هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۹:۴۲ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
#65

هدویگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۵۰ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۸۷
از در خوابگاه دخترانه ي گريفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 245
آفلاین
كشتي همچنان در حال عبور است.
سارا: پس كي ميرسيم به جزيره؟
نيكلاس: اصلا ناراحت نباش. ايشالا 157 روز ديگه.
سارا:
ناگهان يه نفر فرياد زد: سارا! اون لرد سياهه! اون داره مياد!
سارا: الان وقت شوخي نيست.
آن شخص كه درواقع هدويگ بود از روي عرشه پايين آمد و نفس نفس زنان به سمت سارا رفت و دوربين را به دستش داد.
سارا از توي دوربين ولدي را ميبينه كه سوار قايقي بزرگ ميشه و چند تا از مرگخواران هم سوار قايق ميشن!
سارا : اين قايقش كجا بود؟
نيكلاس با چهره اي عجيب و درهم : بده اون دوربينو به من. و وقتي كه نيكلاس هم ولدي را ميبينه از تعجب شاخي به طول 3 متر درمياره.

در قايق:

_ تق!
لرد سياه: اين صداي چي بود؟
يكي از مرگخواران: صداي آدامس بادكنكي بود سرورم!
لرد سياه: كي داره آدامس باد ميكنه؟
يكي از مرگخواران: من قربان!
لرد سياه با چهره اي خشمگين رو به آن مرگخوار: بيا اينجا ببينم!
مرگخوار با ترس و لرز جلو مي آيد.
ناگهان ولدي به پاي آن مرگخوار افتاد!
لردسياه : به منم ميدي؟ خيلي گرسنمه!
مرگخوار با چهره اي مات و مبهوت به ولدي نگاه كرد و از ردايش جعبه ي آدامسي درآورد و يك آ دامس به ولدي داد.
لردسياه آدامس را در دهانش گذاشت: چه.... خوش طعمه...
_ تق!
_ ترق! تق!
_ تق! تق!
مرگخواران:

در كشتي:

نيكلاس: حالا چي كار كنيم؟
سارا : دوباره حمله ميكنيم.
نيكلاس: ما تموم سعيمونو كرديم ولي..
سارا با چهره اي گرفته به ميان حرف نيكلاس پريد: چاره اي نداريم. تازه تعداد اونا خيلي كمه. به زودي شكست ميخورن.

چند دقيقه ي بعد:

سارا: آماده ايد؟
صداي محفلي ها: آماده ي آماده ايم.
سارا: با شماره ي سه. يك..دو...سه...
_ كروشيو!
_ آوداكداورا!
_ اكسپليارموس! ......


عشق ايمان است.

عضو محفل ققنوس عضو ارتش دامبلدور


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۷:۵۸ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
#64

نیکلاس   فلامل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۰۴ شنبه ۲۲ دی ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۳۸ جمعه ۲۷ اسفند ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 174
آفلاین
کشتی در حال عبور از پهنای وسیع بیکران قشنگ زیبای دریای ابی و صورتی و قرمز و......میباشد.
نیکلاس (دوستان من همیشه سعی میکنم اخر قضایا خودمو برسونم فیلم هندی هم درکار نیست )
در حالی که در قایق کوچک خود در حال پارو زدن است خود را به کشتی ارتشی ها میرساند .
وقتی که نیکلاس به روی عرشه میرسد .سارا تنهای تنها در کنار دکل کشتی ایستاده است .
نیکلاس به طرف او میرود و برای اینکه او را سورپرایز کند از پشت یواشکی به سمت او رفته واز پشت ضربه ای به او میزند.
در همین لحظه سارا که از دیدن نیکاس ذوق زده شده است.......
(این صحنه تکراریه ،رجوع کنید به تاپیک تفرقه بین دو نیروی سیاه و سفید )
بعد از اینکه اوضاع به حالت عادی بر میگردد،سارا رو به نیکلاس کرده و میگوید:
_برای این کار 20 امتیاز ازت کم میشه.
نیکلاس که بسیار تعجب کرده رو به دوربین میکنه و میگه:
_دوستان به خاطر محرمانه قضایا به باقی داستان توجه فرمایید.
سپس سارا رو به نیکلاس میکند و به او میگوید که با هم به طرف مرگخوارایی که پشت بشکه ها بسته شده اند بروند و به انها سر بزنند.
اما وقتی به مرگخوارای بسته شده میرسند از تعجب شاخ درمیارن.
_
سارا که ازخنده داره منفجر میشه،رو به نیکلاس میکنه و میگه:
_همینه دیگه بعد اون همه بازی توی جزیره حالا بایدم این کارا رو بکنن.
نیکلاس رو به مرگخوارا با تعجب رفتار انها رو دنبال میکند
دابی در حالی که به یک دکل بسته شده سرش رو هر 30 ثانیه به دیوار میکوبد و هی با خود تکرار میکند که :
_اخ جون از سارا اعتراف گرفتم ،ولدی بهم جایزه یدونه مرغ (البته نه از اون خوار دارا) میده.
در کنار او بلوز در حالی که دارد بلیز خود را پاره میکند نیز در خواب کلماتی را ادا میکند:
_سارا ..... سارا ...... سارا ........
نیکلاس که دیگر نمیتواند جلوی خودش را بگیرد رو به سارا میکند و میگوید :
_حالا میگم خیلی عقده ای شدنا ،تو گروهشون کسی رو ندارن صداکنن هی میگن سارا ، معلوم نیست داره چی خواب میبینه>
(برای مطلع شدن از خواب بلوز :چرا راه دور میروید ؟؟؟ چرا ذهن خود را مشغول میکنید؟؟؟ برید این پست پایینی رو ببینید)
میگم حیف که اون دراکولا شونو اینجا نیاوردن خیلی حال میداد.

در همین حال در جزیره:

ولدی که او را تنها در جزیره جا گذاشته ان بعد از کلی دست تکان دادن و عجز ولابه و حتی دستمالی که برای تسلیم شدن تکان میداد ولی هیچ گونه تاثیری نداشت ، به دنبال غذا بود:
:oops:

بعدها او خاطراتش را با نام رابینسون کروزو ثبت کرد.


شناسه ، شناسه ، شناسه.

هنگامی که به دنبال من آمدی تا تو را برای خودم انتخاب کنم ، حس خوبی نداشتم ، اما به خاطر خودت ، انتخابت


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۵:۲۱ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
#63

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
مکان: فکر سارا (مکانی ناشناخته واقع در لایه های میانی مغز سارا!!!)

دابی: خب به هر صورت مهم نیست .. الان همتون در چنگ مایید و منم میخوام تو رو شکنجت کنم!
دابی به سمت سارا که حسابی طناب پیچ شده نزدیک میشه!
سارا در فکرش: دیگه بازی تموم شد الان وقت ژانگولر بازیه!

سارا یک فشار ملایم به طناب ها وارد میکنه و طناب های دور بدنش پاره میشه ... دابی که شدیدا جا خورده چند قدم عقب میره و سعی میکنه سارا رو از دور نشانه بگیره ... اما سارا با یک حرکت سریع خودشو به دابی میرسونه و دابی رو از گوشهای خفاش مانندش بلند میکنه و چنان پرتش میکنه که دیواره کشتی سوراخ میشه و دابی در پهنه افق ناپدید میشه!
سارا

بیرون اتاق سارا

دو نگهبان مشغول نگهبانیند که ناگهان در اتاق به شدت منفجر شده و سارا بیرون میپره. دو نگهبان که غافل گیر شدن به طور غریزی فرار را بر قرار ترجیح میدهند. سارا در نگاه اول دو نگهبان رو شناسایی میکند.. آناکین و ایوان! اما وقت برای فکر کردن نیست .. سارا به اطراف نگاه میکند و دو جعبه بزرگ رو میبیند و با هر دست یکی از جعبه ها را بلند میکند و پرت میکند !!!
- قررررچ!!! (صدای له شدن دو مرگخوار در زیر جعبه ها!!!)
سپس سارا با عجله میرود چوبدستی یکی از مرگخواران رو بردارد.
سارا

روی عرشه

ولدمورت همه مرگخواراشو جمع کرده تا تک تک اسیر ها رو دست و پا بسته به آب بیندازد تا طعمه کوسه ها شوند که ناگهان چند انفجار بزرگ رخ میدهد و سارا در بین جمع ظاهر میشود ... همه محفلی ها از خوشحالی فریاد هورا هورا سر میدهند و مرگخوارا دندان قروچه میکنند.
سارا: همتونو میکشم!

در کسری از ثانیه عرشه کشتی تبدیل به جهنمی برای مرگخواران میشه و همچنین مرگخوارانی که جیغ کشان از عرشه کشتی به درون آب میپرند ... انفجارهای پیاپی ای در کشتی صورت میگیره و در همه جا باقی مانده دست و پا کله مرگخواران متلاشی شده دیده میشه. در مرکز تمام این آشوب ها سارا اوانز ایستاده که با خنده ای جنون آمیز طلسم های قدرتمندشو به هر طرف میفرسته و همچنین مرگخوارانی که یکی پس از دیگری منفجر میشند و محفلی های اسیری که با شادمانی شعر سارای قهرمان را سر داده اند!

- سارا .. تو باید با من مبارزه کنی!
سارا برمیگرده و ولدمورت رو به همراه بلیز و ایگور و پرسی و جمعی دیگر از مرگخواران ارزشی میبیند که خود را برای مرگ آماده کرده اند.
سارا

سارا چوبدستیشو به سمت دریا میگیرد و با تکانی مختصر اب دریا به هوا میرود و ولدمورت و مرگخوارانشو محاط میکند و آنگاه شروع به چرخش میکند و همه مرگخواران در این گرداب شروع به دست و پا زدن میکنند. آنها دارند خفه میشند!... اما سارا فرصت ندارد تا این منظره را نگاه کند و لذت ببرد .. او کارهای مهمتر دارد!

سارا رو زمین مینشیند و مشتی محکم بر عرشه کشتی وارد میکند .. مشت سارا چهار ترک خوردگی در چهار سوی مخالف ایجاد میکند که با فاصله نود درجه از هم قرار دارند و به سرعت در عرشه کشتی گسترش میابد ... ناگهان فریاد های حاکی از حیرت بلند میشود ... چرا که کشتی تبدیل به چهار قسمت شده و آب از هر سو وارد کشتی شده است!

سارا از جای خود بلند میشود و نظری به اطراف می اندازد و چند طلسم به اطراف میفرستد ... بلافاصله آتش همه جای کشتی را فرا میگرد ... صدای جیغ و داد بلند میشود. مرگخوارانی که تا چند لحظه پیش در خطر غرق شدن قرار داشتند هم اکنون دارن سعی میکنند خود را از چنگال آتش نجات دهند.
سارا

اما حالا دیگر وقت رفتن است ... سارا نظری به محفلی های اسیر شده می اندازد سپس نظری به آسمون . سارا چگونه میتواند این همه اسیر را با خود ببرد؟ ناگهان انرژی عجیبی از خورشید و ستارگان به سمت کره زمین جریان پیدا میکند و با شدت و سرعتی باور نکردنی به نقطه ای واقع بر کشتی مرگخواران هدایت میشود و این نقطه کسی و چیزی نیست جز سارا ! بدن سارا تمام این انرژی را جذب میکند و ناگهان چند متر از سطح زمین فاصله میگیرد. سارا میتواند پرواز کند!
سارا

سارا باعجله به سمت گروگان ها پرواز میکند و دستش را دراز میکند و همه محفلی ها خود را به سمت دستان سارا پرتاب میکند و سارا درست به موقع اون ها رو میگیرد و به سمت اسمان پرواز میکند و درست همون لحظه کل کشتی منفجر و متلاشی شده و آخرین مرگخوارهام از بین میروند و بقایای کشتی هم به زیر آب میرود و به طور کامل غرق میشود!

در آسمان در هنگام پرواز

- اوه سارا تو مارو نجات دادی ... تو مایه نجات بشریت شدی.
- تو سارای قهرمانی .. ما بهت افتخار میکنیم ..
- از این به بعد تو رئیس محفلی ... تو باید بر همه جهان حکومت کنی!
- چرا البوس، این پیر مرد احمق رو داری با خودمون میاری؟ اون دیگه به هیچ دردی نمیخوره. ما دیگه بهش احتیاج نداریم!
- دوستان .. به گمونم حرفهای همه شما صحیح است!
- نه سارا .. منو ول نکن .. من رئیس محفلم! تو رو خدا!
سارا

ناگهان آلبوس در وسط آسمان ول میشود و مانند یک کیسه پر از شن سقوط میکند و سارای قهرمان به همراه یاران وفادارش همچنان در حال پروازند!

- چی گفتی؟ دامبل نقشه کشیده؟ نه!

صدای زنگ دار دابی سارا رو از افکار شیرینش بیرون میکشد و وی را باری دیگر به عالم واقعیت بازمیگرداند! باز هم همون اتاق و باز هم همون کشتی و باز هم همون طناب های محکم که به دورش پیچیده شده!


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۹ ۱۶:۰۲:۱۹
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۹ ۱۶:۰۹:۰۷



Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۴:۴۲ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
#62

دابیold4


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۲ پنجشنبه ۲۰ دی ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۷
از اين دنيا چه ميدوني؟!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 82
آفلاین
هولوپ .. هلوپ

سارا چشماشو باز ميكنه و خودشو در وسط انبوهي اب پيدا ميكنه تا مياد حرف بزنه كه جزيره كو ولدي كو ؟؟ ..
مقادير زيادي اب وارد حلق و بينيش ميشه و تمام قضايا يادش مياد و در ميابه كه به همراه آلبوس و جيمز سه تايي در حال سقوط به كف دريا هستن.

قلابي از طرف مرگخوارا به اب انداخته ميشه و سارا اوانز رو به شن ترين صورت به روي عرشه ميكشه ، البوس هم به شكل كاملا ژانگولري كه براي محفلي ها چيز عادي اي هست در حالي كه مرجان هاي درياي دورش پيچيده شدن روي عرشه پخش ميشه.

لرد:ما تونستيم يكي ديگه از كشتي هاي محفلي ها رم تحت اختيار خودمون قرار بديم
مرگخوارا:در طي چند روزه گذشته اين شونصدميشه
لرد:يه كم شكنجشون كنيد بفهميد كه اومدن اينجا چه غلطي بكنن.
سارا دوباره شروع كرد به كري خوندن:من هرگز حرف نميزنم.

اتاق شكنجه

بليز:ببين دابي اين از اوناشه ها .. يعني كارت خيلي سخته .. ببينم چي كار ميكني.
دابي:خاطرت جمع.

دابي وارد اتاق ميشه سارا به طرز مشكوكي اون رو زير نظر گرفته.
دابي:بب....
سارا:باشه باشه من همه چي رو ميگم ، اون دامبلدور بيناموس منو اغفال كرد ، خود نامردشه بريد بگيريدش ، من هر چي بدونم بهتون ميگم فقط اذيتم نكنيد ، بوق كردم
دابي:
سارا:دامبلدور ما رو فرستاده بود كه اينجا حواس شما رو پرت كنيم تا خودش بتونه به پناهگاه اصليتون نفوذ كنه.بوق كردم خواهش ميكنم با من كاري نداشته باشيد....
دابي:نـــــــــــه ...


ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۹ ۱۵:۱۹:۳۹

A man is talking to God.

The man: "God, how long is a million years?"
God: "To me, it's about a minute."
The man: "God, how much is a million dollars?"
God: "To me it's a penny."
The man: "God, may I have a penny?"
God: "Wait a minute." .


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۲:۴۳ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
#61

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
آني موني رو به بقيه مرگ خوارا :
_ ديديد چه داستان باحالي سر هم كردم؟ اگه اينطوري مي شد خيلي خوب بود! ولي ما چجوري بريم اونا رو نابود كنيم؟ اونا خيلي خفنن ... من مي ترسم!

مرگ خوارا :

****

روي عرشه

سارا در حالي كه تازه از روي دكل پايين آمده بود گفت :
_ من يه صداهايي مي شنوم! شماها نمي شنويد؟
جيمز با بي خيالي :
_ چرا بابا! آني موني داره براي بقيه مرگ خوارا داستان تعريف مي كنه! داستانش خيلي جالب بود ... مي گفت من توسط يه نهنگ خورده مي شم... بعدش اونا پيروز مي شن!آخي...دلم براشون مي سوزه!

ملت الف دالي : مرگ خوارا؟؟

آلبوس كه تازه كار صاف كردن موهاش به اتمام رسيده بود گفت :
_ مي گم چطوره بريم بهشون بگيم كه اگه يه ذره ديگه منتظر بمونن مي رسيم به يه جزيره اون وقت مي تونن بازي كنن! نظرتون چيه؟

مرگ خوارا در پشت بشكه ها با شنيدن اين خبر خيلي خوشحالي ميكنن و بليز جلوي خودشو مي گيره تا نپره و آلبوس رو يه ماچ گنده كنه به خاطر اين خبر خوب!

خلاصه بعد از نيم ساعت اونها به يه جزيره مي رسن... مرگ خوارها هم با شادماني به سوي جزيره مي رن!
در اين بين سارا به سمت اتاق فرماندهي مي ره و داد مي زنه :
_ ولدي جون نمي خواي بيايي بيرون و مرگ خواراتو ببيني؟
ولدي با شنيدن صداي سارا خود را از تك و تا نمي ندازه و مي گه :
_ من نيازي به تذكر تو ندارم. خودم مي دونم چي كار كنم!

لحظاتي بعد

_ نارگيلو بنداز اينجا...زود باش! اه بي عرضه!
در سويي ديگر
_ اگه مي توني منو بگير! بدو...بدو!

ولدي :



Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۲:۲۲ چهارشنبه ۸ اسفند ۱۳۸۶
#60

دابیold4


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۲ پنجشنبه ۲۰ دی ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۷
از اين دنيا چه ميدوني؟!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 82
آفلاین
ملت مرگخوار از محل اختفاي خودشون بيرون ميان ..

جيمز:مممم .. ما كه يه دفعه شما رو بوق كرديم پس از كجا دوباره در اومدين

و سريع دست ميكنه تو جيبش و چوبدستيشو به سمت اناكين ميگيره اما در همين لحظه متوجه ميشه كه به جاي چوبدستي يويوشو دراورده.
ملت مرگخوار:

پس در راستاي اينكه دو ي سوتيشو بگيره تا سه نشه دست ميكنه دو جيبش تا چوبدستيشو در آره كه ناگهان اناكين قارت ميخوابونه زير گوشش.
آناكين:صد بار بهتون نگفتم بازي كردن با چوبدستي براي شما بچه مچه ها خطرناكه ...
و پشت يخه ي جيمزو ميگيره و يه راست پرتش ميكنه تو دريا و از بخت بد جيمز توسط يه نهنگ بلعيده ميشه.

ملت محفلي:

دردون شكم نهنگ

جيمز به سختي بلند ميشه و با ديد تار خودشون ميتونه روشنايي نوري كه در دور سوسو ميزنه رو مشاهده كنه ، پس به سمت روشنايي حركت ميكنه و در كمال تعجب پدر ژپتو رو ميبنه.

جيمز:مممم .. خودتو پدر ژپتو ؟؟! .. خاله سارا داستان شما رو برام همش تعريف ميكنه .. يه امضا به من بدي ؟؟! .. راستي پينوكيو كجاست؟!
_پينكويو هنوز نيومده .. پينوكيو هم پينوكيوهاي قديم صد ياله ما رو سر كار گذاشته .. ببين پسرم اينجه گير افتادي؟!
_آره
_بيا اين فلفلو بگير من براي پينوكيو اينو گذاشته بودم اما اميدي به اومدنش نيست يا اقل تو خودتو نجات بده.

روي عرشه كشتي

لاشه ي محفلي ها در هر گوشه ديده ميشه و تنها محفلي باقي مونده سارا اوانزه كه طبق معمول در حال كري خوندنه.
سارا:من همه شما رو بوق ميكنم ولديتون بايد بياد جلوي من زانو بزنه من خيلي خفنم ..
البوس در حالي كه جمجمش از وسط ترك برداشته و مغزش ريخته كف عرشه:خاله سارا همتونو بوق ميكنه بايد بياين جلوش زانو بزنيد .. خاله من خيلي خفنه.

در همين هنگام تلاطمي در دريا ديده ميشه نهنگ دهنشو باز ميكنه و عطسه شديدي ميكنه و در نتيجه كل محتويات بينيش روي سر سارا اوانز تخليه ميشه و جيمز هم با سرعتي ما فوق سرعت نور با سارا بر خورد ميكنه و دوتايي به سمت دريا راهنمايي ميشن.

آلبوسم سريع از جاش پا ميشه و در حالي كه با هر قدمي كه بر ميداره دلو رودش ميريزه بيرون خودشو به دريا پرت ميكنه.
ملت مرگخوار:


ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۸ ۲۳:۰۸:۲۸

A man is talking to God.

The man: "God, how long is a million years?"
God: "To me, it's about a minute."
The man: "God, how much is a million dollars?"
God: "To me it's a penny."
The man: "God, may I have a penny?"
God: "Wait a minute." .


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۰:۵۴ چهارشنبه ۸ اسفند ۱۳۸۶
#59

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
کشتی مرگخوار ها
اتاق جنگ
لرد سیاه با عده ای از مرگخوار ها در اطراف یک میز گرد مشغول تماشای تحرک شکلک های کوچک بر روی نقشه ای جادویی که از آن نور نارنجی رنگی ساطع میشود هستند .

اشکالی کوچک که نام های کودکانه در کنارشان نوشته شده بود به سان مگس هایی مزاحم در حال حرکت در اطراف کشتی بودند . درست مثل کسانی که مشغول بازی های کودکانه هستند

مرگخوارنی که دور میز بودند با شادمانی بر این بازی کودکانه نظاره میکردند
نظاره کردن سایه های کودکانه ای که در اطراف کشتی جست و خیز میکنند و و از خودشان خیال در می کنند که در حال جنگ و جان فشانی اند بسیار لذت بخش است و من شما را به تماشای آن حد اقل یک روز در هفته سفارش مینمایم

اندکی بعد که این کودکان مشغول ادامه بازی های خود بودند لرد اندک اندک نگران شد که مبادا اینان اشتباها بخشی از اشیاء ارزشمند داخل کشتی را بر اثر ادامه بازی کودکانه خود تخریب کنند . یا اینکه به شخصی صدمه ای جبران ناپذیر وارد نمایند ( البته من نمیدونم این فکر دوم چطوری به ذهن ارباب رسیده)

به همین سبب لرد به مرگخوارانی که در اطراف میز حلقه زده بودند دستور داد فورا از اتاق خارج شده و این بی نظمی ها را سر و سامان دهند این کودکان را از کشتی به یک زمین بازی راهنمایی نمایند


ویرایش شده توسط آناکین مونتاگ در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۸ ۲۱:۱۸:۲۱


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۰:۰۰ چهارشنبه ۸ اسفند ۱۳۸۶
#58

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
تدی انگشت اشاره اش را به دور سنگ صاف و کوچکی حلقه کرد، سپس دستش را عقب برد و سنگ را پرتاب کرد.

- اوووووهو ! چه ضربدستی پسر ! بلاخره تونستی 2 تا پشت سرهم بپرونی !
تدی برگشت ، نگاهش به نگاه جیمز افتاد.
جیمز نیشش را باز کرد و دوباره گفت :
- اگه سارا بدونه داری با شیرینی هایی که پخته چیکار می کنی؟؟!
سپس به سنگی که در دست تد بود اشاره کرد.

تدی آهی کشید ، شیرینی بعدی را هم به اعماق دریا پرتاب کرد. سپس رو به جیمز کرد و گفت :
- حوصله ام سر رفته ، خیلی کسل شدم...
جیمز شانه هایش را بالا انداخت ، او نیز یکی از شیرینی ها را برداشت و افق دریا را هدف گرفت و گفت :
- می خوای بریم یکی رو گاز بگیری؟
تدی با خونسردی جواب داد :
- من گرگینه نیستم جیمی.

گروه الف.دال برای تعطیلاتی کوتاه ، و همین طور آماده شدن برای ماموریت های بعدی به یکی از جزایر جادوی منطقه ی برمودا آمده بودند و در آن لحظه تنها اعضای دور از گروه، تدی و جیمز بودند.

در همین لحظه ، تدی نگاهی به پشت سرش انداخت : اون !! اون چیه داره میاد این طرف ! مث یه اژدهاست !
جیمز به جایی که تدی اشاره می کرد نگاهی انداخت ، اژدهایی نقره ای و غول پیکر به سمت آن ها پرواز می کرد ، دندان های نقره ایش در نور آفتاب می درخشید و آروارهایش را تکان می داد .
جیمز با خونسردی گازی به یکی از شیرینی ها زد و گفت :
- سپر مدافعه آلبوسه .
-
اژدها به آنها رسید ، آرواره های بزرگش را باز کرد و با صدای زیر آلبوس گفت :
- شما ها کجایین؟ برگردین به کشتی ، می خوایم بریم ماهیگیری !

اژدها ناپدید شد ، جیمز در مقابل چشمان متعجب تدی چوبدستیش را بیرون آورد رو به آسمان فریاد زد : اکسپکتو پاترونوم !
گلوله ی کوچک و پشمالو ی نقره ای رنگی از چوبدستیش پایین افتاد و جست و خیز کنان دور شد .
تدی : فکر نمی کنی توپک برای سپر مدافع بودن یه کمی نامناسب باشه؟
جیمز با لحن سردی گفت :
- این دفعه رو نشنیده می گیرم ! بعدشم مگه دست خودمه؟!

چند ساعت بعد :

- بادبان ها را بکشید !
داد و فریاد های سارا تمام کشتی را گرفته بود ، به اعضای تیمش نگاه می کرد و با عصبانیت دستهایش را تکان می داد .
آلبوس نیز در کنار او حرکت می کرد و حرفهایش را تکرار می کرد.

- جیمز ! بهت گفته بودم که از چوب ماهیگیری استفاده کنی !
- جیمز ! خاله بهت گفته بود که از چوب ماهیگیری استفاده کنی !
جیمز با بی حوصلگی یویوی خیسش را از آب بیرون کشید و رو به آل زبانش را بیرون آورد.
در همین لحظه ، الیور از روی برج دیدبانی فریاد کشید : یه کشتی می بینم !
سارا با عجله به بالا نگاه کرد و پرسید :
- مسافربریه؟ تجاریه؟ تفریحیه؟
آلبوس نیز پرسید :
- مسافربریه؟ تجاریه؟ تایتانیکه؟ ()

الیور فریاد زد :
- جنگیه ! دارم لوله های توپخونه اش رو می بینم.
سارا فریاد زد :
- آلبوس ! زودباش دوربینم رو بیار !
آلبوس فریاد زد :
- دامبل ! زودباش دوربین خاله سارا رو بیار !
سارا:
آل:

پوفشیون !

گلوله ی جنگی ای نزدیک کشتی به دریا افتاد و آب را بر سر و روی ملت الف.دال پاشید.
و سپس صدایی که با کمک جادو چند برابر شده بود به گوش رسید:
- بچه سیفید ها ! تسلیم شین ! شما وارد محدوده ی مرگخواران ارباب تاریکی شدین !

سارا مکثی کرد ، سپس رو به الف دالیان کرد و گفت : مجهز شین !

بلافاصله چوبدستی ها بیرون کشیده شدند ، رداهای دست و پاگیر جای خود را به لباس های چسب جنگی دادند، لوله های توپخانه به بیرون سربرآوردند و جنگ آغاز شد...

گوفشیونگ !
دنگ دونگ !
بیگ بنگ !
آواداکداورا !
اکسپلیارموس
شپلخ !


هر دو کشتی در حال پرتاب توپ به یکدیگر نزدیک می شدند. دیگر به راحتی می شد چهره ی مرگخواران را تشخیص داد .
پرسی ویزلی بر روی عرشه ی کشتی ، با پای چوبی و چشم بندی بر روی چشمانش کورکورانه چوبدستیش را به اطراف تکان می داد :
- آواداکداورا ! آواداکداورا ! آواداکداورا ! آوادا...
- وای پرسی ...
پرسی مشتاقانه چشم بندش را بالا زد و از بلیز پرسید :
- چی شد؟ سارا رو زدم؟ دیدی گفتم با چشم بسته هم می تونم ؟؟
- شانس آوردی شیش تا جون دیگه دارم ویزلی !
این صدای سرد لرد ولدمورت بود که پرسی را به خود آورد.
- ارباب جونم !

کشتی الف.دال :
در همین لحظه صدای فریاد کروشیوی لرد و فریاد های پرسی در کشتی الف.دالیان پیچید.

سارا با تعجب پرسید :
- ما که با اونا خیلی فاصله داریم... پس چطوری صداشون میاد؟ معلومه با خودشون درگیرند !

کشتی مرگخواران :
- کروشیو ! کروشیو ! کروشیـــو !
- ارباب جونم بس کن قلوه اش دراومد !
- برو کنار بلیز ! نمیری؟ کروشیو !

بارتی نزدیک شد ، با ملایمت در گوش ولدمورت چیزی گفت ، ولدمورت دست نگه داشت. با تعجب به بارتی نگاه کرد :
- راس می گی؟
بارتی سرش را به نشانه ی تایید تکان داد.
لرد آب دهانش را قورت داد ، سپس گفت :
- نباید بفهمن ما با خودمون هم درگیریم !

آنگاه لرد به سوی پرسی رفت ، بلندگوی کوچک جاسازی شده ای را که از آن برای چند برابر شدن صدایش استفاده کرده بود از روی یقه ی پرسی برداشت و آن را به اعماق دریا پرتاب کرد.
آنگاه دوباره چوبدستیش را به سمت پرسی گرفت :
- کروشیو !

کشتی الف.دالیان :

- صدا قطع شد سارا .
- خودم می تونم بشنوم جیمز !
- صدا قطع شد خاله .
- ممنون که گفتی آلبوس جونم !

بالاخره دو کشتی به هم رسیدند، مرگخوار ها مانند قوم مغول از روی کشتیشان بر روی کشتی ملت الف.دال پریدند.
آخرین نفر که کله ای کچل داشت و بر روی چوبدستیش شعار « کروشیو برای همه »
حک شده بود هنگام پریدن موفق به حفظ تعادل خود نشد و در دریای برمودا سقوط کرد.
( این از اولیش )

عده ای از مرگخواران به خاطر علاقه ای که به این شخص کچل داشتند و همین طور به خاطر این که مانند اردک پلاستیکی ها به او وصل بودند تصمیم گرفتند به او وفادار بمانند و در آبهای سیاه برمودا شیرجه زدند.
( 10 تا هم اینجا )

ملت الف.دال به مرگخواران باقی مانده زل زدند.
پرسی :

ملت بیشتر زل زدند ، زل زدند و زل زدند و زل زدند ...
تا اینکه پرسی ویزلی از رو رفت و خودش را به آبهای آرام برمودا ، کنار تمامی قربانیان قبلی انداخت.
( اینم آخریش)

------------------------------



Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۶:۳۴ چهارشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۶
#57

الفیاس  دوج old2


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۵ چهارشنبه ۹ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۱۴ یکشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 85
آفلاین
لرد ولدمورت هم چوبش را بالا مي آورد و با يك حركت سريع آلبوس و سيريوس را ميكشد...حالا ديگر هيچ رقيبي نداشت.
-هورررررررررررا( لرد با خوشحالي و اندكي حركات موزون)
-ارباب, ارباب بيدار شين...اي بابا , ارباب الان دامبلي فرار ميكنه ها...
-چي؟ من كجام؟... من نجينيمو ميخوام...
-ارباب زود باشين, بلند شين...
و بالا خره بعد از چند دقيه مرگخواران همراه لرد ولدمورت بيدار به سمت كشتي دامبلدور يورش ميبرند...
در كابين كشتي...
آلبوس كه توجهش به سر و صداي ورود مرگخواران به كشتي جلب شده بود:اين صداي چيه اسي؟ مثل اينكه بالا مجلس رقص بندريه! ايول من رفتم بالا. و دامبلي در حالي كه شانه ها و شكم و ساير اعضا و جوارحش به صورت كاملا بي ناموسانه مي لرزيدند به سمت طبقه بالا ميرود.
سيريوس:نه آلبوس نرو خطرناكه... سيريوس هم به دنبال آلبوس ميرود.
سيريوس خود را به آلبوس ميرساند و قبل از او از شكاف در بيرون را نگاه ميكنه.
سيريوس:اوه..اوه...جو خفنگز خيته! جم بخوري شپلخخخخ...!
آلبوس:
سيريوس :همي اوضاع بيرون از اتاق بسي آشفته و مغشوش است و خروج مساويست با صدمات جدي(رحمه الله علي شيخنا)!
آلبوس:آهان...پس چرا منتظري؟ بزن جيم شيم ديگه. و آلبوس طي يك حركت انتحاري دست سيريوس رو ميگيره و از اتاق بيرون ميبره و از رو عرشه شيرجه ميزنه به سمت دريا...
پرسي:ارباب... اونجان دارن فرار ميكنن...
و ملت غيور مرگخوار به سمت آلبوس و اسي حمله ميبرن و پيشاپيش همه لرد ولدمورت شيرجه ميزنه تو آب:sigh :...
همه مرگخوارا دارن به سمت آلبوس و اسي شنا ميكنن كه جيغ و داد يك نفر ميره هوا همه به اطراف نگاه ميكنن كه ميبينن ولدي مثل بچه شيش ماهه داره ونگ و دست و پا ميزنه. كم كم حركات ولدي داشت شبيه منصور وقتي كه شنيد داييش مرده ميشد كه همه بيخيال آلبوس ميشن و ميرن ولدي رو از آب بيرون ميكشن و ميبرن داخل اتاقي كه همين چند لحظه پيش آلبوس توش بود.
چند ساعت بعد...
ملت مرگخوار:
بليز: آخه ارباب شما كه شنا بلد نبودين چرا رفتين تو آب خوب اجازه ميدادين ما بريم دنبال آلبوس البته شنا كنان جاي دوري نميتونن برن.
ولدي كه توي سه پتو پيچيده شده بود به سختي ميگويد: در حقيقت من خودم سه سال قهرمان شنا بودم اما ييهو جو گرفتم... البته يه ذره هم خواب آلود بودم...
آني موني: بفرمايين ارباب اين سوپ مقوي رو براي شما درست كردم.
و لرد سوپ را ميگيرد و شروع ميكند به خوردن:خرچ...فررچ...ملچ ملوچ...خرررررر...شلوپ تلق ... (صداي سوپ خوردنه ولديه گلاب به روتون)
ولدي بعد از اينكه لقمه اش را قورت ميدهد : ببينم اين سوپو از چي درست كردي؟
-از وسايل همين اتاق قربان!
ولدي:بووع! و همه چيز را بالا ميآورد.
مرگخواران:
ايگور: اون چيه كه اونجا توي غذاي بالا آورده شده تون شناوره قربان؟
پرسي: مثل يه نامه اس.
و بليز نامه را ميخواند:
آلبوس, ما توي بندرگاه غربي براي رفتن و پيدا كردن گنج منتظرت هستيم , كشتي رو بردار و بيار. در ضمن من تونستم يه نقشه كه حاوي نكات جادوهاي حفاظتي جزيره گنج و راههاي ميانبر هست رو پيدا كنم. قربونت لوپن....


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۲:۵۰ جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶
#56

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
در درون کشتی !!!!!! دقیقا زیر پای لرد اینا که اومدن تو کشتی !!!!! یعنی توی کابین ناخدا ی کشتی !!!!!!
دامبلدور: فرزندم سیریش ! چیز سیریوس یکم بیا جلوتر و برام دقیق توضیح بده که داره بالا چه اتفاقی میافته !

سیریوس بلک که داره به شدت!!! از دامبلدور دور میشه و همچنان سعی میکنه عادی به نظر برسه و همینطور همچنان سعی میکنه تصمیم بگیره که اینجا پیش دامبلدور بمونه خطرش کمتره یا بره بالا جلوی لرد و مرگخوارهاش رو بگیره . بعد از اندکی تفکر به این نتیجه میرسه که ای خدا من چقدر بدبختم :دی

همچنان که سیروس تو فکر دامبلدور و ودلمورته و دامبلدور هم تو فکر سیروسه و به ولدمورت فکر نمیکنه و لرد هم تو فکر گنجشه و مرگخوار ها هم تو فکر تصرف کشتین و محفلی ها هم بین دفتر دامبلدور و لرد و مرگخوئارهاش محاصره شدن و غیره و غیره و غیره هیچ اتفاقی خاصی نمیافته همچنان همه افراد حاضر در صحنه به همون ترتیب بالا سر جای خودشون هستن !

لرد و مرگخوار هاش به ترتیب تمام محفلی های اسکلی رو که سر راهشون وامیسن از سر راه به اون دنیا هدایت میفرماییند و بعد از اندکی تلاش موفق میشن به پشت درب دفتر کاپیتان دامبلدور پیشروی بکنن

دامبلدور که همچنان بدون توجه به اتفاقات بیرون دفترش یعنی کابینش داره سعی میکنه به سیروس نزدیک بشه تا بتونه به دقت صحبت هاش رو در مورد حمله لرد به کشتی بشنوه باز تکرار میکنه :
- سیریوس فرزندم . اندکی بیا جلوتر . یکمی نزدیک تر بلکه بتونم صدات رو بشنوم

سیروس بلاک در حالی که داره به پنجره کوچک کابین کاپیتان که باز هم هست نگاه میکنه و به این نکته فکر میکنه که ای کاشک من هم یه پرنده بودم ( از نوع ماده سفیدش البته) با صدای پر از آه زمزمه میکنه :
-مامان : گریه:

در همین لحظه در دقتر ناخدا کشتی یعنی در همون کابین باز میشه و لرد و مرگخوار هاش میریزن تو کابین . همین باعث میشه حواس دامبلدور از سیروس پرت بشه و سیریوس هم از فرصت استفاده میکنه میره به امنترین مکان در دسترس . یعنی میپره توی بقل لرد جامعه :دی








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.