و ادامه ی ماجرا..آلبوس به نزدیکترین فرد که بطور مشخص گودریک بود اشاره کرد تا درب را باز کند.
گودریک با ترشرویی و غرغری که برلب داشت، فنجان چای را روی میز گذاشت و بطرف درب حرکت کرد تا آن را باز کند.
چیک چیک - قِــــــــــــژژژژ ! (افکت باز شدن در)
گودریک نگاهی به بیرون انداخت و در نقطه ای برای چند لحظه ثابت ماند.
آلبوس: گودریک، کیه پشت در ؟ آهای گودی با توام !
- اوه .. چیزه بله! گداست؛ ما هم که پولی نداریم پس درو میبندم.
در این لحظه کفش ساحره ی میانی جلوی بسته شدن درب را گرفت و در را هل داد تا بتوانند وارد شوند.
گودریک که برای بستن در تقلا می کرد با چشم غره ی بلا از پشت ماسک ساحره ی بیچاره، گویی فلج شد و روی کاناپه خود را ول کرد.
سه ساحره با چشمان گود رفته ، خیس از تلالو نگاه های محفلیون با قدم های شمرده و منظم، فاصله ی در تا میز را طی کردند و در مقابل نگاه های
محفلی ها جلوی آلبوس تعظیم کردند.
ایوان که وضعیت را مناسب میدید رو به دامبلدور کرد و گفت:
- درود بر رهبر نیکی و سفیدی، پشمک ..اِ ینی" آلبوس پرسیوال ولفریک برایان دامبلدور ".
- ما جزو هیئت مدیره ی شیر خوارگاه بین المللی هاگزمید هستیم.
متاسفانه با ورشکست شدن اونجا ما مجبور شدیم نوزاد ها رو شخصا بصورت خیابانی به ارگان ها و همچنین خانواده هایی که بچه ای ندارند بدیم.
در حال حاضر از فقط چهل فروند مارمولَ..اِ ..ینی نوزاد باقی مونده اما متاسفانه دیگه هیچ خانواده ای پذیرای این بچه ها نیست.
اینه که به اینجا اومدیم تا شاید شماها محفلیون عزیز بتونین مزه ی خوب مادر و پدری رو به اونا بچشونین.
آلبوس که بالاخره از شوک ورود چند میهمان ناخوانده به مقرش بیرون آمده بود، سرش را کمی تکان داد، به افرادش نگاهی کرد، صدایش را صاف کرد و در آخر گفت :
- اهم..اهم. نه !
ایوان که دیگر وضعیت را مناسب نمی دید بر روی پاشنه چرخید، چشمکی به لودو زد و به سمت در روان شد.
دو همراه دیگر نیز از او تبعیت کردند. در این فاصله بلا رو به لودو کرد و گفت: لیستو چک کن ببین دیگه کی مونده.
- طبق لیست من آخرین کسایی که موندن، اسمشو نبر و افرادشن.
- خب پس بهتره زودتر بریم.
گودریک که هنوز بر روی کاناپه ی کنار در مبهوط آنها را می نگریست به وضوح این دایالوگ را شنید و پس از خارج شدن ساحره ها، خود را به کنار آلبوس رساند و متن دیسکاشن آنها را شرح داد.
- خب که چی؟
این را آلبوس با بی اعتنایی گفت.
- ینی چی که چی؟ خیلی مشخصه اگه اون بچه ها دست ولدمورت بیوفتن ازشون مرگخوار میسازه و تعدادشون چند برابر ما میشه. اما اگه ما اونا رو قبول کنیم قضیه کاملا برعکس و به نفع ما تموم میشه.
- برای اولین بار توی عمرت یه دیگ حرف حساب زدی گودی !
پس زودباش برو دنبالشون تا آپارات نکردن !
و گودریک برای بار دوم به سمت در حرکت کرد.
چند مین بعد- خیلی خب باشه ما اونا رو قبول می کنیم.
ایوان که برای بار دوم وضعیت را مناسب می دید گفت: از سخاوت شما تشکر می کنم اما اسم شما از لیست خط خورده و ما باید بچه ها رو به اسمشونبر بدیم.
گودریک سقلمه ای به آلبوس زد و ایوان اضافه کرد : همچنین مطمئن باشید که نه تنها مارو که بچه ها رو با هیچ قیمتی نمیشه خرید.
گودریک دوباره سقلمه ای به آلبوس زد. آلبوس در جواب گودریک دست خود را پشت گردن تاس او نواخت و گفت: یه دیقه آروم بشین بچه ببینم چیکار می کنم .
آلبوس دست در میان ریش های خود کرد و پس از مدتی کند و کاو، کیسه ای از آن بیرون آورد و روی میز انداخت.
لودو که تا بحال مبلغ زیادی گالیون از دست داده بود نگاهی با بلا و شامپو رد و بدل کرد و با یک حرکت سریع کیسه را قاپید و در ردای خود جاسازی کرد.
ایوان که وضعیت را بهتر از این نمیدید کیسه ی محتوی چهل نوزاد را روی زمین جلوی پای آلبوس انداخت و گفت:
- معامله انجام شد.
اما شما باید در نظر داشته باشید که نگه داری از این نوزادان، رعایت چند جین قوانین را در بر خواهد داشت.
اول اینکه تا پایان سن 17 سالگی این بچه ها، هفته ای 1 بار توسط کارشناسان ما باید بازدید بشن.
بلا و لودو نگاهی نگران با یکدیگر رد و بدل کردند
- دوم اینکه هرگونه استفاده از وسایل و یا قرار گرفتن این نوزادان در موقعیت خطرناک، توسط روفوس اسکریم جیور پیگرد قوانین خواهد داشت و باعث کسر گالیون از حساب شما در محفل خواهد شد.
آلبوس و ملت محفلی که وضعیت مالی خود را تحت الشعاع دیده بودند با ایجاد نویز مانع از صحبت کردن ایوان شدند و سپس آلبوس گفت:
- اما شما این چیزا رو نگفته بودین. من قبول ندارم. این معامله فسخ میشه.
- متاسفم. اما جنس فروخته شده، پس گرفته نمی شود !!! بریم بچه ها !
زیر اسکنر های لیزری محفلیون، ایوان بار دیگر بر روی پاشنه چرخید و به سمت در روان شد. همراهانش نیز از او تبعیت کردند و با صدای کوبیده شدن در، محفل آلبوس و شرکا از شوک حاکم بیرون آمدند.
مایل ها دورتر، خانه ی رایدل- پق ! صدایی در نزدیکی ظهور سه ژنده پوش را در تاریکی نشان داد که به سرعت به ورودی خانه ی رایدل نزدیک میشدند. در راه بلا که موهایش در حال وزوزی شدن بود ایوان را نگاه داشت و گفت:
- ببینم این چه نظری بود تو دادی؟ ینی چی ما باید هفته ای یه بار به پشمک و محفلش سر بزنیم؟
- آروم باش بلا. اول اینکه قرار نیس بریم ریش دراز و ببینیم، باید بریم بچه ها رو ببینیم. دوم اینکه من از گفتن اون حرف یه نقشه داشتم و اونم فقط به شخص ارباب میگم نه تو وزوزی.
سپس با چوبدستی اش ضربه ای به درب ورودی زد و داخل شد.
به محض ورود آنها بارتی که مشخص بود مدتی است منتظر آنهاست گفت: برین بالا بابام باتون کار داره.
صحنه ی بعد، اتاق لردایوان جلوی پای لرد زانو زده است.
- خب ایوان میبینم که شاد و شنگولی. بگو ببینم نقشه چطور پیش رفت؟
- بهتون اطمینان میدم که همه چیز بخوبی پیش رفت و ما هزار گالیون در این نقشه سود کردیم.
- اگه اینطوره که میگی پس این بلا چی میگه که چرت و پرت گفتی و نزدیک بوده همه چیزو خراب کنی.
- ارباب راستش این نقشه من بود.
من فکر کردم اگر ما بتونیم هفته ای یک بار برای دیدن بچه ها بریم، با توجه به اینکه بچه ها دور و ور محفلی هان و همه چیزو می بینن و همه چیزو میشنون، اگر ما حافظه ی اونا رو اصلاح کنیم و خاطراتشونو در بیاریم اول اینکه تعلیمات محفلی ها روشون اثر نداره و احتمالش به صفر میرسه که اونا در آینده محفلی بشن و بعلاوه ما از جیک و پیک محفل سردرمیاریم و می فهمیم چه نقشه ای دارن و بطور دقیق از اونا به عنوان جاسوسامون توی محفل استفاده می کنیم
- کروشیو بر تو ایوان. این خنده فقط مختص منه .به چه جراتی جلوی من شیطانی می خندی؟
- بِ..بخشید ارباب.
-
و محفل در دست من خواهد بود.
ادامه دهید...