ساعت چهار صبح !
مکان : اتاق خواب دراکو ...
دراکو دو دست رو زير سرش گذشاته بود و فکر میکرد .
ازدواج دست و پای اون رو میبست ... موقع سفرهای خارجی باید چی کار میکرد ؟! بین هشت دختری که میشناخت باید کودوم رو انتخاب میکرد ؟!
تحمل کردن دختری که برای پول حاضر شده باهاش ازدواج کنه خیلی دردناک بود ولی ...
تق تق تق تیخ ...
- پسرم هنوز نخوابیدی ؟! لااقل اون برق رو خاموش کن نیوفته تو چشمم
دراکو : مامان میگم بلند شو بريم ! داره دیر میشه !
نارسیسا : مامان جان ساعت چهار نصف شبه ؟! الان ؟
گ
دراکو از جای خودش بلند شده بود و کروات خودش رو میزد .
- من باید سر ساعت هشت وزارتخونه باشم ... به یه کشاورز جادویی قول وام دادم ! عذاب وجدان میگیرم اگر نرم ( اخر مردمی بودنه ها )
نارسی : این قدر یعنی دوسش داری ؟!
دراکو لبخندی زد و در حالی که موهاش رو تیفوسی میکرد جواب داد :
- نارسی جون عمرا اون دختره بتونه جای تو رو بگیره
نارسیسیا از پنجره اتاق دراکو نگاهی به بیرون انداخت ! جغد همسایه هم این موقع شب خواب بود .
ساعت شش بامداد جلوی در دومبولینا
ایییییییییییییییییی
بیب بیب بیب بیب !!
آنیتا به محض شنیدن صدای بوق با اشتیاق از پنجره بیرون پريد .
آلبوس هم از در بیرون اومد ... مربای گیلاس کدويی روی ريشهای سفیدش تابلو بود .
دامبلدور : به به جناب وزير وقت شناس ...
ماشین رويز رويز سیفید وزير جلوی در پارک بود و با موهای تیفوسی و ژل زده خودش ، آماده بردن آنیتا برای خريد بود .
آنیتا یواشکی رفت پیش آلبوس .
- بابایی میگم همین جا بله رو بديم بره ... ماشین رو داری؟ اوووواه ! خارجیکیه ...
البوس مرباهایی که روی رداش ريخته بود رو پاک میکرد .
- ها ... آره دختر اما تابلو نباید بکنیم ! مام باید کلاس بذاريم ...
- همین جوريش کلاس داره از سر و روت میباره بابا ... اون ريشای مرباییت رو برو پاک کن .
آلبوس :
آنیتا به سمت ماشین میرفت .
دراکو : مامان بلند شو برو عقب بشین ! آنیتا باید جلو بشینه ...
نارسی : هنوز زن نگرفتی مامانت رو فراموش کر .. کر ... کر ... ببینم اون سدريک نبود پشت دیوار ؟!
دراکو سريع به جایی که نارسی اشاره میکرد نگاه انداخت ؛ سدريک پشت دیوار با لباسهای پاره پوره وایستاده بود و سريع قایم شد .
آنیتا : ولش کن عزيزم ... خودتو عشقه :bigkiss:
ایییییییییییی
دراک با شیشصد کیلومتر سرعت راه افتاد .
آنیتا : آخ که چه حالی میده !! جووووون
دراکو که جو زده شده بود صدای ضبطش رو زيادتر کرد ( خداییش آخر خاله بازيه ها
)
نارسی اون پشت یه سره داشت فحش میداد :
- ذلیل شده رو ببین ! هنوز هیچی نشده مامانشو فرستاده خانه سالمندان .
آنیتا : ها دراک جووونم این چی بیده ؟!
دراک از شیش تا ماشین سبقت گرفت ( جادوگری و ماشین ! )
- عزيزم اونی که میبینی بهش میگن موفايل ! دیجیتاله ... اصلا مال خودت ...
آنیتا حال کرده بود و نمیتونست جلوی خودش رو بگیره ولی نگاهش افتاد به نارسی .
- آووو ... دراکو جون نمیخوای بدی به مامانت ؟!
دراکو ضبط رو زيادتر کرد : نه عزيزم اون که یه پاش لب گوره !
صدای زمزمه ذلیل شده این بار بلندتر شنیده میشد .
ایییییییییییییی
- رسیدیم آنی ... اینجا بازار خريده ...اینم سیصد هزار گالیون ! بیا بريم هر چی میخوای بخر ... جاهازت رو هم من میدم !
آنیتا و دراکو از ماشین پیاده شدند .
نارسی : پس من چی ؟!!
دراکو : مامانی تو مراقب ماشین باش ما زود میایم .
یک ربع گذشت ... نیم ساعت گذشت ... نیم ساعت دیگم روش ! ساعت 35 : 8
نارسی کف کرده بود و به ردا فروشی روبرو نگاه میکرد .
دراکو و آنیتا دست اندر دستان یکدیگر برمیگشتند و یهو وسط خیابون این طوری شد : :bigkiss:
نارسی دیگه داشت جوش میاورد که آنیتا پشت فرمون نشست !
دراکو : خوب مامان ببخشید طول کشید ... ده دقیه که بیشتر نشد ؟!
چوبدستی نارسی نم نمک بالا اومده بود !
- من اصلا هیچی ... مگه قرار نبود ساعت هشت بری وزارتخونه ؟!
دراکو : آنیتا جون بزن دنده یک و حرکت کن ! ناراحت نباش ... اگر تصادف هم کردی عیبی نداره ... نارسی چی میگی هی حواسشو پرت میکنی ؟! من رفتم در خونه همون کشاورزه وامشو دادم
( وزير مردمی چه ها که نمیکند )
نارسی : خوب خريدتون چی شد ؟! هیچی که با خودتون نیاوردید !
آنیتا عینک دودی وزير رو به چشم زده بود .
دراکو : خوب حالا آروم پاتو از رو کلاچ بردار ... حواست باشه ها ! ماشین خودته ... من نمیبرمش تعمیرگاه ! ها چی میگی نارسی ؟! اعصابمو خرد کردی ! دیديم اگر بخوایم بیاريم خیلی طول میکشه ، برای همین سه تا مغازه رو در جا زدم به نامش ...
یک ساعت بعد در خونه دومبول
اییییییی دووووووووووف
آنیتا زده بود به دیوار !
دراکو : عیبی نداره فدای سرت
دومبول از در بیرون اومد در حالی که مثلا خوشتیپ کرده بود !
- خوب دخترم مبارکه دیگه ؟!
آنیتا لبخند ملیحی زد و پريد بغل دراکو :bigkiss:
دراکو یه چک دو ملیون گالیونی کشید و به آلبوس داد .
آلبوس مرباهاش پاک شده بود اما قرمه سبزی جاش اومده بود
( تاپیک خاله بازی هم حال میده ها )
- وزير جون این چیه ؟!
آنیتا همین جوری به دراکو خیره مونده بود و به فکر روز قبل افتاد که کتکش زده بود و خجالت کشید .
دراکو هم نگاهی عشقولانه کرد و ادامه داد :
- دخترتون رو خريدم ... با بقیش هم بريد واسش جهاز بخريد ... بقیش هم پول خون
پیرمرد مثلا میخواست کم نیاره .
- نه جووون دراک ... حسابهام رو پر کردم برای این جور مواقع دیگه ...
دراکو دستی به سر و روی موهای تیفوسیش کشید .
- پول تمام افرادی که تو گرين گوتز حساب دارند رو خبر دارم ! صد و شصت گالی ...
دامبل حرف رو عوض کرد :
نارسی کو راستی داماد عزيزم ؟!
آنیتا تیلیپش یه هویی عوض شده بود ... کلا یه دست لباسهای جدید متمایل به بی ناموسی پوشیده بود .
- اون پشت خوابیده فکر کنم ؟! وسط راه یه دفعه جیغ زد و خوابید !
دامبل : نمرده باشه ؟! ادم با جیغ نمیخوابه که !
دراکو در حالی که سرش رو تکون میداد سوار ماشین شد و نگاهی به نارسی کرد که سرش روی شونش افتاده بود .
- پاشو خودتو به موش مردگی نزن ...
نارسیسا با خشانت تمام از جاش پريد !
- آخه ذلیل شده تو نمیگی شاید من مرده باشم ؟! تو آدمی آخه ؟!
دراکو : آنیتا جووون من باید ساعت ده وزارتخونه باشم ! ببرم این نارسی رو پرت ، یعنی بذارم خونه بیام ! ساعت یازده یه سر میام اینجا .
آنیتا از روی ماشین پرید اون ور و :bigkiss:
ماشین راه افتاد و در راه نگاه دراکو به سدريک افتاد که لب جوب نشسته بود و گريه میکرد !
-------
خاله بازی هم حال میده ها
این ازدواج میمون رو به جامعه جادوگری تبريک میگم ... آنیتا شوهر نمونه سال رو پیدا کردی :bigkiss: