یه روزی بود میگفتم:
ای قطار خالی!...چرا خالی میروی؟...پر برو!
ولی امروز باید بدین شکل شروع کرد:
------------------------------------------------------------------------
ای قطار تهی!...دیگر کاری نمیتوانی برای خود بکنی...ما هم نمیتوانیم برایت کاری انجام دهیم....پس بی خیال!
درست که چو و همراهش، هوق، میگویند(!!) سیاهی رفت و ماموریتهای 4 تا 4 تایشان(شان=مرگخواران) به خاطره ها پیوست....اما چه سود که سیاهی دل سپیدی را با خود به اسارت برد!!
درست که سپیدان و ملت جادوگر (از هر نوع...ارزشی...غیر ارزشی....اما تاکید برا ارزشی!)* از دست سیاهان راحت شدند، اما آن کسی که با طلسم فرمان سیاه شده بود و دیگر نیست چه؟
(*شرودینگر فیزیکدان اتریشی مدل کوانتمی اتم خودش را بر اساس رفتار دوگانه اتم(موجی-ذره ای) و با تاکید بر رفتار موجی اتم ارائه داد...ما نیز همانگونه عمل میکنیم!!!)(جو امتحانا همه را میگیرد!!)
آیا ولدمورت ولدمورت بود؟!
آیا مرگخوارانش مرگخواران راستین بودند؟
آیا سیاهی همان سیاهی خالص بود؟
نه....نبودند!
من به عنوان کسی که موظف است به عنوان نفر اول در برابر سیاهی بایستند به همه ی سپیدان و ملت جادوگر هشدار میدهم!
یک استدلال:
سیاهی+سپیدی---->>>جنگ....دعوا...خون و خونریزی
حال اگر سیاهی سیاهی واقعی نباشد چه؟
سیاهی غیرواقعی+سپیدی---->>هیچ و پوچ!
پس ما هر کار میکردیم هیچ و پوچ بود و بر سر خودمان میزدیم!
آی ملت!!
بدانید که ما را میگولانند و سیاهی قلابی به ما میچپانند!!!
از این به بعد حواسمان را جمع کنیم تا سیاهی واقعی را بیابیم و با آن مبارزه کنیم!
پس دقت کنیم!