفت : « متشکرم ! از طرف اون گله بود ! »
جرج نگاهی به گل کرد و خشک شد. هر دو دوست حالا رفتن استفان را فراموش کرده بودند. چشمان جرج در حدقه می چرخید و هر لحظه گرد تر می شد. زاکری گفت : « چی شده ؟ »
جرج پاسخ داد : « خدای من ... اون یک دارک پرسیکائه ! »
- « یک چی ؟ »
- « پرسیکای سیاه ، گیاه قاتل ! »
به محض اینکه این جمله از میان لب های جرج خارج شد نوری بنفش دوباره درخشیدن گرفت. جرج فریاد زد : « تو یک سپر نیاز داری زاکری ! »
نور هر لحظه شدید تر می شد. فضای تاریک جنگل با نور بنفش روشن می شد و انعکاس آن برگ ها و حیوانات را نیز بنفش رنگ نشان میداد.نور کاملا اطراف دو دوست را گرفت. زاکری سعی کرد سپر خوبی بسازد : «پرتگو پاترونوم !»
جرج داشت دنبال ورد مناسب می گشت : « استیلتوس ! »
خنجری برنده از چوبدستی جرج به سمت گیاه پرتاب شد و آن را برید ! اما دیگر دیر شده بود ، روح قاتل گیاه خارج شده بود و با آرواره های بنفش و دندان های زرد رنگش داشت به سمت سپر زاکری حجوم می برد.
- «استافینوس !»
هیولا به سمت جرج برگشت ! جرج آخرین حربه را در پیش گرفت ، تنها ورد موثر در برابر گیاهان فوق خطرناک : « نیکاتوم»
نور سبز رنگی به دندان هیولا برخورد کرد و تمام وجود او را سبز کرد. نور بنفش اطراف جرج هم سبز شد. سپس هیولا کوچک و کوچک تر شد و به قسمت بریده گیاه فرو رفت و نور خاموش شد. وقتی جرج و زاکری نگاه کردند گیاه کاملا پژمرده بود و جنگل خالی از هر نوع تک شاخ !!!


تکلیف دوم رو هم که در رول توضیح دادم: سه نفر از دانشمندان سازمان اسرار که موفق به پیدا کردن خواص دارک پرسیکا شدن. نام دانشمند، خاصیت و کاربرد! (۵ نمره)

نام دانشمند : جرج سایبر »» او موفق شد با آزمایشات جادویی گوناگون یکی از مهمترین خواص گیاه قاتل را شناسایی کند. جرج سایبر متوجه شد که اگر برگ این گیاه را به موجودات جادویی بسیار کشنده (خطرناک ترین رده وزارت ) بدهیم آنها رام و نرم خواهند شد.
نام دانشمند : استفان مک نایر »» او متوجه شد که گیاه دارک پرسیکا باعث بالا رفتن ضریب هوشی و کارکرد بهتر مغز می شود.این گیاه با تاثیر گذاشتن بر ترشح هورمون تیموسین باعث کارکرد بهتر نورون های خاکستری می شود. از این خاصیت در غذای کارآگاهان وزارت استفاده کرده و هر ماه دو وعده عصاره دارک پرسیکا به آنها می دهند.
نام دانشمند : گابریلا گپ »» این زن توانا در زمینه گیاه شناسی که در طول عمر خود بیش از 30 خاصیت گیاهان فوق سری را کشف کرد در آخرین تحقیقات خود بر گیاه قاتل متوجه شد که اگر بتوان روح قاتل این گیاه را از جسم آن بیرون کشید و در معجون عشق دمید ، معجونی حاصل می شود که با آن می توان عمر را طولانی تر کرد.


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: كلاس گياهشناسي
پیام زده شده در: ۱۸:۰۲ پنجشنبه ۶ تیر ۱۳۸۷

ریتا اسکیتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۰
از تو اتاقم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 568
آفلاین
افتاب از بين شاخ و برگ درختان مي تابيد. صداي جيک جيک گنجشک ها و صداي رودي که از وسط جنگل مي گذشت حس خوبي در انسان ايجاد ميکرد. وسط جنگل، عده اي نوجوان ترس خورده ايستاده بودند که تعدادشان حدودا به بيست نفر ميرسيد. همگي انها شلوارک هاي گشاد به رنگ سبز سربازي با بلوز هاي سفيد استين کوتاه پوشيده بودند و يک کلاه گرد افتاب گير به رنگ شلوارک هايشان به سر داشتند و کوله اي نيز بر پشت خود اويزان کرده بودند( کپي رايت باي اين گروه هاي تجسس توي فيلم هاي خارجي) در ميانشان يک بوته ي کاکتوس با يک بوته ي خيار چنبري وجود داشت. گروه نوجوان به مکاني بين دو درخت خيره شده بودند و هرزگاهي با بي قراري نگاهي به ساعت هايشان مي انداختند.
بعد گذشت حدودا يک ربع مردي قد بلند از بين درختان بيرون امد و نگاهي اطمينان بخش به بچه ها انداخت. از چهره اش مشخص بود يک وزير مردمي است و همچنين از چهره اش ميشد فهميد استاد درس گياه شناسيست و نيز از چهره اش معلوم بود که ان نوجوان ها شاگردانش هستند که از طرف مدرسه ي جادوگري هاگوارتز براي تحقيق به اين جنگل امده اند! تمامي اين اطلاعات از چهره اش مشخص بود
مرد يک لحظه نگاهش به بوته ي کاکتوس که به شدت مي لرزيد افتاد و انگار که هواسش پرت شده و دارد با خودش صحبت مي کند گفت:اخر نفهميدم اين چرا طلسمش باطل نشد!
يکي از دانش اموزان دستش رو بلند کرد و از مرد پرسيد:ام پرفسور پاتر فهميدين پشت اون درخت صداي چي بود؟
پروفسور نگاهي به دانش اموز انداخت و گفت:نه گابريل هرچي گشتم چيزي نديدم... اما مهم نيست بزارين تدريسمون رو شروع کنيم. دنبال من بياين.
بعد به يک بوته ي ارکيده اشاره کرد و گفت:ايني که ميبينين اسمش شلغمه () يک گياه مشنگيه کاربرد زيادي هم نداره، اما مشنگا خيلي دوستش دارن مخصوصا در الفاظ روزانه از اسمش خيلي استفاده ميکنند، براي مثال وقتي يک نفر عصبي شون ميکنه بهش ميگن اه ساکت باش ديگه شلغم.
دانش اموزان:
پروفسور: بله بله و ايني که مي بينيد درخت چناره که اين هم در افلاظ روزانه مشنگ ها به وفور مشاهده ميشه، مثلا ميگن يارو رو نگا قدش اندازه چناره!
پروفسور در حالي که سرش را تکان ميداد گفت: بله بله بايد گفت مشنگ ها فوق العاده انسان هاي بي تربيتي هستند حالا بزارين اين رو نشونتون بدم دنبال من بياين.
بعد به سمت قسمتي رفت که توده ي گياهان در انجا بيشتر بود به گياهي اشاره کرد و گفت: و اين هم يک پديده جادوگري... دارک پرسيکا.
دانش اموزان:
پروفسور نگاهي به دانش اموزان انداخت و گفت: اهم... و البته بايد بگم زندست.(-:
بين دانش اموزان ولوله اي افتاد. عده اي خود را روي زمين پرتاب کردند؛ عده اي موهاي خود را ميکنند و فرياد ميزدند؛ بعضي از دانش اموزان خود را در نهر اب انداختند. گياه قاتل که گويي سر و صداي کولي ها() بيدارش کرده بود تکاني خورد و اشعه اي به رنگ بنفش به سمت دانش اموزان پرتاب کرد. اشعه مستقيم داشت به سمت ريتا مي رفت او که خود را در چنگال مرگ ميديد شهادتين را خواند. اشعه به يک متري اش رسيد چند لحظه ي ديگر سقط ميشد؛ اشعه به پنجاه سانتي متري اش رسيد، ريتا خود را ديد که در ميان ابرها پرواز ميکند. اشعه فقط ده سانتي متر با او فاصله داشت. ريتا دهانش را باز کرد و با تمام وجود فرياد کشيد: کمـــــــــــــــــــــــــــــــــک...
در اين زمان که همه جلوي چشمانشان را گرفته بودند، درست در اخرين لحظه، زماني که ان نور بنفش و کشنده در پنج سانتي متري ريتا قرار داشت، البوس سوروس پاترِ استاد پرشي زد دست ريتا را گرفت و او را همراه با خود به کناري پرتاب کرد. اشعه نيز به درختي برخورد کرد و ان را سوزاند.
البوس از جايش بلند شد و فرياد کشيد: فرار کنيد؛ بريد عقب...ريتا پاشو خودتو جمع کن ديگه! برو عقب.
ريتا: من مردم... من مردم...
البوس ريتا را بلند کرد و او را به کيلومتر ها دورتر پرتاب کرد بعد چوبدستي خودش را بيرون کشيد و دلاورانه به جنگ دارک پرسيکا رفت. دارک اشعه اي ديگر به سمت البوس پرتاب کرد. البوس سرش را دزديد و در حالي که چوبدستيش را به سمت گياه گرفته بود نعره زد: استيوپفاي
طلسم و پرتوي نور دارک به هم برخورد کرده و همديگر را دفع کردند گياه دوباره اشعه اي به سمت البوس پرتاب کرد. پروفسور شجاع خود را روي زمين انداخت و به شيوه ي کاراگاه گجت به کناري غلتيد بعد دوباره از جايش بلند شد و فرياد زد:
ايمپديمتا
طلسم به ساقه ي گياه برخورد کرد و قسمتي از ان را سوزاند. دارک ساقه ي خود را خم کرد و دوباره اشعه اي به سمت مهاجمش پرتاپ کرد؛ نور کشنده به جاي البوس به يک بوته گل رز برخورد کرده و ان را سوزاند.
البوس به ياد نبرد يکي از مرگخواران با هري پاتر توي تالار اسرار افتاد؛ بلافاصله چوبدستي خود را قوس ملايمي داد از انتهاي چوبدستي نور طلايي بيرون امد و به ساقه ي دارک پرسيکا برخورد کرد. ساقه ي گياه ابتدا به سمت عقب پرتاب شد بعد به جلو برگشت و به ارامي روي خاک افتاد.
البوس به سمتي که بچه ها ايستاده بودند برگشت و گفت: رمزتاز رو بيارين!


تکليف شماره ي دو
نام دانشمند: سيمون هوروويتس
خواص و کاربرد: اين دانشمند در سال هزار و نهصد و نود و نه، پس از ازمايشات فراوان، موفق به کشف نوعي سمغ در داخل ريشه ي اين گياه شد که قادر به معالجه ي بيماران ذهني است. البته استفاده از اين ماده بدون دستکاري هاي پزشکي در بعضي از مواقع ممکن است موجب سکته ي مغزي شود.

نام دانشمند: انتوني دال
خواص و کاربرد: کشف اين دانشمند به دو صده ي پيش برميگردد. او متوجه شد در صورتي که برگ دارک پرسيکا مرده را بکوبيم و اب ان را بگيريم و سپس ان را بجوشانيم، مي توان از ان براي درمان ناشنوايان استفاده کرد. البته اين مسئله به ندرت امکان پذير مشود. زيرا برگ چيده شده بايد تازه باشد و بلافاصله بعد از کشتن دارک بايد ان را چيد و ابش را جوشاند.

نام دانشمند: فيليپس بونزون
خواص و کاربرد: اقاي بونزون در سال هزار و نهصد و هشتاد به کشفي دست يافت که دنياي جادوگران را متحول کرد. او دريافت در ساقه ي دارک پريسکا ماده ي جادويي وجود دارد که اگر به هر شخصي که به هر دليلي در حال مرگ است، ان ماده خورانده شود ،او شفا ميابد. اما کشف او زياد کارساز نشد زيرا اين گياه کمياب است و فقط در مناطقي با شرايطي خاص قابل رويش است.


... بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم...


Re: كلاس گياهشناسي
پیام زده شده در: ۱۵:۲۵ پنجشنبه ۶ تیر ۱۳۸۷

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
یک رول بنویسید و در اون نبرد یک گروه جادوگر رو با گیاه دارک پرسیکا شرح بدید! هرچقدر نبرد رو مخوف تر و هیجان انگیزتر توصیف کنید بیشتر نمره می گیرید! سبک نوشتاری مهم نیست! ( چقد خشن ! :grin:)

صدای قرچ قرچ برگ درختان در زیر پاچندین جفت پا شنیده می شد ، صدای نفس های تند و قدم های آرامشان تنها صدایی بود که آن سکوت شبانه را می شکست .
عقبتر از همه ی آنها ، جیمز سیریوس پاتر ( نمی خواستم اسم پدر مشنگمو یدک بکشم ! یه اسم شیک و باابهت برای خودم ساختم ! ) که چهره ی رنگ پریده اش در لرزش نور چوبدستیش مشخص بود با صدایی لرزان شروع به صحبت کرد : میگم... چیزه.. آل ! اهوی آلبوس ! بوقی... این گنده بک هاتو برگردون !

آلبوس سورس پاتر با صدایی غیرعادی و بلند فریاد زد :
- نه جیمز ! من پسر عله ی کبیرم ! من آلبوسک وزیرم ! من خیلی گولاخم ! من امشب با ارتشم به اینجا اومدم تا با دارک پرسیکا بجنگم .
جیمز با عصبانیت زمزمه کرد : خب این به من و تدی چه ربطی داره که ما رو با خودت آوردی؟
تدی که با رنگی پریده در کنار جیمز قدم بر میداشت و به روبرویش خیره شده بود با حرارت سر تکان داد .

دقایقی بعد _ در اعماق جنگل

ارتش وزارت ، خود وزارت ()، جیمز و تدی در محوطه ای باز و بی سروصدا ایستاده و به اطرافشان نگاه می کردند.
آلبوس سورس با صدایی مرموز زمزمه کرد : پرنده پر نمی زنه...
در همان لحظه اژدهای نوروژی بزرگی بال زنان و زوزه کشان از کنار آنها عبور کرد .
آل :
- عیییییییهووااا ... جیـــغغغوووواااایییهووووو!
جادوگران که تا آن لحظه به دنباله ی مسیر اژدها چشم دوخته بودند با شنیدن این صدا برگشته و با ترس به منبع آن چشم دوختند ، گیاه کوچک سبزرنگی با برگ های آبی که دور ساقه آن پیچ خورده بود اینبار به جای میز آلبوس ، بین بوته های کوتاه جنگلی جا خوش کرده بود .
دوربین بر روی گیاه زوم کرد ، زیرنویس انگلیسی توضیح این دشمن جدید بر روی زمینه ی مستطیلی شکل و سیاهرنگی که در زیر تصویر دیده می شد نوشته شد .

This herb is very very khafan ! for saghat kardan this
Herb , please press shift+R and then …

- نـــــه ! باید با چوبدستی هاتون بجنگید ! حرف های مشنگی نزنید ، واگرنه ...

گروه جادوگران با شنیدن صدای راجر از غیب و شنیدن تهدیدش ، به خود آمده و چوبدستی هایشان را بیرون کشیده و به سمت گیاه که هر لحظه بزرگ و بزرگتر می شد هجوم بردند :
آغاز نبرد هیجان انگیز ( برای هیجان بیشتر چشم هایتان را ببندید و جیغ بکشید ! ) :
آلبوس سورس چوبدستیش را همچون شمشیری کشید و با فریاد بلندی به سمت گیاه دوید ، تمامی ارتش وزارت در کنار گیاه ایستاده و به وزیر خیره شده بودند .
وزیر هنوز فریاد می کشید و به سوی آنها هجوم می برد ، گیاه خفن هر لحظه بزرگتر و بلندتر می شد ، جیمز و تدی دست از ترسو بازی برداشته و به ارتش ملحق شده و آن دو هم به وزیر زل زدند .

سپس ناگهان همه ی سربازان ارتش به صورت ستونی در میان بوته های کنار گیاه جای گرفتند ،وزیر به آنها رسید ، اولین سرباز دستانش را قلاب کرد : برید بالا قربان !
وزیر که موهای کوتاه و مشکی رنگش در باد تکان می خوردند با خونسردی بالاتر رفت ، در میانه ی راه سرباز دیگری برایش قلاب گرفت : بالاتر قربان !
چندین متر بالاتر تد ریموس لوپین بود که وزیر را شارژ کرد ().

وزیر هنوز با خونسردی بالا و بالاتر می رفت ، آخرین جادوگری که باید عملیات قلاب گرفتن برای آل را انجام میداد جیمز بود ، همه ی نگاه ها به آن دو بود ، ... آلبوس به بالا خیره شده بود و با خونسردی بیشتر همچون پیکانی هوا را شکافته و پیش می رفت ()

دارک پرسیا اشعه های مخوفش را به اطراف پرتاب می کرد ، از هر گوشه صدای داد و فریاد می آمد ... چند تن از ارتش وزارت تبدیل به مشتی استخوان شدند ، بقیه ی آنها نیز هیکل های کماندوییشان را به این طرف و آنطرف تکان داده و دستهایشان را بالای سرشان برده و جیغ می کشیدند ، آلبوس هنوز به جیمز که در آن بالا منتظرش بود نرسیده بود ، تدی فرصت را غنیمت شمرده و گرگ شده و با گوشت و استخوان باقی مانده از سربازان ارتش خود را سرگرم می کرد .

در این لحظه آل با ضربه ی یویویی که به کف پاهایش برخورد کرد بالاتر رفت و با پا بر روی گیاه که اصلا بزرگ نشده و نویسنده فقط برای افزایش هیجان آن را بزرگ نشان داده بود فرود آمد و با شنیده شدن صدای نابهنجاری از گیاه کوچک ، مایع لزجی از آن بیرون پراند .
دارک پرسیکا به درک واصل شد !

پ.ن : نمی تونم بگم که این قسمت آخر تکلیف کپی رایت بای فاینال فانتزی بوده ، دوس دارم بگم ولی نمی تونم بگم که آل مث کلود بالا پریده ، من دوست دارم اینا رو بگم ، ولی مشنگین... شما که نمی خواین من بلاک شم؟

سه نفر از دانشمندان سازمان اسرار که موفق به پیدا کردن خواص دارک پرسیکا شدن. نام دانشمند، خاصیت و کاربرد!

جیمز انشتین : این دانشمند خفن و گولاخ موفق به استخراج (!!) سنگ جادو از این گیاه شد !!
کاربرد سنگ جادو ، عمر طولانی ، تبدیل هر فلزی به طلا ! نمیدونستی؟

جیمز نیوتون :
کشف 33 کاربرد خون اژدها از داخل این گیاه !
خون اژدهای خارج شده از این گیاه برای درمان زخم های نابخشنودی و افزایش هوش به کار می رود .

جیمز هاوکینگ :
ارائه شونصد نظریه بر مبنای اینکه این گیاه از فضا ساخته شده !
علاوه بر آن ، این دانشمند موفق به کشف پادزهر گاز گرگینه از این گیاه شد !


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۶ ۱۵:۴۹:۱۹


Re: كلاس گياهشناسي
پیام زده شده در: ۱۱:۳۶ پنجشنبه ۶ تیر ۱۳۸۷

آراگوکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۰ پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۴۴ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۸۷
از خوابگاه دختران بنا به دلایلی!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 214
آفلاین
1)

وزارت خانه سحر و جادو،اتاق کارآگاهان

_ هی ... امان از دست این شغل ، آخه این وزیر که اسم خودشو گذاشته وزیر مردمی ، فکر نمیکنه که نباید دفتر کار کارآگاهان توی دست شویی زنانه باشه ؟

تد تانکس در حالی که آه می کشید در تائید حرف توبیاس اسنیپ گفت : تازه صندلی هامون هم شده توالت فرنگی ()

کارآگاهان با نا امیدی دوباره مشغول زیر و رو کردن ورقه ها شدند. به تازگی چندین جنایت در کوچه ناکترن اتفاق افتاده بود که تشخیص قاتل بر عهده کارآگاهان بود.

در همین مدت که توبیاس اسنیپ و تد تانکس تنها مامورین شیفت وزارت بودند ناگهان کفتری دم طلایی از پنجره ی باز وارد میشه و تق! میخوره تو صورت توبیاس!

تد با عجله در حالیکه از پشت میز دستش رو دراز میکنه تا کفتر رو بگیره متوجه میشه که نامه ای به پاش وصله.
_ با پست پیشتاز فرستادنش

تد با عجله نامه رو باز میکنه و شروع به خوندن می کنه :
_ کوچه ناکترن ، کنار آبشار قدیمی یک گیاه دارک پریسکا از نوع وحشی.

تد نامه رو روی زمین میندازه و رو به توبیاس میکنه که هنوز داره دماغش رو از شدت درد با دستاش میگیره.
_ خب توبیاس ، فکر کنم عامل قتل های این چند روزه توی کوچه ناکترن همین گیاه لعنتی باشه نه مرگ خوارا که تو بهشون شک کرده بودی! حالا باید اونجا بریم ، هر چی سریعتر بهتر ، چون معلوم نیست نفر بعدی این قربانی کی باشه.


کوچه ناکترن کنار آبشار قدیمی
دو جادوگر ردا پوش در حالیکه سایه با عظمتشون بر دیوار خرابه پشت سرشان افتاده بود در هوای مه گرفته و مرطوب کوچه ناکترن ظاهر شدند.
_ لوموس
_ لوموس
دو منبع نور از نوک چوب دستی های دو کارآگاه کوچه تاریک را روشن نمود،.
ناکترن واقعاً خلوت بود و فقط هر از گاهی چندین دستفروش جلوی آنها ظاهر می شدند و میخواستند جنس های بنجلشان را به آنها غالب کنند.

کمی بعد در آبشار قدیمی دو کارآگاه در حالی که چوب های از غلاف بیرون آمده اشان را در دست می فشردند به طرف جلو حرکت می کردند.

تد زیر لب به توبیاس زمزمه کرد :
_ اوناهاش ، میبینیش؟
و با چوب دستی اش به گلی که در آن طرف روئیده بود اشاره کرد .
توبیاس با سر و صدا خر خری کرد و چوبش را به طرف گل دارک پرسیکا نشانه گرفت و فریاد کشید .
_ بولوف ( طلسم روسی هم داریم نداریم؟ )
ناگهان آتشی سرخ رنگ از ته چوب دستی توبیاس بیرون جهید و گل را در بر گرفت لبخندی از سر رضایت بر لبان توبیاس نشست ولی چند دقیقه بعد ناگهان گل از میان آتش خاموش شده بیرون آمد به خود تکانی داد و از ساقه خود را دراز کرده به طرف توبیاس هجوم برد.
تد در حالی که اضطراب تمام وجودش را فرا گرفته بود فریاد کشید : توبیاس مواظب خودت باش!

ولی دیگر دیر شده بود ، گل دراز شده دست توبیاس رو از کتف جدا کرد و با خرخری کتف جدا شده را از دهان انداخت!
توبیاس بر روی دو زانو خم شده بود که گل حمله ای دوباره ترتیب داد و سر توبیاس را از بدن جدا نمود.( بیا استاد ، هولناک میخواستی اینم هولناک )

حالا در کنار آبشار قدیمیفقط تد بود با جیغ هایی که می کشید ، مغزش فلج شده بود و حتی نمی توانست پاهایش را برای فرار تکان دهد.

پرچم گل مانند اینکه به لبخندی موذیانه باز شده بود باشد برای حمله سوم آماده شد و به طرف تد تانکس حمله برد ، و فقط چند ثانیه بعد فقط پاها تد تانکس بر روی دشت خون باقی مانده بود.

2)
1.لرد ولدمورت ( چیه ؟ بعله که ایشون استاد و دانشمند بودند آن هم در زمینه الهیات سیاه )
خواص و کاربرد : گلبرگ این گل سرشار از ویتامین هست و همچنین ماده ای مانند روغن نهنگ رو در خودش داره . کاربردش برای درمان کچلیه!( مربوط به خود دانشمند )

2.نیکولاس فلامل
خواص و کاربرد : شیره ای که گل ترشح می کند یکی از گرانبها ترین و نایاب ترین مواد کیمیاگری می باشد. نیکولاس فلامل با استفاده از این شهد که در آن زمان با توجه به نبودن تورم 10000 گالیون خریده بود توانست سنگ جادوی را تکمیل کند.

3.آلبوس دامبلدور
خواص و کاربرد : آلبوس دامبلدور توانست در ساقه این گیاه خطرناک ماده ای کشف کند که از رشد بی رویه ریش و سبیل جلو می کرد. با این خدمت آلبوس دامبلدور بسیاری از تیغ ها اعم از تیغ های جادویی ویزلی ژیلت و ... بی استفاده بمانند.

----------------------------------------------------------------------------


وقتی �


Re: كلاس گياهشناسي
پیام زده شده در: ۱۰:۲۴ پنجشنبه ۶ تیر ۱۳۸۷

آریانا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۱ دوشنبه ۶ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ سه شنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۲
از كنار آرامگاه سپيد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 197
آفلاین
یک رول بنویسید و در اون نبرد یک گروه جادوگر رو با گیاه دارک پرسیکا شرح بدید! هرچقدر نبرد رو مخوف تر و هیجان انگیزتر توصیف کنید بیشتر نمره می گیرید! سبک نوشتاری مهم نیست! (۲۵ نمره)

هوا تاريك بود. در سياهي شب ، چادرهاي سفري بسياري در پايين تپه ي بلندي ، ديده ميشد. تنها ، مشعل هايي ، كه در بيرون هر چادر سفري گذاشته شده بود ، روشن كننده ي اطراف هر چادر بود.
آريانا و لونا ، خوابشان نميبرد. آريانا خميازه اي كشيد و گفت:
_ واييي! هوا چه قدر سرده!
لونا خيلي آرام گفت: خوابم نمياد. مياي بريم بيرون و يه گشتي بزنيم تا خوابمون بگيره؟
آريانا دوباره خميازه اي كشيد و گفت: چي داري ميگي؟ مگه ديوونه شدي كه توي اين جنگل بريم با هم پياده روي! توي اين جنگل هر موجودي پيدا ميشه و ممكنه..
اما ديگر حرف هاي آريانا بر لونا تاثيري نداشت. چون لونا از جا بلند شده بود و آريانا را با افكارش تنها گذاشته بود.
آريانا كمي مردد ماند ولي بعد او هم از جايش بلند شد و دنبال لونا رفت.
لونا: اِ...تو هم اومدي؟
آريانا گفت: آره. به هرحال يكي بايد مواظب تو هم باشه!
لونا خنديد و گفت: مثل اينكه تو بيشتر از من به مراقبت احتياج داري!
آريانا شكلكي درآورد و به دنبال لونا به راه افتاد. مدتي سكوت بين هر دو برقرار شده بود.
لونا سكوت را شكست: فكر ميكني الان پرفسور آلبوس سوروس پاتر داره چي كار ميكنه؟
آريانا كمي فكر كرد و گفت: خوابه و...داره خواب دو نفر از دانش آموزانش رو ميبينه كه دارن از چادر هاي سفريشون بيرون ميان و در جنگل به اين خطرناكي قدم ميزنن!
لونا به اين حرف آريانا خنديد. مدتي ديگر ، دوباره سكوت برقرار شد.
لونا دوباره پرسيد: فكر ميكني اگه پرفسور بفهمه ما اومديم از چادرهامون بيرون ، چي كار ميكنه؟
آريانا دوباره گفت: هووم. ما رو به يكي از گلهاي مورد علاقش تبديل ميكنه و بعد ميگه: متاسفم. اما شما بايد تنبيه ميشدين.
لونا دوباره خنده اي كرد. مدتي هر دو بي حركت ايستادند.
آريانا پرسيد: ما الان كجاييم؟
لونا: نميدونم. بذار از اين راه بريم.
اما ناگهان صداي عجيبي به گوششان رسيد. انگار چند نفر داشتندبا هم حرف ميزدند.
آريانا گفت: فكر كنم پرفسور و بچه ها فهميدن ما رفتيم بيرون و دارن با نگراني تمام دنبالمون ميگردن.
لونا گفت: بيا از اين يكي راه بريم.
لونا و آريانا در سكوت از راه ديگري رفتند و تقريبا از گروه آنها دور شدند.
ناگهان لونا گل زيبايي را ديد و گفت: هي ! آريانا؟ من ميخوام از اين گلا بچينم و بدم به پرفسور!
آريانا گفت: نخير. من اين گل رو ميدم به پرفسور.
در همين هنگام صداي عجيبي به گوششان رسيد و هر دو را از دعوا كردن با هم بازداشت. لونا با نگراني پرسيد:
ايــــ...اين صداي چي بود؟
ناگهان آريانا جيغي كشيد كه صدايش گوشهاي پرفسور آلبوس سوروس پاتر و بچه هاي ديگر را كر كرد.
گروه به دنبال صدا به راه افتادند. ناگهان به آريانا و لونا رسيدند كه مشغول جنگ با گل بودند.
پرفسور با عصبانيت گفت: صبركنين. بسه. برين كنار!
بعد پرفسور چوبدستي اش را برداشت و طرف گل گرفت و فرياد زد: استيوپفاي!
گل اشعه هاي بنفش خود را توليد ميكرد و اصلا به وردهايي كه پرفسور بر روي او اجرا ميكرد اهميت نميداد.
ناگهان آريانا و پرفسور و لونا با هم فرياد زدند : كروشيو!
گل تقريبا بي حركت ماند.
پرفسور نفس عميقي كشيد و بعد نگاهي پرمعنا به لونا و آريانا انداخت.
آريانا و لونا: غلط كرديم؟
اما ديگر دير شده بود. چون پرفسور ، تمام خشمش را روي انها خالي كرده و آنها را به نمونه اي از گل هاي خاردار زشت تبديل كرده بود.

تکلیف دوم رو هم که در رول توضیح دادم: سه نفر از دانشمندان سازمان اسرار که موفق به پیدا کردن خواص دارک پرسیکا شدن. نام دانشمند، خاصیت و کاربرد! (۵ نمره)

نام: كريس لاين
كشفيات: خواص گياه دارك پرسيكا:
خاصيت ها و كاربرد:اين گياه در ساخت مواد ضدعفوني كننده و پاك كننده اثر دارد. همچنين براي درمان بيماري هاي مختلف از آن استفاده ميشود. اين گياه داراي ماده اي ( ذرات كوچكي ) درون گلبرگها و ساقه است. برگهاي اين گياه خاصيت ارتجاعي نيز دارد.

نام: ديويد سيبرگ
كشفيات: خواص گياه دارك پرسيكا
خاصيتها و كاربرد ها:‌او تحقيقات كريس لاين را تاييد كرد و بعد از تحقيقات دوباره ، به كشف مايعي قرمز رنگ درون مولكولهاي گياه پي برد. همچنين ، كاربرد اين گياه در صنايع مختلف ميباشد. قابل ذكر است كه اين گياه در ساخت معجون عشق هم كاربرد دارد. ( البته استفاده از آن در اين معجون محدود است. چون خطراتي به دنبال دارد: ) و تاثير بيشتري بر استفاده كننده ميگذارد.

نام: سوزي ليون
كشفيات: گياه مادامسيوانا و دارك پرسيكا.
خاصيتها و كاربردها: او بعد از كشف گياه مادامسيوانا به كشف اين گياه پرداخت. طبق تحقيقات وي ، از اين گياه براي از بين بردن چربيها در مواد غذايي استفاده ميشود و كاربرد به خصوصي در ساخت وسايل پزشكي و درماني دارد. همچنين ماده ي سبز رنگي در مركز ساقه مشاهده كرده كه مركز خشونت ناميده ميشود و موجب خطرات اين گياه ميشود.


ویرایش شده توسط آریانا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۶ ۱۰:۳۴:۱۴

خوشبختي به سراغ كسي مي رود كه فرصت انديشه درباره ي بدبختي را ندارد.


Re: كلاس گياهشناسي
پیام زده شده در: ۹:۱۳ پنجشنبه ۶ تیر ۱۳۸۷

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
1)

کلاس گیاه شناسی
گل خانه ی شماره ی سه


- میگن که امروز میخواد درس خیلی خطرناکی بهمون بده ! نمیدونم چیکار میخواد بکنه ! شما شنیدین که اون تونسته بوده یکی از ماهرترین گیاه های کشنده رو از بین ببره ؟
- مگه گیاه ماهر داریم ؟

- میگن گیاهه کمربنده سیاه داشته !
- چرنده ! ( سوال : منظور از چرنده در این قسمت چی بوده ؟ 1) پست ِ نویسنده! 2) یک حیوان ِ چرنده ! 3) کتاب هفت ! 4) همه ی موارد ! )

هلهله ی صحبت های دانش آموزان سال پنجمی ، تمام فضای گل خانه را پر کرده بود. هر گروه پنج نفره از آنها در مورد بحث آن روز خون صحبت میکردند. قرار بود پرفسور اسپراوت گیاه خطرناکی به گلخانه بیاورد و آنرا به دانش آموزان نشان دهد. مدتی بعد صدای شلنگ تخته از سوی در شنیده شد. دانش آموزان به سمت در گلخانه برگشتند. خیک اسپراوت میان در گیر کرده و نفسش را بند آورده بود! دو تا از خودشیرین ترین دانش آموزان خودشان را به او رسانده و کمکش کردند. دیوار های گلخانه به شدت میلرزید !

- زلزله !
پرسی ویزلی به سوی دانش آموزی که اعلام زلزله کرده بود ، فریاد کشید:
- جو سازی نکن عزیز !
و در همان لحظه زلزله ای پنج ریشتری همه را به بندری زدن مجبور کرد و اسپراوت را نجات داد! ( در راستای ضایع کردن پرسی! ) اسپراوت نفس عمیقی کشید و به جایگاه تیچری رفت. شروع به صحبت کرد و هر چیزی که در مورد گیاه قاتل ( به خاطر اینکه فارسی رو پاس بداریم اسم خارجی اشو نمیگیم ! ) میدانست یا نمیدانست ! به دانش آموزان گفت. سپس تکلیف بس دشواری به آنها داد که تحقیق در مورد خواص آنها بود. دانش آموزان غر غر کنان از گلخانه خارج شدند. اسپراوت به گیاه قاتل نگاهی انداخت و گفت:

- نگاه کن! آخه تو چیت ترسناکه؟ بیا بریم بخواب کوچولو !
ولی گیاه سبز رنگ ،با برگ های آبی- بنفش خود که مظلومانه بی خطر نشان میداد ، به ناگه کار عجیبی کرد. گلبرگ هایش باز شدند و پرچم ها شروع به حرکت کردند. اسپراوت یک قدم از گیاه دور شد. چوبدستی اش را به سرعت در آورد . نور بنفشی در حال شکل گرفتن بود ..

شق !

شکم ِ اسپراوت محکم به گل خورد و گیاه قاتل را روی میز سرنگون کرد. گیاه که خشمگین تر شده بود ، صاف ایستاد ( جان بخشی به پدیده ها ! ) . کاسبرگ هایش سفت و محکم شده بود و پرچم های گیاه ، به سرعت تکان میخورد. اسپراوت هیچ کاری نمی توانست انجام دهد.. هیچ وردی به ذهنش نمی رسید ..

- ایمپدیمنتا !
با آمدن صدای بومب وحشتناکی به نظر رسید که اسپراوت کار گیاه را تمام کرده است ، اما این طور نبود. فقط گلبرگ هایش سوخته بود. اسپی ! با نا امیدی ورد دیگری خواند:
- استیوپفای !
ولی ورد روی گیاه تاثیری نکرد.. نور بنفش اشعه مانندی از بالای شانه ی اسپراوت گذشت و شیشه ی گلخانه را شکست. اسپراوت که صدمه به گلخانه اش را به هیچ وجه نمی بخشید با عصبانیت ورد دیگری خواند :
- کروشیو !

با اینکه اصلا دوست نداشت چنین وردی را بخواند .. گیاه به نظر رسید جیغ میکشد .. پرچم هایش شروع به سوختن کردند .. ورد او عمل کرده بود. گیاه مثل گل پژمرده و آرامی ، خم شد. اسپراوت نفس عمیقی کشید و با عجله از گلخانه خارج شد.

2)

کتاب قطوری روی میز پیدا کرده بود. نام مخترعان قرون مختلف. گابر با لبخند شیطنت باری کتاب را باز کرد و درست روی صفحه ای باز شد که دلش میخواست..

نام : کریستی Cristey
نام خانوادگی : بِرگ Berge

شغل : گیاه شناس- متخصص اجرای طلسم ها بر گیاهان در سازمان اسرار
اختراع/ کشف : موفق به کشف خواص گیاه پرسیکا . دو خاصیت!
توضیح : دوشیزه برگ ، موفق به کشف خاصیت چسبندگی ِ گیاه پرسیکا شد. کاربرد : از این خاصیت برای ساختن چسب های قوی و نیرومندی در دنیای مشنگی استفاده های زیاد ، و همچنین از این چسب به عنوان استجاکام چوبدستی در دنیای جادو و جادوگری استفاده میشود.

او همچنین موفق به کشف شیره ای از این گیاه کوچک شد که تقریبا ترش مزه است و برای جلوگیری از بیماری های بسیاری از جمله سیاه سرفه ، سل و از این قبیل بیماری ها ( که اکثرا تنفسی هستند . ) استفاده میشود. از شیره ی آن در جادوگری برای تهیه ی نوشیدنی های کره ای و ماندگاری آنها استفاده میشود. * تذکر : مصرف زیاد از حد ِ این شیره عواقب خوبی به دنبال نخواهد داشت. *

نام : آگوستوس Agoustose
نام خانوادگی : گالری !! Gallery

شغل : مدیریت بخش سازمان اسرار . گیاه شناس !
کشف/ اختراع : او اکتشافات زیادی داشته است اما مهم ترین کشف او کشف خاصیت ِ ترمیم پذیری ِ گیاه پرسیکا بوده که در علم پزشکی در دنیای جادوگری از آن استفاده ی زیادی میشود.

توضیح : طبق نظریه ی آگوستوس برگ های بنفش و آبی ِ پرسیکا شامل خواص بسیاری هستند ؛ اگر این برگ ها جوشیده شوند مایع سبز رنگی از آن خارج میشود که در علم پزشکی ِ جادویی برای ترمیم و درمان ِ گزیدگی ، سوختگی و شکستگی استفاده میشود. تا به حال این کشف باعث نجات دادن جان ِ هزاران جادوگر و ساحره در بیمارستان ِ سنت مانگو و سایر بیمارستان های صاحب نام شده است.

نام : دنیل Daniel
نام خانوادگی : تیموس Timous

شغل : مدیریت بخش گیاه شناسی وزارت سحر و جادو در سازمان اسرار - رشته ی تحصیلی : کارگاهی و گیاه شناسی .
کشف/ اختراع : او موفق به کشف یکی از خواص جالب و کمیاب ِ گیاه پرسیکا شده است. طبق گفته ی او گیاه پرسیکا حاوی ِ ماده ای به نام " عارت !! " است که این ماده ترکیبی از چند ماده ی معجون سازی است و کمک های زیادی دارد. یکی از مهم ترین خواص این ماده ؛ خاصیت کوچک شدن اوست که در تغییر شکل از آن استفاده ی زیادی میشود.

با خوردن تنها یک قطره از این ماده ( که به صورت مایع ِ بیرنگی است ! ) میتوانید خودتان را به اندازه ای کوچک کنید که با خرس عروسکی اتان هم قد شوید ! ( تنها یک قطره ! ) و اما کارهای دیگر این مایع : درمان خیلی از بیماری ها ، کاهش دمای بدن ، حاوی ویتامین کا برای جلوگیری از انعقاد و غیره است !

گابریل با دهان باز به کتاب خیره شده بود! یک گیاه کشنده ، با این همه فایده !! خیلی عجیب بود !


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۶ ۹:۲۰:۱۳

[b]دیگه ب







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.