هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۱:۱۱ جمعه ۲۴ اسفند ۱۳۸۶
#95

هدویگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۵۰ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۸۷
از در خوابگاه دخترانه ي گريفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 245
آفلاین
ايگور گاهي به نامه و گاهي به بقيه نگاه ميكنه.
وجدان ايگور همچنان در تلاش براي قانع كردن اوست.
ايگور به وجدان گفت: نه وجدان..خيلي خطرناكه وجدان...اگه اين كارو بكنم خطرناك ميشه وجدان...دختره بي مهريه ميشه وجدان...
وجدان در جواب ايگور گفت: نه ايگور جان! اصلا خطرناك نيست ايگور جان...
در اين ميان سلول هاي مغز ايگور در حالا بزن و بكوب بودند.
ايگور گفت: باشه وجدان! من قبول ميكنم وجدان!

ايگور دوباره برميگرده و صندوق را برميداره و به طرف بيمارستان ميره.
ايگور با خوشحالي صندوق رو به طرف دكتر برد و گفت: سلام دكتر! جورش كردم!
دكتر مات و مبهوت گفت: چي رو؟
ايگور خنديد و گفت: گنج رو!
دكتر: مطمئني حالت خوبه؟!
ايگور با خوشحالي جواب داد: شك نداشته باشيد.
دكتر كه داشت سرش را با تعجب مي خواراند گفت: اين تو پوله ديگه؟
ايگور با عصبانيت جواب داد: معلومه كه پوله!
دكتر:درشو باز كن ببينم!
ايگور در صندوق را باز كرد و تعدادي ملافه و بالشت و پارچه و از اين جور چيز ها در صندوق نمايان شد.
دكتر خنديد و گفت: برو پسرم. خوش باش.
ايگور كه سلول هاي مغزش خيلي در تلاش براي فهم اين موضوع بودند از شدت عصبانيت سرش را به نزديك ترين ديوار موجود كوبيد.
_آي!
ايگور با خود فكر كرد: پس پولا كجاست؟ اين تو كه پر از پول بود! نكنه يه نفر پولا رو برداشته؟ من بايد موضوع رو كشف كنم.

نمي خواستم موضوع رو تا اين حد كش بدم. ولي آخه اون طوري خيلي ساده و بدون هيچ اتفاقي تموم ميشد.


عشق ايمان است.

عضو محفل ققنوس عضو ارتش دامبلدور


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۶:۳۴ پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۶
#94

سوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۰ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۴۸ جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 94
آفلاین
ایگور همچنان به نامه نگاه میکرده و به این فکر میکرده که آیا واقعا ازدهایی به نام نوربرتا تا به این اندازه ارزشیه که هنوز نمیدوونه مهریه چیه؟؟
مدتی در فکر بوده که ناگهان به یاد میاره که لرد جامعه در بیمارستان در حال جان دادن هست و اوون اینجا نشسته. بنابراین در اندک زمان ممکن به سوی بیمارستان آپارات میکنه.

درون بیمارستان:

بلیز در حال کلنجار رفتن با بچه ی عجیب الخلقه پیتر هست.
بلیز:اسمت چیه کوچولو؟
بچه پیتر:به تو چه
بلیز:چه نازی تو...
بچه پیتر:تو هم خیلی جیگری....
بلیز که کم کم احساس میکنه این بچه واقعا خطرناکه اوون رو به دست باباش میده
بچه پیتر:شمارمو گذاشتم تو جیبت.تماس بگیر با هم بیشتر آشنا بشیم.
تو فکر بلیز که تقریبا گیج شده بود:آیا من واقعا جیگرم..آیا اوون واقعا دختره...آیا بچه پیتر میدوونه قزوین کجاست....

بلیز در همین افکار بوده که ایگور از راه میرسه و در همون لحظه دکتر نیز از اتاق عملی که هم لرد و هم آلبوس داخلش بودن بیرون میاد.و ملت مضطرب دورش جمع میشن.
دکتر در حالی که سعی میکرده بر اعصابش مسلط باشه:متاسفانه در حین عمل در اثر اشتباه یک پرستار فوق ارزشی استخوان های لرد و و آلبوس از ناحیه سر به هم جوش خورده و الان طبق تشخیص جمعی از دکتران فوق ارزشی این دو نفر شدن دوقلوی بهم چسبیده و اما خبر بدتر اینکه ما در اینجا توانایی عمل کردن اوونها رونداریم و باید ببرینشون خارج تا از هم جداشون کنن

بلیز:مگه اینجا خارج نیست
دکتر:نه جانم , خارج خیلی دوره.تازه خیلی آدم باید مایه دار باشه تا بره خارج .فکر کنم آدم باید حداقل یه صندوق گنج داشته باشه تا بتونه بره خارج مداوا بشه.

ملت و از جمله بلیز بسیار در حال کف کردنو و تاسف و از این حرفا بودن و به این فکر میکردن که چگونه این همه گنج گیر بیارن.
در همین حال که بلیز نگران بوده بچه پیتر بهش نزدیک میشه.
بچه پیتر:عزیزم تو خودتو نگران نکن.راستی تو گفتی من خیلی نازم.....
در این لحظه بلیز به این نتیجه میرسه که بچه پیتر بطور مادرزادی میدونه قزوین کجاست و تا حد امکان از اوون دوور میشه تا به تاسف خوردن ادامه بده.

ملت همچنان تاسف میخوردن اما در این بین ایگور بطور خفنی در فکر فرو رفته بوده.
تو فکر ایگور:
سلول مغز شماره یک:ما قراره به چی فکر کنیم
سلول مغز شماره دو:اصلا فکر چیه؟
سلول مغز شماره سه:هی بچه ها سلام من اوومدم.(تریپ انسان های ارزشی خز کننده چت باکس)

از اونجا که مغز ایگور بیش از این سلول نداره و این سه سلول هم در سطح بوقی از هوش میباشند پس تفکرات ایگور بی نتیجه میمونه اما وجدان ایگور که بسی رشادت طلب و فعال و طرفدار حذب و از این حرفا بوده به این راحتی تن به شکست نمیده و دست به کار میشه.
وجدان ایگور:ایگور تو باید گنج ها رو در راه لرد جامعه فدا کنی.ایگور فراموش نکردی اوون چقدر به تو قدرت داد.ایگور تو به لرد مدیونی.....

همچنان که همه خفن در حال فکر کردن بودن ایگور به حرف میاد:......
----------------------
آیا ایگور حرف وجدانش قبول میکنه؟؟
آیا ایگور نتایج تفکراتشو بیان میکنه؟؟
آیا کسی این پستو ادامه میده؟؟
آیا چی میشه؟؟


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۳ ۱۶:۴۰:۲۱

تصویر کوچک شده


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۴:۰۲ پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۶
#93

نوربرتاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۱ دوشنبه ۷ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۵۰ جمعه ۳۱ خرداد ۱۳۸۷
از رومانی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 151
آفلاین
ایگور با سرعت خودشو به دریاچه می رسونه. شیرجه ای در آب می زنه و به سمت گنج می ره. دیگه هیچ مانعی وجود نداره و می تونه با خیال راحت گنجو واسه لرد ببره و پاداش بگیره.
صندوقو می بینه و جلو می ره. چوبدستیشو حرکت می ده و در صندوقو باز می کنه. درخشش طلاها جلو چشمشو می گیره. دستی بر روی طلاها می کشه. احساس شادی تمام وجودشو پر می کنه. ناگهان جرقه ای سبز رنگ از بقل گوشش می گذره.
برمیگ رده و در صندوقو می بنده و با سرعت از آب بیرون میاد. به اطرافش نگاه می کنه ولی هیچ کسو نمی بینه.
ناگهان یه جرقه ی دیگه به طرفش میاد و جا خالی می ده. در همون لحظه هدویگ جلوش ظاهر میشه. ایگور با تعجب به اون نگاه می کنه و جرقه ای سبز رنگو طرفش نشانه می ره.
هدویگ جاخالی میده و به سمتش جرقه ای دیگه می اندازه.
بین اونا جنگ سختی در می گیره اما سر انجام ایگور از فرصت استفاده می کنه و هدویگو بیهوش می کنه. به سمت صندوق میره و اونو برمی داره. دوباره در صندوقو باز می کنه تا مطمئن بشه که به طلاها آسیبی نرسیده. یهو چشمش به یه ورقه می افته و اونو برمی داره. برگه رو تو جیبش می ذاره. در صندوقو می بنده و خودشو غیب می کنه.
در مخفیگاه مرگ خوارا خودشو ظاهر می کنه. برقارو روشن می کنه و مشغول خوندن نوشته ی روی برگه می شه:

دختر عزیزم:
من این طلاها رو برای تو به ارث گذاشته ام. از این طلا به عنوان مهریه ات در هنگام ازدواجت استفاده کن. خوب از این طلاها استفاده کن. برایت آرزوی خوشبختی می کنم.

از طرف پدرت برای تو دختر اژدها.

ایگور با تعجب چند بار از روی نامه می خونه. نمی دانست که این نامه خطاب به همین اژدهایی است که با پیتر ازدواج کرده یا نه...


ویرایش شده توسط نوربرتا در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۳ ۱۴:۱۲:۲۷


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۳:۳۶ پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۶
#92

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
عمل همچنان ادامه داشت.مرگ خواران در يك طرف راهرو و محفلي ها در طرف ديگر با نگراني نشسته بوند.همه مرگ خوارها نگران بودن و به لرد فكر مي كردن.(البته غير از پيتر كه به زن و بچش فكر مي كرد )
ايگور با آرومي به بليز گفت:يعني به نظرت لرد درست مي شه...من دعا مي كنم كه اين دامبل سقط بشه...)
در طرف ديگر راهرو سارا به آماندا ميگفت:
خدا كنه اين دامب درست شه اين لرد به درك واصل بشه
دو جناح به هم نگاه خشم آميز مينداختن.خدا رو شكر هر دوشون شعور كافي داشتن كه بفهمن بيمارستان جاي بوق بازي نيست.در همين نگاه ها بود كه يك نگراني جديد به بليز اضافه شد.
بليز در ذهن خود:خدايــا!يعني الان گنجها جاش امنه...اي كاش آرومكي مي رفتيم بر مي داشتيم.
بليز فكرشو به ايگور منتقل مي كنه(كپي جمله بالا در ذهن ايگور )
ايگور كم كم داره به يه نتايجي مي رسه.تصميم مي گيره كه از يه فرصت استفاده كنه كه برگرده به آب.طوري كه محفليها بو نبرن.
ولي چطور؟
كه در همون موقع چون خدا مي خواد مرگ خوارها پيروز بشن يه موقعيت براش پيش مياد.دكتر جراح با عصبانيت از اتاق عمل وارد راهرو مي شه.مردمك چشمش خيلي تنگ شده(نكته:اين دكتر به بيماري آستيگمات يا هر چيز تو اين مايه ها مبتلا هستش)
دكتر:اين مردك ريش سفيد مال كدوم يك از شما هست؟
سارا كه به دلهره ميفته مي گه:دكتر جون چيزي شده؟تو رو خدا اگه چيزي شده بگين.بلايي سرش اومده.
دكتر كه كم كم داشت از كوره در مي رفت گفت:نه خانم!اين مردك چرا به نظافت اهميت نمي ده.الان يكي از دكترا حواسش نبود و قيچي افتاد تو ريشش.اون قدر ريشش پر مو هست كه داريم پيدا نمي كنيم.نظافتم خوب چيزيه.
و با عصبانيت از اتاق خارج مي شه.و همين موقعيت كافي بود كه ايگور از بيمارستان بره بيرون براي دست يافتن به طلاها
===================
خوب كم كم داريم به قسمت هاي آخر اين سوژه نزديك مي شيم.مي تونيد كاري كنيد كه وقتي ايگور دنبال طلاها بره ببينه كه اين طلاها جز مهريه زن پيتر هست و پدرش مهرشو اجرا گذاشته و به حالت بوق شده برگرده
يا اين كه مي تونه طلاها رو برداره و وقتي برگرده بيمارستان و ببينه كه محفلي ها شكست خوردن زور به حالش كنه و يه خورده از اون طلاها رو بده كه البته به نظرم يه خورده آبكي مي شه.
به هر حال هر جور شما مايليد...


[b]تن�


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۱:۳۱ پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۶
#91

هدویگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۵۰ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۸۷
از در خوابگاه دخترانه ي گريفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 245
آفلاین
در بيمارستان:

زن پيتر در حالي كه از ترس چشمانش گشاد شده بود به لرد نگاهي انداخت و فرياد زد: تو چي كار كردي؟تو با پيتر من چي كار كردي؟ تو با باباي اين بچه چي كار كردي؟!
لرد:
ناگهان زن پيتر از تختش پايين مياد و با دمپايي اش محكم بر سر لرد زد!
لرد سياه فرياد زنان گفت: كمك! كمك! برو كنار خانم! پرستار! كمك!

در طرفي ديگر از بيمارستان:

محفلي ها دور آلبوس جمع شده بودند. همه در حال خود زني بودند. جيمي نعره مي زد: آلبوس...آلبوس...
دكتر كه در حال ساكت كردن محفلي ها بود گفت: ساكت عزيزم. اين جا بيمارستانه. طويله كه نيست قربونه اون چشمات برم!!!
پرستار گفت: حالش خوب ميشه. فقط بايد ريش ايشون رو يكم كوتاه كنيم كه ديگه دست و پاگير نباشه.
جيمي دوباره عربده زد: آلبوس...آلبوس...
دكتر گفت: پرستار! ايشون رو به اتاق عمل ببريد. فكر كنم بهتر باشه اونجا ريششون رو كوتاه كنيم.
پرستار اطاعت كرد و آلبوس رو سريعا به اتاق عمل برد.
از طرفي پرستاران ديگري لردولدمورت رو كه صورتش كبود شده بود( به خاطر كتك خوردن از زن پيتر) رو به اتاق عمل بردند تا صورتش رو جراحي كنند.

در اتاق عمل:
آلبوس روي تخت دراز كشيده بود . تعدادي دكتر جراح هم بالاي سرش ايستاده بودند.
يكي از پزشكان گفت: عمل سختي در پيش داريم.
دكتر ديگ با اين حرف موافقت كرد و عمل جراحي شروع شد. پزشك قيچي را برداشت و طرف ريش دامبلدور گرفت.
جيمي هم از پشت اتاق عمل خودش را به در و ديوار مي كوبيد و عربده مي كشيد...


عشق ايمان است.

عضو محفل ققنوس عضو ارتش دامبلدور


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۳:۱۴ چهارشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۸۶
#90

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
پيتر در راهرو حال گشت زدن در بيمارستان بود كه لرد روي تخت بيهوش وارد بيمارستان شد.پيتر كه زرد كرده بود يه جا قائم مي شه و به صداي مرگ خوار ها گوش مي ده.
بليز با اشك:به نظرتون ارباب خوب مي شه.
ايگور كه از اين حرف بليز اعصابش خورد شده بود گفت: اين چه حرفيه.ارباب هفت تا جون سقط داره.و در همون موقع مي رن اتاق عمل و به همراهشون پيتر هم مي ره.
ايگور:مي گين چيكار كنيم؟خبري از پيتر نيستش؟
ولي در همين موقعجوابشو از بلندگو مي شنوه.
بلندگو:آقاي پتي گرو به بخش زايمان...آقاي پتي گرو به بخش زايمان
ايگور ب حالت :ببينم مگه پيتر زن بود...بچه زاييده...
جيمي با عصبانيت گفت: نه خرمگس...اون به ارباب خيانت كرد...رفته زن گرفته و پدر شده...خدا كنه لرد نفهمه...
============================
پيتر به آرومي مي ره داخل اتاقي كه زنش خوابيده.از شانس بدش اين قدر محو همسرش مي شه كه متوجه نمي شه لرد در كنار زنش از تنگي نفس داره خرخر مي كنه.
پيتر به همسرش:عزيزم حالت خوبه.بچه صحيح و سالمه...
همسرش هم براي ابراز احساسات يه خورده آتيش از گلوش مي فرسته بيرون كه باعث مي شه سقف سياه بشه.
پيتر:عزيزم.يه زندگي خوب رو....آيـــــــــــــــــي!!!
پيتر توسط لرد شكنجه شده بود...لرد در حالي كه چيزي نمونده بود چشماش از حدقه بزنه بيرون داشت به پيتر نگاه مي كرد.
-كروشيـــــــــو...
در همون موقع مرگ خوارها هم به اون جا ريختن و شاهد مراسم شكنجه شدن.
بي خبر از اين كه محفلي ها هم همون موقع به بيمارستان اومده بودن و آلبوس بيهوش رو اورده بودن...
======================


[b]تن�


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۲:۴۴ چهارشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۸۶
#89

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
زیر آب

اوضاع بر همان منوال پیش میرفت که ناگهان اجمعین محفلی ها و مرگخواران احساس کردن کمی تا قسمتی آب بهشون فشار میاره و همه چیز سرده و کمی با مشکل تنگی نفس مواجه هستند و دنیا داره تیره و تار میشه و دیگه امیدی به زندگی وجود نداره و ناگهان متوجه شدند که در آب اکسیژن وجود ندار و آنها هم آبشش ندارند و همه با سرعت به سمت سطح آب حرکت کردند.

روی آب

بارتی: ارباب کجاست؟
بلیز: هوم ... هنوز زیر آبه!
عضو تازه وارد شماره 345256: بذارید من زیر آبو نگاه کنم!

همه مرگخواران منتظر میشند و عضو تازه وارد شماره 345256سرشو زیر آب میکنه و با وحشت شروع به حرف زدن میکنه!
- اوه خدای من! ریش دامبل دور پای لرد و چند نفر دیگه گیر کرده و همشون زیر آب گیر افتادن! من از اینجا لرد رو میبینم که داره بال بال میزنه ... فکر میکنم تو بد موقعیتی قرار گرفته و احتیاج به کمک داره .. بقیم همینطورن!

بلیز: احسنت بر شما ... شما از همین لحظه بخاطر خدمت ارزشمندتان به لرد به عضویت مرگخواران در اومدید و من به شما لقب کوسه دریا را میدم!

عضو: تازه وارد شماره 345256: از لطفتون متشکرم!
بلیز: شما میتونید از فردا کارتونو شروع کنید ... هر روز باید عرشه کشتی را طی بکشید و در پخت و پز غذا به سر آشپز آنی مونی کمک برسونید!
همه مرگخواران حاضر در سطح دریا بخاطر این پیشامد خوشایند شروع به خندیدن میکنند!

بووووووم دیییییییییییییییییش دنگ دوم بوق تق! (فرآیند پیچیده حاصل در مخ مرگخواران که نکات مهم را متذکر میشود)
- اوه یادم رفته بود ... ارباب در معرض خفگی قرار گرفته ... بجنبید ارباب رو از دست ریش های آلبوس خونخوار نجات بدید! پیش به سوی زیر اب!


جنبشی در بین مرگخواران صورت میگیره و همه مرگخواران که حالا مجهز به قیچی چمن زنی و اره و ... هستند دوباره برای نجات اربابشان به زیر اب میروند.

همان لحظه در بیمارستان

پیتر پشت در های بسته با نگرانی مشغول قدم زدنه که در باز میشه و آقای دکتر میاد بیرون.

پیتر: حال همسرم چطوره؟ بچه به دنیا اومد؟ دختره یا پسره؟
دکتر: این چه حرفیه ... مهم اینه که بچه سالم باشه! بچتونم به دنیا اومد .. کله آدم داره و بدن اژدها و دم موش! البته هنوز در جنسیتش شک داریم!
پیتر: اوه الهی ... بابا قربونش بره ...




Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۹:۱۶ چهارشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۸۶
#88

جیمی   پیکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۶ جمعه ۲۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۸۷
از تالار خصوصی گیریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 277
آفلاین
پیتر در مخمصه ی اژدها !


لرد با فریاد : همگی به سوی گنج!

پیتر: صبر کنین منم بیام ااااای اژدها جون همسر عزیزم خواهش میکنم بذار منم برم !

اژدها: نه بذار عقدمون تموم شه بعد برو عزیزم

پیتر با فریاد گفت : ارباب شما برین فعلا دستم بنده!

لرد و مرگخوارها به سوی گنج

لرد : هنوز هیچی نشده زن زلیل شدی پیتر ؟ متاسفم . فعلا.


یکی از مرگخوارها : ارباب انگار سفیدا زودتر از ما رسیدن .


لرد : ای به خوشکی شانس باید ایندفعه از اونا ببریم . با شمام گوشمیکنین ؟

مرگخوارا :


البوس : ولدمورت تلیم شو این تنها چاره ایه که داری.


لرد با فریاد : من هرگز نمیبازم این شمایین که باید تسلیم بشین مرگخوارهای من حمله !

البوس : طرفدارای من حمله

جنگ سختی بین سیاه و سفید ها راه افتاده بود .

لرد که در حال جنگ با البوس بود گفت : کور خوندی اون گنج ها مال منه فهمیدی

البوس : مطمئن باش که از اونا هیچی نسیبت نمیشه .

محفلی ها دور مرگخوارها حلقه زده بودند و حلقه ی تحدیدشان هر لحظه تنگ و تنگتر میشد...




Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۶:۱۲ چهارشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۸۶
#87

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
پيتر در چنگال اژدها...!
-همشيره...شما چرا به ما گير دادي...من كه نمي تونم شوهر شما بشم...از هميشه گفتن كبوتر با كبوتر باز با باز...
اژدها با شنيدن اين حرف صورتش قرمز مي شه و چند تا حباب آتشين از دهنش بيرون مياد.پيتر با ديدن اين صحنه وحشتي وجودشو مي گيره و مجبور مي شه سر تسليم بر خواسته هاي اون اژدها فرود بياره..اژدها كه اين صحنه رو مي بينه خوشش مياد و مي گه خوب تو اگه شوهر من بشي هر چي مي خواي بهت مي دم...
پيتر بعد از كلي تفكر مي بينه اگه بتونه جواهرات رو پيش لرد ببره خيلي نزد اون عزيز مي شه...
پيتر: به يه شرط...اونم اين كه جواهرات كشتي پشت سرتو بهم بدي...قبوله؟
اژدها كه خيلي احساساتي شده مي گه:چرا كه نه عزيزم...ما سال ها مي تونيم كنار هم باشيم...لحضات عاشقونه رو بگذرونيم...
پيتر كه كم كم داره حالش به هم مي خوره با يك حركت هر چي داخل مدش بود بيرون مي ريزه...ولي چه مي شه كرد...
سر سفره عقد..
دوشيزه محترمه...آيا وكيلم شما را به عقد دائم اين پيتر پتي گروي اژدها صفت در آورم؟
اژدها:بـــــــــــــــــلــــ....
اما با صداي جيغ پيتر حرفشو قطع مي كنه.
پيتر كه اشك از چشاش جاري شده بود(نكته:با توجه به اين كه اشك تو آب ديده نمي شه و چشم بصيرت مي خواد اين سخن رو داره لرد مي گه كه داراي چشم بصيرته...!)با حالت بي گناهي گفت:لردي جون...چرا منو شكنجه مي كني...
تقصير اين اژدها هستش.مي گه بايد شوهرم شي...
لرد يه نگاه به اژدها مي ندازه و مي گه:خاك بر سرت پيتر كه هيچ كي زنت نشد و وقتي يكي بهت علاقه مند شد يه اژدها بود.اگه يه خورده عقل داشتي اينو نفله مي كردي.ياد بگير
و با يك حركت ساده چوب دستي اونو بوق مي كنه.
پيتر كه از اين پيشامد به شگفتي اومده به لرد مي گه:سرورم پيدا كردم كشتيو...روبروتونه!!!
لرد يه پوزخند مي زنه و بعد از يه پس گردني به پيتر مي گه: بوقي...!خودم دارم مي بينم.پيش به سوي كشتي.
مرگ خوارها با حرص و ولع به كشتي نزديك مي شن.غافل از اينكه محفليها به همراه آلبوس كه يك مارماهي از بينيش آويزونه داخل اونجا هستن و در حال حروم خوري مي باشند...
==============
لرد عزيز لطف كنه يه امتياز از 10 به اين پست بده

نقد پست شما


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۳ ۱۰:۱۰:۱۹

[b]تن�


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۰:۰۲ چهارشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۸۶
#86

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
پيتر با آرامش به اژدها نزديك شد.
-ببخشيد جناب اژدها.ميشه اون دمتونو يه كم بكشين اوطرف؟آخه من ميخوام گنجو ببرم.

اژدها تكاني خورد و با دقت به پيتر خيره شد.پيتر شباهت وحشتناكي به شوهر سابق اژدها داشت.قلبهاي قرمز كوچكي در اطراف سر اژدها شكل گرفت و به سرعت ناپديد شد.
--------------------------------------------------

لرد سياه نگاهي به محفليها كه شنا كنان بطرفش مي آمدند كرد.

-بارتي ..زود باش يه نقشه بكش.

بارتي درحاليكه سرگرم سروكله زدن بايك مارماهي بود:
-ارباب زير آب مغزم كار نميكنه.لطفا ايندفعه رو خودتون يه نقشه بكشين.

لرد نگاهي به مار ماهي بارتي كرد وبراي اولين بار بعد از سي و شش سال موفق به كشيدن يك نقشه شد....رداي خود را كه از روي لباس غواصي پوشيده بود در آورد.
-واي..ارباب دارين چيكار ميكنين؟ارباب خواهش ميكنم رداتونو بپوشين.مردم حرف در ميارن.

چند دقيقه بعد لرد و بارتي با لبخندي تمسخرآميز به محفليها كه به سرعت به دنبال يك مارماهي رداپوشيده شنا ميكردند خيره شده بودند.
صداي محفليها همچنان به گوش ميرسيد.
-خودشه سارا بگيرش.من مطمئنم اين اسمشو نبره.

بارتي كه سعي ميكرد چشمش به لرد با لباس غواصي نيفتد خود را با علفهاي كف دريا سرگرم كرد.
-ارباب نقشه تون فوق العاده بود.راستي به نظر شما پيتر دير نكرده؟بهتر نيست بريم دنبالش؟شايد دچار مشكل شده باشه.

لرد بعد از نگاه كردن به ساعت ضد آب زمان برگردان شكنجه كنش حرف بارتي را تاييد كرد.
-اوهوم دير كرده.بايد بريم دنبالش.بي عرضه.مثل هميشه از پس اين كار هم برنيومد.
--------------------
پيتر همچنان در چنگال اژدهااسير بود.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.