ســــــــوژه جــــــــــديدساعت ها از تاريك شدن هوا می گذشت. با اين وجود پرده های دفتر كار همچنان از دو سوی پنجره آويزان بودند. در نگاه اول چيزی در داخل اتاق تاريك به چشم نمی آمد. اما كمی كه می گذشت با عادت كردن چشم به تاريكی، بيننده تصوير بهتری از فضای داخلی دفتر كار بدست می اورد.
اول چيزی كه نظر هر كس را بخود جلب می كرد، قفسه های مالامال از پرونده و پوشه بود كه در نقاطی خطر سقوط و آوار شدن آنها بر زمين می رفت. در ميان كوپه های كاغذ، ميز نسبتا بزرگ و ستبری قرار داشت، كه اگر پوشه های روی ان را كمی بلند می كرديم، كنده كاری های زيبای ان، چشم هر بيننده ای را محسور می كرد.
- تق...تق...تق
- ارباب... لرد سياه... سرورم...
صدای قرچ صندلی از سمت ميز بلند شد. بدنبال ان كمی كاغذ و پوشه جا به جا شد و سری براق و بی مو از ميان انها بيرون امد.
- بيا تو!
و در همان حال شروع به كش و قوس دادن و ملچ و ملوچ كردن نمود.
آنتونين ارام وارد اتاق تاريك شد.
- با اجازه سرورم... لوموس.
- خاموشش كن! كورم كردی!
- ببخشيد.. ارباب! ولی اينجا خيلی تاريكه...من نمی تونم شما رو ببينم!
- همينقدر كه صدای ارباب رو بشنوی كافيه! برای چی مزاحمم شدی؟
- ارياب انی مونی خيلی وقته كه شامو حاضر كرده، شما هم كه از بعد از ناهار ديگه چيزی نخورديد و همش اينجا بوديد و كار می كرديد. گرسنه نيستيد؟
لرد سياه نگاهی به پنجره كرد. گویی تازه متوجه تاريك شدن هوا شده بود. با اين حال گفت:
- ارباب هرگز كاراش رو به تاخير نمی اندازه و تا اخر هركاری پيش میره!
- يعنی ارباب میخوان بقيه درخواست عضويت ها رو هم بررسی كنند؟!!
- چی!
مگه بازم هست؟!!
- بله ارباب از ظهر تا حالا ايوان كلی بسته درخواست مرگخواری دريافت كرده و داره با كمك لينی دسته بنديشون میكنه تا بياره خدمتتون.
هنوز حرف ايوان تمام نشده بود كه در كاملا باز شد و ايوان هن هن كنان، در حاليكه با سختی بسته بزرگی را حمل می كرد وارد اتاق شد.
- هه.. هه..ارباب همين الان آخرين درخواستها رو اوردم. هه..هه...
لرد سياه از جايش برخاست و به سمت بسته عظيم جثه رفت. در ان را باز كرد و يكی از فرم های درخواستی را تصادفا بيرون آورد و به آن نظری انداخت.
-
يك بار ديگر به پرونده نگاه كرد.
سابقه ی عضویت در محفل؟ پاسخ: از بدو تولد
:proctor:
- ام... ارباب نظرش تغيير كرد! گفتين شام چی داريم؟
عصر روز بعد؛ اتاق ويزويزك جادوگران! ( معادل اتاق تلويزيون ماگل ها)لرد سياه خسته و كوفته در حاليكه ليوان پر از معجون انرژی در دست داشت، دوباره به سمت ميز كارش رفت.
- اينجوری نمیشه! بايد يه فكری برای اين تب مرگخواری كه بجون ملت افتاده، بكنم.
- هوررررررررررررررررررا! بزن ناكارش كن! دروازشونو سوراخ سوراخ كن! اها....اها... هوررررررررررررررا... گل... گل! ( صداهای لودو، ايوان و روفوس...)
- ارباب داره اينجا از صبح تا...شب...نه... تا صبح بعدش كار ميكنه، اينا برام كويديچ نگاه می كنند.
و با گفتن اين حرف به توده عظيم درخواست ها نگاه كرد.
-گل... گل... مساوی شدن. تيمت لودو نتونست دو دقيقه گلشو حفظ كنه! ها ها ها!( صدای آنتونين، اسنيپ و...)
- نه، ديگه كافيه. منم احتياج به استراحت دارم. اصلا... اينجا كی بايد بشينه و فرمان بده؟ من... كی بايد الان كوويديچ نگاه كنه و استراحت كنه؟ من...
ليوان را حكم روی ميز كوبيد و از جايش بلند شد.
- از حالا مرگخوارهام بايد به بررسی صلاحيتِ درخواست كننده ها، رسيدگی كنند و... و اوليش هم
- بزن ديگه احمق! ( صدای اسنيپ به همراه صدای فس فس ناجينی)
- همين اسنيپِ باشه بهتره!