سوژه جديدخوابگاه پسرانعصر گرم و حوصله بري بود. خورشيد، همچون پرتقالي درخشان بالاي قاب پنجره ى خوابگاه خودنمايي ميكرد. سكوت هر پنج حاضر را بلعيده بود. بيكاري و بي حوصلگي را ميتوانستي از چهره ى گرفته و عرق كرده ى آنها بخواني. گويي خفقان گرفته بودند. تدي روى لبه ى تخت خود نشسته و كارت هاي هزار آفرين و زرشك خود را، كه با دوپينگ رماتيسم مغزي اش به دست آورده بود، ميشمرد. نويل هم مثل هميشه روي تختش دراز كشيده و مشغول چرت زدن بود. وزغ او، تره ور به جيب لي جردن خيره شده بود. جيمز نيز ديگر آن قيافه ى خندان و شاد و شنگول هميشگي اش را نداشت و مانند افسرده ها، گوشه گير شده بود. يويوي استثنايي اش، گوشه ى خوابگاه جاخوش كرده بود. تنها صدايي كه مي آمد و البته رو اعصاب لي جردن و جيمز رژه ميرفت، صداي كليك موس كامپيوتر جادويي گودريك بود. بنظر مي آمد گودريك در دنياي شبكه ى مشنگي اينترنت غرق شده باشد. لي در حالي كه به پنجره ى خوابگاه خيره شده بود، آهي كشيد و گفت:
-گودي! يه كاري بكن ديگه! من كه حوصلم حسابي سر رفته! مگه نه تدي؟
اما تدي هيچ توجهي به او نداشت و همچنان مشغول شمارش كارت هاي امتيازش بود.
لي از تدي چشم برداشت و دست در جيبش كرد و دوتا از سوسك هايش كه تسليم گرماي خوابگاه شده بودند، از آن بيرون آورد و در حالي كه با حسرت به آنها مينگريست، ادامه داد:
-ببين! چه بلايي سر سوكسام اومده! لعنت به اين شانس! فقط همين سوكسام بودن كه منو سرگرم ميكردن. اما حالا كه فنا شدن چي؟
لي سرش را بلند كرد و گودريك را همچنان غرق در عالم اينترنت يافت. لي كه كم كم داشت كنترلش را از دست ميداد، با تمام توانش فرياد زد:
-هوي گودريگ! گوشت با منه يا نه؟!
تأثير فرياد رساي او، آني بود. گودريك مانند كانگورو از جايش پريد و در حالي كه به چهره ى خشمگين لي چشم دوخته بود، گفت:
-آره، گوشم با توئه!
-ميگي چيكار كنيم؟ پوكيديم!
-چه ميدونم؟ برو پست دومت رو واسه بازي با اسلي آماده كن!
-حال داريا!
-خودت چي پيشنهاد ميكني؟
همين كه لي دهانش را باز كرد تا به سوال گودريك پاسخ بدهد، جيغ غرش مانند جيمز، فضاي خوابگاه را در برگرفت.
-من بگــــــــــــــــــم؟؟
صداي جيغ او چنان بلند بود كه بالاخره تدي از شمردن كارت امتيازاتش دست كشيد و همچنين نويل را از خواب پراند.
- ها؟ چيه؟ چي شده؟ بهمون حمله...
اما ادامه ى حرف نويل، با طلسم خواب آوري كه تدي به سمتش فرستاد، ناتمام ماند و او را در خوابي سنگين فرو برد.
گودريك بادي به غبغب انداخت و رويش را به طرف جيمز برگرداند و گفت:
-باشه بگو! ولي خواهشا بدون جيغ و ويغ!
جيمز كه ديگر قيافه ى افسرده ها را بر چهره نداشت و به جاي آن، برق شيطنت در چشمانش موج ميزد، با خوشحالي گفت:
-مگه نميگين حوصلتون سر رفته؟
تدي،لي و گودريك، هر سه با هم جواب دادند:
-خب!
-اينكه ناراحتي نداره ديگه! چي بهتر از اين كه بريم خوابگاه دخترا رو به تسخير بكشونيم؟!