با اظهار شرم از اینکه بالای پست ارباب پست می زنیم!!!!
عفو بفرمیو اربااااااب!
_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-داشت فكر ميكرد كه اگر دست خودش بود، آن بقيه كه خوش نداشت به اسمشان فكر كند احتمالا الان به شلغمي، تربي، چيزي تبديل شده بودند! آخر آدم اينقدر بي فكر؟ اينقدر پارتي باز!!! اينقدر نامقرراتي؟
- بله؟ پارتي باز؟ نامقرراتي؟ اين واژه ها رو دقيقا در كدام بخش از مخت مي سازي مورگانا؟بعيد ميدونم قسمت دريافت وحي باشه !
مورگانا لباسي از گل هاي رز سياه به تن كرده و برگ هاي پاييز را خرچ خرچ زير پاهايش له ميكرد؛ با تصور اينكه آنها مرلين هستند، مرلين هاي كوچك و بهانه گير البته!درست مثل همان وقت هايي كه مرلين مي رسد خانه و خستگي هاي خوشگذراني هاي عالم بالا را سر مورگاناي بيچاره خالي ميكند... اگر امر ارباب و علاقه خودش نبود شايد كمتر از يك روز ديگر آنجا دوام مي آورد. اما حالا....
وقتي با صدايي رشته افكارش پاره شد و سرش را بالا گرفت، با موجودي روبرو شد كمي كوچكتر از يك وجب. كه چليك چليك بال بال ميزد. و برگهاي سرگردان را به طرف صورت مورگانا مي فرستاد. مورگانا پيش از آنكه برگها وارد چشم هايش شوند موجود را ميان دست هايش گرفت.
- تو ديگه چي ميگي ويز ويزي؟ نكنه عالم بالا هم ميخواد در مورد مرلين دستور مخصوص بده؟
البته كه فرشته مينياتوري را شناخته بود. مورگانا ممكن بود عجول، دمدمي مزاج و يا حساس باشد. اما به هيچ وجه خنگ نبود. ويز ويزك، ويز ويز كنان گفت:
- ميدوني.... در مقابل همه چيز، عالم بالا تصميم گرفته به تو به عنوان نوعي پاداش يك آپشن خاص بده! و اين آپشن يك خاصيت زنانه اس. تو و احساساتت....
وقتي نگاه گيج مورگانا و پيچ خوردن گل هاي رز را ديد خنده اي سر داد كه شبيه صداي زنگوله بود.
- ببخش مور مورنميتونم بيشتر توضيح بدم....
موهاي مورگانا كمي به رنگ سرخ متمايل شد.
- اسم من مورا است! فقط ارباب میتونه مور مور صدام کنه اونم اگه دلش بخواد!!!
چند لحظه بيشتر نگذشته بود كه تخته سنگي كه در تيررس نگاه مورگانا قرار داشت، تبديل به عصايي شد كه به ظاهر شديدا به درد كتك زدن ميخورد! اما مورگانا شك داشت اين آپشن واقعا كارايي چنداني داشته باشد. چوب فوق الذكر به طرز خيلي غريبي، نازك به نظر مي رسيد! بيشتر شبيه به يك عصاي شكلاتي...
مورگانا سعي كرد خودش را آرام كند و با آرامش روي يك تكه روبان كه روي زمين افتاده بود تمركز كرد. اما نميفهميد آرامش و تيغ موكت بري، آنهم از نوع سخنگويش چه ربطي به هم دارند؟
مورگانا پيش از آنكه سرش را بالا بگيرد و به عالم بالا بوووق بفرستد به اين انديشيد كه اين بخاطر عدم تسلط اوست؛ يا اينكه.....
مورگانا اميد داشت كه بلاخره يكي از اين چيزهايي كه با احساساتش خواهد ساخت به احساساتش ربط خواهدداشت... مورگانا اميدوار بود.....