هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۶:۴۰ سه شنبه ۲ تیر ۱۳۹۴

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
- چرند می‌گه ارباب کار خود قمه‌کششه!

رودولف جلو میاد و به دست و پای لرد میفته.
- عه ارباب اینا همه‌ش دسیسه‌س تا منو از این تالار بیرون بندازن. چشم ندارن فعالیت خوبمو ببینن. نگاه کنین... اصن چشماشون داره از شدت حسادت از حدقه در میاد. تازه دیدین که اورینم شاهد بود!

در همین حینی که ملت اسلی با نگرانی سرگرم چک کردن چشماشون می‌شن تا مطمئن شن قرار نیست از حدقه در بیاد، لرد نگاهی به نام نوشته‌شده بالای آواتار اورین می‌ندازه (اورین بلک) و بعد هم نگاهش به پست اورین جلب می‌شه که سرتاسر پر بود از نام "آورین".
- این هنوز بلد نیست اسم خودشو درست بنویسه! حالا می‌تونه شاهد باشه؟

رودولف نگاهایی که ارباب دو ثانیه پیش انداخته بودو تکرار می‌کنه و به صحت حرفای لرد پی می‌بره.
- ارباب خب منم بچه بودم نمی‌تونستم اسممو درست بنویسم. دلیل می‌شه دروغ بگم؟

لرد بدون معطلی انجام می‌ده.
- تو؟ بله دلیل می‌شه.
رودولف:

با بلند شدن صدای تق‌تقی که از سمت راه‌پله‌ها به گوش می‌رسید توجه همه به اون سمت و مسبب صدا یعنی فلورانسو جلب می‌شه. فلورانسو که در یک لحظه با هزاران نگاه خیره اونم از جانب مرگخوارا بمبارون شده با نگرانی چمدونو از پله‌های باقی‌مونده هم پایین می‌کشه و می‌گه:
- چتون شده؟ جای تشکرتونه؟ چمدونشو آوردم سریع‌تر بره دیگه.
- آها!

ملت اسلی بعد از گفتن این حرف از جاشون بلند شده و هرکدوم برای رسیدگی به کار روزمره‌شون به جایی می‌رن. لرد هم نجینی رو مثل شال‌گردن دور گردنش می‌پیچه و صحنه‌رو ترک می‌کنه. رودولف بهت‌زده به پراکنده شدن اسلی‌ها چشم می‌دوزه. انگار نه انگار که بحث نیمه‌کاره و البته مهمی در جریان بود!

فلورانسو دسته‌ی چمدونو به زور تو دستای رودولف جا می‌ده و می‌گه:
- خوشبختانه دیگه نمی‌تونم بگم بعد از یه مدت به این کاراشون عادت می‌کنی. تورو به خیر و مارو به سلامت.

و از صحنه‌ی به اون شلوغی فقط یه دونه رودولف‌ـه چمدون به دست و مگسی که دور کیک کپک‌زده‌ای رژه می‌ره می‌مونه... اوپس! همین الان مگس با قمه‌ی رودولف به دو نصف مساوی تقسیم شد!

آیا رودولف تسلیم می‌شود و می‌رود یا برای ماندنش دست و پا می‌زند؟




پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۷:۰۱ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳

اورین بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ جمعه ۱۸ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۲:۳۱ پنجشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۴
از ارزشی ها متنفرم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 32
آفلاین
رودولف: چیزه.....مثل اینکه لو رفتم......سلام

بلاتریکس:سلام و درد....کروشیو...سلام و کوفت....کروشیو.....مردک [صفحه پیوندها]

آورین: بلا بسه تو تالار زن و بچه نشسته فحش +18 نده

بلا: عمو ولم کن بزار نصفش کنم [باز هم صفحه پیوندها] تغییر شکل داده حرفای ما رو گوش میده

رودولف: به حرفای شما گوش نمی دادم دنبال قمه هام می گشتم سه تاشون گم شده می خوایم با انجمن آنتی ساحریال بریم عملیات کنیم قمه کم داریم

آورین: به حق حضرت خشتک، عملیات بود به من نگفتی

رودولف: خواستم سر راه با تسترال بیام دنبالت با هم بریم قرارگاه

ارباب در حال نگاه کردن به رودولف و آورین: بوقی ها انجمن و عملیات و.... چیه زود توضیح بدید

رودولف: ارباب شما که در جریانید همون انجمنیه که اون روز بهتون گفتم در ضمن ارباب اون کارها رو من نکردم آورین شاهد

ارباب: آورین رودولف چی میگه

آورین: راست میگه ارباب برای اینکه دیشب کل انجمن رفته بودیم تجسس

سیوروس: یا سالازار کبیر پس کار کی بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ــــــــــــــــــــــ


دوباره اومدم جلو چوبدستی به دست/سه سوته میکشمت پس از من بترس


پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۸:۵۳ پنجشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۳

ایرما پینس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۹ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۳:۲۸ چهارشنبه ۹ تیر ۱۴۰۰
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 184
آفلاین
بلاتریکس:روونا،چطورجرات کردی فکری رو که ارباب عظیم میدونند،توی ذهن کوچکت جا بدی؟

در همین حین ایرما که سرش تو کتابه میگه: من یه چیزیو نمیفهمم.

سیورس:دقیقا چیو نمیفهمی؟

-:نمیفهمم روونا که عضو گروه خودش یعنی ریون کلاوه، توی تالار ما چیکارمیکنه؟؟؟؟


سیورس:هوووم،برای خودمم سواله اصلا خودت بگو، روونا توی تالارما چیکار داری؟

با این حرف سیورس چشمان همه ملت اسلی( که به حول و قوه مرلین از جمعیت زیادی برخوردارن. )به روونا دوخته میشه.

روونا:امـــــــــــم چیزه......راستش من....خب چطوربگم؟...

بلاتریکس که از پست قبلی هنوز عصبانیه سریع چوبدستیشو میکشه و یه طلسم به سمت روونا میفرسته.

بر اثر این طلسم رونا شروع به لرزیدن میکنه کم کم صورتش تغییر پیدا میکنه و تبدیل میشه به..
.
.
.
.
به رودلف.





Underfed Vulture


قبل از صحبت کردن فکر کنید.
قبل از فکر کردن مطالعه کنید.





پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۵:۴۴ شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۳

گرگوری گویل old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۸ پنجشنبه ۲۵ دی ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۵۵ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
از زیر چتر عظیم ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 13
آفلاین
لرد دستی به سرش کشید و در فکر فرو رفت.مرگخواران که همچنان ایستاده بودند تا نظر اربابشان را بدانند.هیچ کس جرئت جابه جا شدن از جایش نداشت زیرا عاقبت مرگخوارانی را که تفکر اربابشان را به هم زده بودند را دیده بودند.

پس از مدتی ولدمورت از فکر بیرون امدوبافرمت به مرگخواران نگاه کرد .مرگخواران نیز به لرد نگاه می کردند بعد از مدتی که نگاه در نگاه شد لرد این نگاه تو نگاه شدن ها را شکست و لقب نگاه شکن را به خود اختصاص داد .

بلا با ترس جلو رفت و در مقابل یگانه اربابش عاشقانه تعظیم کرد و گفت:

-ارباب فکری به ذهن مبارکتان خطور کرده است؟

-اری فکری خطور کرده اما مغز شما گنجایش چنین فکر عظیمی را ندارد.روونا تو فکری نداری؟


-ارباب گمان نکنم مغز کوچک روونا بتواند فکر کند....

-چرا دارم ارباب

اکنون زمین و زمان هم نمی توانست بلاتریکس خشمگین را ارام کند.

-------
نقد شود لطفا ارباب



پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲:۲۴ دوشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
سوژه جدید:

-ارباب دستم به رداتون! یه کاری کنین. این به میل خودش که نیومده...اخراجش کردن. به جان همین نجینی که می خوام سر به تنش نباشه، ساحره ها امضا جمع کردن از هافل پرتش کردن بیرون!
-شما نمی دونین چه کارایی می کنه که. دیشب ردای منو کشیده روش خوابیده. جورابای آشا رو هم بالش کرده! داشت دنبال شال گردن فلورانسو می گشت که یه حرکت دیگه باهاش بزنه که جلوشو گرفتیم! گفتیم محفل لشکرکشی می کنه. خون و خون ریزی می شه!
-ما از دست این کلافه شدیم. نجاتمون بدین. چپ و راست قمه هاشو می چرخونه. همین دیروز گوش چپ منو قطع کرد. ملاحظه بفرمایید. گوش چپ ندارم!

لرد سیاه تمایلی نداشت گوش چپ سیوروس را ببیند...گرچه به هر حال از زیر موهایش چیزی دیده نمی شد.
لرد دست نوازشی به سر نجینی کشید. نجینی پیچ و تابی خورد. مشخص بود که حتی او هم از دست رودولف کلافه شده است.
-تو چرا اونجا وایسادی فلورانسو؟ اومدی از ما تقاضای کمک کنی؟

فلورانسو اخم هایش را بیش از پیش در هم کشید.
-خودم بلدم مشکلاتمو حل کنم! خوشم نمیاد از قیافش...ولی اگه دیدم خیلی اذیتم می کنه به پروفسور دامبلدور شکایت می کنم. بیا بریم ایرما!

ایرما پینس در گوشه ای نشسته بود و کتاب "صد و یک راه برای فراری دادن یک رودولف" را مطالعه می کرد. لرد سیاه به عنوان کتاب دقیق شد!
-چنین کتابی وجود داره؟ کی اینو نوشته؟! چه زمانی نوشته شده!

در بساط ایرما هر نوع کتابی یافت می شد! ولی ملت اسلی کلا ملتی کتابخوان نبودند. باز به لرد سیاه متوسل شدند.
-ارباب ما چیکار کنیم از دست این قمه کش غیرتی ساحره آزار؟! بگین بره!


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۱۳ ۲:۳۱:۲۹



پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۱:۰۳ جمعه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۲

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
همه ویلان همه سیلان همه ناامید همه کبود همه پاچیده به دیوار... اسلایترین به فنا رفته ... اعضا دست و پا گم کرده ... که در این لحظه ناگهان ساحره ای با جذبه، کلاه بر سر، شنل بر دوش و عینک بر چشم() وارد تالار شد و همراه خودش همه نگرانی ها را از بین برد!

همه میدانستند او تازه وارد است ولی ناخوداگاه جرقه امید در دلهایشان روشنایی گرفت و همانجا بود که مورفین گانت معتاد، جا در جا خودش را به بیهوشی زد و با فریاد آآآآآآآآآه خودش را در آغوش اما دابز انداخت!

اما رو میگی!
اعضای اسلایترین رو میگی!
دالاهوف رو میگی!

دالاهوف که قاطی کرده بود با چوبدستیش افتاد به جون مورفین و سیاه و کبودش کرد هر چی هم مورفین تقاضای بخشش کرد گوش نمیداد و همچون شیر نعره میکشید:
_ بی حیــــــــــــــــــــــا بی شــــــــــرم بی آبروووووووو!

اما، اما دابز جلوی دالاهوف رو گرفت و گفت:
_ اشکالی نداره! من درک میکنم! هر جا میرم همونجوری میشه معمولا! یه عده غش میکنن!

در همین حین لرد ولدمورت که سر جایش ایستاده بود و هیچکس به او توجه نمیکرد قاطی کرد و فریاد زد:
_ خاک بر سرتون! خجالت بکشید! اربابتون اینجا وایساده اصلا توجه نمیکنید و دل خوش کردید به یک عضو تازه وارد؟!

سوروس سرش را پایین انداخت و گفت:
_ اوووم آخه ارباب ما بعید میدونستیم شما بتونید ما رو از اون حمام خون نجات بدید! ولی این خانم با شخصیت تازه وارد فکر میکنم بتونه!
.
.
.
_ میــــــــــــــکشمت! سوروس! میـــــــــکشمت!



پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۷:۱۶ جمعه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۲

اما دابز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۷ سه شنبه ۱۹ دی ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۰:۲۵ دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۲
از کی تا حالا؟!!!!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 111
آفلاین
9 تا سوال دست راستشون و جوابهاشون هم به همت سورس تو دست چپشون بود. اما کیه که اونا رو بخونه.
ویکتوریا: دِهِ . . .پاشین بخونین ساعت 11 امتحان داریما . ..
لوسیوس: والا ما که شیش تا سوال رو نداریم. بالا خره میانگین ریونی ها و گریفی ها از ما بالاتر میشه. . . اول باید بقیه ی سوال هارو گیر بیاریم.
آنتونین: میگم میشه اون شیش تارو هم از ذهن همایونیه لرد ولدی جون استخراج کنیم؟ ها؟

سورس: آخه فشفشه ی بی فیتیله! ما که حریف اون بلا نمیشیم چه طوری بریم ذهن لرد رو دسکاری کنیم؟
ناگهان ویکتوریا مثل خون آشام دیده ها از جا پرید و گفت: بچه ها من چیزی به ذهنم خطور کرد. وایسین برم ببینم چی میشه.
سریع وسایلشو جمع کرد و عازم جنگل ممنوعه شد. این ورو نگاه کرد چیزی ندید اون ورو که نگاه کرد یهو یچندتا سانتور رو دید. یکی از سانتور ها گفت: کره جان؟ دخترم؟ اینجا چیکار میکنی این وقت شب؟ . . . وای یا مرلین! . . . تو از بچه های اسلیترینی؟ برو بالام جان! برو ما دنبال دردسر نمیگردیم. فردا لردی میاد همه مونو به کروشیو میبنده.
ویکتوریا با خونسردی گفت: من از طرف ارباب یه پیغامی آوردم . . .
یکی دیگه از سانتورها گفت: نمی خواد چیزی بگی. من خودم قبلا اومدنت رو پیش بینی کرده بودم. سوالا رو بهت نمیدم. برو بشین بخون که 2 سوال هم 2 سواله. شاید فرجی شد همه ی سوال ها از هرچی که خوندی اومد. برو بالام جان!
ویکتوریا ناامیدانه پشتش رو کرد که به قلعه برگرده که سانتور بهش گفت: درضمن یه چیزه دیگه ای هم پیش بینی کردم. . . فردا تو سالن عمومی اسلیترین حموم خون راه میوفته.
ویکتوریا آب دهانش رو قورت داد و با دست و پای لرزان به سالن برگشت.

بچه ها همه با کنجکاور دورش گرد شده بودن و پرسیدن: چی شد؟ تونستی کاری بکنی؟
ویکتوریا: بچه ها متانتتون رو حفظ کنید ولی . . . سانتورها میگن فردا اینجا حموم خون راه میوفته.
آرگوس: یا مرلین زاده بیژن! چه خاکی به سرمون بریزیم؟
:vay: :vay: :vay:


ویرایش شده توسط اما دابز در تاریخ ۱۳۹۲/۲/۲۷ ۱۷:۲۱:۲۷


پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۲:۳۲ چهارشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۲

ویکتوریا ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۱۹ سه شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۲:۲۸ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
از گودریک هالو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 24
آفلاین
سوروس خشمگین، پوفی کرد:

- میدونه و نمیگه! تو که اون سیم طرفشویی رو میشناسی مامان!

سوروس اینرا گفت و به ایلین که میرفت تا گلدانی را به سر سوروس نگونبخت بکوبد، نیشخندی زد.ویکتوریا به سوروس چشم غره رفت.

- چقدر خنگ به نظر میرسی سوروس. تو مثلا خدای ذهن روبی هستی!!!!! ذهن روبی اش کن احمق جون.

به جز سوروس، ویکتوریا تنها کسی بود که برای امتحان خونسرد به نظر میرسید.
سوروس به ویکتوریا خیره شد و با لحن تندی غرید

- من نمیتونم وارد خوابگاه دخترا بشم!

ویکتوریا ب او خیره شد

- عروس بلد نیست برقصه میگه زمین کجه

و به سمت خوابگاه رفت. ظاهرا خودش مجبور میشد این کار را بکند.از نزدیک شدن به بلا خوشش نمی آمد در واقع به او به خاطر توجه ارباب حسادت میکرد. اما ظاهرا مجبور بود.ارام وارد اتاق شد تا بلا را اگر خواب است بیدار نکند.روی تختش نشست و روی ذهن بلا تمرکز کرد.
متوجه شد که امتحان 15 سوال دارد.9 تای انها را یادداشت کرده بود که یکهو بلا از خواب پرید

- هوووووی ویکتوریا چه غلطی میکنی؟

ویکتوریا با سرعت به کاغذ پوستی چنگ زد و بیرون دوید

- هیچی بلونی...تو بخواب.

وارد سالن عمومی که شد اهی کشید

- 15 تا سواله. 9 تاشو نوشته بودم که بیدار شد.فعلا همینا رو یاد بگیرید ببینیم چه میشه کرد


ریموس ویکتوریا را روی زمین انداخت.
- تو برای کی کار میکنی؟
هریت با پوزخندی سکوت کرد. مهم نبود چقدر شکنجه اش کنند،او نباید جواب میداد. باید تا جای امکان طول میکشید.پس از دو ساعت دردی متفاوت را در ساعد چپش حس کرد. سوزش نشان شوم.خندید
- من به سرورم خدمت میکنم.
صدای فریاد پرسی به گوش رسید
- گنجینه دزدیده شده.
ویکتوریا خندید
- زنده باد لرد سیاه


پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۳:۲۳ جمعه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۲

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
- چی گفتی؟
ملت فرهیخته اسلیترین که در حال به پایان رساندن عملیات بارگیری اطلاعات بر اقصا نقاط بدنشان بودند با شنیدن واقعیت بسیار تلخ از دهان اسنیپ، با چهره هایی وحشت زده و دهان باز خیره به او می نگریستند. ظاهرا همگی به همان نتیجه ای رسیده بودند که اسنیپ در پست قبل به آن رسیده بود:
فردا ساعت 11 باید منتظر قتل عام دسته جمعی اشان می بودند.
ایوان با ناراحتی روی زمین نشست:
- خدایا چرا ما؟ من هنوز جوونم... کلی آرزو داشتم. تازه می خواستم شامپوی ضد شوره امو به بازار عرضه کنم... می خواستم تو مسابقه خوش هیکل ترین مردان جهان شرکت کنم... می دونستم دست کم می تونم رتبه دوم رو بگیرم.
لوسیوس با عصبانیت لگدی به پهلوی ایوان زد به طوریکه تمام دنده های قفسه سینه به انضمام لگن خاصره اش از جا در آمد و چنین شد که دریافت دیگر باید آرزوی شرکت در مسابقه را با خود به گور ببرد
لوسیوس گفت:
- ساکت باش ایوان... به جای ضجه و ناله باید دنبال یه راهی باشیم.
نارسیسا که تمام دست هایش از کثرت اطلاعات جاسازی شده سیاه به نظر می رسیدند با بی حوصلگی روی کاناپه ولو شد:
- چه جوری می خوایم یه راه پیدا کنیم. این معجون 3 روز برای درست شدن وقت می بره تا چند ساعت دیگه ما شکل ایوان شدیم. :worry:
- مامان... تو کجاییی؟ عررررر
- من می خوام زنده بمونم...
- پس تکلیف اینهمه تقلب هایی که تو آستر ردام نوشتم چی میشه؟
مورفین که بی توجه به هیاهو جلوی شومینه چرت می زد چرتش پاره شد. با اوقات تلخی گفت:
- اه... چقدر شر و شدا می کنین. حالا مگه شی شده؟
ملت:
موفین با بی حوصلگی دستی به صورتش کشید:
- چقدر شماها@##$% هستین. خب مگه بلا هم از اون معجون نخورده؟ یعنی اون نمی تونه حداقل سوالای آزمون فردا رو قبل از از بین رفتن اثر معجون بهتون بگه؟
ملت:


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۲/۱۳ ۱۳:۴۶:۳۳
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۲/۱۳ ۱۷:۲۵:۲۹


پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۹:۰۲ جمعه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۲

جاگسنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۵ یکشنبه ۴ فروردین ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۴۸ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۳
از شیون آوارگان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 201
آفلاین
اکنون مشکلات بچه های اسلیترین دو چندان شده بود. از یک سوی باید خود را برای امتحان اماده می کردند و از سوی دیگر باید عاملین جنایت اخیر را هم کت بسته به لرد سیاه تسلیم می کردند.

لوسیوس که از چانه زنی با بلا خسته شده بود با عصبانیت رفتن بلا به اتاق خوابش را نظاره کرد و وقتی از نظرش پنهان شد با ناراحتی نفسش را بیرون داد و گفت:
- می خوام صد سال دیگم نگی! مو وزوزوی از خود راضی!
- کروشیــــــــــــــو! شنیدم چی گفتی، ابله تسترال!

چند دقیقه بعد
-اسنیپ مطمئنی حالا؟!! نه واقعا مطمئنی؟!
- گفتم که نه! هیچ راهی نداره!
- شیوروش جان، بیا تو شیشای من خوب نگاه کن، مطمئنی دیگه، یعنی دیگه نمی تونی حتی یه شیکه هم تا فردا درشت کنی؟
- نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه! دیونم کردین! نه نه نه... شدنی نیست این معجون حداقل سه روز طول میکشه تا درست بشه! بهتره بی خیالش بشین برین سروقت درستون! این به نفعتونه!

لوسیوس با چشمانی کبود رو به سایرین کرد و گفت: چاره ای نیست بهتره بریم سر وقت همون روش کذایی درس خوندن. از اونجا که هیچکس جاضر نیست اقرار کنه که کی با نجینی طناب بازی می کرده به این نتیجه می رسیم که بذاریم به عهده خود لرد سیاه. بالاخره اول و آخرش قضیه به همون جا ختم میشه دیگه؟!
- دو خاطی نامعلوم! :worry: :worry:

دم دمای صبح

ملت اسلیترین با توجه به ظرفیت خود به شدت مشغول امر بارگیری اطلاعات بر روی مغز، کف دستان، استر لباس و حتی کف پای خود بودند. اسنیپ که چند ساعتی می شد آخرین دور خودش را هم زده بود برای کاهش استرسش تصمیم گرفت مروری پیشاپیش بر روی درس معجون هایش هم داشته باشد.

- هووووووم... بذار ببینم بهتره یه مرور روی ساخت سی صفحه اول معجون سازی پیشرفتم داشته باشم، خب... معجون فراموشی..... معجون عشق........معجون تغییر شکل.........معجون حافظه کوتاه مدت و بلند مدت.... معجون.....
گلوی اسنیپ به ناگهان خشک شد. معجون حافظه ای که او ساخته بود از دسته حافظه کوتاه مدت بود و این یک معنی داشت.
- اوه نه........ اون معجون نهایتا 12 ساعت اثر داره!
اسنیپ با نگرانی از جایش بلند شد تا بتواند ساعت بزرگ تالار را بهتر ببیند.
- ام........ بذار ببینم، لرد سیاه دقیقا کی اون مجنون رو خورد.... حدودا ساعتای 10:30 بود.... امتحان هم که ساعت 11 شروع میشه........ اوه.......مرلین رحم کنه! مطمئنم فردا همه اسلیترین ها توی سالن امتحان قتل عام می شن.... و اولیشم خودم خواهم بود! :vay: :worry:








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.