هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۱:۳۲ سه شنبه ۲۱ اسفند ۱۳۸۶
#85

جیمی   پیکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۶ جمعه ۲۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۸۷
از تالار خصوصی گیریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 277
آفلاین
محفلی ها همچنان نزدیک و نزدیکتر میشدند.


لرد : پیتر به اون عقل ناقصت یه کم فشار بیار تعداد ما از اونا خیلی کم تره

پیتر : اما ارباب شما که از من باهوش ترین هیچ فکری به ذهنتون نمیرسه حالا توقع دارین من کاری کنم ؟ حالا با یه طلسمی بهشون هشدار میدم.

وبعد چوبدستی اش را کشید و فریاد زد : اواکدوارا !

چون در زیر اب بودند زیاد پیتر خوب طلسم را بیان نکرد و به همین دلیل فقط از چوبدستی اش یک جرقه ی کم نوری بیرون زد.

لرد : میدونستم به هیچ دردی نمیخوری پیتر اوضاع خرابه تو برو دنبال جنگ من اینا رو سرگرم میکنم تا تو پیداش کنی از این جا میزنیم به چاک . گرفتی؟

پیتر : هوم . فکر کنم گرفتم پس فعلا خداحافظ من رفتم دنبال گنج

پیتر در اعماق دریا


پیتر همین جور پایین و پایین تر میرفت اما ناگهان کوسه ای در مقابلش ظاهر شد.

پیتر : ای بابا این دیگه از کجا پیداش شد الان یه کاری میکنم تا از به دنیا اومدنش پشیمون بشه . البوسلکم !

کوسه یک چند متری عقب رفت اما باز هم دست بردار نشد.

پیتر : چه پرروییه ها . اسبدونجسون !

این بار کوسه عقب تر پرید و به نظر پیتر امد که یک چشمش کور شده باشد.با افتخار گفت : هی بالاخره تونستم ردش کنم بره

پیتر در اعماق دریا جلو و جلوتر رفت و یک بار دیگر نقشه ای را که لرد سیاه احتمال داده بود که گنج انجا باشد را از جیب در اورد و گفت : طبق نقشه باید اول برم سمت چپ و بعد راست و بعد مستقیم و بعد...

پیتر اول رفت چپ بعد راست و بعد مستقیم اما از وحشت دهانش باز ماند: خدای من این دیگه چیه ؟

بله در مقابل پیتر اژدهایی سر در اورده بود و از کنج مراقبت میکرد...




Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۸:۳۸ سه شنبه ۲۱ اسفند ۱۳۸۶
#84

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
ممنون از هدويگ به خاطر پايان سوژه.با اجازه رفقا و به خصوص لرد مي خوام يه سوژه جديد بدم.اگه بد بود پاكش كنيد.
================================
صحنه در زير دريا است.اعضاي مرگ خوار با لباس هاي غواصي سياه از دور پديدار مي شن.مي خوان گنج هاي كشتي گريندلوالد رو كه قبلا غرق شده بود پيدا كنن.
لرد از زير لباس غواصي: طبق محاسبات من كم كم نزديكيم.واي خداي من ...اگه اون گنج ها به كلكسيونم اضافه شه خيلي معروف مي شم.
در همون موقع از دور يه صدايي مي شنوه.
لرد با نگراني: هي پيتر! تو صدايي نشنيدي؟
پيتر كه حواسش نبود به اين حرف و فكر مي كرد لرد داره هنوز در رابطه با افتخارات بي نظيرش صحبت مي كنه مي گه: آره سرورم!شما خيلي معروفين...دمتون گرم با كلكسيونتون!!!
لرد: كروشيو
پيتر كه فكر مي كنه زير آب هم اين طلسم دردناكه تلقين ميكنه و شروع مي كنه به جيغ كشيدن...اما بعد يه مدت مي بينه اين طلسم زير آب خيلي قلقلك آوره...
پيتر:واي لردي جون...نكن جون خودم...هاهاهاهاها...
لرد:دلت هوس آوادكداورا كرده...
اما پيتر جواب نمي ده و با دستش پشت سر لرد رو نشون مي ده.20 نفر با لباس غواصي قرمز زرشكي!!! در حال نزديك شدن به اونا بودن.ظاهرا سر و كله محفليا باز هم پيدا شده بود...
=============
نكته:شما اين طور تصور كنين كه با يك جادو تونستن زير آب صداي هم رو به طور واضح بشنون


[b]تن�


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۵:۱۶ سه شنبه ۲۱ اسفند ۱۳۸۶
#83

هدویگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۵۰ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۸۷
از در خوابگاه دخترانه ي گريفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 245
آفلاین
به نظر من هم پيتر راست ميگه. بهتره اين سوژه را تموم كنيم. پس با اجازه من اين كارو مي كنم.

**********

وقتي لرد بر گشت همه چي واسه يه جنگ درست و حسابي آماده بود...
كشتي لرد در برابر كشتي دامبلدور بود. هيچ كس حرف نميزد. همه به لرد و دامبلدور نگاه مي كردند.
پيتر كه در حال خوردن همبرگر بود لقمه را فرو داد و همبرگر را گوشه اي گذاشت.
لرد با خنده اي موذيانه رو به دامبلدور گفت: هيچ ميدوني دلم مي خواد الان چي كار كنم؟
دامبلدور به فكر فرو رفت. و گفت: مي خواي ساندويچ بخوري؟
لرد: نه!
دامبل باز هم به فكر فرو رفت و گفت: املت؟
_نه!
_سوپ؟
_نه!
_آبگوشت؟
_ نه!
_ كله پاچه؟
در همين هنگام لرد با التماس به دامبلدور نگاه كرد و گفت:آره!!!
همه متعجب به لرد نگاه كردند. پيتر گفت: ولي...ولي..قربان! مگه شما..نمي خواستيد با دامبلدور بجنگيد و اونو شكست بديد...؟ مگه ما اين همه شكنجه نديديم و اين همه سختي نكشيديم تا بتونيم اونا رو شكست بديم؟ مگه ما...
لرد فرياد زد: نـــــــه! هيچ چيزي رو نميشه با غذا عوض كرد . حتي انتقام رو.. حتي برد رو...
( اين جا يك سوال پيش مياد: مگه لرد اين قدر شكمو بود؟)
دامبلدور به لرد گفت: ولدي جون...!!! اين جا براي كله پاچه خوردن مناسب نيست. بهتره بريم به اون جزيره ي كوچيك كه اون طرفه!
لرد موافقت كرد.
بدين ترتيب كشتي ها به سمت جزيره رفتند.( در حالي كه آهنگ بندري گوش مي دادند.)
لرد در ميان راه به دامبلدور گفت: اگه تو نمي خواستي با من بجنگي پس چرا اين نيرو رو آوردي اين جا؟
دامبلدور در حالي كه دست ميزد گفت: آخه مي خواستم اونا هم بيان خوش گذروني! تنهايي حال نميداد..
لرد گفت:آره دامبل جون...! راست ميگي! كار خوبي كردي! من هم از همون اول نمي خواستم جنگ كنم...

در گوشه اي ديگر از كشتي:

سارا با لحني عجيب گفت: ما هم الافيما! ما رو گذاشتن سر كار! عجب روزگاري...
ايگور گفت: در عوض امروز تو جزيره ناهار كله پاچه مي خوريم!
سارا:

پايان


عشق ايمان است.

عضو محفل ققنوس عضو ارتش دامبلدور


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۴:۵۹ شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۶
#82

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
سارا در حال برق انداختن كف كشتي بود.
سيريوس:من نمي دونم چرا هر چي بلا هستش سر من مياد.
سارا:اندكي صبر سحر نزديك است.
سيريوس:من فكر نكنم با اومدن سحر هم چيزي از مشكلاتمون حل بشه.
سارا: بوقي!اين يه شعر بود.اصلا تو ذوق نداري.
ايگور:خفـــه...هيچي حرف نزنه.وگرنه مجبورتون مي كنم كف كشتي رو ليس بزنين.
سيريوس كه خيلي جا خورده بود به كارش ادامه داد.
آماندا:نمي شه از چوب استفاده كنيم؟
ايگور: آخه بدبخت.با چوب مي خواي چطور ليس بزني كشتيو؟
سارا:نه بوقي...منظورش تميز كردن كف كشتي...
ايگور:نه... اون زمانا كه مثل سگ ازمون كار مي كشيدين يادتونه ...چنان پدري از پدر پدر سوختتون در بيارم...
لرد: بابا چه مرگيتونه...داد نزنيد...نياز به آرامش دارم...
ايگور با پوزخند: اوي آماندا...برو واسم كباب بختياري بيار...
آماندا:نوكرت كه نيستم.
ايگور:اتفاقا زدي وسط خال...مسئل اصلي اينه كه تو نوكرمي
===========
بعد يه مدت كه كباب حاضر شد آماندا اونو با سيني برد طرف ايگور
سارا آستينه آماندا رو كشيد و گفت: بيا اين سمو بريزم تو غذاش
آماندا هم گفت:دمت گرم
بعد از تموم شدن كار سيني رو برد گذاشت جلو ايگور...
ايگور ساندويچ رو برداشت...برد به طرف دهنش....چند ثانيه بيشتر نمونده كه كار تموم بشه...كمك داره زبونش غذا رو لمس ميكنه...
-اهــــــــــــــــــــــــــــــوي!
اين صدا از داخل كشتي مرگ خوارا نبود...
بلكه از يه كشتي تو دور دست بود و در جلو كشتي هيچكس قرار نداشت جز دامبلدور...(نكته: در پست هاي قبل اشاره شد كه دامبلدور فرار كرد و رفت به هاگوارتز تا نيرو بياره)
بارتي:فعلا هيچ كي از جاش تكون نخوره.
ايگور هم كه هول كرده بود ساندويچ رو انداخت تو دريا و آماده شد.
سارا با زمزمه: اي گندت ببره دامبل...مي مردي نعره نمي كردي...اين طور يكي از مرگ خوار ها هم حذف مي شد...
ايگور رفت كه لرد رو خبر كنه. وقتي لرد بر گشت همه چي واسه يه جنگ درست و حسابي آماده بود...
=====================
تورو خدا هر چي زودتر اين سوژه رو تموم كنيد.كپك زد اين سوژه!!!


[b]تن�


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۳:۲۳ شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۶
#81

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
سلام

من وقتی اومدم که ادامه ی پست هدویگو بزنم هنوز کسی ادامه اش نداده بود اما بعد از اینکه فرستادم دیدم پیتر قبل از من زده.
به همین خاطر زود پستمو پاک کردم اما بعد از خوندن پست پیتر تصمیم گرفتم دوباره پستمو بزنم.
حالا بستگی به ناظر داره که چه تصمیمی بگیره.
باتشکر.

***
بعد از اینکه لرد، مرگخوار بیهوش را با چند کروشیو ی خفیف به هوش آورد، برگشت و نگاهی به مهمانان محفلی اش انداخت. بعد بدون اینکه نگاهش را از آنها بردارد فریاد زد:

بلیز! اون آیین نامه ی بین المللی سازمان ملل جادوگری در امور دریاها رو بیار.

بلیز با لوله کاغذی پوستی در دست دوان دوان به سمت لرد آمد.

لرد: تبصره ی بیست وهشتم از ماده قانون پنجم رو با صدای بلند براشون بخون!
بلیز: بله ارباب!

بلیز گیره ی لوله کاغذ پوستی را باز کرد و باعث شد ده ها متر کاغذ بر روی عرشه ی کشتی پهن شود و خودش نیز با جدیت روی زمین ولو شد و به دنبال تبصره ی مورد نظر خط به خط آیین نامه را بررسی کرد.

چون این بررسی 10 دقیقه ای طول خواهد کشید لازم می بینم به عنوان آگهی بازرگانی نکته ای را یادآور شوم:

“ما در اینجا می بینیم که لرد گرانمایه تا چه اندازه آشنای به قوانین است و چه حافظه ی شگفت آوری در مغز مبارکشان جای گرفته است! پس شایسته است که تمامی جامعه ی جادوگری در برابر طلسم ایمپریوس کارس ایشان و جامعه ی مشنگی نیز در برابر طلسم آواداکداورای ایشان سر تعظیم و تسلیم فرود آورند.
به امید آن روز!”


همانطور که گفتیم بلیز بعد از 10 دقیقه جستجوی خستگی ناپذیر در میان دریایی از کاغذها و زیر بارش بی امان کروشیو های لرد بالاخره توانست تبصره ی مورد نظر را بیابد:

اهم... اهههههم... بله... با اجازه ی لرد سیاه... به موجب تبصره ی بیست وهشتم از ماده قانون پنجم آیین نامه ی بین المللی سازمان ملل جادوگری در امور دریاها، هر گونه محفلی و یا الف.دالی که در مسیر سفر دریایی خود دچار حادثه ی دریایی گردد و به کشتی هرگونه لرد و مرگخواری پناهنده گردد موظف است تمامی امور کشتی میزبان را تقبل کرده و از جان و دل در انجام آنها بکوشد، بدیهی است که در مقابل لرد و مرگخواران موظف اند...اییییییییی(اصابت کروشیوی لرد)....

لرد به تعداد اعضای محفل سطل و زمین شور ظاهر کرد و گفت: خب ! شروع کنید. نمی خوام وقتی از خواب بیدار می شم حتی یه لکه هم رو عرشه ببینم!
سپس به سمت کابین خصوصی اش رفت و در را محکم پشت سرش بست.
صدای بلند و شادمانه ی لرد از پشت در به گوش می رسید: از جان و دل کشتی قشنگمو برق بندازید،سفید مفیدا!

سیریوس نگاه خسته اش را از آنی مونی که حالا داشت استخوان های بره ی بریان را می لیسید برداشت و به آرامی زمزمه کرد: من تابلوی مامانمو می خوام.


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۱۸ ۱۳:۲۹:۱۵


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۲:۵۸ شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۶
#80

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
نقل قول:
توضيح ناظر:با توجه به اينكه پست پيتر پتي گرو هيچ ربطي به پست قبلي نداشته و سوژه را كاملا از بين برده و پست هرميون هم ادامه همون پست بي ربطه اين دو پست ناديده گرفته ميشه.لطفا نفر بعدي از پست لرد ولدمورت ادامه بده..

بزد عزيز اگه به چند تا پست قبل تر توجه مي كردي متوجه مي شدي كه اين دقيقا ادامه قبليا است.(پست گابريل دلاكور) كه من مي خواستم از اون شروع كنم و بعد ربطش بدم به پست تو.اين هرميون بود كه خراب كرد سوژه رو.وگرنه داشت به روال خودش مي رفت.به هر حال من ادامه پست هدويگ رو مي رم
=================
دو سه روزي مي گذشت و به جاي اين كه محفلي ها با شرم و حيا تو كشتي لم داده بودن و مرگ خوارا مجبور بودن براشون غذا و خوراكي بيارن.
ايگور با حالت لردي ببين چي مي گم خيلي پر رو شدنا.انگار نه انگار كه نجاتشون داديم
لرد با خوشحالي گفت:بذار چند روز ديگه بگذره تا چاق و چله بشن بعد باهاشون مي جنگيم.اين طوري گوشتشون خوشمزه تر مي شه.به اين سارا خيلي برسين...
ايگور:از كي تا حالا تو گوشت آدم مي خوري؟
لرد:از وقتي ايرانسل...
ولي نتونست ادامه بده.چون در همون موقع سارا داد زد:آهاي ايگي!ساندويچ مي خوام...
ايگور كه عصباني شده بود كه يه محفلي بي اصل و نصب اومده بود اونو اون طور صدا كرده بود خشمشو با كشيدن موي خودش خالي كرد.
لرد:ايگور نكن موي خودتو.مثل من كچل مي شيا...!
ايگور گفت:تو نمي خواد نگران من باشي...

لرد گفت:هر جور ميلته! فعلا برو ساندويچ سارا جن رو آماده كن.
قبل از اين كه ايگور بره لرد داد زد : سارا كم و كسري نداري؟
سارا: ممنون جيگر طلا
و در همون موقع لرد يه پس كله اي زد تو سر ايگور
ايگور:چرا مي زني...
لرد:ياد بگير يه خورده... ببين دشمن آدم چطور با آدم رفتار مي كنه.آدم كيف مي كه.ياراي ما رو هم ببين...راست مي گن من از بيگانگان هرگز ننالم كه با من هر چه كرد اين بوقيان كرد
حالا كه خيلي ناراحتي همين فردا لت و پارشون مي كنيم.فقط خيلي خوب بهشون برس امروز رو. يه جلسه هم داريم الان بيا تو كابين...


[b]تن�


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۰:۱۶ شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۶
#79

هدویگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۵۰ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۸۷
از در خوابگاه دخترانه ي گريفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 245
آفلاین
سرو صداي محفلي ها خيلي زود توجه مرگخواران و لردسياه را به خود جلب كرد....

سارا در حالي كه سعي ميكرد هم زمان هم شنا كند و هم سيريوس را كه نزديك بود غرق شود نجات دهد و هم براي مرگخواران دست تكان بدهد به بقيه ي محفلي ها گفت: ما بايد توجه اونا رو به خودمون جلب كنيم. بايد...
در كشتي مرگخواران:
_قربان! قربان! ميبينيد كه دارن براي ما دست تكان ميدن؟!
لرد سياه با بي ميلي گفت:پرچم سفيد دستشون نيست؟
مرگخوار نگاهي به سارا و بقيه ي محفلي ها انداخت و گفت: نه!ولي آخه اونا دارن غرق ميشن. ما بايد نجاتشون بديم.
لرد به فكر فرو رفت.
بعد از مدتي لرد گفت: به خاطر قلب مهربونم و علاقه ي شديدي كه به اين بازي دارم و نمي خوام رقيبام همين طوري الكي بميرن....باشه. قبول ميكنم.
مرگخوار با خوشحالي براي سارا اينها علامت داد كه بيايند.
در همين هنگام:
_ بومب...!
مرگخوار: قربان! واسه ي چي ميزنيد؟
لرد سياه: آخه ابله! اونا دارن از ما مي خوان بيايم كمكشون. اگه مي تونستند كه خودشون مي آمدند.
مرگخوار به فكر فرو رفت: راست ميگيدا!
لرد به مرگخوار گفت: برو شنا كنان اونا رو به اين كشتي بيار.
مرگخوار با ترس و لرز گفت:آخه...آخه...من از آب مي ترسم!
لرد سياه: ترس نداره.كوچولو موچولو.
مرگخوار به طرف دريا شيرجه رفت و شنا كنان به طرف سارا آمد.
سارا اينها با خوشحالي جيغ زدند.

چند دقيقه بعد:

مرگخوار تمام محفلي ها رو يكي يكي كول كرده و به كشتي رسونده بود.
سارا به لرد كه جلوي مرگخوار ايستاده بود و سعي ميكرد او را به هوش بياورد گفت: ممنون لرد سياه! از همه چيز ممنون! اما ما هنوز هم با هم دشمنيم. اين طور نيست؟
لرد گفت: چرا. اين طور هست.
در همين هنگام سيريوس به آرامي زمزمه كرد: يادت كه نرفته؟
سارا هم زمزمه كرد: چي رو؟
سيريوس: اين كه بايد حواسمون بهشون باشه.
سارا سري تكان داد....

چون ناظر گفته بو د كه از پست لرد ولدمورت ادامه بدهيد من هم همين كار رو كردم.


عشق ايمان است.

عضو محفل ققنوس عضو ارتش دامبلدور


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۲:۲۷ پنجشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۶
#78

هرميون  گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۹ شنبه ۳ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۳۷ سه شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۷
از کلاس ریاضیات جادوویی!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 215
آفلاین
در روده ی کوچک نهنگ دریایی :
هرمیون گرنجر با سرعت زیادی به این طرف و ان طرف پرتاب می شد و در حالی که به مواد سبز رنگ داخل روده نگاه می کرد حالش بهم خورد و بالا اورد
اه کثافت ..معلوم نیست کجا امده ام حالم بهم خورد ! نکبت بزنه به وجود این حیوون و ناگهان
مقدار زیادی اب وارد بدن نهنگ شد و هرمیون را به روده ی چپ فرستاد هرمیون که سرگینجه گرفته بود : فریاد زد : خدایا خواهش می کنم من را نجات بده همان گونه که پیتر را نجان دادی من دارم می میرم و اگر بمیرم نمی تونم درس بخونم و نمی تونم درس ریاضیات جادویی را ادامه بدهم و نمی تونم استاد بشم و ...
سپس صدایی در گوشش پیچید : این کار ها خطر داره حسن نکن حسن این بار بخشیدمت حسن ولی اگر تکرار کنی حسن اگر خرخونی کنی حسن دوباره می ایی در روده ی نهنگ حسن

و هرمیون گرنجر به بیرون از دهن نهنگ پرتاب شد

ببخشید دوستان این چه کشتی ای است؟

ناخدا : شما بلیت دارید ؟
هرمیون گرنجر : خیر اقا من از درون شکم نهنگ پرتاب شدم
ناخدا : این کشتی به اسکله ی شماره ی 3و نیم می رود ولی شما فعلا باید شنا کنی و هرمیون را به دریا پرتاب کرد

هرمیون در حالی که فریاد می کشید تا خود ساحل شنا کرد و در حالی که پاهایش پر از جلبلگ های دریای بود از اب بیرون امد : اه ..وای ..درسم رو نخوندم..این کتاب ریاضیت جادویی من کجاسن؟
اگر پیدایش کنم ...بهتر است یکی بخرم وگرنه امروز به کلاس نمی رسم

توضيح ناظر:با توجه به اينكه پست پيتر پتي گرو هيچ ربطي به پست قبلي نداشته و سوژه را كاملا از بين برده و پست هرميون هم ادامه همون پست بي ربطه اين دو پست ناديده گرفته ميشه.لطفا نفر بعدي از پست لرد ولدمورت ادامه بده..


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۱۸ ۷:۳۰:۱۵

[b][color=FF6600]!و هرمیون گرنجر رفت و همه چیز را به هپزیبا اسمیت سپرد .

و فقط چند نفر را با


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۲:۵۷ چهارشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۶
#77

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
در معده كوسه...
پيتر در حال راز و نياز با خداي خودشه تا شايد به اين طريق بتونه از داخل شكم كوسه بياد بيرون.
پيتر: خدايا!ما غلط كرديم كه به طرف جادوي سياه رفتيم.خداوندا ما را به راه راست هدايت فرما و ما را از اين بوي گند اين جا رهايي ده
وحي الهي: اي پيتر.تو بنده من هستي و من تو را عفو خواهم كرد.فقط كافيه چشم هايت را ببندي تا از اين جاي لجن به بيرون بيايي.
پيتر:حالا چرا بيد چشم هامو ببندم.
وحي الهي:بنده عزيزم خفه شو و كاري كه مي گم كن وگرنه گردنتو مي شكنم.
پيتر:باشه بابا شوخي كرديم
بعد از رهايي از شكم كوسه دوباره خودشو در يه جا تو آب ميبينه.مردم دريايي رو اونجا مي بينه.
پيتر:آهاي عمو...اين راه به كجا مي ره؟
ملت: اين ره كه تو مي روي به هاگوارتز است.
پيتر : مرسي :grin:
پيتر به طرف هگوارتز مي ره بي خبر از اين كه نمي فهمه چند مايل پشت سرش چه خبرا هست.
وقتي به هاگوارتز مي رسه از شانس چرتش گربه ماهي گازش مي گيره و مرض هاري ماهي مي گيره.
پيتر به هر زحمتي شده از آب مياد بيرون و وقتي يه شاگرد مي بينه كه در نزديكيشه خودشو به شكل يك موش در مياره.
مي ره وارد قلعه هاگوارتز تا سر و گوشي آب بده. و وقتي دامبلدور رو مي بينه از خوشحالي موهاي بدنش سيخ مي شه.دامبلدور با نگراني داره به استاد ها مي گه كه سريع واسه كمك بايد بريم دريا.پيتر همون موقع به شكل انسان در مياد:
جم نخور...ميو... دامبلي.من...ميو... داش كوچيكه...ميو...جيمز باندم
ولي در همون موقع كه دامبلي خندش گرفته به همراه اساتيد چند تا طلسم به طرف پيتر پرت مي كنن ...


[b]تن�


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۶:۴۳ سه شنبه ۱۴ اسفند ۱۳۸۶
#76

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
سيريوس با دقت به كشتي سياهرنگ و مخوفي كه از روبرو نزديك ميشد نگاه كرد.
سارا كه در حال گرفتن حمام آفتاب(با رعايت شئونات اسلامي)بود دوربين بلندي را بطرف سيريوس پرتاب كرد.
-بيا با اين نگاه كن.ببين كشتي وزارته؟وزيرو ميبيني؟

سيريوس دوربين را برداشت.و با دقت مشغول بررسي كشتي مشكوك شد.
-خوب چيزي ميبيني؟
-هوووم...يه كشتي مخوفه.چند تا دستگاه مشنگي رو عرشه ميبينم.چند نفر دارن روي اون دستگاهها كار ميكنن.گهگاهي هم بطرف ما نگاه ميكنن.و..و يه پرچم.يه پرچم سياه با يه جمجمه سفيد و دو استخوان ضربدري.

به محض شنيدن اين حرف سارا از جا پريد.
-بابا اون كشتي دزداي دريا......

بمب.....

قبل از اينكه سارا قادر به تمام كردن جمله اش باشد صداي وحشتناكي شنيده شد و به دنبال آن كشتي محفل از وسط به دونيم شد.
محفليها يكي پس از ديگري به داخل آب سقوط كردند.شليكهاي متوالي دزدان مشنگ دريايي متوقف نميشد.محفليها تحت تاثير موجهاي سهمگين به اين طرف و آن طرف پرتاب ميشدند.
سيريوس و سارا از يك تكه چوب نازك آويزان شده بودند.سارا كه مقادير زيادي آب خورده بود نفس نفس زنان سعي ميكرد سوار تكه چوب بشود.

-سيريوس برو كنار.من بايد برم روي چوبه.تو بايد ازش آويزون بشي.ممكنه تا فردا بميري و قايقهاي نجات بيان منو نجات بدن.ولي مطمئن باش من هرگز فراموشت نميكنم.قصه تو رو براي همه تعريف ميكنم.

سيريوس با عصبانيت يقه سارا را گرفت و دوباره به داخل آب كشيد.
-بيشين بينيم باو.اون فيلم بود.اينجا از اون خبرا نيست.گوشه تخته رو بگير زيادم حرف نزن.

نيم ساعت بعد:
كشتي محفليها بطور كامل غرق شده بود.تعداد زيادي محفلي بصورت كله هاي سياه رو آب شناور بودند.
بووووووووووووووووق
صداي سوت كشتي مرگخواران از فاصله نزديكي به گوش رسيد.
سيريوس به سارا نگاهي كرد.

-نظرت چيه؟ظاهرا راه ديگه اي نداريم
سارا با نفرت به كشتي مرگخوارها نگاه كرد.
-من ترجيح ميدم بميرم تا سوار كشتي اونا بشم.تازه طبق قوانين دريا اگه اونا به ما كمك كنن مجبوريم تا رسيدن به مقصد براشون كار كنيم.اين ننگ بزرگيه.

سيريوس كه از گرسنگي و خستگي رو به مرگ بود با اشتياق به آني موني كه روي عرشه درحال خوردن يك بره درسته بريان شده بود خيره شد.
-بابا حالا مجبوريم.تازه اين فرصت خوبيه.شايد بتونيم اطلاعات خوبي بدست بياريم.فكرشو بكن.وارد كابين مخصوص اسمشو نبر ميشيم.
سارا با بي ميلي سر تكان داد.
-هي..هي...كمك..اس او اس...ما داريم غرق ميشيم.كمككككك

سرو صداي محفلي ها خيلي زود توجه مرگخواران و لردسياه را به خود جلب كرد.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.